👌از اجمال به تفصیل
♦️#آدورنو جملهای دارد دربارهی شعر پس از #آشویتس که مشهور است و الهامبخش؛ «سرودن شعر پس از آشویتس خود عملی است غیرمتمدنانه!» این سخن، با برداشتها و تفسیرهایی که دربارهاش آمده، در همان سطح اول گویای یک نکتهی مهم است؛ شعر در دنیای پس از آشویتس نمیتواند کاری از پیش ببرد، جبرانکننده باشد و یا تسکیندهنده. قالب شعر انگار برای مجال و فرصتی غیر از وضعیتهای بغرنجی نظیر مواقع جنایت است. جنایت را باید خوب دید، خوب توصیف و تصویر کرد، و خوب ازش تحلیل و تبیین و گزارش داد. این «خوب» یعنی با توجه به تمام ابعاد و به تفصیل. خب، این همان کاری است که از شعر برنمیآید. چرا که شعر مجال اجمال است و نه تفصیل. هر کاری از شعر بربیاید، این یک کار قطعا از آن برنمیآید. چون اساسا موقعیت موقعیتی نیست که در آن بخواهیم در بند زیب و زینت کلام باشیم که لازمه شعر است. لذاست که ما تا به امروز هر چه کتاب دربارهی آشویتس و کورههای آدمسوزی و اردوگاههای یهودکشی خواندهایم، همه در قالبی غیر از شعر بوده. نمیگویم شعر گفته نشده، میگویم مورد اقبال نبوده. دلیلش هم روشن است؛ شعر نمیتواند گویای تمام واقعه باشد.
♦️ آدورنو یک نیمهیهودی اهل تفکر است. او پیش از همه این نکته را دریافت و دستورات لازم را همان ابتدا صادر کرد دربارهی قالبهای کلامی باظرفیتتر برای نوشتن از جنایت. البته شاید او در کنار این توجه به قالب، گوشهی چشمی هم داشته به تغییر ذائقه در دوران جدید که سواد فراگیر شده، و عمومی؛ و دیگر اصل پیام و محتوا ارزش یافته و نه زیبایی و شیوایی کلام؛ آنچنانکه پیشتر بود.
♦️ مقصودم از این همه، بیان این نکته بود که در ماجرای #فلسطین اتفاقی که افتاد، این بود؛ اهل ادب و فرهنگ فلسطین و جهان اسلام، بیتوجه به اقتضائات روزگار، و تحولات ویرانکنندهاش در بازگویی مصائب، همچنان آویختند به دامان شعر، و خواستند آن همه جنایت و ظلم را با زبانی تاریخگذشته بازگویند.
چیزی که عملا ناممکن بود. #محمود_درویش خوب است اما این #ویکتور_فرانکل است که دنیا را با خود همراه کرد. واقعیت این است که سردادن افغان از محنتهای روزگار در لفافهی کلام زیبا دیگر کارکرد برانگیزانندگی پایدار ندارد، چرا که استوار است بر تحریک عواطف و نه اقناع عقلانی. پس اگر فلسطین درک نمیشود امروز و دفاع مشروعش از بدیهیترین حقوق #تروریسم تلقی میشود در بخش بزرگی از دنیا، دلیلش این است که همچنان به اجمال حرف میزند و با تکیه بر قواعد اشارات نظر؛ برخلاف جبههی مقابل که قلم بهدست گرفت و ساده و صریح و مفصل مسائلش را روایت کرد.
✍️ علی اصغر عزتی پاک
◼️مهاجر الی الله
🔻 به عنوان نوجوانی که دلداده اش بودم، با پخش یکی دو سخنرانی آخرش از تلویزیون، ناخودآگاه از خود پرسیدم: آقا چرا اینقدر لاغر شده است؟...لباس روحانی، قدری انسان را حجیم می کند، اما تکیدگی او، به قدری بود که کسوت نیز، آن را پنهان نمی کرد! یکی دو دهه بعد که با اکثر اطرافیان و پزشکان امام، مراوده یافتم، دانستم که آنها هم در معرض همین پرسش بوده و با خوش خیالی، پاسخ می گفته اند: "در این سن، لاغری برایش خوب است!" تمام توجه اینان به قلب بود، حال آنکه پیک مرگ، در جایی دیگر از بدن ریشه می دواند! جالب است اولین کسی به بیماری مظنون شد و آن را دریافت، خودِ امام بود! به پزشکش از علائمی خبر داد، که آنها را به دو آندوسکوپی توان فرسا سوق داد! نتیجه اما، تکان دهنده بود: سرطان معده و عملی که هر چه زودتر باید انجام داد! پیر اما، با آرامشی عجیب با این پدیده روبرو شد:
" نه تقصیر شماست و نه تقصیر من! تقصیر این شناسنامه است، که عمرش زیاد شده و باید به روی آن، قلمِ سرخ بخورد!"
در آن ده روزی که در بیمارستان حیات داشت، یکی دو بار به فضای باز آورده بودندش. پرسیده بود: "احمد، این ساختمان روبرو کجاست؟" و فرزند در پاسخ: "آقا، این همان ساختمان حسینیه است، همیشه از حیاط منزل آن را می دیدید و الان در اینجا. چند روز بستری هستید و دوباره، به منزل و کارهایتان بر می گردید!" و هم او جواب می شنود: "من می میرم، در همین چند روز آینده!".
🔻از صبح شنبه سیزده خرداد، حالش دگرگون شد! به واقع امام در سه بعد از ظهر همان روز، از دنیا رفت! منتها پزشکان به مدد دستگاهها، تا ده و ربع آن شب، توانسته بودند ضربان را حفظ کنند! در آخرین لحظاتی که هنوز بیان داشت، خانواده را جمع کرد و گفت: "این راه سختی است، سعی کنید گناه نکنید!". پزشکان به محض بروز علائم، به فرزندش گفته بودند: "آقا تا چند ساعت دیگر، بیشتر بیان ندارد! اگر میخواهی چیزی بپرسی، فرصت را غنیمت شمار!". فرزند تا به اتاق پدر وارد شد، اما او را در حال نماز دید و دریغش آمد تا خلوت قدسی اش را، بر هم بزند! او که عمرش تجلی قُرب به حق و فنای در آن بود، واپسین لحظات را نیز، به نماز گذراند! به شهادت آنان که در جوار بسترش بودند، از وخامت حال تا مفارقت از حیات، بیش از صد بار شهادتین گفت!
این پایانِ حیات جسمانی مردی بود، که به یقین، همواره به نام و پیام، در گستره تاریخ می توان او را دید! وی در سی و دو سال پیش، در چنین ساعاتی، حضوری
بی منتها را آغاز کرد!
یادش گرامی باد.
محمدرضا کائینی
🔷 تعقیباتی از جنس لایک و کامنت!
✍مهراب صادقنیا
✅ ایورت فرگوسن کتابی دارد با عنوان "پسزمینههای مسیحیت نخستین". کتابی خواندنی و دقیق که نویسنده در آن کوشیده است تا مروری داشته باشد بر متغیّرهای مهمی که مسیحیّت اولیّه را صورتبندی کردند. فرگوسن در این کتاب روایتی متفاوت از ایمان آوردن کنستانتین و پیآمدهای آن دارد. در آنجا، بر خلاف باور بسیاری که معتقدند چرخش ناگهانی کنستانتین به سود مسیحیّت بود و سبب فراگیری آن شد، مینویسد که رسمی شدن مسیحیّت این دین را از هویّت واقعی خود دور کرد و تحلیل میکند که وقتی امپراطور رُم در قرن چهارم به عیسی ایمان آورد و مسیحیّت را به دین رسمی قلمرو حکمرانی خود تبدیل کرد، عالمان و الاهیدانهای مسیحی که تا پیش از آن به طور معمول از امر قدسی، خدا، فدیهی مسیح، و نجات سخن گفته و راه رستگاری را به مردم میآموختند، به ناگاه وارد مسائل اینجهانی شده و از مالیات و خراج و نظافت خیابانها و اهمیّتِ تبعیّت از امر حاکمیّت سخن گفتند. او این تغییر ادبیات را به معنای سکولار شدن مسیحیت و تغییر ماهیّت آن میداند و نتیجه میگیرد که ریشههای مسیحیّت سکولار را باید در آن زمان جست.
✅ چند روز پیش که فیلم سخنرانی جناب شیخ علیرضا پناهیان را دیدم که بالای منبر و در یک سخنرانی مذهبی، به قول خودش "آدمهای خوب طرفدار انقلاب" را تشویق میکند تا صفحات "خوب را فالو" کنند و زیر پستهای به قول او "خوب" لایک و کامنت بگذارند، حرف آقای فرگوسن برایم معنادارتر شد. روحانیانی که به لحاظ تاریخی راههای آسمان را به زمینیها نشان میدادند و سعی داشتند از خدای متعال برای انسان نامتعال سخن بگویند، حالا از اهمیّت لایک و کامنت زیر پستهای خاص سخن میگویند. البته که من مایل نیستم تعبیر آقای ایورت فرگوسن را در توصیف کار جناب پناهیان به کار بگیرم؛ ولی مطمئن هستم اگر این ادبیات با این فرمان پیش برود چیزی از آنچه ما به عنوان دین و روحانیّت میشناختیم باقی نمیگذارد. این سخنرانها تمام سنت دینی را به پای توجیه آنچه "خوب" میدانند هزینه کردهاند. طلای دین آنقدر توان چکش خوردن ندارد که به چیزی که پناهیان میگوید تبدیل شود. برای دفاع از صفحات خوب راههای دیگری هم هست، لازم نیست که دست در سنت مذهبی ببرند و تعقیباتی از جنس لایک و کامنت درست کنند.
جازنی رئیسجمهور سابق در یک پست حکومتی!
روزنامه جوان
عنوان این گزارش «روحانی در پرده آخر» است، اما در زیرتیتر آمده که «حسن روحانی پس از پایان ریاست جمهوریاش حکمی دریافت نکرده است» تا در همین ابتدا روشن شود که غرض از نگارش و انتشار آن چیست.
به گزارش گروه دیگر رسانه های خبرگزاری دانشجو، روزنامه شرق، در گزارش اصلی خود به بررسی جایگاه سیاسی حسن روحانی پس از پایان دوره ریاست جمهوریاش پرداخت. گزارشی که هنوز شروع نشده و در همان زیرتیتر خودش را لو میدهد که برای اعمال فشار بر رهبری نوشته شده تا در گمانی باطل، برای ایشان تعیین تکلیف کند که چرا تاکنون حکمی برای حسن روحانی صادر نشده است. عنوان این گزارش «روحانی در پرده آخر» است، اما در زیرتیتر آمده که «حسن روحانی پس از پایان ریاست جمهوریاش حکمی دریافت نکرده است» تا در همین ابتدا روشن شود که غرض از نگارش و انتشار آن چیست.
