استدلالهای ضعیف و خندهآور ایام جوانی که در پیری به آنها میبالند به کنار، یک حکایت بدون سند تاریخی نقل کردهاند که اصفهانیها ۱۳۰۰ سال پیش در زمان عمربنعبدالعزیز از خلیفه فرصت خواستهاند تا قبل از ممنوعیت لعن امام اول شیعیان، یک دل سیر او را لعن کنند! این دیگر فقط خالیکردن عقده بر سر مردم اصفهان با دستکردن در خمره تاریخ است. بیشتر به دعوای لاتها جلوی قهوهخانهها شبیه است تا استدلال یک استاد اقتصاد.
مشکل، اما ایشان نیست که ایشان اگر میفهمید، میدانست هرکس چه استاد و چه روستایی، در دموکراسیها فقط یک رأی دارد. مشکل جبهه روشنفکری ماست که تاکنون سکوت کرده است. این سکوت به این دلیل است که عمری است با مقالات ایشان در نقد حاکمیت، سر میکردهاند و حالا این سکوت که ما آن را «خفقان روشنفکری» مینامیم، درواقع حکایت از یک بیماری قلبی، مغزی و داخلی روشنفکری ایران دارد. روشنفکری ما سالهاست در تأیید و تطهیر دموکراسیها، دموکراسی را «یک روش معین با نتیجه نامعین» مینامند. (هرچند این تعریف، خیلی هم تعریفی ندارد!) اکنون به همین دلیل نمیتوانند به همتای خود بگویند چرا این نتیجه نامعین را در شهر خود نمیپذیری!
روشنفکران ما عموماً ایران را تخطئه میکنند و نمیگویند در این روستای عقبافتاده آنان چگونه به این جایگاه بزرگ عقل و اندیشه رسیدهاند! چیزی شبیه همان استعاره شغال در خم رنگرزی که وقتی از خم درآمد، گفت که «این منم طاووس علیین شده»! دوستانش به او گفتند تو هم مثل ما بودهای، اما چرا خودت را حالا برتر از ما میبینی؟! «از نشاط از ما کرانه کردهای/ این تکبر از کجا آوردهای؟!» و یک شغال دوراندیش به او گفت راستش را بگو آیا حیله کردهای یا واقعاً از کاملان شدهای؟! «شید کردی تا به منبر برجهی/ تا ز لاف این خلق را حسرت دهی». به او گفت نکند فریبکاری هستی که میخواهی مردمان مثل خودت را حیرت و حسرت بدهی! «بس بکوشیدی ندیدی گرمیی/ پس ز شید آوردهای بیشرمیی!» شغال دانا به او گفت هرکاری کردی تا بازار خود را گرم کنی، نشد پس خلق را شید (فریب) میدهی و با عبارتسازی و بیحیایی بازار خود را گرم میکنی!
این گرمی بازار از کسانی است که حالا فرصت رأی مردم را برای پناهبردن به بیشرمی غنیمت میشمرند و این حال روشنفکری بیمار ماست که از درون بیمار و ناخوش است، اما ظاهر خود را با این بازارگرمیها خوش نشان میدهد! «گرمی، آن اولیا و انبیاست/ باز بیشرمی، پناه هر دغاست/ که التفات خلق سوی خود کشند/ که خوشیم و از درون بس ناخوشند»
پایان
👈🏻پاسخی به مقاله رنانی و توهین به مردم جهانشهر اصفهان
علی صالحی
هنوز منتظر وقوع پیشبینیاش برای سرنگونی دولت دهم پس از هدفمندی یارانهها یا نتیجه دعوتش از روحانی برای نجات اقتصاد و یا هشدار وقوع تورم ۳ رقمی در دولت شهید رئیسی هستیم که قلم به دست گرفته و علیه مردم سیاهه مینویسد
ما در "شنیدن صدای شهر" درجستجوی قصه کودکی و نوجوانیمان، محلهها و خیابانهای گذشته را در چشم انداز امروز شهر میجوییم، از بی اصالتی و از دست رفتن هویت زادگاهمان شکوه میکنیم اما اغلب به روی خود نمیآوریم که ما هم با مهاجرت یا ولنگاری، مکان قصه دیگرانی از ما قدیمیتر را اشغال کردهایم یا شاید از اول اشتباهی بودهایم و به ما نگفتهاند. ویژهتر در نصفجهان ما که هویت تاریخیاش در برابر سلطانحسینها و ظلالسلطانهای دیروز و امروز حفظ شده این تکیه بر اصالت و سنت نقطه قوت است و نه ضعف
