بخش نهم و پایانی / ماکت انتخابات ۱۴۰۰، کدام عدالت؟ کدام آزادی؟
بلوکبندیها و ائتلافهای احتمالی در انتخابات 1400
طبیعیترین ائتلاف در انتخابات پیشرو باید حول آری یا نه به وضع موجود شکل بگیرد، یعنی بهطور طبیعی حامیان و مسببان وضع فعلی در دستگاه اجرایی باید یکطرف فضای انتخابات باشند و منتقدان آنطرف دیگر. این بلوکبندی شکل سادهسازانه انتخابات آتی خواهد بود که بعید است بهراحتی و همانگونه که اصولگرایان منتقد روحانی دوست دارند، شکل بگیرد.
اگر چسبندگی به عملکرد دولت فعلی را مشکل اصلی اصلاحطلبان در انتخابات آتی بدانیم که انصافا مشکل بزرگی هم هست، سادهانگاری برخی منتقدان دولت در قطعی بودن شکست رقیب و تلاش برای دو یا چند پاره کردن رای در بدنه خودی مهلکترین خطای بلوک منتقدان دولت خواهد بود.
اگر حضور 40 تا 50درصد مردم را با توجه به شرایط کرونایی مشارکت ضعیف، بین 50 تا 60درصد را مشارکتی قابلقبول و بالای 60درصد را مشارکتی خوب بدانیم، ناظر به عدد مشارکت و البته گفتمانی که تبدیل به مساله غالب در فضای انتخابات میشود، ائتلافهای زیر زمینه شکلگیری دارند.
1- بلوک تحریم انتخابات:
استمرار شرایط کرونایی، تشدید نارضایتیهای اقتصادی و... امکان برگزاری یک انتخابات با مشارکت بالا در حد انتخاباتهای دهم تا دوازدهم را سخت کرده است، ازاینرو جریان معارض برای کاهش مشارکت سرمایهگذاری مهمی کرده است. در میان 19 جریان معرفیشده در بالا احتمال تحریم انتخابات توسط سه دسته ابتدایی و سه دسته انتهایی محتمل است.
درصورتیکه قبل از انتخابات برآوردها حکایت از مشارکت زیر 50درصد داشته باشد، احتمال تحریم از سوی دسته چهارم یا حتی پنجم هم وجود دارد.
2- بلوک اصلاحطلبان رادیکال با گزینه اختصاصی:
درصورت مشارکت بالا و حضور گزینه اصلاحطلب رادیکال مانند محمدرضا خاتمی در صحنه امکان ائتلاف گروه 3و4 و حتی 5 و جدا شدن آنها از احزابی مانند کارگزاران و اعتدال و توسعه وجود دارد. این شرایط جزء کماحتمالترین حالات ممکن است.
3- بلوک اصلاحطلبان با گزینه ائتلافی غیرراستگرا:
درصورتیکه مساله سیاست خارجی به محور اصلی انتخابات بدل شود، فارغ از هر عددی برای مشارکت گروههای 3 تا 7 با کاندیداتوری ظریف میتوانند ائتلاف کنند.
4- بلوک منتقدان اصولگرایان با گزینه ائتلافی میانهرو:
درصورتیکه سیاست خارجی محور انتخابات باشد و گزینه اصلی اصلاحطلبان در گفتمان سیاست خارجی نتواند یا نخواهد در انتخابات حاضر باشد، گروههای 4 تا 8 با گزینهای شبیه لاریجانی یا جهانگیری با معاوناولی یا وزیرخارجه بودن ظریف میتوانند بلوک ائتلافی شکل دهند.
5- بلوک منتقدان موضع موجود:
درصورت وجود گزینه اجماعی و شکلگیری رقابت حول کارآمدی و عدالتخواهی گروههای 9 تا 16 میتوانند پیرامون گزینهای واحد به اجماع برسند، به نظر میرسد محتملترین گزینه برای اجماع حداکثری آقای رئیسی باشد.
6- بلوک ائتلاف اصولگرایان:
اگر ساختار کلاسیک اصولگرایان که در سالهای اخیر تحتعناوینی مانند 7+8، جمنا، شورای ائتلاف و... کار میکرده است، فعال شود، احتمال رسیدن ائتلاف بین گروههای 9 تا 13 وجود دارد، اگر گزینه نهایی فردی غیر از قالیباف باشد، احتمال اضافه شدن پایداری به این ائتلاف هم وجود دارد، هرچند ممکن است درصورت نهایی بودن قالیباف مانند انتخابات مجلس یازدهم پایداری هم با گرفتن امتیازاتی به این ائتلاف بپیوندد.
7- بلوک اصولگرایان علیه ائتلاف اصولگرایان:
درصورت تشتت در بلوک منتقدان دولت احتمال ائتلاف پایداری و عدالتخواهان نزدیک به جلیلی وجود دارد.
جمعبندی
با وجود تکثر شدید فکری و سیاسی در انتخابات سختافزار و تشکیلات اصولگرایی و اصلاحطلبی هنوز مهمترین سختافزار سیاسی کشور، این البته بهمعنای مانایی نرمافزار این دو گفتمان نیست، نرمافزار این دو گفتمان سالهاست نمیتواند فضای سیاسی ایران و علایق و سلایق موجود را پوشش دهد، اگر شکی در این موضوع تا قبل از 96 وجود داشت، براساس حوادث دی 96 و آبان 98 حالا دیگر میتوان به قطعیت این حرف را زد و حتما فضای انتخابات ذیل آن پنج محور گفتمانی از کنشگری همه این 19 گروه بالا متاثر خواهد بود.
حاشیهای بر مصاحبۀ استاد پارسانیا:
«تحکّم دولتی» یا «تمنّای دینی»؟!
مهدی جمشیدی
۱. استاد پارسانیا در مصاحبۀ خویش که دربارۀ حجاب و چالشهای کنونی معطوف به آن است، این نکته را بیان میکند که باید برای حجاب در متن جامعه، «کشش» و «تمنّا» آفرید و از قانون، «توقع زیاده از حد» نداشت. سخن ایشان، لایۀ انتقادیِ نهفته دارد و ناظر به وضع کنونی است و میخواهد بگوید «استقرار حکم»، وابسته به «اقبال جامعه» است و اگر جامعه نخواهد، باید بر سهم الزام قانونی افزود و تنشهای برآمده از آن را نیز به جان خرید. آری، باید «ظرفیّتِ پذیرشِ حکم دین» در جامعه ایجاد کرد و همهچیز را بر شانۀ «قانون» ننشاند و برای دین در عمق جامعه، «طلب» و «کشش» و «میل» ایجاد کرد. نباید شریعت را به الزام قانونی فروکاهید و از دین، بایدها و نبایدهای خشکِ دولتیِ بخشنامهای ساخت. باید دین را در جانِ مردم نشاند و تعهد ایمانی آفرید نه هراس حکومتی.
۲. در عین حال، ایشان ضرورت «الزامِ قانونی» را انکار نمیکند و نمیگوید درونیسازی ارزشها، مطلق و عام هست. باید جریان اصلی و پارۀ عمدۀ جامعه بر مدار زیست مؤمنانۀ فراقانونی و خودجوش در حرکت باشد؛ چراکه در عمل، اندک کسانی هستند که پایبندی ندارند و ایمانشان آنچنان نیست که بتواند چهارچوب وجدانیِ نیرومند بسازد و آنها را از معصیّت بازدارد. در عمل نیز مشاهده کردیم که حجاب نسبت به اکثریّت مطلقِ زنانِ جامعۀ ایران، وضع اجباری ندارد و جز ده درصد، بقیه نسبت به آن، وفاداریِ باطنی و تقیّد ایمانی دارند؛ چنانکه در طول هفت ماه «رهاشدگی حاکمیّتی»، حجاب از سر برنداشتند. پس اینان در وجودشان، الزام قانونی را حتّی احساس نیز نمیکنند؛ چون قانون با انتخاب شخصیِ خودشان تطابق دارد.
۳. این وضع اجتماعی نشان میدهد که در سنجش نسبت جامعۀ ایران با ارزشها، «امکانها» و «گشودگیها» غلبه دارند و ما در وضع انسدادی و بنبستی قرار نداریم که بخواهیم عقبنشینی و مصالحه را تجویز کنیم. امیدواریِ مثالزدنی آیتالله خامنهای به مردم و وفاداری سیاسی و تعهد دینیشان به همین دلیل است و ریشه در واقعیّت دارد نه خوشبینی یا بیاطّلاعی. تحلیلها و تفسیرهایی که بر الزام قانونی میتازند و نسبت به دوقطبیشدن جامعۀ ایران هشدار میدهند و با ارجاع به «مصلحتسنجیِ شبهفقهی» یا «واقعبینیِ سیاستی» تلاش میکنند پای قانون را از این معادله بیرون بکِشند، «روایت سیاه» از جامعۀ ایران دارند و در این جامعه، کششِ دینیِ درونخیز و تمنّای ایمانیِ خویشبنیاد نمیبینند. در روایت اجتماعی اینان، دینداری در ایران، دولتی شده و ایمان مردم به الزام قانونی گره خورده و این فشارها و تحکّمها نیز به لبریز شدن کاسۀ صبرِ بخش مهمی از جامعه رسیده و تنش ملّی تولید کرده است. ازاینرو، حاکمیّت باید در حکمرانی خویش، تجدیدنظر کند و تنوّعهای فرهنگی و تکثّرهای اجتماعیِ بیرون از دایرۀ شریعت را بپذیرد. این روایت از جامعۀ ایران، غلط اندر غلط است؛ نه نظام جمهوری اسلامی بر اساس الگوی «دین دولتی» عمل کرده و نه جامعۀ ایران، «تکثّر سکولاریستی» پیدا کرده است. تحلیل استاد پارسانیا نیز «تجویز منفعلانه» ندارد، چون «توصیف سیاهنمایانه» ندارد، بلکه تنها بر این امر حسّاس است که باید هرچه بیشتر بر «هویّتمندیِ دینداری» تکیه کرد و آن را تولید و بازتولید کرد و در خودِ جامعه، «خواست قدسی» و «ارادۀ ارزشمدارانه» آفرید. هرچه این جوشش جامعهبنیاد و طلب وجدانی بیشتر باشد، بار الزام قانونی، سبکتر خواهد شد و حس اجبار و تحکّم و زور، در هم خواهد شکست.
۴. البتّه توقع از ایشان بهعنوان یکی از سرآمدان جبهۀ فکریِ انقلاب و همچنین عضو حقیقی شورای عالی انقلاب فرهنگی این بود و هست که تنها به «ظرفیّت فرهنگیِ جامعه» استناد نکنند و نسبت به تعدیلِ «قانونِ برآمده از شرع» بر اساس ظرفیّت فرهنگی، حسّاس نباشند، بلکه خلّاقانه و کنشگرانه، این ظرفیّت را بازتولید و تقویّت کنند؛ چون واقعیّت اجتماعی، شکننده و پویا و در نوسان است. همانطور که نیروهای عالَم تجدّد با روایتهایی همچون حجاب اجباری و آزادی یواشکی و چهارشنبههای سفید و اصالت بدن و ... میکوشند ظرفیّت فرهنگیِ جامعۀ ایران را دستکاری کنند و کشش و طلب آن را برای دیانت فروبکاهند؛ نیروهای عالَم انقلابی نیز باید روایتپردازیِ معطوف به تغییر و تعالی داشته باشند. استنادهای محض به واقعیّت اجتماعی و بضاعت فرهنگی آن، با منطق پویاییشناسانۀ «اسفار اربعه»، سازگار نیست و «سفر» و «صیرورت» و «حرکت» در پی ندارد. عالَم «انقلابی»، عالَم «گام» است و گام یعنی «تغییر» و نهفقط «فهم». گام دوّم انقلاب، یعنی طلب تغییرِ جهشی.
دولت سیزدهم و خسارات خلاء گفتمانی
سید یاسر جبرائیلی
معمولا دولت ها به گفتمانشان شناخته میشوند. اما رواج عبارت «دولت سیزدهم» در ارجاعات به دولت در رسانهها، نشان میدهد آقای رئیسی نتوانسته خود را پرچمدار یک گفتمان به جامعه معرفی کند.
یکی از دلایل اینکه این دولت از همان آغاز کار زیر ضرب رفت، همین خلا گفتمانی است.
گفتمان، قدرت نرم ایجاد میکند. دولت فاقد گفتمان، از قدرت نرم محروم است و لذا در عرصه جنگ نرم، اولا توان حمله ندارد، ثانیا در برابر حملات نرم بی سلاح و سپر است.
گفتمان است که در قول و فعل کارگزاران، در رویکرد و عملکرد آنان، انسجام ایجاد میکند. گفتمان، عینک آسیبشناسانهای است که دولت به چشم میزند، مشکلات را از زاویه این گفتمان میبیند و از همین زاویه راهکارش را ارائه میدهد و اجرا میکند.
دولت فاقد گفتمان به شهرداری تقلیل پیدا میکند و این، یکی از جدیترین خطراتی است که دولت سیزدهم را تهدید میکند.
دولتی که ناکارآمدی گفتمانش عیان شود، گرفتار رکود می شود، اما دولت فاقد گفتمان، گرفتار روزمرگی میشود و خسارت این روزمرگی از رکود بیشتر است؛ چه، رکود با یک موفقیت گفتمانی -ولو کوچک- یا ناکامی گفتمان رقیب، شکسته میشود، اما بدون گفتمان از روزمرگی نمیتوان خلاص شد.
گفتمان یک شاخص برای انتخاب و ارزیابی مدیران نیز هست. در خلاء گفتمان، تیم دولت با بازیکنان قرضی از تیمهای دیگر شکل میگیرد و روشن نیست این تیم، به کدام اصول باید متعهد باشد و بر اساس کدام معیارها ارزیابی میشود. در خلاء گفتمان، خطای قابل اغماض مدیریتی ممکن است گناه نبخشودنی تلقی شده و منجر به برکناری مدیر شود، اما انحراف رویکردی اساسا به چشم نیاید. دولت حتی وقتی پیامی به کشور خارجی میدهید باید محور آن، گفتمانش باشد.
باید این خلا گفتمانی برطرف شود. اگر تلقی این است که «مردمی بودن» گفتمان دولت است، این سوال مطرح است که آیا اساسا مردمی بودن میتواند گفتمان باشد؟ گفتمان، یک دال مرکزی دارد که در حوزه ها و عرصه های مختلف تجلی و امتداد پیدا می کند. بر مبنای گفتمان می شود یک کلان پروژه تعریف کرد و پیش برد و پیشرفتش را سنجید. بر مبنای این کلان پروژه است که در سطوح میانی، پروژههای خردتر تعریف میشود. آیا «مردمی بودن» این ظرفیت را دارد که برای مثال در حوزه مالیات، در سیاست خارجی، در آموزش و پرورش، در بهداشت و درمان، در کشاورزی و... تجلی و امتداد پیدا کند؟ آیا میتوان مسائل این حوزهها را از زاویه «مردمی نبودن» آسیبشناسی کرد و از زاویه «مردمی شدن» برایشان راهکار ارائه داد؟ پاسخ بلاتردید خیر است، چون این مفهوم اساسا چنان عمقی ندارد؛ هرچند میتواند یکی از اجزاء و امتدادهای یک گفتمان باشد.
اما راهکار، تمرکز و تکیه بر روی عدالت به عنوان گفتمان دولت سیزدهم است که هم واجد مشخصات فوق است و هم با شخصیت آقای رئیسی تناسب و همخوانی دارد.