در متن گزارش ادعا شده که «مقام معظم رهبری سنتی دارند که بعد از پایان دوره ریاستجمهوری افراد، آنها را به عضویت مجمع تشخیص مصلحت نظام درمیآورند.»اما جالب آنکه در همین گزارش توضیح داده شده که از میان سه رئیسجمهور دوران رهبری آیتالله خامنهای که قبل از روحانی سرکار بودند، هاشمی رفسنجانی که از ابتدا رئیس مجمع بوده، خاتمی هم گویا به دلیل عدم تمایل خود عضو مجمع نشده و در نهایت احمدی نژاد که پس از پایان ریاست جمهوریاش با حکم رهبری به عضویت مجمع درآمده است.
و، اما گزارش شرق و حسن روحانی و مجمع تشخیص. شرق در مورد روحانی با اشاره به عدم حکم رهبری برای او مینویسد: «این شایعه وجود دارد که حسن روحانی یکی از گزینههای ریاست بر مجمع تشخیص مصلحت نظام است» کجا این شایعه پخش شده است؟! سؤال این است که چنین شایعهای پخش شده یا شرق و رفقا! تلاش دارند که پخش بشود؟
یکی از منابع پخش این شایعه را هم شرق تلویحاً معرفی میکند: «محمد عطریانفر درباره حضور مجدد روحانی در مجمع به خبرآنلاین گفته بود: درباره صلاحیتها و قابلیتهایی که در آقای روحانی سراغ دارم، فکر میکنم که مقام معظم رهبری در صورت اعلام تمایل او و توافق ایشان علاوه بر مسئولیت عضویت او در مجمع تشخیص چه بسا در دورهای که مسئولیت آقای صادق لاریجانی تمام شود، بنا بر احراز صلاحیت و قابلیتهای منحصربهفرد آقای روحانی در قیاس با اعضای فعلی مجمع، ریاست را برعهده آقای روحانی واگذار خواهند کرد.»
و شرق گزارش خود را با این جملات به پایان میرساند: «حال باید دید حسن روحانی قید حضور در مجمع تشخیص مصلحت نظام را خواهد زد یا خود را برای ریاست بر آن و نشستن بر صندلی مرحوم آیتالله هاشمیرفسنجانی آماده میکند.» که در واقع بیان یک دوگانه است؛ یا روحانی بر صندلی ریاست مجمع مینشیند و یا عضویت را نمیپذیرد! این عضویت هم چنانکه از عبارت شرق برمیآید، بسته به خواست او دارد، وگرنه رهبری که حتماً حکم خواهند داد! پس منبع اصلی شایعه، بعد از خبرآنلاین و عطریانفر و شرق، تمایل قلبی خود حسن روحانی است. او پس از درگذشت هاشمی رفسنجانی دیگر در جلسات مجمع شرکت نکرده است و شرق هم به آن اذعان دارد: «آخرین حضور او در مجمع به حدود پنج ماه قبل از فوت مرحوم آیتالله هاشمیرفسنجانی برمیگردد.»روحانی دوست داشت رئیس باشد و تا رئیس نباشد، به مجمع نمیرود. اکنون هم دوست دارد رئیس مجمع باشد. هیاهوی تبلیغاتی اصلاحطلبان برای همین است.
فقط یک سؤال، کسی که ناکارآمدی دولتش عیان شده، در میان مردم پایگاه اجتماعی ندارد و لب مرز استیضاح بود و شش سال است جلسات مجمع را برای حضور به رسمیت نشناخته، میتواند عضو مجمع باشد؟ این بسته به تشخیص رهبری است، اما، چون در گزارش روزنامه شرق به نقل از روزنامه جمهوری اسلامی، بدون خطاب قرار دادن رهبر انقلاب، اعتراض شده که احمدی نژاد به دلیل بی اعتنایی به قانون «چگونه میتواند مصلحت کشور را تشخیص بدهد و چگونه همچنان حق دارد عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام باشد؟»، این سؤال ایجاد میشود که چنین حقی و حتی حق ریاست بر مجمع، چگونه برای روحانی اثبات شده است؟ وگرنه که تشخیص این موضوع با رهبرانقلاب است.
شایعهسازی برای در اختیار گرفتن یک منصب یا افزایش سطح فرد تا حد آن مقام مورد بحث یکی از شیوههای سیاسیون است. مثلاً کسی که حتی در سطح وزیر هم نیست، به اعوان و انصار رسانهایاش دستور میدهد نام او را به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری مطرح و خبرسازی کنند. بعداً تکذیب هم میکند، اما حالا در لیست گزینههای ریاست جمهوری قرار گرفته است! حالا هم برخی رسانههای اصلاحطلب تلاش میکنند نام روحانی در ردیف ریاست مجمع قرار بگیرد. چنانکه چند سال پیش و در برهه انتخابات خبرگان رهبری، تلاش شد در فضای مجازی، سطح او به عنوان سطحی بالاتر از ریاست جمهوری طرح شود، اما آنقدر آنچه بیان شد، دور از سطح و شأن او بود که بیشتر مورد طنز و شوخی قرار گرفت.
میرزا علیاصغرخان، دست تکان نده!
لاف گزاف رابرت مالی و آن دیپلمات ارشد آمریکایی درباره قدرت آمریکا، یادآور دست میرزا علی اصغر خان اتابک است که از آستین جسد ناصرالدین شاه بیرون آمده بود تا جسد بیجان را زنده جا بزند!.
🖌 حسین شریعتمداری مدیر مسئول روزنامه کیهان
۱- بعد از ترور ناصرالدین شاه به دست میرزارضا کرمانی که روز ۱۲ اردیبهشت ۱۲۷۵ در حرم مطهر حضرت عبدالعظیم علیهالسلام اتفاق افتاد و کشته شدن چهارمین پادشاه از دودمان قاجاریه را در پی داشت، میرزا علی اصغر خان اتابک (امینالسلطان)، صدراعظم وقت برای پیشگیری از شورش و رخدادهای غیرمنتظره، جسد ناصرالدین شاه را به گونهای که انگار زنده است در کالسکه سلطنتی نشاند و خود در پشت جسد جای گرفته و در حالی که دستش را از آستین ناصرالدین شاه بیرون آورده و برای مردم و رهگذران دست تکان میداد، جسد را به تهران منتقل کرد و ...
۲- دیروز «رابرت مالی» نماینده آمریکا در امور ایران اعلام کرد «واشنگتن نمیتواند تا ابد منتظر بماند تا تهران دوباره به گفتوگوهای هستهای بپیوندد اما آماده است تا صبر پیشه کند». رابرت مالی در مصاحبه با خبرگزاری «بلومبرگ» گفت «آمریکا و تروئیکای اروپایی (فرانسه، انگلیس و آلمان) پیشتر نیز بیش از حد صبور بودهاند»!
چند روز قبل، لورا روزن، خبرنگار آمریکایی نیز در خبرنامه «دیپلماتیک» به نقل از یک دیپلمات ارشد آمریکایی که نخواسته نامش فاش شود! نوشته است؛ «ما هنوز منتظر پاسخ ایران در مورد زمان از سرگیری مذاکرات برای احیای برجام هستیم. ما آمادهایم راهی پیدا کنیم تا تحریمهای مغایر با برجام را برداریم و آنها نیز اقدامات هستهای که با برجام مغایر است را به عقب برگردانند... ما آمادهایم تا مذاکرات را با این روح و نگرش ادامه دهیم و سعی کنیم به سرعت به نتیجه برسیم تا ورق را برگردانیم. ایرانیها باید تصمیم بگیرند که آیا آنها نیز متعهد به این کار هستند یا نه. در غیراین صورت، ما مجبوریم مسیر متفاوتی را انتخاب کنیم».
۳- در پی انتشار این گزارش، روزنامههای زنجیرهای- که به اعتراف خودشان مأموریت بزک برجام را بر عهده داشتند! - کف و سوت کشیدند که، ایهاالناس چه نشستهاید که آمریکا منتظر بازگشت ایران به مذاکرات وین است تا تحریمها را بردارد! و اصلاً هم به روی خودشان نیاوردند، این آمریکا بود که به هیچیک از تعهدات خود عمل نکرد و هنگامی که دیپلماسی انفعالی دولت روحانی را دید به طمع اینکه چند بند باجخواهانه دیگر به برجام اضافه کند، از برجام خارج شد (البته به گفته موگرینی، بعد از آنکه آقای روحانی اطمینان داد هرگز از برجام خارج نخواهد شد) و تروئیکای اروپا نیز تعهدات برجامی خود را نادیده گرفت و ...
مجلس یازدهم که با حضور اکثریت نیروهای انقلابی تشکیل شد، عنان باجدهی دولت را کشید و با تصویب طرح «اقدام راهبردی برای لغو تحریمها و صیانت از حقوق ملت ایران» که برگرفته از نظر رهبر معظم انقلاب بود، دولت را وادار کرد که در مقابل عدم پایبندی آمریکا به تعهدات برجامی خود، ایران نیز تعهدات برجامی خود را کاهش داده و اجرای آن را متوقف کند.
درپی این اقدام غیرتمندانه مجلس یازدهم بود که آمریکا از سر استیصال خواستار بازگشت به برجام شد ولی همچنان از لغو تحریمها طفره میرفت و نهایتاً لغو تحریمهایی که ترامپ وضع کرده بود را پیش میکشید و حال آنکه ایران خواستار اولاً؛ لغو همه تحریمها، ثانیاً؛ راستیآزمایی لغو تحریمها است و تنها در این صورت با ورود دوباره آمریکا به برجام موافقت میکند.
۴- همانگونه که دیده میشود، موضع جمهوری اسلامی ایران کاملاً روشن، خالی از ابهام و قانونی و منطقی است، بنابراین اظهارات رابرت مالی و آن دیپلمات ارشد آمریکایی که به نوشته لورا روزن نخواسته نامش فاش شود (!) فقط در حد و اندازه یک فریب رسانهای قابل ارزیابی است. آنها استیصال دولت متبوع خود را در قالب «پیشنهاد جدید»! عرضه کردهاند! انتظار آن است و این انتظار با توجه به ساختار انقلابی دولت آقای رئیسی به تحقق نیز نزدیک است که برای بازگشت آمریکا به برجام، هیچ گزینهای را جز لغو همه تحریمها - بعد از راستیآزمایی آنها- نپذیریم و این دیدگاه اعلامشده از سوی وزیر خارجه کشورمان، آقای امیرعبداللهیان را جدی گرفته و بر زمین نگذاریم که «مذاکرهای را قبول داریم که به رفع واقعی تحریمها و تامین حقوق حقه ایران بینجامد» ... چرا که، لغو همه تحریمها حق قانونی و منطقی ماست.
ادامه 👇
۵- و اما، بخش پایانی اظهارات رابرت مالی و دیگر دیپلمات ارشد آمریکایی قبل از آنکه تعجبآور باشد، خندهدار است!