این سنت فرهنگمبنا و پیشبرنده شهر است که در کنار توجه به نیازهای زیرساختی به سازگاری با هویت اصفهان عزیز و حفظ کوچهباغها و احیای بازارها، گذرهای پر از خاطره پشت نقش جهان و بازآفرینی گلدستهها، تکیهها و کوشکها همت میگمارد و قدم برای حفظ جهانشهر با اصالت اصفهان بر اساس الگوهای دیرینهاش برمیدارد؛ مسیری که امروز در اروپا هم دوباره مورد رجعت است. همانطور که اریک براون در بازاریابی شهری از قول ون دنبرگ میگوید که زمانه بازگشت به اصل و گذشته چندمرکزی شهرها و حفظ فرهنگ دیرینه مردمانش است، بدون خجالت و البته با افتخار. ولو اینکه عمرو عاصهای گرفتار در تحجر و فاشیسم بخواهند با حیلت قلم، در نبرد سراسر باخته به اسم نقد سنت و قبیلهگرایی ورق را برگردانند
اما این خودِ خود مردم شهرند که به جای شعار، با عقلانیت هم اصالت شهر را حفظ کرده و هم با احیای گذشته تاریخی، ظرفیت بهروزی تولید کردهاند. وفادار به شهر برای پیشرفتش از جان مایه میگذارند تا راه را بر گرگ تمامیتخواهی در لباس میش، مسدود کنند
همه مردم این دیار در حالی محکوم به خشونت و ضدهنجار میشوند که مدعیان خود در ترجمه کتابهایشان با اشاره به قدرت گروههای مردمی، بر نقش مهمی که سازمانهای مدنی در پرورش سرمایه اجتماعی ایفا میکنند تاکید کردهاند. اما حالا ترمز بریده و همین سرمایه را به مسلخ منافع میبرند. البته علیرغم عصبانیت پادشاهانی که حالا مردم لخت بودنشان را روایت کردهاند، اصفهان این روزها هم اصالتش را دارد و هم سازمانهای مردمیاش را و هم مسیر پیشرفت را طی میکند
برخی نشانهها از این حال بهتر، رکورد تعداد رویدادهای شهری، اجرای همزمان ۵ کنسرت روی یک صحنه، اجرای ۴۰ هزار نفری سالار در همزمانی نوروز و رمضان، حضور تئاتر برگزیده خندستان در فجر از رقابت ۲۰۰ گروه و حتی فراتر، نقاشی کودکان دهها کشور برای پوپک اصفهان، رکورد تماشای ۷۰ هزار نفری "تاپای جان"، فعالیت ۳ هزار مرکز فرهنگی مردمی، برگزاری متوسط ۳ کنسرت در هفته، بودجه معادل نیمی از بودجه عمرانی وزارت میراث برای گردشگری در شهر و برپایی ۱۴۰۰ کارگاه مرمت در استان، تاسیس ۵ موزه جدید و باز شدن قفل ریسباف بعد از سالها، یا جشنوارههای تفریحی ۱۰۰ هزار نفری خانوادهها در همین ۲ یا ۳ سال اخیر است. این را بگذارید در کنار رشد مشارکت تا مرز ۵۰٪ در اصفهان که بین دو نامزد تقسیم شد تا ظرفیت شهر بر اساس احترام به مردم را بیشتر درک کنیم
اما چه سود که برخی نیم دانگ پیونگیانگ درونشان و طالبانیسم مسلکشان را به دیگران حواله داده و چشمان خود را بر واقعیت بستهاند تا مباد داغشان از دیدن مردم در میدان تازهتر شود
اما ریشه این تیغ کشیدن غضبآلود پسا و پیش انتخاباتی بر سرمایه مردمی نصفجهان چیست؟ باید این سرمایه عظیم را تحقیر و سرکوب کرد یا شرایط را برای نقشآفرینی این مردم موافق یا مخالفِ تفکر ما فراهم کنیم؟ انتخابِ برخی، روایتهای ناقص و سیاه در سرکوب یک میلیون نفر و یا نادیدهگرفتن ۷۰۰ هزار نفر است
بدون شک برای برخی مبنای کار سیاسی در رسانه جذابیت است اما جذابیت در کجاست؟ در استثنائات! و مواردِ استثنائی فراگیر و مردمپسند، همیشه #تلخ است. این باعث میشود برای جذب مردم بر بخش تلخ تمرکز کنند اما آیا استثنائات جامعه ما فقط پلشتی است؟
این که نخواهیم یا نتوانیم خوبی و پلشتی را در کنار هم ببینیم و مردم که اساس پیشرفت هستند را چون شبیه ما فکر نمیکنند و در برابر موج تحمیق و قطبیسازی با عقلانیت وآیندهنگری انتخاب کردهاند را با توهین تحجرخواهی تحقیر کنیم نه تنها راهگشا نیست بلکه در بلند مدت منافع و موضع ملی نصفجهان راهدف میگیرد
بپذیریم که انتقام ازمردم فقط فاصله شما با شعار "زنده باد مخالف من" را بیشتر میکند و گفتمان "دعوا نکنید" و "توسعه" را تهی از مایه عمل نشان میدهد
این دیار جان و جهان ماست؛ اصفهان و مردم را قربانی قد کوتاه و بلندپروازی نافرجام نکنید...