گفتمان عدالت نباید به لفظ عدالت محدود شده و تقلیل یابد. با صرف تکرار کلمه عدالت، گفتمان ایجاد نمی شود. مراکز فکری و دانشگاهی کشور و مشخصا مراکز فکری در دولت باید بسیج شوند و درباره عدالت ادبیات تولید کنند. رئیس جمهور درباره هر موضوعی و در هر زمان و مکانی صحبت و سخنرانی دارد، باید بتواند اولا بیعدالتیهای منجر به وضع موجود را بیان کند، ثانیا وضع مطلوب را از منظر عدالت توصیف کند، ثالثا اقدامات عادلانهای که دولت میخواهد برای گذار از وضع موجود به وضع مطلوب انجام دهد را شرح دهد. این اقدامات، همان پروژههای خُرد هستند که ذیل کلان پروژه عدالت، تعریف میشوند و باید نظام رصد و پایش و ارزیابی و گزارشدهی برایشان ایجاد شود.
هرچقدر ادبیات رئیس جمهور در این سه مرحله، اختصاصی و بدیع و دارای کلیدواژههای منحصر بفرد باشد، موفقتر خواهد بود؛ و البته بزرگترین تهدید برای گفتمان، این است که به ادبیاتهای وام گرفته شده از منابع دیگر، یا به اقدامات معمول و رایج، بخواهیم رنگ گفتمان خودمان را بزنیم.
دولت زمانی توانسته پرچم گفتمان عدالت را بلند کند که مخالفان اقدامات دولت را بتوان مخالفان عدالت توصیف کرد.
باید در پایان چهار سال اول دولت، کتاب عدالت آقای رئیسی برگرفته از مجموعه سخنرانیهای این چهار سال منتشر شود. همچنین دولت در پایان چهار سال باید بتواند گزارش دهد که چگونه با برقراری عدالت مشکلات را برطرف کرده است. آیا با نظر به کارنامه دوساله، چنین چشماندازی میتوان متصور شد؟
به عنوان واپسین پرسش میخواهم بدانم که چرا آثاری که درباره روحانیون نوشته شده، به نسبت سایر سوژهها کم شما راست؟
البته از جهتی عناوین متعدد و متفاوتی درباره روحانیون هست که شاید اگر احصای دقیق و شاملی داشته باشیم بیشتر به چشم بیاید. از کتابهایی مثل «فضیلتهای فراموش شده» تا «حاج آخوند» همه در واقع راجع به روحانیت است. در سالهای اخیر حتی رمانهای متعددی درباره روحانیت داریم که شاید البته خیلی دیده نشده و به جامعه کتابخوان معرفی نشده. اما به طور کلی فکر میکنم که طبیعی است در این حوزه آثار چندانی نداشته باشیم. چون هم نویسندگان و ناشران برای ورود به این حوزه ریسک نمیکنند و هم از سوی نهادهای رسمی و حاکمیتی فضای زیادی برای پرداختن به این موضوع ایجاد نمیشود. به هر حال بخواهیم یا نخواهیم روحانیت در طی چند دهه اخیر در ایران متولی حکومت و صاحب قدرت بوده و هست و نمیتوان انتظار داشت که صاحبان قلم بی پرده و بی ملاحظه در این عرصه چیزی بنویسند و اثری تولید کنند. معمولاً این طور است که افراد ترجیح میدهند عطای این کار را به لقائش ببخشند و مخصوصاً در حوزه درام که اقتضائش شخصیتهای متنوع و فضای خاکستری است و نمیشود انتظار داشت که نویسنده فقط یکسویه و از نظر مثبت به سوژه نگاه کند.
پایان
محمدرضا زائری: نوشتن درباره روحانیت ریسک دارد
«نویسندگان ریسک نمیکنند تا درباره روحانیت بنویسند». این سخنِ محمدرضا زائری در گفتگو با دین آنلاین است. او اما این ریسک را کرده است. زائری کتاب «مسافر سنت در هزاره سوم» را نوشته است. کتابی که یک روحانی را در میانه شهر ترسیم میکند. با مردم نشست و برخاست دارد. از آنها میشنود. با آنها سخن میگوید. گاه به تندی با او مواجه میشوند. گاه محبتهایی از آنها میبیند. زائری لباس روحانیت به تن دارد. در شهر قدم می زند. از مواجهه مردم با یک فرد روحانی میگوید. روحانیتی که در نظر برخی، به دستگاه قدرت و حاکمیت وارد شده و از مردم فاصله گرفته است. زائری اما در این کتاب نشان میدهد که همه برخوردها با یک فرد روحانی یکسان نیست. گاهی همچنان پشتوانهای است تا دردهای مردم را التیام دهد. گاهی هم مردم از غم روزگار به تنگ آمده و یک فرد روحانی را نشانه میروند و دردِ خود را بر سرِ او خالی میکنند. کتاب مسافر سنت در هزاره سوم این مواجهه و ماجرا را به تصویر کشیده است. دین آنلاین در همین خصوص با حجه الاسلام زائری به گفتگو نشست.
ایده نگارش «مسافر سنت در هزاره سوم» چگونه به ذهنتان رسید؟
وقتی روزنامه «شهر آرا» وابسته به شهرداری مشهد از من خواست تا ستونِ ثابتی به صورتِ هفتگی در این نشریه داشته باشم، با توجه به تجربهای چندین ساله که در نگارشِ ستونِ ثابتِ مطبوعاتی کسب کرده بودم، به فکر فرو رفتم که چه تِم و محتوا و مضمون و قالبی میتواند هم از قلمِ منِ آخوند و روحانی تمایز به شمار آید و هم برای مخاطبِ امروز رسانهها جذاب باشد و هم با آن روزنامه تناسب داشه باشد. بر اساس این سه محور ایده نگارشِ یادداشتهای روزمره شهری از زبان یک شخص معمّم به ذهنم رسید و فکر کردم که شرح احوالاتِ روزمره یک روحانی در محیط شهری میتواند جذابیتهایی برای مخاطب داشته باشد و خوشبختانه همین طور هم شد و مطالبِ این ستون با توجه به جنس و حال و هوایی که پیدا کرده بود بسیار مورد توجه قرار گرفت.
آیا سلسله روایتهایی را که در این کتاب نوشتهاید دراماتیزه شده هستند؟ یعنی برای جذابیت، واقعیتها را همراه با دخل و تصرف نگاشتهاید؟
اساس همه این رویدادها کاملاً واقعی هستد و هیچ وقت نگارشِ تخیلی نداشتهاند. به این معنا که توی خانه بنشینم و بخواهم یک داستان و رمان را بر اساس فضای ذهنیِ خودم بنویسم. اما به طور طبیعی آن واقعیتهای روزمره که خودم در متنِ آنها حضور داشتهام با نثر و ادبیاتِ داستانی روایت کردهام. به این معنا میتوان گفت که دراماتیزه شدهاند تا برای مخاطب خواندنی و شیرین باشند. اساساً جنس روایت و ناداستان چیزی بین گزارشِ خشک و خام و داستان و درام است. مثلِ مواد خامِ خوراکی که با چاشنیها و افزودنیهایی ترکیب میکنیم و روی شعله و حرارت آتش میپزیم. در واقع این دراماتیزه کردن مثل آن پخت و پز است که نتیجه کار طبعاً عیناً همان هویج و برنج و کدو یا بادمجان نیست. ولی در عین حال هم دقیقاً همان مواد اولیه است که چنین نتیجهای داشته است.
عنوان کتاب هم جای تأمل دارد. به نظرتان روحانیت نهادی است که همواره باقی مانده سنت است؟
اراده من از این عنوان البته مصطلاحاتِ رایجِ فلسفی نبوده و همان معنایی را در نظر داشتهام که در عرفِ عمومی و فضای ذهنی مخاطب عام به ذهن متبادر میشود. با این مبنا عمومِ مخاطبان، روحانیت را نهادی برآمده از سنت و حافظِ سنت میدانند و تصورشان این است که هنوز هم ریشه در سنتتها دارد. لذا قصدم از این عنوان همان تلقی ابتدایی مخاطبان در فضای زندگی شهری بوده که میبینند یک نفر با قبا و عبای روحانیت الان سوار هواپیما یا قطار و مترو شده و دارد در کنارشان و با آنها زندگی میکند.
مخاطبِ این کتاب میبایست انتظار داشته باشد که با روایتهایی واقعی از مواجهه مردم با روحانیت طرف است؟
فکر میکنم همین طور است. چون از یک طرف غالب مخاطبانِ این کتاب نویسنده را میشناسند و از مواضع و رویکرد او با خبرند و از طرفِ دیگر جنس و قالب کتاب به آنان همین توقع را منتقل میکند که راوی در حال گزارش واقعیتهای زندگی روزمره است. مخصوصاً که هیچ وقت در متن کتاب با چیزی مواجه نمیشود که رؤیایی یا غیر واقعی و تخیلی باشد. من خودم در هنگام نگارش این روایتها کاملاً متوجه بودم که چیزی را ننویسم که مخاطب نتواند آن را هضم کند یا بپذیرد. لذا هم تلخیها را گزارش کردهام و هم شیرینیها. اگر فحش شنیدهام صادقانه نوشتهام و اگر هم مورد احترام و محبت واقع شدهام، باز هم نوشتهام و چیزی را اغراق شده یا غیر طبیعی نقل نکردهام. چون برایم مهم بوده که علاوه بر این مخاطب، اگر کسی پنجاه سال یا صد سال بعد هم کتاب را خواند بتواند تصویری جامع و تقریباً درست از جامعه و زندگی مردم کلانشهرهای ایران در پایان قرن داشته باشد.
👇👇 ادامه
نواندیشان دینی و روایتهای داستانی
زهرا عسکری
نگارش در قالبِ رُمان و داستان، مخاطبانِ بیشتری را با خود همراه میکند. این ذائقهٔ بشرِ امروز است. نحلههای مختلف فکری هم نمیتوانند به این مهم بی توجه بمانند. نواندیشان دینی در ایران هم بعضاً کوشیدهاند تا اندیشههای خود را در این قالب با مخاطب در میان بگذارند.
علی شریعتی در اوج مبارزات سیاسی بود که قصهٔ حسن و محبوبه را نوشت. حسن آلادپوش و محبوبه متحدین، زوجی مبارز بودند که در راه مبارزات سیاسی کشته شدند. شریعتی در سال 1355 قصهٔ حسن و محبوبه را با الهام گیری از این زوج مبارز نقل کرد. شریعتی تمامی ویژگیهای مطلوبِ یک انسانِ مبارز را برجسته کرد و این داستان را نگاشت. این قصه، روایت زن و شوهری بود که به روستایی میروند. در آن روستا یک روحانی و یک معلم حضور دارند. شریعتی که انتقاداتی به روحانیت داشت، در این داستان نیز ملای روستا را فردی مرتجع تصویر میکند. اما در مقابل، معلمِ روستا را مورد توجه قرار میدهد و او را از درک و شعور بالایی برخوردار میداند. معلم که تا پیش از آمدن حسن و محبوبه به روستا، الگویی را برای یک فرد مبارز نمیشناخته، این دو را مبارزان واقعی میبیند و به عنوان دو مبارز انقلابی از آنها یاد میکند. شریعتی در این داستان، کوشیده است تا تمامی ویژگیهایی که برای یک مبارز انقلابی میشناسد را در این داستان نشان دهد.
مرتضی مطهری هم به ماجرای داستان نویسی وارد شد. در سالهای دهه چهل و پنجاه، غالب داستان نویسان رویکردی چپ گرایانه داشتند. مطهری ضرورت داستان نویسی را درک کرد و کتاب «داستان راستان» را نوشت. این کتاب بر اساس زندگی برخی از بزرگان دین اسلام نگاشته شده بود. داستان راستان در دو جلد نگاشته شد و در هر جلد، هفتاد و پنج داستانِ کوتاه نقل شد. این کتاب در سال 1344 به عنوان کتاب برندهٔ جایزه یونسکو نیز معرفی گردید.
داستان نویسی اما رویّهٔ معمول در میان نواندیشان دینی نبود. عبدالکریم سروش و محمد مجتهد شبستری هیچگاه به این میدان وارد نشدند. اما به نظر میرسد که نواندیشان دینی متأخر گوشه چشمی به داستان نویسی دارند. عطالله مهاجرانی کتاب «حاج آخوند» را نوشته است. وی کوشیده تا در این کتاب، منشِ مطلوبِ یک فرد روحانی را روایت کند. حاج آخوند فردی معنوی و اخلاقی است که در روستایی زندگی میکند و مهاجرانی در ایام کودکی و نوجوانی با وی معاشرت داشته و از او ادب دینداری را آموخته است. مهاجرانی در این کتاب، برخی رفتار و گفتارها را در کلامِ حاج آخوند برجسته میبیند که در ایدههای نواندیشان دینی یافت میشود.
حسن محدثی هم برخی آثار را در قالبی داستانی منتشر کرده است. او کتابِ «حاجی خودتی» را در خصوص خاطرات خود از حج نگاشته است. این کتاب اگرچه روایتی داستان گونه دارد، اما نشان دهندهٔ پارهای از انتقادات به رفتار حاجیان در موسم حج نیز میباشد. نویسندهٔ کتاب، کوشیده است تا برخی از اعتقاداتِ عموم دینداران را نیز در این کتاب مورد نقد قرار دهد. وی برای انتقاد خود، روایت داستانی را شایسته دیده و از آن کمک گرفته است. حسن محدثی پیش از این نیز به همراه بیژن عبدالکریمی کتاب «مشرکی در خانواده پیامبر» را نوشته بود. این اثر نیز در قالبی داستانی بیان شده بود. در آن کتاب نشان داده بود که فارغ از ستیزه جوییهای دینی، چگونه میتوان به دیگران نیز به عنوان انسانهایی با مَنش متفاوت احترام گذاشت. حتی به آنها مِهر و عشق ورزید.
سروش دباغ نیز از جمله افرادی است که به رُمان و داستان توجه دارد. وی اگر چه تا کنون، اثری داستانی ننوشته است، اما بارها در خصوص رُمانهای مطرح به بحث پرداخته و آن را مورد توجه قرار داده است. وی برخی از دغدغههای دینی و اخلاقی را نیز در لا به لای همین آثار داستانی جستجو میکند و با مخاطبان خود در میان میگذارَد.
اندک جرقههای داستانی در میان نواندیشان دینی زده شده است. شاید روزی این جرقهها شعله ور گردد و بیان اندیشهها از طریق روایات داستانی، رویّهٔ معمول و مرسوم آنها نیز قرار گیرد.
ذهن چپ و لاطائلات راست
پرویز امینی، استاد دانشگاه
فون میزس استاد هایک زمانی رواج رمانهای کارآگاهی و پلیسی را کار چپها میدانست، چون این رمانها از مخاطب میخواستند در سطح ظواهر ماجرا باقی نمانند و برای کشف واقعیت سراغ زوایای پنهان بروند و به پشتصحنه توجه کنند. شبیه مارکسیستها که معتقدند واقعیت را نباید در سطح مشاهدهپذیر محدود کرد، بلکه همواره باید توجه داشت واقعیت اصلی در پسوپشت ساختارهای پنهان قرار دارد. بهزعم فون میزس این رمانها، راه را برای پذیرش معرفتشناسی مارکسیستی در بین مردم باز و هموار میکرد.
حالا برخی شاگردان شاگردان شاگردان... میزس به همان شیوه رمانهای کارآگاهی و معمایی، البته غیرهنرمندانه و گلدرشت میخواهند نشان دهند که اصلهای 43 و 44 قانون اساسی در سال 58 با عملیات نفوذ و جاسوسی از طرف شوروی و حزب توده ایران، وارد قانون اساسی جمهوری اسلامی شده است. با میزس همدل باشیم نتیجه این خواهد شد که این لاطائلات بهنفع راست با ذهن چپ نوشته شده است و از ما میخواهد واقعیت مشاهدهپذیر یعنی متن اصلهای 43 و 44 و ترکیب مجلس خبرگان با غلبه روحانیون و بسیاری از فقها را رها کنیم و به این پشتصحنه پنهان معمایی و جاسوسی توجه کنیم.