آنجا که رابرت مالی به طور تلویحی ایران را تهدید کرده و میگوید: «واشنگتن نمیتواند تا ابد منتظر بماند تا تهران دوباره به گفتوگوهای هستهای بپیوندد»! و یا اظهارات دیپلمات ارشد و بینام و نشان آمریکایی که گفته است «ایرانیها باید تصمیم بگیرند که آیا آنها نیز متعهد به این کار هستند یا نه. در غیراین صورت، ما مجبوریم مسیر متفاوتی را انتخاب کنیم.»! و توضیح ندادهاند که منظورشان از اقدام بعد از «پایان صبر»! و اتخاذ «مسیر متفاوت»! چیست!؟ و گزینهای که قرار است علیه ایران روی میز بگذارند (و یا بعد از دو دهه تهدید از روی میز بردارند!) کدام گزینه است و از کدام الگو سخن میگویند!؟ الگوی سوریه؟ لبنان؟ عراق؟ یمن؟ و یا اخیراً افغانستان!؟ تمامی این نمونهها که با شکستهای پیدرپی و مفتضحانه آمریکا روبهرو بوده است.
توضیح آنکه آمریکا در تمامی موارد یادشده فقط با سر انگشتان ایران اسلامی درگیر شده و شکست خورده است و ...
بلا تشبیه و بلا نسبت میرزا علی اصغر خان اتابک که به هر حال یک ایرانی مسلمان بوده است، باید گفت؛ لاف گزاف رابرت مالی و آن دیپلمات ارشد آمریکایی درباره قدرت آمریکا، یادآور دست میرزا علی اصغر خان اتابک است که از آستین جسد ناصرالدین شاه بیرون آمده بود تا جسد بیجان را زنده جا بزند!
پایان
لزوم برپایی نظام جامعه رسانهای-فرهنگی
فرشاد مهدیپور
برخلاف آنچه در سیاستگذاری از جنس عمومیاش گفته میشود، معمولاً، معضلهای فرهنگی و اجتماعی را نمیتوان حل کرد، امّا میتوان از دامنهشان کاست و آنها را به مشکلاتی خُردتر (که امید رفعشان میرود) تقلیل داد. بهدلیل سه گرفتاری همزمان که نظام سیاستگذاری فرهنگی ایران را دربرگرفته، کاهش معضلات مذکور، راهکاری کارکردی و از مسیر اصلاح برخی رفتارها و راهکارها ندارد و باید کمی عمیقتر بدان ورود کرد: اوّل، ناکارآمدی فرایند در حوزهی وضع و اجرای سیاست فرهنگی و رسانهای (که موازیکاری و فقدان اعتمادبهنفس سازمانی بخشی از آن است و در دههی اخیر با افول قدرت دولت، سیر صعودی طیکرده). دوم، تهاجم سازمانیافتهی فرهنگی (که سه دهه است بهطور فشرده و دائمی، زیربناهای فرهنگی جامعه را چون موریانهای پوسانده و ثمره آن را در افزایش مسائل اخلاقی و رهاشدگی پوشش و امثالهم میتوان دید) و سوم نبود ایده-نظریه مبنا برای حلوفصل مشکلات (که یا متکی به برداشتهای ناقص از ایدههای غربی چندفرهنگگرایی، خصوصیسازی و تمرکززدایی است و یا رویکردهای واپسگرایانه تفکیکگونه).
اکنون این گرفتاریها موجب افزایش شکافها و گسلها شده است، بهنحوی که در سطح کنشها و زندگی روزمره باعث ظهور از همگسیختگی در سبک زندگیشده، در سطح منش، میل به قدرتطلبی نسل جدید و تازهبهدورانرسیده پرمدعا از سویی و گریز از مرکز و واگرایی نسل تحصیلکرده مایل به غرب از سوی دیگر و در سطح بینش افزایش مناسکگرایی آیینی و توسعهی روبناها (که در جایگاه خود، امری درست و دقیق است) بدون عمقبخشی نگرشی را بهدنبال داشته است. حال چارهی کار چیست؟
* اوّل
مطابق آنچه در بیانیهی «گام دوم» آمده، نظام حکمرانی در ایران نیازمند سطوحی از تغییرات است که در آن بازنگری در سه سطح گفتمانها و گفتارها، ساختارها و سازمانها و منابع انسانی و نیروی کار را ضروری میکند. استقلال عنصر مولد انقلاب اسلامی بوده که در تعارض میان شرق و غرب (و تجلی آن در کاپیتالیسم آمریکا و مارکسیسم شوروی) هویدا میشد و برای کنشگران و مشاهدهگران امری واضح بود، امّا در عصر مجازیشدن و مرززدایی و فروپاشی قدرتهای پیشین، مفهوم استقلال نیازمند بازسازی مجددی است؛ چون عنصر حیاتی هویت ملی ایران نوین را تشکیل میدهد و این بحث را میتوان در باب سازمانهایی که به ضرورتهایی تأسیسشده و اکنون در دورهی مرگ سازمانیاند و یا منابع انسانیای که با دگردیسی بیننسلی درصدد ورود به بازار کار بوده و تجارب نسل اوّل و دوم را ندارد نیز پیگرفت.
اگر این ضرورت را بپذیریم، یک پاسخ صریح و قاطع و کوتاهِ این گزاره تعیینکننده است: «ساختار فرهنگی کشور نیاز به یک بازسازی انقلابی دارد. ما مشکل داریم در ساختار فرهنگی کشور؛ و یک حرکت انقلابی لازم است؛ البته «حرکت انقلابی» یعنی خردمندانه و عاقلانه» امّا چون به سرانجامرساندن همآهنگ و همزمان این بازسازی زمانبربوده و از هر دو حیث مادی و معنوی هزینهزاست و ممکن است برخی موارد موجب تغییرات فوری در ترمیم مشکلات فرهنگی و اجتماعی نشود، باید تصمیم گرفت و اولویتهایی را پیش نهاد.
* دوم
از آنجا که «معنای انقلابیبودن بیهوا حرکتکردن و بیحساب حرکتکردن نیست، [حرکت] انقلابی باید باشد، بنیانی باید حرکت بشود، در عین حال برخاسته از اندیشه و حکمت باشد»، تمرکز بر اصلاحات ساختاری در چهار صورت میتواند در میانمدت، بازسازی انقلابی ساختار فرهنگ و رسانه در کشور را رقم بزند:
اولاً، سازمانهایی که از منظر دانش مدیریت، بهدلایل گوناگون (تغییر محیط، جابهجایی وظایف و ...) در مرحلهی مرگ سازمانی قرار دارند، باید منحلشده یا در سازمانهای مشابه ادغام شوند؛ نمونههای متعددی از این امر در حوزهی تبلیغ و ترویج فرهنگ در داخل و خارج از کشور وجود دارد.
ثانیاً، بازآرایی قانونی و ساختاری شوراهای عالی موجود نظیر انقلاب فرهنگی، فضای مجازی و اجتماعی کشور است، بدین شرح که اولاً، در مجلس دارای قانون باشند (چون اصلاح قانون اساسی بهسختی امکانپذیر است). ثانیاً، در دولت کرسیای از آنها باشد (مثلاً، دبیران مذکور و معاون رئیسجمهور هم باشند).
ثالثاً، حوزهی مسئولیت نهادیشان روشن شود (مانند آنچه در انتخاب وزیر دادگستری در اصل ۱۶۰ قانون اساسی آمده که رئیس دستگاه قضایی صاحب نظر در آن است، یا برای دبیر شورایعالی فضای مجازی در انتخاب وزیر ارتباطات، برای دبیر شورایعالی انقلاب فرهنگی در انتخاب وزرای آموزش عالی، آموزش و پرورش و فرهنگ و ارشاد اسلامی، برای دبیر شورای اجتماعی کشور در انتخاب رئیس کمیتهی امداد امام خمینی، سازمان بهزیستی و ...)، امکان اعلام نظر و رأی فراهم شود.
رابعاً، حذف فعالیتهای موازی در حوزهی فرهنگ و رسانه و حرکت بهسمت نظام جامعهی رسانهای-فرهنگی در کشور؛ چراکه فضای مجازی به اصلیترین درگاه تولید محتوا مبدلشده و اگر محتوا را محور کنش رسانهای و فرهنگی بدانیم، صدور مجوزها، تنظیمگری و مشوقها در این حوزه باید یکپارچه و متحد باشد.
* سوم
امّا همهی فرهنگ و رسانه با چنین اصلاحات ساختاریای سامان نمییابد و بازسازی نمیشود؛ چون «فرهنگ زیربناست و خیلی از این خطاهایی که ما در بخشهای مختلف انجام میدهیم، ناشی از فرهنگ حاکم بر ذهن ماست.» در اینجا میتوان به دو دسته از کارها اندیشید: اموراتی که با بهکارگیری منابع انسانی تازهنفس میتوان آنها را بازسازی کرد و اقداماتی که باید از تعلل و تردید و ولشدگی ذهنی رها شد و برایشان راهبرد و تدبیر داشت.
در گروه دوم، زیست مسرفانه ما، سبک زندگی غلط ما و تمایل به تجمل و اشرافیگری ما، همگی ریشه در فرهنگ دارد؛ به آشفتگیها در زمینهی فساد اخلاقی در حوزهی فرهنگ بنگرید، گویا برخی بنای مقابله و مبارزه با این موارد را ندارند و مرتباً در حال عقبرفتن از مرزهای متعارف فرهنگیاند؛ امّا در گروه اوّل از حدود ۷-۸ سال قبل، حرکتهای خودجوش رسمیت یافت و جمعی بزرگ از جوانان تحصیلکرده و علاقهمند وارد فعالیتهای فرهنگی و رسانهای شدند؛ این اتفاق پس از آن روی داد که کارآیی ساختارهای فرهنگی موجود زیرسؤال رفت و نیروی انقلابی خودجوش فعلیت یافت. تمرین تولید در عرصهی صنایع فرهنگی و خلاق، گرچه به تولد بدنهای نوپا منجر شود، لیکن چنانچه این بخش، مورد حمایتهای نظاممند قرار نگیرد، ممکن است بهدلیل موانع واقعی در میدان کنار گذاشته شود. البته در اینجا دوگانهی جهادی-سازمانیشدن را باید لحاظ کرد و اجازه نداد رسمیشدن سد راه خلاقیت و ابتکار شود.
به یاد داشته باشیم که «عرصه رسانه و فرهنگ، از یک طرف، یک دانشگاه بزرگی میتواند باشد و هست و از طرفِ دیگر، یک آوردگاه صلاح و فساد است، آوردگاه حق و باطل است و عرصهی جنگ فرهنگی با کسانی است که فرهنگشان ایجاد فساد در دنیا است؛ از این دو جهت باید نگاه کرد به آن» و با چنین دیدگاهی است که میتوان بازسازی فرهنگی-اجتماعی کشور را رقم زد.
نسخه سمّی مذاکره و جنگ از کجا آب می خورد ؟!
محمد ایمانی
تحولات چند دهه اخیر افغانستان، دو درس غیر قابل انکار دارد و هرکس می کوشد این دو درس را انکار کند، با عقل و مصلحت می ستیزد؛
درس اول: شوروی ده سال و آمریکا بیست سال، در افغانستان مداخله نظامی کردند، اما با سرشکستگی خارج شدند. بنابراین کسانی که ادعا می کنند ایران باید در این کشور مداخله نظامی کند، ما را شریک در شکست مستکبران می خواهند. آنها متهمند که نقشه آمریکا برای کشاندن ایران به باتلاق را توجیه می کنند.