پایان
سرطان دموکراسی!
محمدکاظم انبارلویی
دموکراسی در جهان به تعبیر پاپ ، دچار سرطان است . سخنان پاپ یک رونمایی تلخ از روند دموکراسیخواهی در جهان است.
۱- پاپ رهبر مسیحیان جهان در مجمع سالانه کاتولیکهای جهان بیتفاوتی مردم را سرطان دموکراسی نامیده و گفته ؛ «دموکراسی در جهان وضع خوبی ندارد.»(۱)
او به چهار نکته کلیدی اشارهکرده و نگرانیهای خود را فهرست کرده است:
الف- مردم رأی نمیدهند من نگران این اتفاق هستم.
ب- بحران دموکراسی، ملتها را گرفتار کرده است.
ج- قطبیسازیها، دموکراسیها را تهدید میکند.
د- سیاستهای پوپولیستی دموکراسیها محروم شدهاند.
بیش از دو قرن است سخن از حکومت مردم و مردمسالاری است. فیلسوفان سیاسی غرب دموکراسی را تنها گزینه حکمرانی خوب میدانند. عقلانیت سیاسی همین شیوه را میپسندد. قرار است در مردمسالاری ، حاکم از میان آرایی که به صندوقها ریخته میشود انتخاب شود، نه چکاچک شمشیرها ! همه به این نتیجه باید ملتزم باشند.
غرب با ظهور انقلاب اسلامی اعلام کرد ؛ نتیجه دموکراسی اگر منافع غرب را تهدید کند یا قدرت غرب و سلطه سرمایهداران را محدود کند را نمیپذیرد.لذا هیچگاه آمریکا و اشرار اروپا حاضر نشدند انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی را به رسمیت بشناسند. نظام ما ۴۵ سال با تهدید، تحریم، تخریب و ... غرب روبهرو است.
از زمانی که جرج سوروس یهودی اعلام کرد ؛ میشود زیر میز بازی دموکراسی زد و نتیجه را نپذیرفت، حیات و مشروعیت دموکراسی در جهان زیر سؤال رفت.
او به انقلاب نارنجی در کشورهایی که از زیر یوغ و سلطه غرب خارج میشوند نیاز داشت، اما نمیدانست این رویکرد روزی گریبان کشورهایی را خواهد گرفت که خود را مهد دموکراسی میدانند . آمریکا از دوران ترامپ وارد این وادی شد. فرانسویها از این مصیبت در امان نیستند کافی است پس از اعلام نتایج انتخابات پارلمانی اخیر، وضعیت این کشور را ملاحظه کرد.
دموکراسی در جهان به تعبیر پاپ ، دچار سرطان است . سخنان پاپ یک رونمایی تلخ از روند دموکراسیخواهی در جهان است.
درحالیکه به روایت پاپ، دموکراسی در جهان از سرطان رنج میبرد ملت ایران در چهاردهمین انتخابات ریاست جمهوری، بلوغ سیاسی خود را در صیانت از مردمسالاری دینی نشان دادند و تصویر زیبایی از دموکراسیخواهی را ترسیم کردند.
راه علاج این سرطان ساخت سیاسی «مردم» پایه است نه «سرمایه» پایه!
در هر انتخابات دو قطب با هم نهایتا رقابت میکنند.دو قطبی آنتاگونیستی و آشتیناپذیر دشمن دموکراسی است. دوقطبی مسالمتآمیز منجر به اقتدار و امنیت ملی و صیانت از منافع ملی میشود. غرب با اخلال در دوقطبی مسالمتآمیز دنبال منافع خود در کشورهایی است که مردمسالاری را برای نوع حکمرانی انتخاب کرده اند.
۲- شهادت آیتالله رئیسی، رئیسجمهور و امیر عبداللهیان، وزیر خارجه و همراهان یک شوک جدی به روند حکمرانی در ایران بود. در کمتر از ۵۰ روز نظام با تکیه بر آداب مردمسالاری دینی یک انتخابات رقابتآمیز را در کمال امنیت ، سلامت و آرامش برگزار کرد.
به محض اعلام موفقیت رئیسجمهور منتخب ، رقبا به او تبریک گفتند و به راحتی، انتقال قدرت صورت گرفت. از دماغ کسی هم خون نیامد. طی دو دور انتخابات ۵۵ میلیون انسان به پای صندوقهای رأی آمدند و رئیسجمهور خود را انتخاب کردند.