اصل چهلوسهای که با تبدیل شدن دولت به کارفرمای بزرگ و مطلق مخالف است و از آزادی انتخاب شغل دفاع میکند و بیان میدارد شرایط کار باید به صورتی باشد که فرد امکان خودسازی معنوی و مشارکت در رهبری جامعه را داشته باشد، نادیده بگیریم و این واقعیت پنهان را قبول کنیم.
یا مجلس خبرگان قانون اساسی را که علیالاغلب آن از روحانیون و برخی فقها و مجتهدانی مانند مرحوم صافیگلپایگانی، مرحوم منتظری، مکامشیرازی، جوادیآملی، موسویاردبیلی، ربانیاملشی، ربانیشیرازی، خادمی، انگجی و علیالخصوص شهیدبهشتی تشکیل شده بود، کنار بگذاریم و این داستان گلدرشت جنایی را باور کنیم.
اصل چهلوسه و چهاری که در زمان تصویب از مجموعه حدود 600 نفری تنها یک مخالف داشت و امثال مکامشیرازی در موافقت با آن صحبت کردهاند که منتقد مارکسیسم در قبل از انقلاب را بیخیال شویم و توطئه نفوذ را بپذیریم.
این لاطائلات، علاوهبر به انحطاط کشاندن فکر و اندیشه و سنت ستبر لیبرالیسم و روزنامهنگاری، این پیامد را دارد که زبان این گروه را در مخالفت با دعاوی امنیتی درباره پروژههای نفوذ علیه همکیشان و همفکران و همکاران آنها -که طی این سالها انکار میشد- خواهد بست. اگر چنین پروژه نفوذی در تدوین قانون اساسی ممکن باشد، چگونه سایر دعاوی سادهتر و باور پذیرتر را میتوان انکار کرد؟
لایحه عفاف یا گسترش بیحجابی؟! (یادداشت روز)
حسین شریعتمداری
۱- میگویند؛ در یکی از روزهای زمستان، شخصی از همسایه خود شکایت کرده بود که برف پشت بامش را جلوی در خانه ما ریخته و تردد ما را با دشواری روبهرو کرده است. دادگاه بعد از بررسی ماجرا، شکایت را وارد دانسته و طی حکمی همسایه را ملزم کرد که برفها را از جلوی خانه شاکی پاک کند. حکم دادگاه اما، در اواسط مرداد ماه و در اوج گرمای هوا صادر و ابلاغ شده بود!... شاکی ضمن تشکر از سرعت عمل(!) دادگاه، اعلام کرد که شکایت خود را پس گرفته است و اصلاً شتر دیدی؟! ندیدی!
۲- اخیراً لایحهای با عنوان «لایحه عفاف و حجاب» از سوی دستگاه قضایی تهیه شده و توسط دولت به مجلس شورای اسلامی ارائه شده است. نگاهی به مفاد این لایحه و مقایسه مواد پیشنهادی آن با قوانین موجود، این تلقی را به دنبال دارد که انگار لایحه یاد شده نه برای مقابله با بیحجابی، بلکه با هدف (ولو ناخواسته) حذف موانع قانونی موجود و زمینهسازی برای گسترش این پدیده زشت و پلشت تهیه شده است!
۳- به عنوان نمونه -و فقط یک نمونه از دهها نمونه دیگر- در ماده
یک لایحه آمده است:
«فرماندهی انتظامی جمهوری اسلامی ایران (فراجا) مکلف است به زنانی که مرتکب رفتار موضوع ماده(۲) این قانون میشوند در مرتبه اول از طریق مقتضی با استفاده از فناوریهای نوین و سامانههای هوشمند مانند ارسال پیامک تذکر دهد. در صورت تکرار این رفتار در مرتبه دوم از طریق سامانههای مذکور معادل یکدهم جزای نقدی درجه هشت و در مرتبه سوم معادل یک پنجم جزای نقدی درجه هشت جریمه نماید و در مرتبه چهارم مرتکب را جهت تعقیب کیفری و اعمال مجازات موضوع ماده(۲) به مراجع قضایی ذیصلاح معرفی کند. اعلام تذکر، جریمه و معرفی به مراجع قضایی باید مستند به ادله با قراین کافی باشد»!
لطفاً دقت کنید. بر اساس قوانین موجود، کشف حجاب در اماکن عمومی «جرم مشهود» است و مقابله با آن وظیفه قانونی و تعریف شده ضابطان قضایی (اعم از نیروی انتظامی و بسیج و...) است. توضیح آن که جرم مشهود به جرایمی گفته میشود که در آن عمل مجرمانه (در اینجا کشف حجاب) در مکان عمومی رخ بدهد یا بهگونهای باشد که وقوع جرم توسط نیروی انتظامی یا مردم دیده شود و یا وقوع جرم و متهم آن، محرز و آشکار باشد. مطابق قوانین موجود (که بدیهی نیز هست) مأمورین انتظامی به محض اطلاع از وقوع یک جرم مشهود باید به مقابله با آن برخیزند و از وقوع آن جلوگیری کرده و در صورت لزوم، مجرم را همراه با مستندات جرم به مراجع قضایی تحویل بدهند.
حالا به مفاد ماده یک لایحه عفاف و حجاب توجه کنید. در آن آمده است که ماموران نیروی انتظامی در صورت مشاهده کسانی که کشف حجاب
(جرم مشهود) کردهاند «در مرتبه اول از طریق مقتضی با استفاده از فناوریهای نوین و سامانههای هوشمند مانند ارسال پیامک تذکر دهد. در صورت تکرار این رفتار در مرتبه دوم از طریق سامانههای مذکور معادل یک دهم جزای نقدی درجه هشت و در مرتبه سوم معادل یک پنجم جزای نقدی درجه هشت جریمه نماید و در مرتبه چهارم مرتکب را جهت تعقیب کیفری و اعمال مجازات موضوع ماده(۲) به مراجع قضایی ذیصلاح معرفی کند»! به بیان دیگر، اولاً؛ وظیفه تصریح شده مقابله با جرم مشهود از ماموران سلب شده است! ثانیاً؛ مجازات کشف حجاب، از دایره جرایم کیفری حذف شده و به جرایمی از نوع «تخلف»! آنهم با مجازات نقدی تقریباً ناچیز تبدیل شده است! ثالثاً؛ امکان برخورد با این پدیده عفتسوز از سایر نهادهای ضابط قضایی مانند بسیج و سپاه گرفته شده و حال آنکه برخورد آنان با جرایم مشهود یک ماموریت قانونی و مصوب مجلس و فرماندهی کل قواست! رابعاً مردم از انجام تکلیف دینی و قانونی امر به معروف و نهی از منکر نه فقط منع شدهاند، بلکه اقدام آنها در این زمینه بهگونهای یک اقدام مجرمانه نیز تلقی شده است! و مثلاً حق ندارند از تردد کشفحجابکنندگان در معابر عمومی و انظار عامه جلوگیری کنند!
۴- و اما، حالا به شاه بیت! ماده یک این لایحه نظری بیندازید! چه میبینید؟! مطابق این ماده، نیروی انتظامی در صورت مشاهده جرم مشهود کشف حجاب، حق کمترین برخورد و ممانعتی ندارد! خُب، باید چه کند؟ باید برای کشفحجابکننده پیامک بفرستد و به او تذکر بدهد! اگر مراعات نکرد چه؟ پیامک دوم! اگر بازهم... پیامک سوم! و... خودتان قضاوت کنید. آیا این فرمول پیشنهادی در لایحه یادشده غیر از رها کردن پدیده خانمانبرانداز و عفتسوز کشف حجاب و تشویق دشمن به بهرهگیری از زنان فریبخورده برای ادامه این راه پلشت، مفهوم و معنای دیگری دارد؟! آیا این ماده خندهدار نیست؟! البته که خندهدار نیست، بلکه بر احوال ملت و خون شهدا و شهید و شهادت و مجاهدتهای ۴۴ ساله ملت و... بایدگریست!
ادامه... 👇
۵- در تبصره یک از ماده یک آمده است «چنانچه رفتار موضوع ماده ۲ در وسیله نقلیه توسط راننده ارتکاب یابد در مرتبه سوم علاوهبر اعمال مقررات مذکور در این ماده وسیله نقلیه به مدت یک هفته توقیف الکترونیکی میشود و در مرتبه چهارم به موجب حکم دادگاه تا مدت یک ماه توقیف میشود». سؤال این است که آیا راننده خودرو نسبت به کشفحجاب سرنشینان خودرو مسئولیتی ندارد؟! اگر سرنشینان کشفحجاب کرده نیز مورد بازخواست قرار خواهند گرفت، چرا در تبصره مزبور به آن اشارهای نشده است؟ و اگر پاسخ منفی باشد! به مفهوم آن است که خانمهای بیحجاب در صورتی که راننده خودرو نباشند، میتوانند به کشف حجاب خود ادامه دهند! در این حالت تبصره یاد شده چه فایده و کاربردی دارد؟!... هیچ!
۶- در جای جای این لایحه، مجازاتهایی که برای کشف حجاب در قوانین جاری کشور پیشبینی شده، تخفیف یافته و به جزای نقدی تبدیل شده است. جزای نقدی پیشبینی شده در لایحه نیز اگرچه بسیار اندک و ناچیز است ولی حتی اگر مبالغ کلانی هم باشد، بازهم بیاثر است و بازدارنده نیست! چرا؟! ظاهراً تهیهکنندگان محترم این لایحه نمیدانند که دشمن از پدیده بیحجابی به عنوان یک اهرم موثر برای مقابله با عفت عمومی، فروپاشی نهاد خانواده و نهایتاً مقابله با اساس نظام و هویت اسلامی مردم این مرز و بوم استفاده میکند. به بیان دیگر، بیحجابی زنان و پوششهای زننده مردان بخشی از یک جنگ ترکیبی است و بدیهی است که دشمن برای پرداخت هزینه آن، حتی در مقیاس کلان نیز کمترین تردیدی به خود راه نمیدهد. چند تن از زنان بیحجاب دستگیر شده که از اجیرشدگان دستچندم و بیاهمیت بودهاند، اعتراف کردهاند که برای هر یک ساعت حضور در خیابان مبلغ سه دلار دستمزد میگرفتهاند و یکی از آنها میزان درآمد یک ماه خود را ۵۰ میلیون تومان اعلام کرده بود. حالا حساب کنید که عوامل اصلی و سرنخها چه میزان کلانی دریافت میکنند؟! اگر تهیهکنندگان محترم لایحه تصور میکنند که با جریمه نقدی میتوانند از ادامه بیحجابی جلوگیری کنند، به جرأت میتوان گفت که از الفبای ترفندهای دشمن نیز چیزی نمیدانند!
۷- همین جا باید اذعان کرد که بیشتر زنان و دختران کشف حجابکننده افراد پاکدلی هستند که از عمق ماجرا بیخبرند. به قول حکیمانه حضرت آقا: «کشف حجاب، حرام شرعی و حرام سیاسی است؛ هم حرام شرعی است، هم حرام سیاسی است. خیلی از کسانی که کشفحجاب میکنند نمیدانند این را؛ اگر بدانند که پشت این کاری که اینها دارند میکنند چه کسانی هستند، قطعاً نمیکنند؛ من میدانم. خیلی از اینها کسانی هستند که اهل دینند،
اهل تضرّعند، اهل ماه رمضانند، اهلگریه و دعایند، [منتها] توجّه ندارند که چه کسی پشت این سیاستِ رفعِ حجاب و مبارزه با حجاب است. جاسوسهای دشمن، دستگاههای جاسوسی دشمن، دنبال این قضیّه هستند. اگر بدانند، حتماً نمیکنند».
نجات این طیف از زنان و دختران که بازهم به قول رهبر معظم انقلاب «دختران خود ما هستند» وظیفه قطعی نظام مقدس جمهوری اسلامی است. بنابراین لایحهای که به جای پیشگیری از کشفحجاب، انجام این اقدام ناپسند و زیانبار را تسهیل کرده و آسان میسازد، جفایی بزرگ و نابخشودنی در حق این طیف از فرزندان فریبخورده خودمان است. وقتی دشمن از آنها سوءاستفاده میکند بدیهی است که پیشگیری از سوءاستفاده دشمن وظیفه بیچون و چرای نظام و همه مردم است.
۸- درباره خسارتبار بودن لایحه یاد شده، گفتنیهای دیگری نیز هست، که برای پیشگیری از اطاله کلام، میگذاریم و به فرصت دیگری موکول میکنیم. اما در این میان دو نکته حائز اهمیت و سرنوشتساز را نمیتوان و نباید ناگفته گذاشت؛
اول: این لایحه از سوی قوه قضائیه ارائه شده است و با شناختی که از شخصیت برجسته، متقی، انقلابی و هوشمند جناب آقای اژهای، ریاست محترم و فداکار قوه قضائیه در دست است و کارنامه سراسر افتخار ایشان نیز بهترین گواه آن است، بسیار بعید میدانیم که از متن لایحه مورد اشاره با خبر باشند. از این روی استدعا داریم لایحه را به دقت مطالعه فرمایند و -با عرض پوزش- به نظر مشاوران بسنده نکنند.
دوم: نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی از هر سلیقه سیاسی که برخوردار باشند، به یقین در پایبندی به اسلام عزیز و حفظ عفت و سلامت جامعه و خانواده اشتراک نظر دارند. مطالعه لایحه یادشده به وضوح و بدون کمترین تردیدی میتواند طرد قطعی آن از سوی نمایندگان ملت را به دنبال داشته باشد.
پایان
ترس، محافظهکاری و حکمرانی
دکتر محمدصادق کوشکی
یکی از نمایندگان مجلس نقل میکرد اخیرا وقتی با رئیس جمهور درباره ساماندهی وضع ناهنجار بی حجابی صحبت شد، ایشان گفتند:«بگذارید کشور آرام بشود و دوباره جو امنیتی پیش نیاید!»
از این عبارت رئیس جمهور فهمیده میشود که ایشان اجرای وظایف قانونی خود (در مقام ریاست شورای عالی امنیت ملی و ریاست شورای عالی انقلاب فرهنگی)در قبال این مسئله را تا زمان آرام شدن اوضاع به حال تعلیق درآوردهاند! (آن هم از ترس ایجاد آشوب در کشور!)
این یعنی دشمن در ترساندن رئیس جمهور موفق شده و عملا مانع انجام وظایف قانونی و شرعی ایشان در قبال مسئله حجاب شده است!
متاسفانه ترس (که از آن با عنوان محافظهکاری هم یاد میشود) به عنوان یک بیماری مسری به بیشتر عرصههای فعالیت دولت رئیسی سرایت کرده و در نتیجه:
دولت سیزدهم از ترس براندازان و خرابکاران فعال در توئیتر و اینستاگرام، جرات اجرای دستور صریح رهبر انقلاب درباره قانونمند کردن فضای ولنگار مجازی را ندارد...
وزارت صمت از مقابله با مفسدین موثر در بحران خودرو و شکستن شاخ غولهای متخلف حاکم بر صنایع فولاد، پتروشیمی، مس و.... وحشت دارد.
وزارت اقتصاد جرات پس گرفتن بیت المال از ابر بدهکاران بانکی را ندارد و به تبع آن سازمان امور مالیاتی هم میترسد که مالیات بعضی خرپولهای گردن کلفت (مثلا برخی پزشکان زیرمیزی بگیر و...) را وصول کند.
وزارت ارشاد به روشهای گوناگون به بازیگران و هنرمندان مجرم باج میدهد و از اجرای قانون درباره آنها وحشت دارد چرا که از آنها و جنجال و عربده کشی حامیانشان، حساب میبرد!