درس دوم: آمریکا پشت دولت غربگرای اشرف غنی و ارتش افغانستان را خالی کرد و بدین ترتیب طالبان که متهمند توسط آمریکا فربه شده اند، بدون کمترین درگیری ظرف چند هفته، تمام این کشور را تصرف کردند. غربگراها در این کشور احساس خیانت می کنند، اما از نگاه آمریکا، “تاریخ مصرف” آنها تمام شده بود.
آمریکا و غرب، مشابه همین خیانت را با یاسر عرفات، صدام، حسنی مبارک، معمر قذافی و هر سیاستمدار دیگری مرتکب شدند که ملت و استقلال خود را فروخت، به آمریکا و اروپا اعتماد کرد و بازی در نقشه های غرب را پذیرفت . آمریکا حتی بارها به متحدانی مثل فرانسه و آلمان و ژاپن و… خیانت کرد، بدون کمترین شرمندگی!
با وجود این دو درس غیر قابل انکار (و تجربه تلخ برجام)، چرا باید برخی محافل، خواستار اعتماد دوباره و مذاکره با آمریکا شوند؟ و همزمان که ۱۸۰ درجه بر خلاف واقعیات، ایران را ضعیف و ناچار از مذاکره وانمود می کنند، خواستار درگیر کردن ایران در جبهه دیگری با طالبان شوند؟!
آیا غیر از این است که به اعتراف اغلب تحلیلگران در غرب و از جمله نشریه فارین پالیسی، “ایران، پیروز درگیری های خاورمیانه است و بنابراین نمی پذیرد که به آمریکا امتیاز بدهد “؟!
این نشریه تخصصی آمریکایی اخیرا نوشت “ایران احتمالا ایده امتیاز دادن را یک وضعیت غیرضروری میداند: متحدان منطقه ای ایران، از جمله سوریه و حزبالله، گروههای معارض را از خاک سوریه بیرون راندهاند. حوثیها در حال پیروزی در جنگ یمن هستند و ایران، از مدتها قبل داخل دولت های عراق و لبنان متحد دارد. ایران نفوذ خود را در خاورمیانه گسترش داده و در جنگ سردی که درگیر آن بوده، پیروز شده است”.
با این اوصاف، آیا “تحریف دو درس فوق الذکر” و “نشاندن پیروز تحولات منطقه در جایگاه ضعف و ناچاری به جای آمریکا”، وطن فروشی و خیانت یا دست کم، سفاهت نیست؟
ما و پنجشیریان
«عبدالله گنجی،» مدیرمسئول روزنامه جوان
با سقوط دره پنجشیر در شمال افغانستان اصلاحطلبان، جمهوری اسلامی ایران را به بیعملی در دفاع از آن متهم کردند، اما هیچگاه روشن نکردند از نظام چه میخواهند یا نظام باید چهکار کند؟ اگر طالبان را برای گفتگو به تهران دعوت کنیم خواهند گفت از یک گروه تروریستی حمایت کردهاید و اگر وارد جنگ شویم که همیشه گفتهاند جنگ بد است. بدون تردید موضع این جماعت بر این انگاره و باور استوار است که نظام، حامی طالبان است. تجربه تاریخی نشان میدهد شنا برخلاف مسیر نظام، علت و محور نوع نگرش این جماعت به روندهای کشور است و برخلاف مدعای شفافیت در عرصه سیاست، اینجا بهشدت محافظهکارانه و لفافهگو ظاهر شدند. اما ما باید چه میکردیم؟ هم از باب خبر و هم از باب تحلیل، نظام جمهوری اسلامی در حوادث اخیر افغانستان غافلگیر نشد و از اشراف اطلاعاتی بر روند برخوردار بود. اما چرا ایران وارد جنگ نشد؟
۱- افغانستان یک کشور مستقل است. ورود به یک کشور مستقل با ابعاد نظامی صرفاً با درخواست دولت آن کشور یا شورای امنیت سازمان ملل یا در پاسخ به حمله از آن کشور میسر است. دولت افغانستان هیچ کمکی از ما نخواست و بعد از فروپاشی دولت غنی نیز بیدولتی، فضا را پیچیدهتر کرد.
۲- جنگ طالبان با پنجشیریان جنگ بینالافغانی است. ورود به چنین جنگی از سوی ایران باخت مطلق است. نه پنجشیریان نماینده رسمی و قانونی ملت افغانستان هستند و نه طالبان. ما نمیتوانیم حاکمیت هیچکدام را بر افغانستان به رسمیت بشناسیم تا چه رسد که از یکی حمایت نظامی کنیم.
۳- منافع ما در افغانستان عبارت است از اخراج امریکا، سرکوب داعش، حفظ حرمت شیعیان و حفظ امنیت مرزهای شرقی کشور. اکنون که طالبان به حفظ حرمت و جان و مال شیعیان پایبند است به صورت طبیعی نباید دست به اقدامی بزنیم که عرصه بر شیعیانی که تحت کنترل این جماعت هستند، سخت شود. طالبان رفتار سالهای ۱۳۷۵، ۱۳۷۶ و ۱۳۷۷ را با شیعیان تکرار نکرده است. شیعیان افغانستان قبلاً از طالبان ضربه خوردهاند، جبهه شمال نیز حد فاصل سقوط دولت نجیبالله تا ظهور طالبان در ۲۸ سال پیش اسلاف پنجشیریان مظالمی را بر آنان خصوصاً در غرب کابل روا داشتند که در تاریخ ثبت است.
۴- آنچه قطعی و حتمی است ورود پنجشیریان به یک جنگ نابرابر، بدون برآورد صحیح نظامی است. جنگ نیاز به برآورد و نقشه دارد. اینکه بدون قوای متوازن در درون خانه خود منتظر دشمن بمانی، قطعاً منجر به پیروزی نخواهد شد. در تشبیه میتوان کار پنجشیریان را با توابین کربلا مقایسه کرد که بدون برآورد نظامی از طرف، فقط متأثر از نفس لوامه در عینالورده به صورت کامل قلع و قمع شدند. طالبان با سلاحهای پیشرفتهای که امریکاییها بر جا گذاشتند از یک سو و کوچک بودن جغرافیای پنجشیر از سوی دیگر مشخص بود که فائق خواهد آمد و هرگونه ورود خارجی این جنگ را طولانی خواهد کرد و باعث فرسایش داخلی و در عین حال دخالت دوباره خارجی خواهد شد. شاید لازم بود مسعود برای پیشگیری از حمله طالبان به ایران یا پاکستان به سازمان ملل برود و استمداد طلبد، اما گویی غیر از جنگ مسیر دیگری را انتخاب نکرد و طبیعی است که جریان غالب باج نخواهد داد. البته افول روحیه جهادی در شمال نیز در سقوط سریع پنجشیر مؤثر بود. در ۲۰ سال گذشته رفاه نسبی و زندگی عرفی بر مجاهدین سابق مستولی شده بود.
۵- ایران و پاکستان چه قبل از انقلاب اسلامی و چه بعد از آن هیچ موقع برای هم تهدید نبودهاند و نخواهند بود. نگرانی از تنش بین این دو کشور مطلقاً بیاساس است. ایران عمق استراتژیک کشور مسلمان پاکستان در حوادث روزهای سخت است؛ بنابراین آنان که مرتب نظام را به اقدامات غیرایدئولوژیک در حصول منافع ملی ترغیب میکنند، اکنون حرف مشخصشان چیست؟ حضور ما در سوریه سه دلیل عمده داشت: اول درخواست دولت این کشور، دوم خارجی بودن عمده اعضای داعش و سوم تهدید حرم اهل بیت که دو مورد از آن بدواً اتفاق افتاد، اما در افغانستان شرایط اینگونه نیست. طالبان بومی و از قوم بزرگتر است و ورود ما به یک جنگ داخلی در این کشور میتوانست سرنوشت تلخ قدرتهای بزرگ در ۲۰۰ سال گذشته را یادآوری کند.
راهبرد جمهوری اسلامی روشن است و باید روشنتر بیان شود تا لجبازان آچمز شوند. ایران هرگز دولت مستقل و امارتی طالبان را به رسمیت نمیشناسد و این معقولترین تصمیم برای افکار عمومی داخل کشور، داخل افغانستان و مجامع جهانی است. ایران در افغانستان هوشمندانه عمل کرد و تصمیم برای آینده نیز هوشمندانه است. منافع ما در افغانستان تا این لحظه محترم شمرده شده است. غایت نظر ما تشکیل دولت فراگیر است دولتی که از فردای آن جنگ برای همیشه پایان یابد./ پایان
ماکیاولیسم و طالبانیسم
«شاید نظریات هیچ اندیشمندی به اندازه توماس هابز دربرگیرنده شرایط امروز افغانستان نباشد؛ «زندگی در وضع طبیعی، زندگیای است در انزوا، در فقر و فلاکت، زشت و ددمنشانه و کوتاه.» از دیگر جملات هابز این است که انسانها برای «نفع و فخر» همداستان میشوند و دو ویژگی بارز جنگ، «زور و نیرنگ» است. در این یادداشت تأکید بر زور و نیرنگ است؛ چرا که طالبان بر اساس این ویژگیها بر اریکه قدرت نشسته است. نیرنگ در همدستی با قدرتهای بزرگ و دیگر کشورهای منطقه ازجمله پاکستان؛ نیرنگی که به آنان این زور را داده است تا با آن به فخر قدرت دست یابند. طالبان میخواهد با این فخر قدرت مشروعیتی برای خود دستوپا کند؛ مشروعیتی نشاتگرفته از تصرفِ بدون مقاومت شهرها یکی پس از دیگری. این فخر به آنان اعطا شده تا نفع حامیان خود و قدرتهای بزرگ را تضمین کنند.
روزگار افغانستان با طالبان آزمون بزرگی برای قدرتهای بزرگ و دیگر کشورهاست؛ آزمونی که در پیش چشم جهانیان قرار دارد و نشان میدهد این کشورها تا چه میزان از باورهای خود عدول کردهاند. از این رو است که آنان در برابر طالبان هیچ ایدهای جز تجارت با افغانستان ندارند. روسیه و چین که با ایده و انقلابهای بزرگ بر پا شدهاند اینک بدون هیچ ایدهای فقط سودای منفعت خویش را دارند. تأیید طالبان چنان شرمآور است که همگی از زیر بار آن شانه خالی میکنند و این جمله شاهبیت کلام آنان است: با طالبان همکاری خواهیم کرد. این یعنی همدستی ماکیاولیسم با طالبانیسم؛ یعنی بدون ایده بزرگ بودن.
به تعبیر آلن بدیو «ایدههای سترگ هیچ رنگی از مضحکه یا جنایت ندارد. جهان سرمایهداری جهانگستر و گستاخی که در آن زندگی میکنیم ما را به عقب به دهه ۱۸۴۰ و تولد سرمایهداری برمیگرداند. دستور اصلی آن هم به بیان گیزو این بود: ثروتمند شوید! امروز میتوانیم آن دستور را چنین ترجمه کنیم: بدون ایده زندگی کنید! ما باید بگوییم که نمیتوانیم بدون ایده زندگی کنیم. باید بگوییم شجاعت پشتیبانی از ایده را داشته باشید که البته فقط میتواند این ایده کمونیسم در معنای عامش باشد.»