این نظم، آرامش و نحوه مشارکت مردم ، دولتهای جهان را به شگفتی واداشت و پیامهای تبریک را به فرد منتخب سرازیر کرد. از تمام کشورها فقط آمریکا و سه کشور شرور اروپایی که دشمن دموکراسی در جهان شناخته شدند خشنود نشدند و حاضر نشدند به منتخب ملت تبریک بگویند و رأی ملت ما را به رسمیت بشناسند.
علت این ناخشنودی آن است که آنها نظام های برخاسته از رای ملت که منافع ملی را نمایندگی میکنند، به رسمیت نمیشناسند . این چهار کشور با آنکه امضای خود را پای یک پیمان و معاهده برای پایان دادن به تهدیدها و تحریمها گذاشتهاند، مسیر پیمانشکنی را میپیمایند به کمترین قول و قرار بینالمللی و حقوق بینالملل پایبند نیستند. اساس کار آنها نقض حقوق بشر و نقض آزادیهای انسانی است. آنها یک تهدید جدی برای صلح و امنیت و آینده دموکراسی در جهان هستند.
رئیسجمهور منتخب باید پاسخ این گستاخی و بیاحترامی را بدهد. او باید ثابت کند دنیا فقط این ۴ کشور شرور نیست. در دنیا بیش از ۲۰۰ کشور وجود دارد که اغلب آنها از جنایات آمریکا و همپیمانان اروپایی او بیزار هستند.
پینوشت:
۱- سخنان پاپ در شهر تریسته در شمال شرقی ایتالیا ۱۴۰۳/۴/۱۶
پایان
راه آینده ما به همراه سه هشدار برای آگاهان فرهنگی
محمدمهدی اسماعیلی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی
مسأله پرمناقشه «دولت فرهنگی» یا «فرهنگ دولتی» از ابتدای دهه ۱۳۷۰ به ادبیات سیاستگذاری کشور راه یافت و امروزه نیز با تحولات جدید سیاسی بسیار از آن سخن میگویند. روشنفکران غربزده که از ابتدای انقلاب در سودای لیبرالیسم فرهنگی بودند، دوباره با طرح مفاهیم انحرافی سعی میکنند در آستانه استقرار دولت جدید، تفسیری غلط از این مسأله پرمناقشه ارائه دهند. از یاد نبریم که روشنفکران غربزده در چند مقطع تاریخی تلاش کردند این تفاسیر خود را بر برخی دولتها تحمیل کنند و متأسفانه در این مسیر به اهدافی نیز دست یافتند که نتیجه آن حاکم شدن فضایی ضدعدالت، ضدآزادی و ضدمردم بود. باید بیدار بود و اجازه نداد که این روند خطرناک دوباره تکرار شود.
هشدار اول من این است که جریانهای آگاه کشورمان نباید در دام لفظپردازیهای مغالطهآمیز از فرهنگ و آزادی بیفتند. امروز بسیاری از مردم میدانند که اولین اقدام روشنفکران غربزده جهت معناسازی از «دولت فرهنگی»، همانا بیمعناسازی آن بود. اتکا به تفسیرهای لیبرالی از امر تصدیگری فرهنگی در کشور ما، هیچ رهاوردی جز این نداشت. در نظامهای لیبرال، فرهنگ ابزار سیاست است و بر خلاف نظریه «دولت دینی» که فرهنگ را اصل و اساس میداند، دولتهای لیبرال فرهنگ را در ذیل سیاست تعریف میکنند. سیاست لیبرال برای نیل به اهدافش نمیتواند خود را در حدود و صغور یک فرهنگ اصیل بومی و دینی محدود کند و ناگزیر، همانطور که ژان بودریار در کتاب امریکا شرح میدهد، باید رأی به مرگ فرهنگ اصیل دهد و همه چیز را در نمایش و فرمایش خلاصه کند. در این روند، اساساً نام بردن از «دولت فرهنگی» حتی نمیتواند یک شوخی تلقی شود، بلکه استهزای آشکار شعور مخاطبان است، چون سیاست لیبرال هر کنش دولت را در ذیل منافع الیگارشی سرمایهداری حاکم تعریف میکند و از این جهت، فرهنگ اصیل برای او از اساس بیمعناست.