وزارت ورزش نه تنها چشمانش را به روی تخلفات پی در پی برخی ورزشکاران قانون شکن بسته، بلکه هرچه ورزشکاری ضدانقلاب تر و گستاخ تر باشد بیشتر مورد توجه این وزارت خانه قرار میگیرد ،چون مسئولان وزراتخانه از خشم این جماعت و بازتابهای رسانهای آن میترسند!
دولتی که از پدرخواندههای اتاق بازرگانی ، کارچاق کنهای دنیای اقتصاد، اقتصاددانان لیبرال، براندازان اصلاحطلب، قلدرهای رسانهای، شاخهای فضای مجازی، اساتید ضدانقلاب حاکم بر دانشگاهها و آموزش عالی، جوجه براندازهای فعال در تشکلهای قانون شکن دانشجویی و... واهمه داشته باشد نه تنها موفق به حل مشکل بی حجابی نخواهد شد بلکه در حل مشکل مسکن و معیشت و تورم و بیکاری هم به جایی نخواهد رسید!
آقای رئیسی عزیز!
به فرمایش حضرت امیر (ع) اطرافیان حاکم اسلامی نباید افرادی ترسو و محافظهکار باشند چرا که مشاوره با آنان حکومت اسلامی را به ضعف و سستی خواهد کشاند!
برادر بزرگوار!
شما به مردم و امت حزب الله قولهای فراوانی داده و فقط دوسال دیگر برای عملی کردن این قولها زمان دارید و در صورت ادامه حاکمیت محافظهکاری و ترس بر دولت و ارکان آن، دوسال دیگر هم به سرعت برق و باد طی خواهد شد و شما میمانی و مردمی که چشم امید به شما دوخته بودند و...
رئیس جمهور محترم!
اگر امام میترسید انقلاب به ثمر نمیرسید،
اگر رهبر انقلاب اهل ترس بود امروز ما برده آمریکا شده بودیم،
اگر قاسم سلیمانی ترسیده بود امروز خاکریزهای دفاعی ما در اطراف تهران قرار داشت!
بدون اغراق شما در مقایسه با روسای جمهور سابق، مودبتر و متواضعتر بودهاید،
شجاعت هم میراث اجداد شماست!
پس شجاعت را هم به ویژگیهای خود اضافه کنید و ترس و مشاوران ترسو را کنار بگذارید و این جمله شهید بهشتی را به یاد داشته باشید که: محافظهکاری قتلگاه انقلاب است!
بماند این که به شهادت تاریخ و به روایت اغلب مکاتب و اندیشههای سیاسی هم، شجاعت و جسارت، لازمه حکمرانی موفق است!
تأثیرات هوش مصنوعی بر آموزش دینی
سعید بصام
امروزه دیگر هوش مصنوعی تنها موضوعی در بین مقالات علمی نیست بلکه تقریباً در تمام شاخههای صنعت و جنبههای زندگی نفوذ کرده و تازه آغاز راه است؛ تا جایی که برخی از روشنفکران شروع به هشدار درباره آینده این پدیده کردهاند.
آنچه در مقاله پیش رو به طور خلاصه به آن پرداختهایم، پیشبینی تاثیرات هوش مصنوعی در حوزه دین اسلام و مسائل مرتبط با آن میباشد. جایز است در همین ابتدای امر بیان نمایم به هیچ وجه انتظار نمیرود هوش مصنوعی جایگزین انسان شود؛ این موضوع به هیچ وجه یک فرض نبوده است. همچنین بعضی از مفروضات این مقاله کوتاه، ممکن است با واقعیت کم و بیش تفاوت داشته باشند، لکن فرضیات موجود برگرفته از مآخذ میباشند.
برای ورود به موضوع، از تاثیرات احتمالی هوش مصنوعی بر «مطالعات مذهبی» شروع نمودم. این تاثیرات عبارتند از:
ـ هوش مصنوعی به شدت بر سرعت تجزیه و تحلیل تأثیر گذار خواهد بود.
ـ این پدیده سرعت زیادی در جمع آوری اطلاعات دینی مورد نیاز از قرآن، حدیث، سیره و وقایع رخ داده به ارمغان میآورد.
ـ هوش مصنوعی در درک بهتر مفاهیم پیچیده، به دانش آموزان کمک شایانی میکند.
ـ الگوریتمهای هوش مصنوعی میتوانند اطلاعات لازم در زمینه موضوعی خاص را با بررسی ابعاد مختلف آن جمعآوری کنند؛ به گونهای که یک دانشجو حتی نمیتوانست فرض کند نیاز به در نظر گرفتن چنین ابعاد متنوعی از موضوع مورد تحقیق دارد.
ـ هوش مصنوعی میتواند تأثیرات فتواهای خاص را بر روی گروههای خاصی از افراد با فرهنگ، تحصیلات، جغرافیا، اقلیم، روانشناسی، محیط، جنسیت، پیشینه و … متفاوت، تجزیه و تحلیل و شبیه سازی کرده و نتایج آن را به پژوهشگران اعلام نماید.
ـ و …
با تفکر بیشتر در این باب میتوان تاثیرات فراوان دیگری از هوش مصنوعی بر مطالعات مذهبی را نام برد؛ با این وجود موارد فوق برای باز کردن سایر جنبههای مورد نظر کفایت مینماید.
از نگاهی دیگر میتوان به تأثیر هوش مصنوعی بر آموزش در حوزههای علمیه پرداخت. بطور کلی دو مقطع کلی آموزشی در حوزههای علمیه سنتی وجود دارد: مقطع «مقدمات و سطح» که به اختصار به آن سطح یک میگوییم. مقطع دوم که به «درس خارج» شهرت داشته و شاگرد را برای رسیدن به اجتهاد آموزش میدهد که این مقطع را سطح دو میخوانیم. حال چنانچه علاوه بر استفاده از هوش مصنوعی، تغییراتی از نظر ساختار صورت پذیرد که منجر به استفاده از تکنیکهای آموزشی مدرنتر شود؛ میتوانیم شاهد تغییرات چشمگیری در طول دورههای تحصیلی باشیم که در ذیل به اختصار شرح داده شده است:
ـ طلاب حوزههای علمیه برای فارغ التحصیلی از «سطح یک» دیگر نیازی به صرف چندین سال نخواهند داشت. به عنوان مثال در حال حاضر معمولاً از شروع تحصیات حوزوی (مقدماتی و سطح) تا پایان سطح یک، حدود 10 سال زمان لازم است.
لازم به ذکر است بسیاری از طلاب مهاجر از کشورهای غربی که در دهه اخیر در حوزههای علمیه قم مشغول به تحصیل بودهاند، به این موضوع تاکید داشتند و در گفتگوهای متعدد با بنده اذعان نمودهاند که نحوه تدریس دروس حوزوی از نظر روش تدریس عقب افتاده بوده و این ۱۰ سال به راحتی به 4 الی 5 سال قابل کاهش میباشد؛ حتی بدون اینکه اشارهای به استفاده از هوش مصنوعی و یا هر تکنولوژی دیگری شده باشد.
لذا با تغییر در ساختار برنامه درسی و استفاده از هوش مصنوعی و برخی دیگر از تکنیکهای آموزشی مدرن میتوان سطح یک را حتی به 3 الی 4 سال کاهش داد. جزییات این تغییرات خود موضوع مفصلی است که در این مقاله مجال پرداختن به آن نمیباشد.
معمولاً گذراندن درس خارج (سطح دو) و رسیدن به درجه اجتهاد، وابسته به استعداد و تلاش هر شخص، به طور متوسط 7 تا 10 سال زمان میبرد. در این مقطع شخص فارغ التحصیل، «فقیه» نامیده میشود. چنانچه هوش مصنوعی در این سطح مورد استفاده قرار بگیرد، تاثیرات بسیار مفیدتری داشته و بنابر حدسیات بنده، به راحتی میتوان این دوره ۱۰ ساله را به 3 سال کاهش داد.
بنابر این جمعاً برای فارغ التحصیلی از دو مقطع فوق، حداکثر 6 الی 7 سال زمان مورد نیاز است.
بعد دیگر موضوع، بحث مرجعیت است که فرآیند متفاوتی دارد. متاسفانه با وجود جستجو در منابع مختلف و تلاش بسیار، نتوانستم به آماری دست پیدا کنم که نشان دهد چند درصد طلاب حوزه، آموزش حوزوی را تا رسیدن به درجه اجتهاد ادامه میدهند. با این وجود، با تجربه میدانی و کمی مسامحه میتوان گفت حداقل ۹۰٪ دانش آموزان حوزه، تحصیلات خود را تا قبل از اتمام سطح یک و یا نهایتاً پس از اتمام سطح یک، رها میکنند؛ در نتیجه حداکثر ۱۰٪ از طلاب امید میرود به درجه اجتهاد میرسند و در این میان، تعداد بسیار کمتری از این فارغ التحصیلان، به مرجعیت رسیده و بخشی دیگر هم دانشمند اسلامی، محقق و علامههای بدون رساله میشوند.
ادامه... 👇
جهت صحت سنجی، دادههای فوق را با تعدادی از روحانیان در دست بررسی مینماییم. با توجه براینکه تعداد حدودی روحانیان اعلام شده در کشور سیصدهزار نفر است (در نظر داریم که اعداد متفاوتی اعلام شده است)، اگر ۱۰٪ آنها به درجه اجتهاد رسیده باشند یعنی در حال حاضر حداقل سیهزار مجتهد شامل مراجع و دانشمندان اسلامی خواهیم داشت. اگر چه این عدد مبالغهآمیز بهنظر میآید ولی همین نسبت ۹۰/۱۰ را برای فارغ التحصیلان سطح ۲ و ۱ نیز میتوان در نظر گرفت.
اگر ۹۰٪ تحصیلکرده های حوزوی سطح یک باشند، در آینده نزدیک با استفاده از هوش مصنوعی و تغییراتی در تکنیک و ساختار آموزشی حوزه، برای رسیدن به پایان سطح ۱ حدود 3 سال و رسیدن به اجتهاد حدود ۷ سال زمان خواهد برد. با این دادهها میتوان پارادایمهای مختلفی را فرض نمود. یکی از این پارادایمها این است که فرض کنیم ۳ سال درس سطح یک، در برنامه درسی جوانان، از دبیرستان تا پایان دانشگاه، تقسیم گردد (حدود ۱۲ سال برای کارشناسی ارشد و ۱۰ سال برای کارشناسی) و در صورت نیاز حتی یک سال به دوره دبیرستان یا دانشگاه اضافه گردد. نتایج این پاردایم میتواند به شرح ذیل باشد:
1.هر فارغ التحصیل دانشگاهی به اندازه ۹۰ درصد علما، دانش مذهبی خواهد داشت و در واقع فارغ التحصیل سطح یک خواهد شد. از نظر کیفی، این موضوع ارتقاء غیر قابل تصوری در دین فهمی عموم مردم بوجود خواهد آورد.
2.بخش هنگفتی از واجبات دینی (سهم امام از خمس) در حال حاضر صرف بورسیه تحصیلی ۹۰ درصد علمای موجود (سطح یک) میشود. این هزینه علاوه بر هزینه تحصیل، صرف سالهای پس از تحصیل نیز میشود؛ زیرا دانشجو به دلیل عدم یادگرفتن کسب و کار دیگر، منبع درآمدی نداشته و تمام طول عمرش را تقریباً با صرف وجوهات میگذراند. حال این خیل عظیم دیگر به عنوان یک طبقه خاص وجود نخواهد داشت، بلکه همراه با سایر جوانان، به یک حرفه مشغول خواهند شد.
برای اینکه به شما یک تصور تقریبی از صرفه جویی بدهم، اگر در ایران در حال حاضر حدود سیصدهزار نفر روحانی باشد، تقریباً تمام سیصدهزار نفر با خمس زندگی میکنند و با تغییراتی که توسط هوش مصنوعی رخ میدهد، ۲۷۰هزار آنها دیگر وجود نخواهند داشت. با فرض اینکه هر روحانی بطور متوسط یک خانواده 5 نفره داشته باشد (معمولاً آنها بیش از حد میانگین کشوری فرزند دارند) و همه فقط معادل خط فقر امروز هزینه کنند (آخرین خط فقر ۲۱میلیون تومان در ماه اعلام شده است)، جمع هزینه سالانه این ۲۷۰هزار نفر از محل وجوهات، معادل ۶۸ همت (۶۸ هزارمیلیارد تومان) در سال خواهد بود. آیا میتوانید تصور کنید که با ۶۸هزار میلیارد تومان در سال چند بیمارستان و یتیم خانه رایگان میتوان ساخت و اداره نمود. با این حال، این تنها پیامدهای کمی و مالی مستقیم است.
صرفه جوییهای غیر مستقیم حذف ۱۰ سال آموزش این ۹۰٪، با در نظر گرفتن هزینههایی که حوزه برای ساخت و ساز محل تدریس، خوابگاه شبانه روزی و هزینه معلمان و کمک هزینه تحصیلی به آنها در طول سالهای تحصیل پرداخت میکند، بهعلاوه هزینه نیروهای اداری و مدیریتی حوزه، مبلغ قابل توجهی صرفه جویی از وجوهات خواهد داشت.
3.گذشته از تاثیرات کمی این موضوعف میتوان به جنبه کیفی این موضوع نیز پرداخت. ابتدا باید ببینیم این قشر 90 درصدی چه خدماتی ارائه میدهند و آیا حضور آنان الزامی میباشد؟ این خدمات را در شاخههای ذیل میتوان تقسیم نمود:
ـ تشریح احکام: فارغ التحصیلان سطح یک چون صاحب فتوی و نظر نیستند، معمولاً فقط از روی رساله احکام را به مردم می گویند. این عمل را خود مردم بدون فارغ التحصیلی سطح یک هم میتوانند انجام دهند؛ چرا که در این فرض، همه فارغ التحصیل سطح یک خواهند بود و قطعاً مشکلی از نبودن این طبقه بوجود نخواهد آمد. لذا یکی از بهترین دستاوردهای این پارادایم، رسیدن به سناریوی «هر نفر یک عالِم» میباشد.
ـ سخنرانی: آیا فارغ التحصیلان دانشگاهی/حوزوی در مفروض این پارادایم، احتیاجی به سخنرانی از نوع سطح یک خواهند داشت؟ قطعاً جواب منفی است، پس سخنرانان مذهبی از افراد سطح دو خواهند بود. میتوانید تصور کنید سخنرانی برای مردمی که غالب آنها خودشان فارغ التحصیلی سطح یک میباشند، به این آسانی نخواهد بود و سخنرانان مذهبی که طبعاً از بین ۳۰، ۰۰۰ نفر مجتهد خواهند بود، باید حرف حساب داشته باشند و به آسانی مورد سؤال و چالش شنوندگان قرار خواهند گرفت. در این مرحله دیگر نمیشود روی منابر از خرافات گفت و یا صرفاً معجزات را با آب و تاب بیان کرده و داستان تعریف کرد. در نتیجه زمان مردم صرف حرفهای با کیفیتتری خواهد شد.
ـ امامت جماعت: ما در هیچ متن و نص مذهبی نداریم که باید امام جماعت از طبقه خاص و یا در کسوت خاصی باشد. لذا هر کسی از همان مردم تحصیل کرده دانشگاهی که سطح یک را هم گذرانده، به انتخاب و اختیار مردم میتواند امام جماعت باشد.
ادامه... 👇
ـ حل مسائلی اجتماعی و خانوادگی رجوع کنندگان: فارغ التحصیلان رشتههای دانشگاهی علوم روانشناسی که بطور طبیعی در حین تحصیل آکادمیک، فارغ التحصیل سطح یک هم شدهاند، جهت حل مشکلات خانوادگی، اجتماعی و روحی مردم قطعاً از روحانیهای فعلی مستقر در مساجد واجد شرایط تر هستند.