پدیده طالبان آزمون بزرگی برای همه دولتهاست. آزمون حمایت از جنایتهای مرتجعانه. حتی اگر مردمی هم خواستار آنان باشند، گذشته و عملکرد طالبان قابل توجیه نیست. طالبان نقاب از چهره سرمایهداری برکشیده است و این فرصت مغتنمی است برای جریانهای روشنفکری، نخبگان و جریانهای سیاسی پیشرو که با موضعگیریهای دقیق و هوشمندانه با حفظ منافع ملی کوشش کنند تا ایده آرمانگرایی زنگاربسته را در اذهان مردم احیا کنند و این باور را تقویت کنند که میتوان با هر طالبانیسمی جنگید. طالبانیسمی که برکشیده خشونت بَدوی سرمایهداری است. طالبان را همچون هیولای هولناک خلق کردهاند تا مردم را چنان بترسانند که به توافقهایشان پایبند باشند. فارغ از این که این دولت هابزی (طالبان) خود گرگهای گرسنهایاند که شبها از ترس یکدیگر خواب بر چشم ندارند. دولت برساخته طالبان نهتنها مانع جنگِ همه علیه همه نخواهد شد بلکه در فرآیند جنگ قدرتی قرار دارد که دامن حامیانش را نیز خواهد گرفت. اگر افغانستان سه بار مورد تجاوز کشورهای قدرتمندی همچون بریتانیا، شوروی و آمریکا قرار گرفته و تن به بیگانگان نداده است، حالا چه دلیلی دارد به دولتی که برساخته آنان است، تن بدهد، با علم به این که این دولتها محض رضای خدا دست به دولتسازی نزدهاند و هر یک دنبال مطامع خویشاند.
ادامه 👇👇
دست بر قضا ایران آگاهی و درک درستی از ظهور طالبان دارد. شاید آن چه ایران انتظارش را نداشت عملیات نظامی زودهنگام پاکستان به نفع طالبان در دره پنجشیر بود. ایران هم طالبان را میشناسد هم مطالعه دقیقی از اوضاع منطقه دارد و به انتظار جنگ قدرت بین طالبان، داعش و حقانیها نشسته است. آن چه این گروههای خشن را به یکدیگر نزدیک کرده، وقتکشی برای تثبیت اریکه قدرت است. با قبضهکردن قدرت، جنگ قدرت آغاز خواهد شد. بعید است در عمل از سوی کشورهای ذینفع ارادهای برای دولت فراملی وجود داشته باشد؛ چرا که دولت فراملی تضادهای دولت افغانستان را آشکارتر و بیشتر خواهد کرد. منفعت کشورهای ذینفع تشکیل دولت ملی فراگیر نیست بلکه دولت مقتدر مبتنی بر زور و نیرنگ است تا مرحله گذار طی شود.
چین بیش از هر کشور دیگری با این تکصدایی همراه و مترصد فرصتی است تا با طالبان همکاری کند. روسیه نیز از حضور طالبان خرسند است. طالبان تهدیدی برای ایران است و روسیه بدش نمیآید توازن قوا و ابتکار عمل در منطقه را از ایران سلب کند. البته اگر پای پاکستان در میان نبود، طالبان معضل جدیای برای ایران به حساب نمیآمد اما رابطه عمیق پاکستان و طالبان برای ایران نگرانکننده است. با مرزهای مشترک و طولانیای که بین ایران و افغانستان وجود دارد بعید نیست طالبان در درازمدت مرزنشینان ایرانی را به نفع خود تحریک کند. سیاست ایران تاکنون رصد دقیق وقایع و تحولات و عملکرد محتاطانه بوده است؛ چراکه عیان است دو کشور قدرتمند چین و روسیه که شرکای استراتژیک ایران هستند از قدرتگیری طالبان منتفع خواهند شد. همین امر موجب شده است ایران صبر پیشه کند و بهرغم میل باطنیاش از احمد مسعود حمایت جدی نکند. به نظر میرسد ایران اقدامات خود را به کوتاهمدت، میانمدت و درازمدت تقسیم خواهد کرد. در کوتاهمدت با احتیاط و صبوری گام برمیدارد، در میانمدت به سمت یارگیریهای منطقهای خواهد رفت و در درازمدت با شکلدادن به نیروهای نیابتی خود وارد عرصه عمل خواهد شد اما بعید است ایران صبر ایوب داشته باشد. اگر ببیند در کوتاهمدت شرایط به سمتی میرود که در آینده کشور را با معضلات جدی روبهرو خواهد کرد، فرصت را از دست نخواهد داد و در موضعگیریهایش جسورانهتر عمل خواهد کرد تا از فضای شکننده افغانستان به نفع خود استفاده کند. به همین دلیل است که فعلا از مقاومت و احمد مسعود دفاع رسمی و قاطعانهای نمیکند و تاکنون این هوشمندی را به خرج داده است تا مانعی جدی در برابر دفاع جریانهای مردمی، نخبگان و روشنفکران و جریانهای سیاسی خاصه اصلاحطلبان از مقاومت ایجاد نکند. پیگیری این سیاست یعنی دفاع خودانگیخته از جبهه مقاومت و احمد مسعود میتواند آلترناتیوی جدی در برابر طالبان و دیگر کشورها باشد که هزینه آن را حکومت نخواهد پرداخت، البته به جرات میتوان گفت ایران از معدود کشورهایی است که به دولت فراملی باوری راسخ دارد؛ چرا که یک دولت فراملی حتما به نفع ایران خواهد بود.»/ پایان
تاوان نبوغ؛ یادداشت عمادالدين باقي درباره محمد قوچانی
مدتها بود عزم داشتم براي محمد قوچاني يادداشتي بنويسم اما با اين گمان که آن را حمل بر مناسبات خويشاوندي خواهند کرد امساک ورزيدم تا اينکه نوشتههاي متعدد ديگران عرضه شد و اينک شائبهاي براي يادداشت من به وجود نخواهد آمد.
قوچاني دو شأن دارد: يکي نويسندگي و دوم روزنامهنگاري که در هر دو خوش درخشيده و صاحب سبک و ابتکار بوده است. اگر يکي از اين دو شأن را هم داشت براي شهرت و محبوبيتاش کافي بود.
البته شهرت او با نويسندگياش آغاز شد. در روزهاي پس از دوم خرداد که يادداشتهايي مينوشت و البته خصومتهايي را نيز در جماعتي برانگيخت و کسي گمان نميکرد اين مقالات از قلم جواني در سن و سال او تراويده است. مرحله دوم زندگي مطبوعاتي او به عهدهدار شدن مسووليتهايي در مطبوعات باز ميگردد. در نويسندگياش چنان خوش قلم و پرمايه مينوشت که يکي از فيلسوفان معاصر در مقالهاي قوچاني را فيلسوفي در کسوت روزنامهنگار خواند و اين بخش از کاميابيهاي قوچاني حاصل وسعت مطالعات اوست.
سالهاست که روزانه چند ساعت مطالعه جزو لايتجزاي زندگي اوست و هفتهاي نيست که با انبوهي از کتابهاي تازه نشر در بازار به خانه نيايد و ميکوشد از کتابهاي تازه عقب نماند.
درباب شأن مطبوعاتياش نيز با وجود اينکه در اين سالها برخي ميکوشيدند آن را مسکوت بگذارند. اما اين روزها همکارانش يا علاقهمندانش از نوآوريهاي پيدرپي او در فرم و محتواي نشرياتي که بر عهده داشته است گفتهاند و نوشتهاند.
نخستين بار که محمد قوچاني را شناختم اواخر1375 بود. مجلهاي را با عنوان«آن روزهاي خدايي» به مناسبت سالگشت انقلاب تنظيم ميکردم و از ارباب قلم مقاله ميگرفتم. براي دومين شماره آن که قرار بود نيمه خرداد 1376 منتشر شود سفارش مقاله ميدادم. آقاي مهدي غني مقالهاي درباره «امپرياليسم ستيزي» به قلم محمد قوچاني داد. نويسندهاش را نميشناختم اما تصوري که از او درذهنم نقش بست، مرد حدودا 40 سالهاي بود که سابقه مطالعات چپ داشته و تبديل به منتقد تفکر مارکسيستي شده است. اين مقاله با ادبيات چپ به تبيين رويكرد امام خميني در مواجهه با آمريكا پرداخته بود. در آن زمان که ادبيات سنتي انقلاب جذابيتي نداشت، اين نگاه، توجه هر خوانندهاي را بر ميانگيخت. اين مقاله با عنوان تأثير امام خميني در جهان معاصر در مجله حضور خرداد1376 چاپ شد. درباره نويسندهاش تحقيق کردم. آقاي حميد انصاري که باور نميکرد نويسندهاش جواني کم سن و سال باشد نگران بود که صاحب قلم فردي باشد که در صورت چاپ نام او مورد حمله متوليان مطبوعات قرار گيرد.
يک روز به دفتري در دانشگاه هنر رفتم که نشريات خوش فرم و خواندني منتشر ميکرد که ظاهرش فراتر از يک نشريه دانشجويي بود. آنجا آقاي غني، محمد قوچاني را معرفي کرد. جواني 20 ساله و بسيار نحيف و مودب. محمد رهبر نيز همراه او بود. پس از آن بود که آشنايي و همکاري ما آغاز شد. در روزنامه جامعه سر ميزد و مجله گوناگون را که با شکل و محتواي گيرايي روي دکه ميآمد براي انجام برخي کارها ميآورد. آدرس دفتر نشريه را پرسيدم. براي نخستين بار بود که اصطلاح«تحريريه کيفي» را از او شنيدم. کيف دستياش را نشان داد و گفت تحريريه ما و آدرس ما اين است. دريافتم او مطالب را جمعآوري ميکند و براي انجام کارهاي صفحهبندي و ليتوگرافي به دفاتر مختلف ميبرد و به چاپخانه ميسپارد. او نشان داد ميتوان مجلهاي را در طراز يک نشريه خواندني بدون تشريفات و دفترو دستک در آورد اما البته با صرف انرژي زياد و فعاليت اجرايي سردبير. در هر شماره نيز خودش مقالهاي خواندني داشت. تا اينکه گوناگون به محاق توقيف رفت و قوچاني در روزنامه توس وخرداد و نشاط و عصر آزادگان درگير شد که يکي پس از ديگري توقيف و متنشر ميشدند. در اين روزنامهها بود که او با مقالاتش مشهور شد.