هشدار دوم من این است که فرجام این لفظپردازیهای روشنفکری جز به محدود شدن آزادیهای مشروع و از دست رفتن امنیت فرهنگی نمیانجامد. باید اندیشید که چرا وقتی مسأله «دولت فرهنگی» اساساً در نظریه لیبرالی بیمعناست و هیچ پشتوانه نظریای ندارد، روشنفکران غربزده بر طبل آن میکوبند و در عین حال، حتی از آوردن یک نمونه برای اثبات وجود چنین دولتی در غرب ناتوانند؟ روشن است که در این نزاع، دغدغههای فرهنگی و رشد مردم در میان نیست، چون همانگونه که در غرب فرهنگ ابزار سیاست است، در کشور ما نیز متأسفانه برای غربزدهها، فرهنگ به سلاحی در میدان جنگ قدرت تبدیل شده است. در چنین وضعی، هیچ کنشگر فرهنگیای نهتنها احساس آزادی نخواهد کرد، بلکه احساس امنیت نیز نمیتواند بکند، چون اگر در این جنگ قدرت مشارکت نکند و طرف روشنفکران غربزده را نگیرد، بهسادگی و بدون هیچ دلیلی از صحنه حذف میشود. بنابراین، مدعیان «دولت فرهنگی» با قرائت لیبرالی نهتنها حافطان آزادی فرهنگی به شمار نمیروند، بلکه از تأمین امنیت صنفی، شغلی و حرفهای برای جامعه متکثر ایرانی ناتوان خواهند بود و اردوگاهی ضد آن محسوب میشوند.
هشدار سوم من این است که حاکم شدن چنین دیدگاه انحرافیای بسیاری از زیرساختهای حمایتی را که در جهت تأمین و تحقق عدالت فرهنگی ایجاد شده، نابود خواهد کرد. تبعیت فرهنگ از سیاست لیبرالی، هیچ عدالتی را به ارمغان نخواهد آورد. این راه، خصوصاً در دولتهای اصلاحات و اعتدال پیموده شد و نتیجه آن اتلاف بودجههای حمایتی و تخصیص آن به امور فرعی بود، در حالی که دولت شهید آیتالله رئیسی این روند را کاملاً متحول کرد. سیاست فرهنگی لیبرال از آنجا که ضدآزادی و ضدعدالت است، برای نیازهای متنوع مردم و کنشهای فرهنگی جامعه، هیچ ارزشی قائل نیست، بلکه تمام همت خود را مصروف راضی نگهداشتن خواص، روشنفکران و ویژهخوارانی میکند که اکثراً کمترین نسبت را با مردم، اسلام و انقلاب دارند. این شیوه آزمودهشده، هر تنفسگاه اجتماعیای را میبندد و آنچه را که میگشاید حتی به کار حامیانش نیز نمیآید. چه باید کرد و راه آینده ما از کدام مسیر میگذرد؟ «جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی» همه هویت و سرمایه خود را مدیون فعالیتهایی است که در خارج از ساختار دولتها سامان داده است. البته این جبهه در فرصت سهساله خدمت در دولت مردمی توانست آرمانهای فرهنگی ملت را از جایگاه قوه مجریه نیز پیگیری و محقق کند. به همین اعتبار، اکنون که فرصت خدمت زودتر از موعد مقرر قانونی به پایان رسیده است، این جبهه باید به عنوان یک نیروی بزرگ فرهنگی اجازه حاکمیت دوباره قرائت لیبرالی در عرصه فرهنگی را ندهد.
در عین حال، جبهه فرهنگی انقلاب باید با گسترش حضور خود در همه عرصههای عمومی از جمله در مدارس، دانشگاهها و مساجد، هزینه اعمال سیاستهای لیبرال را برای مردم تبیین کند. ما در این مسیر نیازمند توسعه نظریه فرهنگی در دولت دینی هستیم و تا این نظریه بر مبنای اسلام توسعه پیدا نکند، همواره امکان حاکمیت نظریههای مخرب و ویرانگر وجود دارد. این راه آینده ماست: صیانت از فرهنگ اصیل ایرانی و اسلامی در عرصه عمومی به منظور جلوگیری از عقبگردی که میتواند علیه آزادی و عدالت و در نهایت علیه مردم تمام شود. دوره مردمفریبی به نام فرهنگ و آزادی پایان یافته و جریان انقلاب نیز آزمودهتر از آن است که اجازه دهد حتی تصور یک کودتای فرهنگی علیه ایران اسلامی در ذهن غربزدهها نقش ببندد. این جبهه قویتر از گذشته نقش فرهنگی خود را ایفا میکند و آنچه را به مردم وعده داده بود، در سنگری دیگر و از مسیری تازه دنبال خواهد کرد؛ انشاءالله.
پایان
❤️عاشقانه های جاهلی در سیاست
محسن مهدیان / همشهری
این متن سیاسی است. اصلا انتخاباتی است. حالا که انتخابات گذشت باید حرف های جدی تر زد. شاید هم سوادرسانه ایست.
اما ابتدا یک مقدمه کوتاه؛
ما خیلی وقت ها با جهل مان زندگی می کنیم. چه بسا از آگاهی و علم فرار کنیم و به دامان جهل پناه ببریم. این چه زمانی است؟
زمانیکه دانستن هزینه دارد. حالا هر هزینه ای. حداقل هزینه، انرژی صرف کردن است. حداکثرش هم فهمیدن چیزی که داشته های قبلی ما رو نفی کند.