پایان
4.مهمترین دستاورد این پارادایم این است که در حوزه شریعت، مجتهدین و مراجع، قطعاً کیفیت فتاوا و عملی بودن آنها بسیار بهتر خواهد بود. شما تصور کنید یک فتوا قبل از اعلام، به هوش مصنوعی داده شود و هوش مصنوعی تأثیر عکس العمل و نتایج آن را در گروههای مختلف جنسیتی، سنی، جغرافیایی، فرهنگی و نژادی، ملیتی، تاریخی و دسته بندیهای مختلف دیگر بررسی و به مجتهد ارائه نماید. حال این فتاوا چقدر متفاوت و عملیتر خواهد شد؟
پارادایم فوق مانند هر روش جدید دیگر، قطعاً موضوعات و چالشهای خود را خواهد داشت که باید برای آنها راه حل پیدا نمود؛ لکن به نظر من از وضعیت فعلی بهتر خواهد بود. در ضمن با اینکه نمیتوان به طور قطع اعلام نمود مدیران حوزه این مسیر را خواهند رفت؛ اما عقیده دارم مدت زمان تحصیلات حوزوی، قطعاً کمتر و کیفیت فارغ التحصیلان بهتر خواهد شد. نکته آخر اینکه متغیرهای متعدد دیگری خصوصاً در حوزه سیاسی در حال ایجاد تغییرات بر حوزه دین، دینداری و آموزش دینی هستند که در این مقاله لحاظ نشده است و میتوانند موجب تسریع یا کند شدن سیر این تغییرات گردند.
پایان
هنجار عقاب و هنجار لاکپشت!
حاشیهای بر تصور نسل نو ایرانی از ارزش اخلاقی
علی مهجور
در یادداشتی که پیش از این با عنوان «خداوند هر لحظه تغییر میکند!» منتشر کردم، از خدای نسل نوی ایرانی نوشتم و کیفیتِ تصور این نسل از خدا. در این یادداشت میخواهم بر همان پایه، از کیفیت هنجارهای این نسل بنویسم. همچنان تأکید میکنم که نسل نوی ایرانی صرفاً نسلی خوشباش و بازیگوش نیست که فاقد دغدغههای جدی باشد.
فهرست عناوین
درآمد
هنجار به مثابه مانع
هنجار نسل نوی ایرانی
به جای نتیجه
درآمد
عقابها در آسمان حرکت میکنند و در اوج کوههای دستنایافتنی لانه میسازند؛ اما لاکپشتها در زمین حرکت میکنند و لانههایشان را با خود این سو و آن سو میبرند. عقابها حتی برای شکار هم کمتر به زمین میآیند و در اکثر اوقات، پرندگان در حال پرواز را شکار میکنند؛ لاکپشتها اما گیاهان کنار رودخانهها را میخورند. عقابها هرچند با خطرهای فراوان مواجهاند؛ اما آسمان و پرواز و کوه را تجربه میکنند و لاکپشتها هرچند کند و آهستهاند اما با خطرهای کمتری مواجهاند. این هر دو به مقتضای طبیعتشان رفتار میکنند. هنجار عقاب تیزپروازی است و هنجار لاکپشت آرامش و احتیاط. ما از هیچ عقابی انتظار نداریم به آرامی روی زمین راه برود و با احساس خطر سرش را لای بال و پرش فرو کند. از هیچ لاکپشتی هم انتظار نداریم چوبی را گاز بگیرد و دو مرغابی او را به آسمان ببرند.
در یادداشتی که پیش از این با عنوان «خداوند هر لحظه تغییر میکند!» منتشر کردم، از خدای نسل نوی ایرانی نوشتم و کیفیتِ تصور این نسل از خدا. در این یادداشت میخواهم بر همان پایه، از کیفیت هنجارهای این نسل بنویسم. همچنان تأکید میکنم که نسل نوی ایرانی صرفاً نسلی خوشباش و بازیگوش نیست که فاقد دغدغههای جدی باشد. معتقدم این نسل چنین نیست که تنها در پیِ بازیهای رایانهای و به تصور برخی از افراد نسلهای قبل، در پی اتلاف وقت باشد. بلکه نسلی هوشمند و چابک در اندیشه است که با کسب اطلاعات، پیوسته از همهچیز برای زندگیِِ شدیداً بالفعلاش بهره میبرد و به مفهوم واقعیِ کلمه، «ابن الوقت» است و دم را غنیمت میشمرد.
آنچه همنسلیهای ما و کمی بزرگترها از آن سر در نمیآورند این است که برای نسل نو، چه چیزی اهمیت دارد؟ گمان معلمها و پدر و مادرها و بسیاری از استادان دانشگاهها این است که برای این نسل، هیچ چیز اهمیت ندارد. آنها بر این باورند که نسل نوی ایرانی اساساً از زندگی تصور دقیقی ندارد و همه چیز و همه کس را به هیچ میانگارد. به ویژه وقتی وارد گفتگوهای اخلاقی میشویم، گفته میشود که برای نسل نوی ایرانی اساساً اخلاق مطرح نیست و آنها یا هیچ باوری به ارزشهای اخلاقی ندارند یا ارزشهای آنها آنقدر متفاوت است که نمیتوانیم درکشان کنیم.
آیا این نسل فاقد هنجار اخلاقی است؟ آیا اساساً اخلاق را کنار گذاشته است؟ آیا اتهام نهیلیسم اخلاقی برای این نسل اتهامی واقعی است؟ پاسخ من به همهٔ این پرسشها – در حدی که با این نسل سر و کار داشتهام – پاسخی منفی است. این نسل هم از اخلاق، به خوبی سر در میآورد و هم هنجار اخلاقی دارد. اما به سبب نوع پرورش و سبک خاص زندگیاش مواجههٔ متفاوتی با اخلاق دارد. مواجههٔ این نسل با اخلاق سبب شده است تا همواره از این نسل به عنوان نسل عصیانگر و در مواردی پوچگرا تعبیر شود. اما واقعیت غیر از این است.
هنجار به مثابه مانع
مواجههٔ این نسل با اخلاق به طور کلی، و نیز با بسیاری از هنجارهای اخلاقی، همواره مواجههای از نوع مواجههٔ عقاب و شیشه بوده است. قفسهای بزرگی که برای عقابها تهیه میکنند در مواردی شیشهای است و عقاب بیآنکه شیشه را ببیند تلاش میکند پرواز کند و اوج بگیرد؛ اما ناگهان به شیشه برخورد میکند. نسل نو در بسیاری از فعالیتهای خود با دیوارهای شیشهای برخورد کرده است که هر بار وقتی از علت وجود این دیوارها پرسیده، در پاسخ او به هنجارهای اخلاقی استناد شده است. اخلاق در موارد زیادی مبدل به سد و مانع در برابر خلاقیت او شده است و هنجارهای اخلاقی در موارد زیادی به مثابه سد و مانع در برابر تفکر، هنر، دانش، شغل و تفریح او جلوهگر شده است. به طور کلی شئون زیادی از زندگی نسل نو با دیوارهای شیشهای برخورد کرده است که فضای رسمی و عمومی این دیوارها را مبتنی بر اخلاق و هنجارهای اخلاقی کردهاند.
ادامه... 👇
من در این مجال نمیخواهم بپذیرم یا مردود بشمارم که واقعاً این دیوارهای شیشهای از جنس هنجارهای اخلاقی هستند؛ اما واقعیت این است که جامعه و فضای عمومی و نیز قرائت رسمی از فرهنگ و اخلاق همواره دیوارهای شیشهای در مقابل تحقق ارادهٔ نسل نو ساخته است که علت وجود آنها را اخلاق و هنجارهای اخلاقی ذکر کرده. اگر عقاب از وجود قفس شیشهایاش شادمان باشد و آن را دوست داشته باشد، لاجرم باید انتظار داشته باشیم نسل نو هم اخلاق و هنجارهای اخلاقیای را که جامعه و نهادهای رسمی به او معرفی کردهاند، دوست داشته باشد!
از سوی دیگر، این نکته را باید باور کنیم که تعامل فردی و اجتماعی این نسل به شدت تحت تأثیر فناوری و سرعت تغییر آن است. رسانههای اجتماعی، بازیهای کامپیوتری، اپلیکیشنهای ساخت فراوردههای صوتی و تصویری و صدها عامل فناورانهٔ ریز و درشت دیگر بر کیفیت فهم و تعامل این نسل با خودش و با دیگران اثرگذار بوده است. همهٔ ما باید این تأثیر را باور کنیم. نسلهای قبلی این تأثیر را باور نکردهاند و بنابراین تلاش هم نمیکنند تا کیفیت شخصیت و خصوصیات این نسل را بفهمند. ما تا این تغییرات را نپذیریم و با ذهن باز به سراغ فهم آن نرویم، نمیتوانیم فهمی از این نسل نو و تعامل درستی با او داشته باشیم.
باور بفرمایید تأثیر فناری بر این نسل جدی بوده است. به عنوان نمونه از خوانندگان این نوشتار میخواهم که مقالهٔ آنتونی ترنر با عنوان «نسل Z: فناوری و علاقهٔ اجتماعی» را بخوانید.[1] این مقاله یکی از دهها مقالهای است که در بارهٔ اثرپذیری این نسل از فناوری نوشته شدهاند. این مقالات مبتنی بر پژوهشهای علمیاند. از این رو در خور توجهاند. سخن اصلی ترنر این است که نسل جدید به سبب استفاده فراوان از فناوری مدرن به خصوص فناوری دیجیتال از آن نوع علاقهٔ اجتماعیای که نسل قبل برخوردار بوده، برخوردار نیست. او در مقالهٔ خود آسیبهای ناشی از تعامل کودکان و نوجوانان با فرآوردههای مدرن و دیجیتالیِ انتقال اطلاعات را به خوبی متذکر شده است؛ اما از این مسأله هم غافل نمانده که ظرفیت نسل جدید برای تفکر خطی به گونهای تغییر کرده است که جای خود را به شیوه جدیدی از تفکر داده است. در این شیوهٔ جدید تفکر، نسل Z اطلاعات را به شیوهای سریع و از هم گسیخته دریافت و گاه منتشر میکنند.
اما در کشور ما، همهٔ کسانی که با این نسل مواجهاند، به جای دیدن واقعیت تغییرات این نسل، صرفاً به سراغ آنچه به نظرشان نقطهٔ ضعف آنهاست میروند؛ نقطه ضعفهایی مانند آسیبپذیری آنها از برخی جنبههای استفاده از فراوردههای دیجیتال، فقدان مهارت در تعامل اجتماعی، بیتوجهی به آداب و رسوم و هنجارهای اخلاقی و … . برخی از این نقاط ضعف را هر نوجوانی در هرجای دنیا داشته و دارد و هیچ ربطی هم به این نسل ندارد. این نسل خصوصیتی دارد که بر آمده از وضعیت خاص پرورشی و شکلگیری هویت اوست و البته این خصوصیت بر شدت آنچه برای هرنوجوانی در هر شرایطی بحران میخوانند، چه بسا افزوده باشد.
هنجار نسل نوی ایرانی
پرسش اصلی این نوشتار این است که هنجار این نسل چیست؟ به عبارت بهتر چه عاملی است که تمامی شئون زندگی این نسل را تحت تأثیر خود قرار داده و میزان و معیار عمدهٔ افراد این نسل برای سنجش سایر چیزهاست؟ شاید اگر از این هنجار بنیادی آگاه شویم، هم بتوانیم علت برخی از رفتارهای فهمناشدنیِ آنها را کشف کنیم و هم تا حدی بتوانیم خود را به آنها نزدیک کنیم. به نظر میرسد هنجار اصلی و بنیادیِ این نسل «سرعت» است. چنانکه پیشتر گفته شد، نسل نوی ایرانی در معرکهٔ پیشرفت فناوری دیجیتال و به تبعِ آن فناوری اطلاعات متولد شد و بالید. این مسأله موجب شده است تاذهن این نسل آکنده از اطلاعاتی تازه به تازه باشد و سرعت تغییر اطلاعات در ذهن او نسبت به ذهنهای نسلهای قبل چندین برابر باشد.
او هر روز اطلاعات تازه در زمینهٔ تمام علاقهمندیهای خود را دریافت میکند و با کنار هم نهادن آنها به نتایج تازه و تازهتر میرسد. از فیلم و انیمیشن و سریال گرفته تا جدیدترین اپلیکیشنها؛ از تازهترین مدلهای آراستگی و مد لباس گرفته تا آخرین پیشرفتها در زمینهٔ گوشی مبایل و تبلت؛ از به روزترین پیشرفتهای هنری در زمینههای موزیک و گرافیک گرفته تا محصولاتی که هوش مصنوعی قرار است به بازار عرضه کند. نسل نوی ایرانی در برابر رودخانهای از اطلاعات قرار گرفته که نمیتواند دوبار در این رودخانه پای بگذارد؛ چرا که بار دوم این رودخانه حاوی آگاهیهای تازهای است که بار قبل نبود. نخبگان این نسل دائماً به چیزهای تازهای میرسند و اندیشههای جدیدی دارند. اما بروز و ظهور این اندیشهها که در موارد زیادی محصول خلاقیت این نسل است، در هزارتوی جامعهٔ ما مجال تحقق نمییابد و این همان دیوارهای شیشهای است که در آغاز توصیفش کردم.
ادامه... 👇
ما میخواهیم عقابهای نسل نو را با هنجارهای لاکپشتی خودمان بپرورانیم. از آنها انتظار داریم که روی زمین راه بروند و محتاط باشند. میخواهیم به هر نهانگاهی سرکشی نکنند و سرشان به دودوتا چهارتایی که سر ما گرم بود، گرم باشد. ما همهٔ این خواستههایمان را مستند به هنجارهایمان میکنیم. میگوییم کار الف را نکن. او میپرسد چرا؟ من تحصیل کردهام که همین کار را انجام دهم. میگوییم این با فلان هنجار اخلاقی ناسازگار است. و او وقتی بارها و بارها خود را مواجه با دیوارهایی دید که مستند به اخلاقاند، چکش بر میدارد و قصد تخریب دیوارها را دارد. ما او را هنجارشکن میخوانیم؛ اما او تنها با هنجارهای ما مخالف است نه با اخلاق. هنجارهای او دقیقاً همچون هنجارهای ما بر پایهٔ عدالت، نوعدوستی، عشق، خیرخواهی و صداقت بنا شده است؛ اما ما معمولاً تلاش نکردهایم تا هنجارهای او را کشف کنیم.
در این معرکه ما از همه چیز بهره بردهایم تا نسل نو را از اوج آسمان و تیزپروازیشان به زیر بکشیم و خزیدن لاکپشتها را به آنها بیاموزانیم. از فرهنگ، دین، اخلاق، ساست، خدا، پیغمیر، امام، خردمندی و دهها عنصر اندیشگی دیگر بهره بردهایم تا او را کند کنیم و انقیاد و اطاعت در برابر هنجارهای خودمان وادار کنیم. به آنها گفتهایم: ما هم پرواز میکنیم. فکر میکنید فقط شما پرواز میکنید؟ ما هم به کمک چوبها و مرغابیها پرواز میکنیم! اما وقتی با پوزخندهایشان مواجه شدهایم آنها را فاقد اخلاق و اهل تمسخر خواندهایم.
نسل نوی ایرانی با خود میاندیشد که نسلهای قبلی او را نمیفهمند؛ دغدغههایش را درک نمیکنند؛ سطح بلند خواستههایش را نمیبینند و تصوری از دنیایی که او میخواهد برای خودش بسازد ندارند. ما افراد نسلهای قبل فکر میکنیم که اینها عصیانگرند، هنجار شکن هستند، اخلاق و سیاست را پوچ میپندارند؛ خدا و پیغمبر سرشان نمیشود. این هر دو فضایی میسازد پر از سوء تفاهم که تنها قربانی میگیرد و ویرانی میآورد.