يک بار دکتر خانيکي از اساتيد برجسته روزنامهنگاري ايران که خود نيز يد طولايي در روزنامهنگاري داشت، درکتابي که به محمد اهدا کرده بود از او با عنوان«نابغه مطبوعات ايران» ياد کرد. به همين دليل ميخواهم بگويم او تاکنون چندين بار تاوان اين نبوغ را داده است. برخي بر او رشک برده و به گونهاي برخورد کردهاند و برخي هم در برابر قلم سنجيده از حيث حقوقي و محاسبهگر و روشنگر او که به قول يک مقام بلند پايه «قوچاني همه حرفهاي خود را با واضح ترين بيان ميگويد اما دم به تله نميدهد» به نحو ديگري در مقام آزارش برآمدهاند. نخستين آن در ارديبهشت 1379 بود که توقيف گسترده مطبوعات رخ داد و روزنامهنگاران زيادي بازداشت شدند، او نيز روانه زندان شد.
ادامه👇
اما حکايت او از همه جالبتر بود. او در بازجوييهاي خود بايد افشا ميکرد چه کساني مقالاتشان را مينويسند و به امضاي محمد قوچاني به چاپ ميرسانند. او مدتي را در سلول انفرادي گذراند تا اين عوامل پشت پرده قوچاني را معرفي کند. در سلول انفرادي برخي پرسشهاي بازجويي را همراه با کاغذ به او ميدادند تا پاسخ مشروح خود را بنويسد و يکي، دو روز بعد تحويل بازجو بدهد. برخي از پرسشها جنبه فکري و سياسي داشت نه جنبه اتهامي.
براي مثال نظر او را درباره جنبش دانشجويي و آينده آن پرسيده بودند. محمد نيز در اوقات تنهايي طاقت فرساي سلول براي فرار از فشار ديوار و زماني که گويي ايستاده است هرچه بيشتر مينوشت کمتر رنج سلول را حس ميکرد و دقايقي از اين شرايط واميرهيد، بنابراين پاسخي مشروح مينوشت. هنگامي که بازجويان نوشتههاي او را خواندند و مشاهده کردند که در سلول و بدون مشورت و کتاب و در ايزوله کامل او مطالبي قوي تر از مقالات بيرون زندان نوشته است ايمان آوردند آنچه به نام او منتشر ميشد حاصل انديشه و قلم خود او بود.
اينک آشکار ميشد که او مجازات نبوغ خود را ميبيند. چرا کساني باور نميکردند که ممکن است کسي در زمينه فيزيک و يک نفر در رياضيات و يکي در شيمي و ديگري هم در قلم و کتابت و سياست و مطبوعات داراي نبوغ باشد؟ گويي باور داشتند، مامي که ساختهاند از پرورش نابغهها عقيم است و اگر کسي هم با تلاش و نبوغ خدادادي خود درخشيد گويي از حکم و تقديري که براي جوانان رقم زدهاند گريخته است. محمد چندي پس از آزادي از زندان از اتهام وارده نيز تبرئه شد.
توقيف مکرر نشرياتي که او سردبيري ميکرد تاوان مخاطب گيري سريع و رشد شمارگان آنها بود و آخرين بار هم بازداشتي که اکنون از مرز 50 روز گذشت. بازداشت به اتهام برهم زدن امنيت از طريق شرکت در تجمعات که اين اتهام هيچ اساسي ندارد زيرا او گرچه به گفته همسرش اصل تشکيل اجتماعات را قانوني و حق مردم ميدانست اما چنان غرق در کار روزنامهنگارياش بود که مجال شرکت در هيچ تجمعي را نداشت.
با توجه به شناختي که همگان از او و کارهايش دارند به نظر ميآيد دليل اصلي بازداشت قوچاني، اين بار نيز نوشتههاي انتقادي او در چند سال اخير بود که هيچ ايراد حقوقي نداشت اما کام جماعتي را تلخ ميکرد. قوچاني اگر در يکي از جوامع توسعه يافته ميزيست، به خاطر يکي از شئون خويش يا يکي از ابتکارات روزنامهنگارياش مدال ميگرفت و مغتنم و محترم شمرده ميشد اما چرا اينجا بايد کيفر ببيند./ پایان
این 👆یادداشت را منتشر کردم؛ هم با قلم عمادالدین باقی آشنا شوید و هم با محمد قوچانی
آثار غیرهمفکران تون رو هم بخونید
و الا درجا می زنید
🔴 کدام فرهنگ و کدام کار فرهنگی؟
مدرسیان
🔹یکی از دلایل شورای سیاستگذاری ائمه جمعه برای برکناری #امام_جمعه_لواسان، عدم کار فرهنگی است. اینکه این دلیل چقدر درست است بحث دیگری است. سوال مهمتر این است که منظور شورا از #کار_فرهنگی چیست؟ کدام کار فرهنگی مهمتر و اساسیتر است؟
🔸اگر منظورشان از کار فرهنگی، تبلیغ دین و رسالت پیامبران است آیا بالاتر از این رسالت، رسالتی هست که خداوند متعال در قرآن اینگونه فرموده؟ لَقَد أَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ وَأَنزَلنا مَعَهُمُ الكِتابَ وَالميزانَ لِيَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ (سوره مبارکه الحديد آیه ۲۵).
"ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب (آسمانی) و میزان (شناسایی حقّ از باطل و قوانین عادلانه) نازل کردیم تا مردم قیام به #عدالت کنند."
🔹آیا شورای سیاستگذاری ائمه جمعه، رسالتی غیر از این رسالت و تبلیغی غیر از این تبلیغ برای ائمه جمعه در نظر گرفته؟ با افسوس باید بگویم بله! دو سه دهه است که تعریف خیلی از دستگاهها، ارگانهای انقلابی و خیل کثیری از مساجدمان از #کار_فرهنگی، چیزی غیر از دعوت مردم به قیام برای قسط و عدالت است! عموم کارهای فرهنگی اعم از دورهها، اردوها، همایشات، هیئات، مسابقات، حلقهها و غیره با هدف قیام برای قسط نیست!
🔸کار فرهنگی که مورد نظر این دستگاهها و مراکز و مساجد است مدلی از "دینداری بیتفاوت" است. دینداری خنثی نسبت به ظلم و ظالم! دینداری که حاضر به مبارزه برای تحقق #عدالتخواهی، آزادیخواهی، جمهوریتخواهی، استقلالخواهی و... نیست. خروجی این مدل از کار فرهنگی، جامعه بیتفاوت و افسرده است!
🔹با این نگاه حالا به کارهای فرهنگی ادارات و نهادها و ستادهای نماز جمعه و مساجد و مدارس بنگرید که چند درصد فعالیتهای فرهنگیشان که بخشیش هم خودجوش انجام میشود منجر به قیام مردم برای قسط و عدالت شده؟ چند درصد این فعالیتها توانستهاند حقوق مردم و محیط زیست را مطالبه کنند؟
🔸حقیقتاً سیستم تربیتی حاکم بر غالب مساجد هم بدنبال پرورش انسان آزادیخواه و عدالتخواه نیست. بلکه بیشتر بدنبال تربیت انسانِ منفعل، توجیهگر، مطیع و رام است. شورای سیاستگذاری ائمه جمعه هم بدنبال همین سیستم است. غالب اینگونه است که دنبال امام جمعه خونسرد و آرام است!
🔹امام جمعهای میخواهد که کاری به کار مسئولین و اصحاب قدرت و ثروت نداشته باشد. بدنبال برهم زدن نظم موجود نباشد. امام جمعهای که بتواند هم هوای نماینده را داشته باشد هم فرماندار را، هم استاندار را، هم سرمایهدار را! اگر پولی از سرمایهدار هم بگیرد و به چند فقیر هم بدهد که نور علی نور است!
🔸این مدل کار فرهنگی هزار سال هم که انجام شود نه انقلابساز است نه تمدنساز، نه جریانساز! #حسن_روحانی هم روزهای آخر دوره ریاست جمهوریاش گفت بعد از اتمام دورهاش میخواهد کار فرهنگی کند! خوب است وی هم بعنوان امام جمعه یکی از شهرها انتخاب شود برای کار فرهنگی!!
اطرافیانِ آیتالله
آیتالله العظمی بروجردی با تنی نحیف و عصازنان قدم برمیدارد. اطرافیان با بدنهایی تنومند به دوربین خیره مانده و گویی کمتر به آیتالله توجهی دارند.
مرحوم منتظری زمانی از این اطرافیان با نام «دیوار گوشتی» نام برده بود. او گفته بود: «همیشه طیفی دور مراجع و بزرگان هستند که اصطلاحاً به آنها میگویند دیوار گوشتی که جریانات را مطابق اهداف و سیاست خودشان گزارش میدهند و کنترل میکنند».[۱]
پیش از وی مرحوم طالقانی هم به وجود این اطرافیان تذکار داده و گفته بود: «به نام معاونت و کمک به شریعت، اشخاصی پیرامون او (مرجع تقلید) را میگیرند که بسا ناوارد یا ناصالحاند، و یا سوء نیّت دارند و همینها موجب آن میشود که زعیم دینی هر چه بیشتر از وضع زمان و گرفتاریهای مسلمانان و دسائس دشمنان، بی خبر و در حجاب میماند و رشته پیوند دینی مردم با او جز با واسطه بریده میشود».[۲]
طالقانی از آن بیم داشت که نکند اطرافیانی گِرد آیتالله حلقه زنند و بر او تأثیر گذارند؛ نکند حقایقِ بیرونی به واسطه این اطرافیان، از چشم آیتالله پنهان بماند. او راه چاره را در تعدد مرجعیت میدید و از تمرکز در فتوا پرهیز میداد. بعدها سید محمد خامنهای هم از اطرافیان با عنوان «پیچک» یاد کرد. پیچکهایی که به درخت میچسبند و از شیره آن ارتزاق میکنند و گاه به مرحلهای میرسند که درخت اصلی را خشک میکنند.[۳]
همین اطرافیان گاه سبب سوءبرداشتها نسبت به آیتالله را هم فراهم کردند. آیتالله صالحی مازندرانی در بیان خاطرهای گفته است که زمانی به بیت آیتالله بروجردی رفتم. «وارد اتاق شدم، اتاق پر از علما، اکابر و مریدانِ ایشان بود. با کنجکاویِ خاصی نگاهی به دور و برم انداختم، دیدم مریدانِ آقا و بعضی از علمای حاضر در مجلس، به خوشوبشگویی و گاهی نیز به چاق کردنِ قلیان مشغولند. این صحنهها برایم گران تمام شد و وجودم را شک و تردید فرا گرفت و با این شک از آنجا بیرون آمدم. در واقع آن صحنهها را حکایتی نازیبا دانسته، در مقامِ مرجعیت [آیتالله] شک کردم».[۴]
صالحی مازندرانی سپس با دیدنِ آیتالله بروجردی به متانت ایشان پی برده و خللی در عقیدهاش به مرجعیت ایجاد نمیشود.
آیتالله به هر میزان هم که متین باشد، هرچقدر هم که به تدبیر قدم بردارد، اما اطرافیان میتوانند تصویری دیگر از وی مخابره کنند. میتوانند حتی با بدنهایی تنومند مانع از دیدنِ آیتالله شوند. «دیوارهای گوشتی» و «پیچکهایی» که میتوانند تصویری دیگر از آیتالله ارائه دهند و گاه دیگران را در مرتبت مرجعیت به شک اندازند.
پسندم آنچه را بایدن پسندد!