صبح ها چشم در چشم گربه سیاه شوید تا شب بد می بینید.
صدای دسته کلاغ ها یعنی خبر بد.
عدد سیزده یعنی بدشانسی.
همین سه تا کافیست. حالا فرض کنید یکی بخواهد با استدلال توضیح دهد که این گزاره های ذهن شما باورهای خرافی است. اهمیت می دهید؟ اصلا گوش می دهید؟ اگر هم گوش دهید یعنی از فردا با صدای قارقار دسته کلاغ ها دیگر استرس نمی گیرید؟
این مثال های ساده و دم دستی چیست که می زنیم؟ پس اجازه دهید یک مثال عمیق تر والبته بامزه بزنم.
به دوستی گفتم مطابق پژوهش های پزشکی قلیان باعث میشود عمر کم شود. فورا گفت خوشی هم باعث میشود عمر زیاد شود. این به آن در و پک بعدی را به قلیان زد.
اینجا که پای مرگ و زندگی در میان بود. مساله ای مهمتر از حیات؟ چرا به ساحت علم پزشکی بی اعتنا بود؟ چون پذیرفتن نتایج علمی برایش هزینه داشت. هزینه عبور از لذت و بالاتر از آن تغییر عادت.
سالها پیش دوستی می خواست ماشین بخرد. آگهی 206 را در همشهری خرید و زنگ زد. قیمت بالاتر از عرف بود. اما الحق زیبا بود. فروشنده خودرو را اسپرت کرده بود. یکی پیشنهاد کرد قبل از خرید به کارشناس هم نشان دهد. ابتدا نپذیرفت اما در نهایت با اصرار قبول کرد. کارشناس آمد و گفت این خودرو تصادفی است. چپ کرده است. نصف قیمت می ارزد. اما نپذیرفت و خرید. چرا؟ چشمش را گرفته بود. فهمید. دانست. اما عبور کرد. چرا؟ حس خوش خودروی اسپرت.
ما در زندگی همینیم. در تصمیمات مهم نیز. بخشی از آمار طلاق از همین جنبه است. خیلی وقت ها چشم و ابرو و جیب یک نفر دلمان را می برد و تلاش می کنیم و اصرار داریم درباره شخصیت و هویتش ندانیم. بدانیم هم عبور می کنیم. گوئی چشم و ابرو بر سبک زندگی و فرهنگش می چربد، بی آنکه بفهمیم از دانستن فرار می کنیم.
حالا این کلاغ و گربه و قلیان و 206 و چشم و ابرو چه ربطی به سیاست و انتخابات داشت؟ آنجا هم خیلی ها همینیم.
ما در رسانه و در سیاست و پای صندوق رای به سمت چیزی می رویم که ما را تائید کند. به سمت دانسته های قبلی مان. از اینرو هر آنچه ولو به اسم علم و آگاهی مارا نفی کند علیه ماست. ضدهویت ماست. با او دشمنی می کنیم ولو پیک حقیقت باشد.
ما دو نوع جهل داریم. یا نمی دانیم. یا تصمیم می گیریم ندانیم. تلاش می کنیم توجه نکنیم. غرض این متن دومی است. بی میلی به ندانستن بدتر از ندانستن است.
اینجاست که از علم به جهل پناه می بریم. ترجیح می دهیم با جهل مان عاشقانه های سیاسی داشته باشیم تا با حقایق جدید با هویت قبلی مان کلنجار رویم.
اینجاست که یکی برای مان فرشته می شود و دیگری عین اهریمن. هر چه از شیطانی اهریمن بگویند باور می کنیم ولو خناس ها و مکاران و کاسبان ببافند و هرچه از ملاحت و لطافت پرنیان سیاسی مان کم کند مقابلش بی تابی می کنیم و کینه اش را به دل می گیریم.
اینجاست که در سیاست به سمت کسانی می رویم که درباره آنها کمتر بدانیم. هر میزان کمتر بدانیم بیشتر می توانیم خیال ببافیم و قصه بسازیم و به او عشق بورزیم. ما بیشتر دوست داریم تا ندانیم تا جاهای خالی ذهن را خودمان پر کنیم. هندوانه های دربسته سیاست، خوش ترین خوراک این جماعت است.
خدا هم نکند در حلقه کسانی قرار گیریم که مثل ما فکر می کنند. اینجاست که فرقه مان کامل می شود. اینجاست که خوشی عشق ورزی و دشمنی با رقیب مضاعف می شود.