به جای نتیجه
ما نیازمند ترجمه هستیم! ما نیاز داریم تا زبان نسل نو را که به باور من مهمترین مؤلفهاش سرعت و تغییر دائمی است، فرابگیریم و بعد هنجارهایمان را به این زبان ترجمه کنیم. نسل نو قدری هنجارهای ما را تعدیل میکنند و ما هم قدری هنجارهای آنها را تعدیل میکنیم. ما نیاز داریم تا موزیکهای اینها را بشنویم و از مضامین آنها عصبانی نشویم. ما نیاز داریم فیلمهای این نسل را ببینیم و به آنها برای دیدن این فیلمها پرخاش نکنیم. ما نیاز داریم تا هنجارهای دوستی اینها با یکدیگر را در گفتگوهای همدلانه کشف کنیم. در یک کلام ما نیاز داریم تا از آنها بیاموزیم و بیاموزیم و بیاموزیم تا بتوانیم به آنها هنجارهای خود را بیاموزانیم. با عصبانیت، با پرخاش و از همه مهمتر با نشنیدن و گفتگو نکردن تنها مسائل را پیچیدهتر میکنیم.
[1] Turner, Anthony, Generation Z: Technology and Social Interest, in The Journal of Individual Psychology, Volume71, Number 2, Summer 2015, Published by University of Texas Press, pp. 103-113 (Article)
پایان
چگونه فوتبال به شما تابعیت میدهد؟
عطیه همتی، خبرنگار
مرحوم حمیدرضا صدر در کتاب روزی روزگاری فوتبال مینویسد:«با فوتبال دریافتم حمایت از تیم نوعی «شهروندی مشترک» یا به تعبیری همسایگی/دلمشغولی مشترک را به ارمغان میآورد. دریافتم مهم نبود طرفداران یک تیم، یکدیگر را نمیشناختند، مهم این بود در روز و ساعتی از پیش تعیین شده در محلی گرد میآمدند و با تشویق تیم شان مجموعه واحدی را تشکیل میدادند.» این شاید بهترین تعریفی باشد که از هواداری فوتبال و لذت و تعاملات آن بتوان ارائه داد. تعریفی که میگوید هواداران فوتبال ساکنان پراکنده و غیرمتمرکز یک تیم فوتبالاند که با هزار تفاوت در رنگ و قوم و نژاد و حتی ملیت یکباره برای یک چیز مشترک رگ گردنشان باد میکند و خون توی رگهایشان میجوشد. هر تیم، یک سرزمین است و هواداران ساکنان و شهروندان آن و این تعصب به سرزمین را میتوان از اولین مکالمات آدمهایی که فوتبال بخش مهمی از زندگیشان است ببینید. آنجایی که در مکالماتشان مییابند قلبشان برای یک تیم مشترک میتپد، با ذوق به صورت هم میخندند و همدیگر را در آغوش میگیرند. چنان همشهریهایی که همدیگر را در شهر غریبی پیدا میکنند و یکباره با ذوق به زبان مادریشان حرف میزنند. این جزئی از کل بودن جذاب ، این هم قبیلگی شورانگیز، این هویت مشترک کوچک که گاه آنقدر جدی میشود که هواداران برایش تب میکنند و یا به وقت شکست قلبشان میایستد.
ما فوتبالیها شبهای بیشتری را خوش گذراندهایم. بالا و پایین پریدهایم، خندیدهایم، خشمگین شدهایم، گریه کردهایم و آدرنالین خونمان را بالا و پایین کردهایم. ما فوتبالیها وقتی همتیم میشویم لحظات مشترک زیادی را باهم و به شکل همزمان از روی سکوها و یا کیلومترها دورتر از توی قاب تلویزیون به یک نقظه مشترک زل زدهایم و قلب و روحمان را به آنجا فرستادهایم. پس اغراق نیست بگویم ما هواداران تیفوسی یک تیم فوتبال؛ هموطنیم و فوتبال این فرصت را داده که یک کولنی جداگانهای برای خودمان درست کنیم. موضوعی که باشگاههای بزرگ فوتبال خوب درکش کردهاند و حتی برای هوادارانشان در سراسر دنیا مثل کارتهای ملی، کارت هواداری میفرستند. شناسهای که باشگاه شهروندی تو را برای سرزمینش پذیرفتهاست و تو در لیست ساکنان این سرزمین شناسنامه دارثبت شدهای.
تعلق به هر گروه، دسته، جریان مثل جوییست که راه خودش را به دریا باز میکند و خود را در کثرت توسعه میدهد و قویتر میکند. او حالا میتواند حتی افتخارات دریا را افتخارات خود بداند. هواداران سالهاست خودشان را با تیمهایشان جمع میبندند و در کلکلهای ورزشیشان بلند بلند میگویند که «جام این بار مال ماست»، «لهشان کردیم» این همان نقطه است که هوادار خودش را به آن دریا وصل کردهاست و حالا او خودش جزئی از عظمت دریاست.
این فرصت را هواداری به او میدهد تا آنجا که وقتی میخواهند تیمی را تنبیه کنند بازیهایش را بدون تماشاگر برگزار میکنند تا از این یار دوازدهم محروم باشد. این در هم تنیدگی عجیب، این دلدادگی خاص این گونه است که وقتی بازیکن توپ را به تور دروازه میچسباند هوادار احساس میکند در رساندن آن توپ به تور دروازه نقش داشته است و بازیکن فریاد شادیاش را رو به تماشاگران میزند و گل را تقدیمشان میکند. و چه چیز جذابتر از این پیوند و لحظه رویایی؟
جزئی از کل بودن برای هر انسان هویت فردی و اجتماعیش را توسعه میدهد. او به وقت تنهایی سری به کولنیاش میزند و حال خود را خوب میکند. یا به وقت معرفی خودش در اجتماع وقتی میخواهد از خودش حرف بزند بعد از اسم و مشخصات شناسنامهای خود از این طرفدار کدام تیم است حرف می زند. مثل پروفایلهای شبکههای اجتماعی که هواداران فوتبال احساس میکنند باید در سردر صفحه شخصی خود نامی از تیم موردعلاقهشان را مانند ملیت یا شهر زادگاه و وطنشان بنویسند.
از همین روست که مارتینوس پسرکی در گوشهای از دنیا از زیر آوار سونامی با پیراهن کریس رونالدو بیرون میآید. کریس رونالدو خونش به جوش میآید و او را چند روزی مهمان خودش میکند. مارتینوس فهمید فقط متعلق به اندونزی نیست و فوتبال میتواند حتی او را شهروند جهان تازهای کند. جهانی همینقدر عجیب و دوست داشتنی!
پایان
سیاستگذاری ما و طنزی به نام «تغییر طالبان»
صادق امامی
حسین امیرعبداللهیان، وزیر امور خارجه کشورمان روز پنجشنبه در بخشی از اظهاراتش در حرم امامخمینی(ره) به مساله افغانستان اشاره کرد. بخشی از اظهارات وزیر امور خارجه درباره بهرسمیت شناختن طالبان که مشروط به تشکیل دولتی فراگیر در کابل شده است، پیش از این بارها و بارها از سوی او و وزارت امور خارجه عنوان شده بود. امیرعبداللهیان در موضوع حقابه -که در دو سال گذشته در مواجهه با آن مماشات میشد- متاثر از بحران سیستان و هشدار اخیر رئیسجمهور به طالبان، صریحتر سخن گفت. او خطاب به طالبان گفت: «حل مشکل حقابه از طریق بیانیه سیاسی نیست. از طریق اقدام حقوقی در چهارچوب عهدنامه 1351 است.» موضوع سومی که وزیر امور خارجه بهصورت جدی درباره آن به طالبان هشدار داد، درگیریهای مرزی بود. این رویکرد برخلاف رویه سابق وزارت امور خارجه بود که پیشتر در پاسخ به درگیریهای مرزی یا آن را ناشی از «عدم آشنایی مرزبانان هیات حاکمه سرپرستی طالبان» میخواند یا اینکه از حل شدن موضوع پس از هماهنگی مرزبانان دوطرف خبر میداد. این بار اما او بهصراحت درگیریهای مرزی را «یک عامل نگرانی» ایران خواند: «درگیریهای مرزی پراکندهای که در ماههای گذشته در مرز ایران و افغانستان بهوقوع پیوسته، یک عامل نگرانی است.» برآیند این اظهارات نشان میدهد تهران پس از گذشت دو سال قصد دارد رویکرد خود را در مواجهه با همسایه شرقیاش تغییر دهد و قاطعانهتر با کابل سخن بگوید. اما سوالی که در این بین ذهن هر پرسشگری را به خود معطوف میدارد، این است که چرا پس از دو سال تهران به چنین تصمیمی رسیده است؟ هر سه موضوعی که وزیر امور خارجه به آن اشاره کرده است، باید از دو سال پیش بهصورت جدی در دستورکار ایران قرار میگرفت، نه اینکه حالا که بخشی از سیستان بهدلیل عدم پایبندی طالبان به قرارداد 1351 به مرز بحران بیآبی رسیده است و در مرز اقدامات ماجراجویانهای انجام میگیرد، به طالبان هشدار داده شود. برای چرایی رسیدن به این نقطه، باید کمی به عقبتر و حدود یکسال پیش از روی کار آمدن طالبان در ایران بازگشت.
1- از ماهها پیش از سقوط کابل و بهقدرت رسیدن طالبان، کلیدواژه «تغییر طالبان» در فضای رسانهای ایران ترویج یافت و فراگیر شد. اینکه این کلیدواژه خروجی کدام اتاق فکر بود، چندان واضح نیست و امروز نیز کسی حاضر نیست به میدان بیاید و مسئولیت خلق این کلیدواژه را برعهده بگیرد. درحالیکه در ایران جریانی از تغییر طالبان سخن میگفت و در تایید آن فهرست بلندبالایی ساخته و پرداخته شده بود، ذبیحالله مجاهد، سخنگوی طالبان 16 تیرماه 1400 در یک نشست مجازی که نگارنده نیز در آن حضور داشت، «تغییر طالبان» را به افزایش سن طالب و بهتبع آن پختهتر شدنشان و همچنین توسعه روابط با کشورهای جهان محدود کرد. اثرات طراحی کلیدواژه تغییر طالبان پس از روی کار آمدن طالبان دامان ایران را گرفت. خروج آمریکا از افغانستان بهقدری برای واشنگتن خفتبار بود که حتی «فرانسیس فوکویاما» صاحب نظریه «پایان تاریخ» در وبگاه «جهان پیش رو» مایوسانه از «رویگردانی» آمریکا از جهان و «پایان دوران [هژمونی] آمریکا» نوشت اما در ایران که سالها برای چنین اتفاقی لحظهشماری میشد، شکست آمریکا به حاشیه رفت و یک دوقطبی مضر اجتماعی حول «تغییر طالبان» شکل گرفت. دو سال از حضور طالبان در قدرت گذشته است، چرا مبدعان تغییر طالبان که با این طراحی، قدرت نرم جمهوری اسلامی را حداقل در بین مهاجران افغانستانی تضعیف و هزینه سنگینی را به تهران تحمیل کردهاند، روزه سکوت گرفتهاند و حاضر به توضیح در اینباره نیستند؟
2- این جریان البته مخالفان سرسخت و آیندهنگری هم در داخل داشت. برخلاف جریان نخست که بهدنبال بهرسمیت شناختن فوری طالبان بودند، جریان دوم نهتنها تغییر طالبان را باور نداشت که بهرسمیت شناختن فوری این گروه را در تعارض با منافع ملی میدید و معتقد بود پیش از هر چیز باید تضمینهایی از طالبان درباره امنیت مرزها، حقابه ایران از هیرمند، عدم اقدام از خاک افغانستان علیه ایران و تامین امنیت پیروان مذاهب مختلف ازجمله شیعیان افغانستان اخذ کرد. در مواجهه با این منتقدان، بلندگوهایی در ایران فعال شدند تا برای اثرگذاری بر افکار عمومی و آمادهسازی پذیرش طالبان از سیر و سلوک و ویژگیهای منحصربهفرد طالبان بگویند.
ادامه... 👇
3- تقابل این دو جریان -که برای هر دو منافع ملی ایران و افغانستان اهمیت داشت- ادامهدار بود تا اینکه رهبر انقلاب در ششم شهریورماه سال 1400 در دیدار با رئیسجمهور و اعضای دولت جدید، موضع ایران را طرفداری از «ملت افغانستان» خواندند. این موضع، عملا پرونده تعجیل برای بهرسمیت شناخته شدن طالبان را از دستورکار خارج کرد. چند روز بعد با تشکیل کابینه موقت طالبان (18 پشتون، دو تاجیک و یک ازبک) و پس از آن تعطیلی مدارس متوسطه دخترانه، واقعیت تغییر طالبان برای افکار عمومی عیان شد. ایران حاضر نبود حکومت اینچنینی را بهرسمیت بشناسد و بهصورت رسمی نیز اعلام کرد تنها وقتی حکومت جدید طالبان را بهرسمیت میشناسد که دولت فراگیر با حضور همه اقوام تشکیل شود. با وجود این موضع رسمی و تاکید چندباره آن از سوی دستگاه دیپلماسی ایران، همچنان از ایران دو صدای متفاوت به کابل مخابره میشود. همین امر باعث شده است طالبان دربرابر ایران، جسارت بیشتری به خرج دهد؛ چراکه میداند در تهران، رویکرد واحدی در مواجهه با آنها وجود ندارد.
4- اواخر اردیبهشت سالجاری سیدابراهیم رئیسی، رئیسجمهور کشورمان به هیات حاکمه افغانستان درباره حقابه ایران هشدار داد. اگرچه با توجه به عدم وجود عقلانیت در کابل، بهتر بود این هشدار توسط فرد دیگری به طالبان داده میشد اما پس از این هشدار و اظهارات وزیر امور خارجه، جریانی که از «تغییر طالبان» میگفت کلیدواژه جدیدی را ساخته و پرداخته کردهاند و از «خطر جنگ»! با طالبان سخن گفتهاند. این تداوم همان ادبیاتی است که در دولت قبل عدهای خواهان مماشات تهران دربرابر واشنگتن بهدلیل نگرانی از خطر جنگ بودند. بهنظر میرسد این جریان صدای نسبتا بلندی نیز دارد که حتی وزیر امور خارجه نیز از آن متاثر شده است و به خطا میگوید: «ما نمیخواهیم خاطره تلخ مزارشریف تکرار بشود.» این دقیقا همان موضوعی است که هواداران بهرسمیت شناخته شدن طالبان این روزها بر طبل آن میکوبند و از این طریق میخواهند تهران همچنان دربرابر طالبان مماشات کند. آنها همانطور که دو سال قبل از تحلیل و فهم طالبان عاجز بودند، امروز نیز در درک واقعیتهای منطقهای همان عجز و ناتوانند. طالبان بهخوبی به این نکته پی برده است که برای بهرسمیت شناخته شدن حکومتش در عرصه بینالملل، ابتدا باید در منطقه وجاهت پیدا کند و بهرسمیت شناخته شود. ماجراجوییهای احمقانه طالبان، پرونده بهرسمیت شناخته شدن آنها را برای همیشه به بایگانی تاریخ خواهد فرستاد، بنابراین این کشور نه توان جنگ را دارد و نه آن را بهنفع خود میبیند.