محمد ایمانی
کانال امتداد وابسته به “حزب اتحاد ملت” نوشته:
“برخی چهرهها ۷ سال تمام با برجام مخالفت کردندو آن را «خسارت محض» خواندند. نشاندن این دوستان در مسند مذاکره، چند پیامد مهم دارد که لازم است آقای رئیسی به آن توجه کنند: این انتصاب، این تصور را در آمریکا و دولتهای مقابل ایجاد میکند که با دولتی طرف شدهاند که اراده، میل باطنی و انگیزه چندانی برای رایزنی و تلاش برای احیای برجام ندارد. همانطور که انتصاب جان بولتون و پومپئو در آمریکا، ایران را به این نتیجه رساند که نیت واقعی دولت ترامپ، «توافق» و مصالحه نیست، انتصاب چهرههای شاخص مخالف برجام در ایران نیز به لابیها، رسانهها و بنگاههای تبلیغاتی معاند مجال میدهد دولت آمریکا را متقاعد کنند که ایران صرفاً در پی وقتکشی و خریدن زمان است”.
واقعا جالب است. به اقتضای این تحلیل، ایران باید از دولت و وزارت خارجه آمریکا سوال کند شما چه کسانی را برای مذاکره می پسندید، ما همان ها را برای مذاکره بگماریم و محضر شما بفرستیم(!)
چه کاری است خب؟! چرا موضوع را پیچیده می کنید و لعاب مصلحت و عقل، به سفاهت می زنید. یک کلمه بگویید ” کدخدا بایدن! میل و مطلوب شما چیست، مرقوم بفرمایید، ما همان را امضا و اجرا کنیم”!
فقط قبلش باید توضیح بدهید که گسیل آدم های مطلوب غرب به مذاکره در این هشت سال، چه گلی به سر ملت ما زد و چرا هشت سال آزگار برای یک توافق کذایی وقت گذاشتید و آخرش هم ملت ایران را بدهکار آمریکای عهدشکن کردید؟
البته باید از حزب اتحاد ملت این را هم پرسید که آیا ایران بعد شش سال ماندن پای برجام، نیازمند اعتماد سازی در خدمت دولت آمریکاست، یا آمریکا که در این شش سال، تا توانست تعهدات خود را زیر پا گذاشت و حالا هم حاضر نیست عهدشکنی و خروج از برجام را جبران کند؟!
یادآوری: “اتحاد ملت”، به مدیریت اعضای حزب منحله مشارکت، همان حزبی است که نشریه متبوعش “صدا” سال گذشته با دفاع از مذاکره تحقیر آمیز رئیس جمهور صربستان با ترامپ نوشت:
“از نگاه منتقدان، عکسی که ترامپ از مذاکره کننده می پسندد، این (تصویر ملاقات رئیس جمهور صربستان) است: همچون برّهای در مذبح و بردهای در مسلخ. آیا اقداماتی از این جنس را باید مایه شرمساری دانست؟ فرض کنیم سیاستمدار صرب همچون متهمی در اتاق بازجویی و حتی یک برده نشسته؛ اگر منافع، چنین اقتضایی کند، باید آن را تمسخر کرد، یا عقلانیتی سیاسی خواند؟”!
معرفی یادداشت نویسان
اگر می خواهید حرفه ای شوید بخشی از وقت خود را به خواندن یادداشت های نویسندگان زیر اختصاص دهید
محسن رنانی
علی مهدیان
یاسر جبرائیلی
حسن طاهری
محمد ایمانی
کبری آسوپار
فرشاد مهدیپور
محمد قوچانی
عمادالدین باقی
فرید مدرسی
رسول جعفریان
عبدالکریم سروش
سید حسن اسلامی اردکانی
سید یاسر تقوی
احمد اولیایی
#یادداشت_خوانی
✅ماجرای سرعت گرفتن واردات واکسن
محسن مهدیان
در تحلیل سهم دولت جدید در واردات واکسن نباید شتابزده و از سر حب وبغض سیاسی تحلیل کرد. باید واقعیت ها را دید واگرنه ناخواسته با یک خطای تحلیل عملکرد جمهوری اسلامی در پی گیری سلامت مردم شبهه ناک می شود.
دولت جدید در تسهیل و شتاب واردات واکسن نقش جدی داشته است اما واقعیت اینست که عمده خرید واکسن برای دولت قبل است.
🔹110 میلیون دوز واکسن تا بهار 1400 خریداری شد.
🔸16.8 میلیون دوز کواکس
🔸2 میلیلون دوز اسپوتنیک در اسفند99
🔸2 میلیلون دوز بهارات در اسفند99
🔸60 میلیلون دوز اسپوتنیک در فروردین
🔸 30 میلیلون دوز سینوفارم در اردیبهشت
البته تا خرداد 1400 فقط حدود 7 میلیلون دوز وارد شد. اما از ابتدای تیر واردات شتاب گرفت و تا پایان مرداد ماه 3 برابر تمام دوره قبلی واکسن وارد شد. پس دقت کنیم که سرعت واردات واکسن پیش از روی کار آمدن دولت جدید نیز شدت قابل ملاحظه گرفت. لذا ماجرا نمی تواند تنها نتیجه جابجایی دولت ها باشد.
🔹اما مجموعه دلائلی که منجر به تسریع واردات شد:
1⃣یکم. حذف تحریم های آمریکا. تحریم آمریکا خرداد ماه برداشته شد. ۳ روز بعد از مجوز تولید برکت.
2⃣دوم مجوز خردادماه برکت. مجوز و تولید برکت باعث شد فروشنده های واکسن نگران از دست رفتن بازار ایران شوند و صادرات واکسن به ایران زیاد شد. تا آنجا که قیمت سینوفارم چین ناگهان از 15 یورو قبل از مجوز برکت در خرداد به 8 یورو کاهش یافت.
3⃣سوم. افزایش تولید در کشورهای صادرکننده. در اواخر بهار حجم تولید واکسن در کشورهای صادرکننده بیشتر شد. به طوریکه کواکس توانست پس از ماهها به بخشی از قراردادهای خود با دیگر کشورها عمل کند.
4⃣چهارم. عبور از حد اضطراری واکسیناسیون در کشورهای تولیدکننده. به طور مثال فایزر و مدرنای تولید آمریکا از اواخر اردیبهشت صادراتش آغاز شد.
5⃣پنجم و در نهایت مذاکره و دیپلماسی فعال دولت جدید برای خرید واکسن.
بنابراین اینکه گفته می شود همه خرید واکسن برای دولت جدید است خلاف واقع است. البته نباید غافل شد که دولت جدید، علاوه بر تسریع و تسهیل واردات واکسنهای قبلی، حدود ۷ میلیون واکسن جدید هم خریداری و وارد کرده است.
توجه کنیم که عرصه واکسن و سلامت مردم در سطح رقابت سیاسی میان دولت ها متوقف نمی شود و ایندست ادعاها هشتگ «واکسن بخرید» ضدانقلاب را تائید می کند. در حالیکه بعد از دستور رهبری در دی ماه 99 که فرمودند واکسن بخرید، سیاست جمهوری اسلامی خرید واکسن بود و حتا قبل از تولید واکسن ایرانی، بیش از 110 میلیون دوز از کل نیاز 120 میلیون دوزی ایران خریداری شده بود.
باقری و برجام
احمد زیدآبادی
به همان اندازه که طرفهای غیر ایرانی برجام برای ازسرگیریِ سریعِ مذاکرات وین بیتابی نشان میدهند، طرف ایرانی نسبت به این مسئله خونسردی و بیتفاوتی در پیش گرفته است.
از نگاه کشورهای 5+ 1 ازسرگیری سریع مذاکرات وین از آن جهت ضروری است که سرعت توسعۀ برنامۀ اتمی جمهوری اسلامی، به زودی احیای برجام را بیمعنی و بیاثر خواهد کرد.
از نگاه جمهوری اسلامی اما تعلیق مذاکرات، فرصتی برای پیشبرد برنامۀ هستهای است تا اعضای برجام را در مقابل "عمل انجام شده" قرار دهد و در پشت میز مذاکره با دستی پرتر از قبل، امتیازات تازهای را طلب کند.
در این میان اما دولت اسرائیل که ابزارهای فشار خود علیه دولت جوبایدن و دیگر اعضای 5+1 را برای رها کردن موضوع برجام در شرایط حاضر کُند میبینید، به طور علنی اعلام کرده است که در این مورد، چشم امیدش به محافلی در تهران است تا با در پیش گرفتن روشی سخت و انعطافناپذیر در مذاکرات، خودشان اسباب نابودی برجام را "یک بار و برای همیشه" فراهم کنند.
بنابراین، بر سرِ سرنوشت برجام، سه خط متفاوت در سه جهت مختلف در جریان است، خطوطی که بعضاً در هم میپیچند و خواسته یا ناخواسته یکدیگر را تضعیف یا تقویت میکنند.
در حال حاضر بین سه کشور اروپایی عضو برجام و دولت آمریکا، در بارۀ دستور کار مذاکره با ایران و ابعاد توافق نهایی احتمالی، وحدت نظر وجود دارد. این چهار کشور خواهان احیای برجام با تغییراتی در مفاد آن بخصوص تعویق زمانِ "بندهای غروب" آن هستند و در عین حال مایلند مذاکره در بارۀ نظم خاورمیانه به نحوی به برجام پیوند یابد.
روسیه و چین عمدتاً بر احیای برجام در همان صورت نخست آن، اصرار میورزند و در بارۀ جزئیات ماجرا، گویی به عمد لحنی ابهامآمیز در پیش گرفتهاند تا امکان میانجیگیری بین دو طرف را در سختترین مراحل مذاکره برای خود حفظ کنند.
در مقابل، طرف ایرانی در مورد سرنوشت برجام به شیوهای کم و بیش دوپهلو و مبهم سخن میگوید. تاکنون ابراهیم رئیسی و اعضای دولت او، اصلِ احیای برجام را پذیرفتهاند اما در مورد مزایای ناشی از آن بخصوص ابعاد لغو تحریمهای اقتصادی آمریکا شروطی را به صورت کلی مطرح میکنند.
دولت رئیسی به عنوان برآیند جناح "اصولگرا" و اصطلاحاً "انقلابی" که طیفی از موافقان نسبی تا منتقدان و مخالفان سرسخت برجام را در برمیگیرد، خواهان توافقی است که هم رضایت نیروهای هوادار این جناح را تا اندازهای فراهم کند و هم زبانِ حامیان پر و پا قرص برجام در جناح مقابل را بر سر خود تیز نکند. ( البته زبانِ حامیان جناح مقابل چه توافقی صورت گیرد و چه نگیرد در هر حال تیز خواهد شد!)
از این رو، دولت رئیسی در مورد برجام، وضعیت دشوار و تقریباً بلاتکلیفی دارد. انتخاب علی باقری به عنوان معاون سیاسی وزارت خارجه که قاعدتاً مسئول مذاکره با اعضای 5+1 خواهد شد، به نظرم نوعی تلاش برای غلبه بر این دشواری و بلاتکلیفی است.