اینجاست که توجه به حقیقت سراسر هزینه است. هزینه جدا شدن از فرقه و منکوب شدن و تحقیر شدن و اقلیت شدن و رهاشدن از هویت گذشته مان. اینجاست که تا پای مرگ حاضریم جاهل بمانیم اما لایک رفیقانه های قبیله مان را از کف ندهیم.
خودمان را مرور کنیم. اینطور نیست؟ اگر اینطور نیست هوشیاریم. اگر در مباحثه های مجازی مقابل انتقاد دیگران، بجز عصبانیت و کلافگی حس خوش فهمیدن و رشد آگاهی داشتیم یعنی آمدیم تا با چشم باز انتخاب کنیم. چنین کاربری گوهرست.
باید در اینباره بیشتر نوشت. برای مطالعه بیشتر چهار کتاب "توهم آگاهی" و "تفکر بی درنگ و بادرنگ" و "اشتیاق به جهل" و "تفکر جانبی" را پیشنهاد می کنم.
پایان
💢آهنگ کلام
رضا بابایی
به همان دلیل که شعر باید وزن و موسیقی داشته باشد، نثر باید نرم و روان باشد. دستانداز و ناهمواری کلام، رشتۀ کلام را در ذهن خواننده پاره میکند و او را به زحمت میاندازد. کلام هر قدر نرمتر، هموارتر و آهنگینتر باشد، خواندن آن لذتبخشتر است.
آهنگ کلام در نثر، هیچ قانون و قاعدهای ندارد؛ جز داوری گوش و پسند ذوق. بهمثل «از ماهی تا ماه» ناهموار است و گویی زبان در وقت خواندن آن سکندری میخورد؛ اما عکس آن« یعنی «از ماه تا ماهی» هموار و آهنگین است. چرا؟ پاسخ این سوال در موازین دستوری وجود ندارد. فقط حس خواننده و گوش اوست که «از ماه تا ماهی» را بیشتر میپسندد و اگر پیام و مفاد کلام هم به نویسنده اجازه بدهد، باید آن را بر «ماهی تا ماه» ترجیح دهد. همچنین است این سخن سعدی که میگوید: «آشپز که دوتا شد، آش یا شور میشود یا بی نمک.» اگر سعدی میگفت: «آشپز که دو تا شد، آش یا بینمک میشود یا شور.»همان را گفته، بدون آهنگ و همواری کلام. آنچه اولی (یا شور میشود یا بینمک) دارد و دومی (یا بینمک میشود یا شور) ندارد، آهنگ است و خواننده بدون اینکه دلیلش را بداند، از جملۀ اولی لذت و تأثیر بیشتری میپذیرد.
مردم نیز دوست و عادت دارند کلمات را به گونهای ردیف کنند که از دل آنها آهنگی به گوششان برسد و همین موسیقی نامرئی رشته پیوند آن کلمات را با یکدیگر بیشتر میکند و از بَر کردن آنها را آسانتر. مثلاً «آب برق گاز تلفن» به دلیل آهنگی که دارد، بهتر و آسانتر در خاطر میماند تا «گاز تلفن برق آب». برتری و بهتری «دل جگر قلوه»بر «جگر قلوه دل» از همین روست.
نمونههای دیگر:
- دانش و آگاهیای که در این راه لازم است، فقط نزد کارشناسان و متخصصان است.
با جابحایی «دانش» و «آگاهی» وزن و آهنگ کلام بسیار بهتر میشود:
«آگاهی و دانشی که در این راه لازم است، فقط نزد کارشناسان و متخصصان است.»
-همچنین «گرفتاری و بلایی» بهتر از «بلا و گرفتاریای» است.
-در دعوا، حلوا پخش نمیکنند.
در این جمله «دعوا» و «حلوا» چنان موسیقی و آهنگی تولید کردهاند که شنونده را مسحور میکند و حتی به او اجازه نمیدهد که بیندیشد آیا واقعا چنین است.
و...
برگرفته از کتاب «بهتر بنویسیم»
۱۴۰۳/۰۵/۰۳
مواظب اِلی کوهنهای وطنی باشید
سرمقاله امروز روزنامه جمهوری اسلامی
سابقه 70 ماه حضور در جبهه، معاون وزیر دفاع، مشاور دبیر شورای عالی امنیت ملی، رئیس موسسه مطالعات راهبردی، مشاور فرمانده نیروی دریایی، معاون حوزه امنیتی دفاعی وزارت دفاع و معاون روابط خارجی وزارت دفاع، عضو ارشد هیئت نظامی ایران در مذاکرات پایان جنگ (قطعنامه 598) و بعد مشاور همراه هیئت مذاکرات هستهای و... که در نهایت جاسوس انگلیس از آب درآمد و به خاطر دسترسی به بعضی دستگاههای حساس کشور و دسترسی به اطلاعات پراهمیت، یکی از مهمترین عوامل سازمان جاسوسی انگلیس بود و سال 1401 اعدام شد.