5- تداوم تقابل این دو دیدگاه درباره افغانستان، همچون دو سال گذشته، منافع ملی ایران را پیش پای طالبان ذبح میکند. اگر رویکرد جریان نخست که با کلیدواژه تغییر طالبان به استقبال تحولات افغانستان رفت و اکنون به خطر جنگ رسیده است درست بود و منافع ملی را تامین میکرد، برای دریافت حقابه نیاز به هشدار بالاترین مقام اجرایی کشور نبود. واضح است که این مسیر انحرافی، تامینکننده منافع تهران نیست، بنابراین لازم است بلندگوهای پرسروصدا و عمدتا ناآشنا به تحولات بینالملل که درپی هر رخدادی دربرابر طالبان، ایران را متهم میکنند، خاموش شوند.
6- موضع رسمی ایران در مواجهه با تحولات افغانستان واضح است. تهران به هیچ عنوان حاضر به بهرسمیت شناختن طالبان بدون تشکیل دولتی متکثر از همه اقوام افغانستانی و قبول برخی تعهدات دیگر در حوزه مسائل امنیتی نیست. با وجود تلاشهای جریان «تغییر طالبان»، نه تهران قصدی برای تغییر موضع خود دارد و نه بهنظر میرسد طالبان علاقهای به مشارکت سایر اقوام در دولت داشته باشد؛ چراکه اگر چنین نبود، تیرماه سال گذشته در نشست علمای افغانستان، رهبر طالبان مردم را به اطاعت محض از رهبری خود فرا نمیخواند و در قطعنامه پایانی نشست نیز مردم بر بیعت با امیرالمومنین! و اطاعت از وی دعوت و مخالفان به سکوت یا تهدید به سرکوب فراخوانده نمیشدند. طالبان نمیتواند سایر اقوام موجود در افغانستان را بهرسمیت نشناسد و از کشورهای منطقه انتظار داشته باشد که آنها را بهرسمیت بشناسند. با وضع موجود این گروهک باید دههها در آرزوی بهرسمیت شناخته شدن باقی بماند. البته اگر با شیوه فعلی بتواند حکومت را برای دههها در اختیار داشته باشد.
پایان
درباره تاریخچه بستنیسازی و بستنیخوری در ایران
بفرمایید یک مطلب تگری!
این جوری شما هم در حال خواندن این مطلب متوجه میشوید بستنیای که دارید خنکا و لذتش را توی دهانتان مزه مزه میکنید نخستین بار چطور سروکلهاش در ایران پیدا شد.چه انسانهای امروزی و چه انسانهای چند هزار سال پیش بالاخره آدم بودهاند و وقتی گرمای تابستان کلافهشان میکرده، دلشان لک میزده برای خوراکی خنکی که وقتی توی دهان میگذارند، همه آن گرمای بیپیر و طاقتفرسا را از وجودشان بشوید و ببرد. برای همین اگر یک جستوجوی کوچک در منابع مختلف بکنید، ردپای بستنی یا چیزی مثل آن را در فرهنگ بیشتر ملل دنیا پیدا میکنید. پس برای بستنی در مفهوم کلی نمیشود مخترع و مبدعی خاص را معرفی کرد. بالاخره یک روز و یک جایی از این جهان، مثلاً در ایران باستان و ۵۵۰ سال پیش از میلاد یا در چین، مغولستان و... یک نفر به سرش زده که شیر، میوه و خوراکیهای دیگر را با برف و یخ قاطی کرده اولین بستنی را بسازد و نوش جان کند. البته وقتی درباره بستنی با شکل و شمایل امروزیاش حرف میزنیم قضیه فرق میکند و میشود برای آن تاریخچهای نزدیک به ۲۰۰ ساله پیدا کرد که میگویند از مریلند قرن۱۹ در آمریکای شمالی آغاز شده، کش آمده و حالا رسیده به قرن ۲۱ و زمان ما.از «برف شیره» که بستنی زمستانی دوران کودکی ما بود و با ترکیب برف، عسل، شیره انگور و یا شیرههای دیگر درست میشد، اگر بگذریم گونههای سنتیتر بستنی را میشود در ایران پهناور قدیم به شکل «یخماست» یا «شیریخ» در تاجیکستان و افغانستان دید. از اینها هم که بگذریم میرسیم به بستنی معروف «ممد ریش!»
برخی منابع میگویند ناصرالدین شاه در سفر به فرانسه با بستنی آشنا شد و دستور داد روش ساخت آن را یاد بگیرند. شاید برای همین در سال آخر سلطنتش ساختن بستنی در ایران متداول شد و معروفترین بستنیساز ایرانی یعنی ممد ریش بستنی خامهدار مخصوص تهیه کرد. از اینجا به بعد ایرانیها سعی کردند ابتکار به خرج دهند و بستنی را متناسب با ذائقه ایرانیها درست کنند. البته بستنی ممد ریش و محبوبیت و شهرتی که برایش به ارمغان آورد بعدها دردسرساز هم شد. میگویند میرزا رضای کرمانی پیش از اینکه ناصرالدین شاه را با گلوله بزند به بستنی فروشی ممد ریش رفته و بستنی خورده بود. مفتشهای آن زمان وقتی متوجه ماجرا شدند، ممد ریش را کت بسته بردند و تا چند روز فقط کتکش زدند که: پدرسوخته چی توی بستنیاش ریختی که خورد و جرئت پیدا کرد شاه را بکُشد!
اکبر مشدی هم که فوت و فن بستنیسازی را از ممد ریش آموخته بود بعدها بستنی را با ترکیبی از شیر، گلاب، زعفران، مغز پسته و... تولید کرد و شهرتش به همه ایران رسید. قدیمیها خوب یادشان است که مثلاً ۵۰ و چند سال پیش بستنیفروشهای دورهگرد چطور بستنی را توی ظرفهای بشکه مانندی که بینشان یخ میریختند، درست کرده و با روش از تولید به مصرف میفروختند. از آن زمان به بعد بستنی با شکلها و اسمهای مختلف در همه جای ایران تولید میشود. بستنی «خمام»، بستنی کف در خراسان جنوبی، بستنی طلاب در خراسان رضوی، فالوده یزدی، کرمانی و شیرازی، یخ در بهشت بستنی حسرتالملوک، امینالضرب و... از انواع و اقسام بستنیهای دیروز و امروز ایرانی هستند.
مجید تربتزاده
چگونه فوتبال به شما تابعیت میدهد؟
عطیههمتی، خبرنگار
مرحوم حمیدرضا صدر در کتاب روزی روزگاری فوتبال مینویسد:«با فوتبال دریافتم حمایت از تیم نوعی «شهروندی مشترک» یا به تعبیری همسایگی/دلمشغولی مشترک را به ارمغان میآورد. دریافتم مهم نبود طرفداران یک تیم، یکدیگر را نمیشناختند، مهم این بود در روز و ساعتی از پیش تعیین شده در محلی گرد میآمدند و با تشویق تیم شان مجموعه واحدی را تشکیل میدادند.» این شاید بهترین تعریفی باشد که از هواداری فوتبال و لذت و تعاملات آن بتوان ارائه داد. تعریفی که میگوید هواداران فوتبال ساکنان پراکنده و غیرمتمرکز یک تیم فوتبالاند که با هزار تفاوت در رنگ و قوم و نژاد و حتی ملیت یکباره برای یک چیز مشترک رگ گردنشان باد میکند و خون توی رگهایشان میجوشد. هر تیم، یک سرزمین است و هواداران ساکنان و شهروندان آن و این تعصب به سرزمین را میتوان از اولین مکالمات آدمهایی که فوتبال بخش مهمی از زندگیشان است ببینید. آنجایی که در مکالماتشان مییابند قلبشان برای یک تیم مشترک میتپد، با ذوق به صورت هم میخندند و همدیگر را در آغوش میگیرند. چنان همشهریهایی که همدیگر را در شهر غریبی پیدا میکنند و یکباره با ذوق به زبان مادریشان حرف میزنند. این جزئی از کل بودن جذاب ، این هم قبیلگی شورانگیز، این هویت مشترک کوچک که گاه آنقدر جدی میشود که هواداران برایش تب میکنند و یا به وقت شکست قلبشان میایستد.
ما فوتبالیها شبهای بیشتری را خوش گذراندهایم. بالا و پایین پریدهایم، خندیدهایم، خشمگین شدهایم، گریه کردهایم و آدرنالین خونمان را بالا و پایین کردهایم. ما فوتبالیها وقتی همتیم میشویم لحظات مشترک زیادی را باهم و به شکل همزمان از روی سکوها و یا کیلومترها دورتر از توی قاب تلویزیون به یک نقظه مشترک زل زدهایم و قلب و روحمان را به آنجا فرستادهایم. پس اغراق نیست بگویم ما هواداران تیفوسی یک تیم فوتبال؛ هموطنیم و فوتبال این فرصت را داده که یک کولنی جداگانهای برای خودمان درست کنیم. موضوعی که باشگاههای بزرگ فوتبال خوب درکش کردهاند و حتی برای هوادارانشان در سراسر دنیا مثل کارتهای ملی، کارت هواداری میفرستند. شناسهای که باشگاه شهروندی تو را برای سرزمینش پذیرفتهاست و تو در لیست ساکنان این سرزمین شناسنامه دارثبت شدهای.
تعلق به هر گروه، دسته، جریان مثل جوییست که راه خودش را به دریا باز میکند و خود را در کثرت توسعه میدهد و قویتر میکند. او حالا میتواند حتی افتخارات دریا را افتخارات خود بداند. هواداران سالهاست خودشان را با تیمهایشان جمع میبندند و در کلکلهای ورزشیشان بلند بلند میگویند که «جام این بار مال ماست»، «لهشان کردیم» این همان نقطه است که هوادار خودش را به آن دریا وصل کردهاست و حالا او خودش جزئی از عظمت دریاست.
این فرصت را هواداری به او میدهد تا آنجا که وقتی میخواهند تیمی را تنبیه کنند بازیهایش را بدون تماشاگر برگزار میکنند تا از این یار دوازدهم محروم باشد. این در هم تنیدگی عجیب، این دلدادگی خاص این گونه است که وقتی بازیکن توپ را به تور دروازه میچسباند هوادار احساس میکند در رساندن آن توپ به تور دروازه نقش داشته است و بازیکن فریاد شادیاش را رو به تماشاگران میزند و گل را تقدیمشان میکند. و چه چیز جذابتر از این پیوند و لحظه رویایی؟
جزئی از کل بودن برای هر انسان هویت فردی و اجتماعیش را توسعه میدهد. او به وقت تنهایی سری به کولنیاش میزند و حال خود را خوب میکند. یا به وقت معرفی خودش در اجتماع وقتی میخواهد از خودش حرف بزند بعد از اسم و مشخصات شناسنامهای خود از این طرفدار کدام تیم است حرف می زند. مثل پروفایلهای شبکههای اجتماعی که هواداران فوتبال احساس میکنند باید در سردر صفحه شخصی خود نامی از تیم موردعلاقهشان را مانند ملیت یا شهر زادگاه و وطنشان بنویسند.
از همین روست که مارتینوس پسرکی در گوشهای از دنیا از زیر آوار سونامی با پیراهن کریس رونالدو بیرون میآید. کریس رونالدو خونش به جوش میآید و او را چند روزی مهمان خودش میکند. مارتینوس فهمید فقط متعلق به اندونزی نیست و فوتبال میتواند حتی او را شهروند جهان تازهای کند. جهانی همینقدر عجیب و دوست داشتنی!
❇️بیائید این اخلاق رهبری را تمرین کنیم
محسن مهدیان
🔻رهبرانقلاب در دیدار با نماینده های مجلس از آنها تقدیر کرد؛ اینکه انقلابی آمدند و انقلابی ماندند. تا به حال دقت کردید؟ این اخلاق در رهبرانقلاب دامنه دار وپرسابقه است. وقتی اقدام مثبتی از دولت هم می بینند تقدیر می کنند؛ مثل کار و تلاش دولتی ها. یک وقت هایی از یک مسوول تقدیر می کنند؛ یک وزیر یا یک نهاد. مثلا تقدیر از وزیر کشور یا ستاد فرمان امام برای واکسن و غیره.
وقتی مسوولی هم کنار گذاشته میشود باز مراقبت می کنند زحمات او نادیده گرفته نشود. گوئی تجربه یک مسوول را غنیمت می دانند و اجازه نمی دهند این علم و تجربه کنار گذشته شود. یک نمونه اش دبیر سابق شورای عالی امنیت ملی؛ آقای شمخانی.
جالب اینکه در این خصوص به جناح بندی ها نیز فکر نمی کنند. برای او کار و خدمت مهم است؛ علم و تجربه و هویت افراد را تکریم می کنند و تا وقتی خود را درون انقلاب تعریف می کنند به آنها توجه دارند.
حتی وقتی دولت یا مسوولی دوره اش تمام می شود نیز اجازه نمی دهد درباره عملکرد آن ها بی انصافی شود. یک نمونه اش نیز دولت گذشته. وقتی از عقب ماندگی های دهه 90 می گویند به عوامل مختلف از جمله سهم تحریم ها اشاره می کنند که نکند همه نقص ها به پای یک دولت نوشته شود.
چنین اخلاقی را کجا سراغ داریم؟ کمتر کسی از مسوولین است که اینطور نسبت به خدمات دیگران قدردان باشد. این اخلاق سیاسی خودش آموزنده است.
🔻قدردانی خودش یک راهبرد است؛ راهبردی فراتر از راهبرد مدیریتی؛ بلکه یک راهبرد تربیتی است. یکی از قواعد اصلی رشد انسان ها به ظهور کشاندن دارایی هاست. ماجرا را در ابعاد یک جامعه ببینید و نه حتی تک تک افراد. وقتی آنچه از خیرات یک جامعه به بروز و ظهور می کشیم جامعه وجودش مستعد افاضه دارایی ها و نعمات بیشتر می شود. این راهبرد بر اساس منطق قرآنی لَئِن شَکَرتُم لَاَزیدَنَّکُم است.
🔻راهبرد شکر، تنها برای مدیریت سیاسی کشور هم نیست؛ گوئی مهمترین ثمره اش یک درس برای زندگی است. برای زندگی فردی آدم ها و سبک تعامل اجتماعی افراد.
درس اصلی اینست؛
🔻قدردان و شاکر باشیم. قدم اول شاکر بودن نیز اینست که ابتدا نعمت را ببینیم. دارایی ها را ببینیم و سر دست بگیریم. دیدن داشته های ما، خودش جزئی از شاکری است. اگر در زندگی شخصی مان و با اطرافیان این اخلاق را تمرین کردیم در فضای سیاسی جامعه نیز با همین سبک رفتار می کنیم.
🔻ثمره اصلی این اخلاق اینست که هم حرکت و داشته ها را می بینیم و امیدوار خواهیم بود و هم نقص ها را در نسبت با دارایی ها می سنجیم و با کمترین کسری و ضعف و آسیبی از کوره در نمی رویم و دچار سستی و رخوت نمی شویم.
🔻و از همه مهمتر وقتی نعمت ها را در کنار نقص ها دیدیم متوجه اراده حق در پس همه امور می شویم؛ گوئی ظهورش همه جا هست تا در دل مشکلات راه را باز کند.
❇️بیائید تمرین کنیم.
روزنامه صبح نو؛
شعــارهایی در ناکجـاآباد آبیــار
محمدامین نجفیان
نرگس آبیار، نویسنده و فیلمسازی است که باید او را یکی از پدیدههای دهه ۹۰ سینمای ایران به حساب آورد. وقتی به حضور کم زنان مخصوصا در قامت کارگردان در سینمای ایران توجه کنیم، حضور و رشد آبیار در دهه ۹۰ ارزش دو چندانی خواهد داشت.آبیار از نویسندگی قدم در عالم تصویر و روایتگری گذاشت. بدون تردید «شبی که ماه کامل شد» شاخصترین اثر این بانوی کارگردان است که به نوعی پختگی آبیار را نشان میدهد؛ اما فیلمی که نام آبیار را بر سرزبانها انداخت و او را به سینمای ایران معرفی کرد، فیلم «شیار ۱۴۳» است که روایت رنج و چشمانتظاری مادری بود که فرزند او در دفاع مقدس مفقود شده است که با بازی درخشان مریلا زارعی در نقش مادر شهید، بر دل و قلب مخاطب نشست.