باقری به عنوان یکی از مخالفان سرسخت برجام شهرت دارد. از این رو، انتخاب او برای پیشبرد مذاکرات در نگاه نخست نقضِ غرض است؛ اما از زاویهای دیگر انتخاب او ممکن است خالی از هوشمندی هم نباشد.
قاعدتاً هر توافقی که علی باقری در مورد برجام امضا کند، مورد نقد و نفیِ طیف تندروتر اصولگرایان قرار نخواهد گرفت زیرا نمایندۀ خودِ آنها آن را به امضا رسانده است. از طرفی با توجه به سابقۀ مذاکرات نافرجام و فرسایشی سعید جلیلی که به عنوان مذاکرهکنندهای ناکارآمد و ناآشنا به اصول مذاکره در افکار عمومی اکثریت ایرانیان جا افتاده است، علی باقری نمیتواند و شاید حتی نمیخواهد پا جا پای او بگذارد و با دست خالی از وین برگردد. اگر او پس از هر دور مذاکره، با دست خالی از وین برگردد، ضربۀ سیاسی جبرانناپذیری به دولت رئیسی و مجموعۀ اصولگرایان وارد خواهد شد زیرا در آن صورت، افکار عمومی به این نتیجۀ قطعی خواهد رسید که اصولگرایان اساساً توان مذاکره و دستیابی به توافق را ندارند و اگر قرار به مذاکره و توافق باشد فقط افرادی مانند محمد جواد ظریف توان به سرانجام رساندن آن را دارند.
در هر صورت، سرنوشت برجام مانند سکهای که به هوا پرت شده باشد، در حال چرخش است و هنوز نمیتوان با ضرس قاطع گفت که با کدام رویش به زمین خواهد نشست. آنچه در این میان بخصوص پیشبینی را مشکل میکند همان برنامۀ دولت اسرائیل است که میکوشد برجام را به دست خود ایرانیها نابود کند. بدبختانه آنها در این نوع امور، بسیار پیچیده عمل میکنند و همانطور که به مراکز هستهای کشور نفوذ کرده بودند ممکن است با ظاهری اصطلاحاً "سوپرانقلابی"، در مراکز تحلیلی هم برای کمک به اشتباه محاسبۀ تصمیمگیران نفوذ کنند.
درباره یادداشتهای کافکا
مصطفی اسلامیه
در خلوت نویسندگان بزرگ چه میگذرد؟ آنها با چه افکار و تصورات و دغدغهها و نگرانیها و امیدها و شوقها و تشویشهایی درگیرند؟ زندگی روزانهشان چطور میگذرد و طرحهای اولیه آثارشان چگونه پدید میآید؟ اینها را بیش از هرکجا از خلال یادداشتهای روزانه یک نویسنده میتوان دریافت. یادداشتهای روزانه نویسندگان آنها را آن گونه که در خلوت خود هستند به ما مینمایانند و اسراری را نیز از وجوه پنهان نوشتههایشان با ما در میان میگذارند، چرا که تخیل نویسنده که ماحصل آن اثر ادبی است با حسیات و عواطف و تجربههای شخصی او و برداشتهایش از این تجربیات بیارتباط نیست. در کتاب یادداشتها، که مجموعهای است از یادداشتهای روزانه فرانتس کافکا، از درِ پشتی اتاق کافکا وارد زندگی او میشویم و یکی از عجیبترین نویسندگان قرن بیستم را در خلوت افکار و تخیلات و خوابها و در جریان زندگی روزانهاش میشناسیم. با خواندن یادداشتهای کافکا تصویری از تخیل او و نحوه اندیشیدنش به امور مختلف به دست میآوریم و از خلال این تصویر جهان غریب و خوابگونه قصههای او را بهتر درک میکنیم. کافکا در این یادداشتها از خود و دغدغههایش مینویسد و از دلمشغولیهای اکنون و گذشتهاش. او به کند و کاو در خود و زندگیاش میپردازد و از ترسها و دلواپسیها و ضعفهایش سخن میگوید و از اینکه خود و پیرامونش را چطور میبیند و نیز از زندگی و خوابها و کابوسهایش و آثاری که طرحشان را در سر میپرورانده است.
یادداشتها با ترجمه و مقدمه مصطفی اسلامیه در انتشارات نیلوفر منتشر شده است. بخشی از این کتاب شامل یادداشتهای سفر فرانتس کافکا است.
درباره نویسنده: فرانتس کافکا (1924 – 1883)، داستاننویسِ آلمانیزبانِ چِک.
انتهای مسیر پیوستن به سازمان شانگهای
احمد زیدآبادی
سران سازمان همکاریهای شانگهای عضویت کامل ایران در این سازمان را تصویب کردند. ایران پیش از این عضو ناظر سازمان شانگهای بود.
روند اجرایی پیوستن رسمی ایران به سازمان شانگهای مدت زمانی طول میکشد. به نظرم نوع رفتار سیاسی جمهوری اسلامی در این مدت اهمیت بسزایی دارد.
سازمان همکاریهای شانگهای توسط روسیه و چین پایهگذاری شده است و در کنار چهار کشور آسیای مرکزی، هند و پاکستان را هم دربرمیگیرد.
نگاهی سطحی به کشورهای عضو سازمان شانگهای به روشنی نشان میدهد که پیوندهای چندان عمیقی بخصوص از لحاظ سیاسی و امنیتی بین آنها وجود ندارد و این سازمان عملاً به محل حضور قدرتهای رقیب در بخشی از آسیا تبدیل شده است.
رابطۀ سرد و بعضاً تشنجآمیز هندوستان با چین و پاکستان، به خودی خود، از میزان پیوند و همبستگی اعضای سازمان شانگهای پرده برمیدارد. بنابراین، تصور اینکه سازمان شانگهای باشگاهی از کشورهای قدرتمند آسیایی در برابر کشورهای غربی است، پایه و اساس محکمی ندارد.
با این همه، حضور جمهوری اسلامی در سازمان شانگهای از دو جهت حائز اهمیت است. نخست اینکه جمهوری اسلامی به طور رسمی به جمع کشورهایی پیوسته است که گرچه در مواردی انتقادهایی از نوع بازیگری رقبای غربی یا شرقی خود در نظام بینالملل دارند، اما خود را یکی از ستونهای اصلی این نظام میدانند و در جهت دستیابی به موقعیتی بالاتر در سلسله مراتبِ آن میکوشند. این در حالی است که گفتمان عقیدتی جمهوری اسلامی بر نفی نظام بینالملل و نوعی مقابلهجویی با آن استوار شده است به طوری که سازگاری با آن را مخل ماهیت عقیدتی خود میداند. از این جهت، پیوستن جمهوری اسلامی به سازمان همکاریهای شانگهای، زاویه گرفتن با این گفتمان عقیدتی و گشودن مسیری برای سازگاری با نظام بینالملل است. در واقع، مدت زمان لازم برای طی کردن روند اجرایی پیوستن رسمی به سازمان همکاریهای شانگهای، میزان آمادگی جمهوری اسلامی را برای آشتی با نظم بینالمللی آشکار خواهد کرد.
دوم اینکه، تا کنون مرکز ثقل سیاست خارجی جمهوری اسلامی، منطقۀ خاورمیانه با محوریت منازعۀ اسرائیل و کشورهای عربی بوده است. میزان جدیت و تلاشِ ایران در چارچوب سازمان همکاریهای شانگهای میتواند در جابجایی این مرکز ثقل اثرگذار باشد و توجه جمهوری اسلامی را از خاورمیانه به آسیای مرکزی و کشورهای پیرامون آن معطوف کند. این تحول احتمالی هم در راستای تحول نخست است.
با این حساب، تفسیر و تأویل برخی از محافل اصولگرایی در تهران از پیوستن جمهوری اسلامی به سازمان همکاریهای شانگهای، نسبتی با واقعیت و عمق ماجرا ندارد. در حقیقت، مسیر عضویت کامل ایران در سازمان همکاریهای شانگهای به نقطهای خلاف گفتمانِ مورد علاقۀ آنها ختم میشود.
«بزرگترین دستاورد شهریار چیست؟
[با یاد شاعرِ رمانتیکِ ایران؛ محمدحسین شهریار]
محمدرضا شفیعی کدکنی
شهریار همه عمر عاشقِ حافظ بود و کدام شاعرِ فارسیزبان هست که عاشق حافظ نباشد. اما در قرن اخیر یکی از دو سه شاعری است که بیش از همه عاشق حافظ است، دستکم هیچ شاعری نتوانسته است این مایه ارادت به حافظ را به ما نشان دهد. بسیار طبیعی است که با این مایه ارادت به حافظ، بسیاری از غزلهای شهریار به لحاظ وزن و قافیه، شبیه غزلهای حافظ باشند، اما این امر به خودی خود شیفتگیِ واقعیِ او را به حافظ نشان نمیدهد؛ شاید شاعرانِ دیگری هم باشند که دیوانِ حافظ را طابقُ النّعل بِالنّعل جواب گفته باشند از «اَلٰا یا اَیّها السّاقی» تا «می خواه و گلافشان کن...
این کار به خودیِ خود نشانهای از دلبستگیِ آن شاعران به حافظ نیست. هرکدام از مقلّدان حافظ در طول قرون و اعصار این امتیاز را دارند؛ شهریار در اینجا مقامی فراتر از دیگران دارد. شهریار با حفظ استقلالِ روحیِ خویش و با پاسداری از حالوهوای روحی خود توانست به جمالشناسیِ شعرِ حافظ نزدیک شود و راز توفیق او همین بود. اینکه در جایی میگوید «هرچه دارم همه از دولت حافظ دارم» ناظر به این امر است نه ناظر به استقبال از غزلهای حافظ که هر آدمِ دیگری هم اگر حوصله به خرج دهد از آن محروم نیست. من در جایی دیگر مبانی جمالشناسیِ شعرِ حافظ را تحلیل کردهام که حافظ در اوج هنر شاعری خویش از موسیقی به طرف معنی حرکت میکند، شهریار نیز چنین است؛ اصلاحاتی که شهریار در چاپهای متعدّد شعرهایش کرده – و مطالعه میدانی این مسأله خود میتواند موضوع یک تحقیق جداگانه قرار گیرد – نشان میدهد که شهریار تمامی این تغییرات را برای رسیدن به چنان جمالشناسی انجام داده است. اینگونه جمالشناسی تنها در استقبال غزلهای حافظ خود را نشان نمیدهد بلکه وقتی او شعری در وزن شاهنامه یا وزن مثنویِ شریفِ مولانا میگوید – که از حالوهوای غزل حافظوار به دور است – باز هم خود را نشان میدهد؛ این همان چیزی است که او از حافظ آموخته و بزرگترین دستاورد اوست.
من چون از زبانِ ترکی، تقریباً بیاطّلاعم به خودم حق نمیدهم که بگویم این فرمول، یعنی این اصل جمالشناسی، حتی در شعرهایِ تُرکیِ او، مثل حیدر بابایه سلام هم جریان دارد ولی من یقین دارم که چون آن شعرها هم از ذهن او تراویده است، باید بر اساس همین جمالشناسی شکل گرفته باشد.»