خانم ادیب در راه سینما
نرگس آبیار دانشآموخته رشته ادبیات فارسی است. همین سابقه تحصیلی باعث شده که آبیار، ابتدا قدم در راه نویسندگی بگذارد. او داستاننویسی را از سال ۱۳۷۶ آغاز کرد. آثاری برای نوجوانان پدید آورده و مجموعه داستانهای دو خط (سال ۱۳۷۸) و قصه زنی که همهاش یأسهای فلسفی داشت (سال ۱۳۸۱) و رمانهای عروس آسمان (سال ۱۳۷۹) - درباره زندگی رابعه عدویه - و کوه روی شانههای درخت (سال ۱۳۸۲) را برای بزرگسالان نوشت؛ رمان اخیر که مضمونی درباره جنگ ایران و عراق دارد، برنده جایزه هشتمین «جشنواره کتاب دفاع مقدس» شده است.
این پیشینه باعث شد که در اکثر کارهای آبیار، او در مقام نویسنده علاوه بر کارگردان هم ظاهر شود. آبیار در دهه ۸۰ ساخت فیلمهای کوتاه و مستند را تجربه کرد. بنبست مهربان (داستانی ۱۳۸۵)، روایت یک داستان باورکردنی (داستانی ۱۳۸۶)، یک روز پس از دهمین روز (مستند ۱۳۸۶) و ناسور (داستانی ۱۳۸۸) (دریافت جایزه بهترین فیلم کوتاه جشنواره دفاع مقدس)، بخشی از ساختههای کوتاه و مستند آبیار در دهه ۸۰ است.
این نویسنده بعد از طی یک مسیر حرفهای که از نویسندگی تا ساخت فیلم کوتاه و مستند در آن به چشم میخورد، وارد ساخت فیلمهای بلند سینمایی میشود. او تا به امروز پنج فیلم بلند در دهه ۹۰ ساخته که تقریبا اکثر این آثار دیده شدهاند و اثرهای قابل توجهی بودهاند. آبیار در سال ۱۳۹۱ فیلم «اشیا از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکترند» را ساخت که این فیلم در کارنامه حرفهای آبیار کمتر مورد توجه قرار گرفته است. او در سال ۱۳۹۲ دومین فیلم بلند خود را ساخت که «شیار ۱۴۳» بود و مورد توجه منتقدین و مخاطبان قرار گرفت. «نفس» ساخته بعدی آبیار در سال ۱۳۹۴ است و در نهایت، سال ۹۷ که آبیار فیلم درخشان و تحسین شده «شبی که ماه کامل شد» را بر اساس داستان زندگی عبدالمالک ریگی، سرکرده یک گروهک تروریستی ساخت. این فیلم قابلیتهای کارگردانی و نویسندگی آبیار را در مدیوم سینما بیش از گذشته به نمایش گذاشت و انتظارات از او برای ساخت فیلمهای با کیفیت را افزایش داد. این اثر برای نخستینبار در سیوهفتمین دوره جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد و با نامزدی در ۱۳ رشته این جشنواره، توانست ۶ سیمرغ بلورین بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین بازیگر نقش اول زن، بهترین بازیگر نقش مکمل زن و بهترین چهرهپردازی را به خود اختصاص دهد. «ابلق» ساخته سال ۹۹ و آخرین فیلم آبیار در سینمای ایران است. این اثر، برنده سیمرغ بلورین بهترین فیلم از نگاه تماشاگران جشنواره شد. «ابلق» یک فاصله، شکاف و تمایز در کارنامه حرفهای آبیار است.
ادامه... 👇
.
ابلق و ماجرای یک عقبگرد
«ابلق» دوباره با زوج «هوتن شکیبا» و «الناز شاکردوست» ساخته شده که در فیلم «شبی که ماه کامل شد» امتحان خود را پس داده بودند. در این فیلم، «بهرام رادان» هم به عنوان یکی از نقشهای اصلی حضور دارد. این فیلم در سیونهمین دوره جشنواره فیلم فجر حضور داشت و سیمرغ بلورین بهترین فیلم از نگاه تماشاگران را به دست آورد.
راحله «الناز شاکردوست» به همراه همسرش علی «هوتن شکیبا» و دختر کوچکاش در یک از محلههای حاشیهای تهران که انگار ناکجاآباد است، زندگی میکنند. شوهر خواهر علی «بهرام رادان»، فردی است که یک کسب و کار خانگی را برای خانمهای محله ایجاد کرده است. او فردی هیز است و نگاه ناصوابی نسبت به راحله دارد. رفتارهای او و مزاحمتهایش برای راحله، باعث میشود حرفهایی پشتسر او در محل ایجاد شود. در نهایت مشخص میشود که بهرام رادان به تمامی زنهای محل، نظر نادرست داشته و تصمیم میگیرند نسبت به رفتارهای او اعتراض کنند.
«ابلق» در ذیل جریان اصلی سینمای ایران ساخته شده است. از این حیث که نمیتوان این فیلم را ساختارشکنانه یا روایت جدیدی دانست. روایت اصلی و البته نادرست سینمای ایران این است که زنان در ایران تحت ظلم، ستم و حقوق نابرابر هستند که در اکثر اوقات هم به دلایل مختلف و مصلحتهای گوناگون، مجبور هستند در مقابل این ظلمها سکوت پیشه کنند.
در «ابلق» هم در نهایت راحله مجبور میشود بگوید هر آنچه در مورد شوهر خواهر علی گفته، دروغ بوده و به خاطر حسادت به زندگی او، این حرفها را گفته است. یعنی مجبور به سکوت در مقابل ظلم یک مرد میشود.
اینکه باید سازوکارهای قانونی و عرفی حامی حقوق زنان وجود داشته باشد، همانطور که حقوق مردان هم باید مورد احترام باشد، حرف نادرستی نیست، بلکه ماجرا در اغراق و تعمیق این مسائل ناچیز در مناطق محدود شهری و روستایی به کلیت جامعه ایران است؛ یعنی تعمیم یک امر جزئی و محدود به کلیت جامعه ایران و ساختن یک تصویر مشخص که سالهاست سینمای ایران در حال تلاش برای ارائه از ایران و مورد پسند قرار گرفتن در جشنوارههای خارجی است. اتفاق جالب توجه اینکه در سالهای اخیر، ساخت این نوع فیلمها با مسأله زنان یا قهرمانی زن در سینمای ایران، شدت گرفته است. فیلم «برادران لیلا»، «سه کام حبس» و حتی آثار قبلی سعید روستایی هم به نوعی بازنمایی همین تصویر است. احتمالا باید رد پای این نوع تصویرسازی را در تحولات جامعه و برخی جهتدهیها و خطدهیهای جشنوارههای خارجی دید.
نکته دیگر اینکه فیلم «ابلق» از جهاتی در کارنامه کاری آبیار پیشرفت محسوب میشود. بالأخره «ابلق» فیلم شلوغی است و در ژانرهای جدیدی نسبت به دیگر ساختههای آبیار قرار دارد و این کارگردان توانسته از عهده مدیریت این شلوغی و تفاوت به خوبی برآید؛ اما مهمترین ضعف «ابلق» این است که قصه و روایت متعلق به سینمای آبیار نیست. در واقع آبیار از سینمای مؤلف خود فاصله گرفته و در این فیلم، در دام تقلید و پیروی از یک جریان خاص در سینمای ایران افتاده است. در واقع میتوان «ابلق» را هم نشانگر تغییر در سینمای آبیار از توجه و پررنگ بودن موضوعات ارزشی و ملی به موضوعات مورد علاقه طبقه متوسط، روشنفکری و فمینیستی دانست که باید منتظر ماند و دید در سریال جدید آبیار که با الهام از رمان «سووشون» سیمین دانشور ساخته میشود، این دغدغهها بازنمایی میشود یا آبیار به سینمای خود بازخواهد گشت.
البته متأسفانه بررسی سیر برخی از کارگردانان ارزشیساز کشور نشان میدهد که این تغییر جهت، پررنگ است و نمیتوان آن را تنها منحصر به افراد خاصی دانست. «محمد حسین مهدویان» هم بعد از مدتی از سینمای خود فاصله گرفته و دست به ساخت کمدی زده است. اینکه چرا این اتفاق میافتد، دلایل مختلفی دارد و فرصت طرح آن در این مجال اندک نیست؛ اما این نکته مهم نباید از نظر این کارگردانان دور باشد که مردم کپی را به اصل ترجیح نمیدهند و تقلید، باعث تضعیف و کاهش کیفیت آثار این کارگردانان خواهد شد و بهتر است سینمای مؤلف و اصلی خود را دنبال کنند؛ چراکه حرفههای روشنفکری در سینمای ایران، سخنگویان بسیاری دارد و آن بخش که نماینده و سخنگو ندارد، سینمای ارزشی، اخلاقمدار، خانوادهمحور و در یک کلام، سینمای ملی ایران است که تنها معدود کارگردانهایی در آن به ساخت اثر دست میزنند و آبیار هم در این مسیر، آثار درخشانی ساخته، ولی دارد از این مسیر خارج میشود.
پایان
معمای هرتزلیا
در بحبوبه افزایش عملیات مسلحانه نیروهای فلسطینی علیه صهیونیستها و بعد از درگیریهای شدید رژیم اشغالگر با رزمندگان کرانه باختری که موجب عقبنشینی و سرافکندگی اسرائیلیها شد، انفجار در هرتزلیا در نزدیکی تلآویو که باعث ایجاد حفره چند متری در زمین شد، موجی از ترس و نگرانی را در بین سیاستمداران اسرائیلی به همراه داشته است. رسانههای عبری دیروز درباره دلایل انفجار مهیبی که گفته میشود شب پنجشنبه در انبار مواد شیمیایی ارتش صهیونیستی رخ داده، گزارشهای جدیدی منتشر کردند. طبق گزارش پایگاه اینترنتی شبکه المیادین، انفجار بزرگ هرتزلیا در یک انبار قدیمی زیرزمینی رخ داده و این انبار دارای ۳ تن مواد منفجره بوده است. خبرگزاری فلسطینی شهاب نیز با انتشار تصاویری نوشت: این بخشی از اثرات انفجاری است که شب گذشته در یک انبار قدیمی مواد منفجره در هرتزلیا رخ داده و حفرهای به عمق 7 متر بر جا گذاشته است. همچنین پایگاه خبری سوا به نقل از رسانههای عبری گزارش داد بر اساس اطلاعات اولیه، این انفجار در یک انبار مواد شیمیایی متعلق به ارتش رژیم صهیونیستی رخ داده است. در پی وقوع این حادثه، پلیس صهیونیستی از شهرکنشینان اسرائیلی حاضر در این منطقه خواست در منازل خود بمانند و برای جلوگیری از ورود گازهای سمی، پنجرههای خود را ببندند. این نخستینبار نیست که رسانههای رژیم صهیونیستی از وقوع انفجار در یک محل جنگافزارهای نظامی خبر میدهند. پیش از این نیز اوایل اردیبهشت، برخی منابع رسانهای از وقوع انفجار در داخل کارخانه صنایع جنگافزاری «البیت» در نزدیکی تلآویو خبر داده بودند که البته گزارشی از تلفات احتمالی آن حادثه منتشر نشد. رسانههای رژیم صهیونیستی ۲۷ خرداد هم از وقوع یک انفجار در شهر «اللد» واقع در مرکز اراضی اشغالی فلسطین خبر دادند اما پس از آن نیز، هیچ خبری درباره دلیل این انفجار منتشر نشد و تنها اعلام شد یک بمب در یکی از محلههای شهر اللد منفجر شده است اما این انفجار هیچ تلفاتی نداشت. کانال ۱۲ تلویزیون رژیم صهیونیستی به نقل از سخنگوی ارتش رژیم صهیونیستی اعلام کرد این انبار مهمات قدیمی بسته شده بود. واحدهای پلیس رژیم صهیونیستی در حال بررسی منطقه برای کسب اطلاعات بیشتر هستند. ارتش رژیم صهیونیستی نیز اعلام کرد فعالیت نظامی در محل حادثه به عنوان دلیل این انفجار منتفی است. سازمان خدمات اضطراری از اهالی مناطق مجاور محل حادثه و انفجار درخواست کرده به دلیل نگرانی از انتشار گازهای مضر بر اثر انفجار، پنجرهها را ببندند و داخل ساختمان بمانند تا وضعیت حالت عادی پیدا کند. یکی از ساکنان هرتزلیا گفت: «صدای انفجار به قدری شدید بود که به نظر میرسید پایان جهان فرا رسیده و آخرالزمان است. ما از دور آتش و شعلههای آتش را دیدیم. انفجارها بسیار قوی بود، تمام خانهها میلرزیدند و شیشه خانهها ترک خورد یا فروریخت». هنوز دلیل انفجار برای منابع صهیونیستی مشخص نیست و معلوم نیست چرا این انفجار تا به این حد شدت داشته که باعث لرزش مناطق اطراف شده است. طی ماههای اخیر اتفاقات و حوادث ناگهانی با منشأ نامعلوم در مناطق اشغالی فلسطین بیشتر شده است. در واقع رژیم صهیونیستی طی چند ماه گذشته حوادث مرگباری را تجربه کرده است. همچنین رسانههای عبری پیشتر اذعان کرده بودند در روزهای اخیر به دلیل برهم خوردن شرایط امنیتی و تشدید تنشها ۹۰ درصد گردشگران (داخلی و خارجی) سفر به مناطق شمالی در اراضی اشغالی را لغو کردهاند. بنا بر این گزارش، این رخداد موجب لغو بسیاری از سفرها و خالی شدن هتلها در شمال اراضی اشغالی شده و ضربه سنگینی را به اقتصاد رژیم صهیونیستی وارد کرده است. پیش از این، «نفتالی بنت» نخستوزیر اسبق رژیم صهیونیستی در واکنش به موج ناآرامیهای اخیر، در نطقی اذعان کرده بود از سال ۱۹۷۳ تاکنون این رژیم در خطرناکترین وضعیت امنیتی خود به سر میبرد. به اذعان چهرههای ارشد صهیونیستی این حجم از ناآرامی و شکاف در ساختار سیاسی و نظامی و در میان شهرکنشینان سرزمینهای اشغالی از آغاز جنگ اکتبر ۱۹۷۳ بیسابقه است. این در حالی است که رژیم صهیونیستی در ۷ دهه گذشته با چالشهای مختلفی مواجه بوده است. در همین زمینه رسانههای اسرائیلی عنوان کردند تمام این مسائل باعث شده اسرائیل روزهای پیچیدهای در انتظار داشته باشد. مهاجرت معکوس، تبعیض طبقاتی، قدرت محور مقاومت، معمای امنیت و... تنها چند نمونه از این بحرانها بوده است اما این روزها ناامنی و بیثباتی داخلی بشدت بر ساکنان مناطق اشغالی فشار وارد میکند. در این ارتباط گفته شده است فساد مقامات در کنار تشدید ناامنی و تبعیض طبقاتی باعث شده است روزبهروز به شمار معترضان در خیابانهای تل آویو و دیگر مناطق سرزمینهای اشغالی افزوده شود. همانطور که اشاره شد انفجار روز پنجشنبه نخستین حادثه مشابه در سایت صنایع نظامی اسرائیل نبود.
👇👇 ادامه