این سابقه بسیار مفید و ستودنی هرگز کسی را حتی ذرهای دچار سوءظن نمیکند ولی دیدیم که حتی در یک مجموعه حکمرانی کاملاً دینی، یک فرد جاسوس میتواند اینقدر ظاهرالصلاح باشد. در سالهای اول بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هم افرادی مثل کلاهی و کشمیری را با همین صلاحیتهای ظاهری دیدیم که با نفاق خود توانستند تا عمق تشکیلات وسیع حزب جمهوری اسلامی و بالاترین سطح دولت نفوذ کنند و انفجارهای هفتم تیر و هشتم شهریور را به وجود بیاورند و بزرگانی همچون آیتالله بهشتی، محمدعلی رجائی و دکتر محمدجواد باهنر را به شهادت برسانند و خسارتهای سنگینی به ایران و انقلاب و نظام جمهوری اسلامی وارد کنند.
در سال 1401 آشکار شدن عملیات جاسوسی «کاترین شکدم» که متاسفانه بعد از فرار او از ایران صورت گرفت و قربانیانی از داخل کشورمان به همراه داشت، نمونه دیگری بود که میبایست یک هشدار مهم تلقی شود ولی نشد. کاترین شکدم هم مثل کلاهی و کشمیری و علیرضا اکبری با ظاهری مذهبی توانست به بدنه دستگاهها نفوذ کند. چادر و مقنعه او مثل پینه پیشانی همپالکیهای داخلی وی فریبندگی داشت همانطور که «الیکوهن» در سوریه توانست با ظاهرسازیهایش تا بالاترین ردههای دولتی نفوذ کند و اطلاعات محرمانه و سری را که روزها در همان سطح به دست میآورد، شبها به اسرائیل مخابره نماید و سرانجام در دهه 40 بعد از محاکمه و محکومیت به جرم جاسوسی به دار آویخته شد.
امروز هم نباید خودمان را از شر نفوذیها در امان بدانیم. ترور اسماعیل هنیه در قلب تهران و قبل از آن ترورهای متعدد در سالهای اخیر و حوادث گوناگون که از عوارض نفوذ بودند و اکثر آنها نیز در تهران و اطراف آن رخ دادند، همگی زنگهای هشدار بودند که مسئولان گفتند شنیدهایم ولی گویا نشنیده بودند و یا صدای تهدیدآمیز آنها را از یاد بردند. اگر صدای آن هشدارها شنیده میشد امروز دچار ترور اسماعیل هنیه در تهران و فرماندهان مقاومت در سوریه و لبنان نمیشدیم.
نفوذیها با دو چهره مشغول فعالیت هستند؛ یکی چهره پنهان و دیگری آشکار اما با ظاهری فریبنده و منافقانه. صاحبان چهرههای پنهان، عوامل عملیاتی هستند و چهرههای آشکار، عوامل زمینهسازند. این گروه دوم خطرناکترند و کار اصلی را اینها انجام میدهند. ویژگیهای گروه دوم، تندرویهای همراه با ظاهرالصلاح بودن و قیافه و سخن مذهبی و خود را سوپرانقلابی جا زدن است. قیافه و زبان و قلم افراطیهای خوداسلامپندار و انقلابینما باید علائم اصلی نفوذی بودن تلقی شوند. امروز در بدنه حکمرانی، در بدنه حوزهها، در دانشگاهها، در رسانهها و در لایههای مختلف مذهبی جامعه و بظاهر انقلابی جامعه ما نفوذیها جا خوش کردهاند. شناسائی این نفوذیها و پاکسازی جامعه از آنها یکی از مهمترین وظایف مسئولین نظام جمهوری اسلامی است.
پایان
اقتصاد ملی؛ از تجارت تریاک تا تجارت املاک
ناصر ذاکری در روزنامه شرق
مورخان میگویند کشت خشخاش در ایران از سال ۱۲۳۰ خورشیدی آغاز شده و بهسرعت گسترش یافته است. سودآوری این محصول جدید باعث شد بخش مهمی از زمینهای مرغوب کشاورزی به جای غلات به کشت خشخاش اختصاص یابد. این اتفاق هرچند سود فراوانی به همراه داشت، اما دو اثر منفی را در جامعه آن روز ایران بر جای گذاشت: از یک سو مصرف مواد مخدر افزایش یافت و از سوی دیگر تولید غلات با کاهش تدریجی روبهرو شد. کنسول انگلیس در بوشهر در گزارش خود یکی از علل بروز قحطی و کمبود گندم در سالهای 1249-1250 را رونق کشت خشخاش و کمشدن سطح زیر کشت گندم عنوان میکند. درواقع بیتدبیری حکام وقت در برخورد با این ماجرا و دلخوششدن به رونق نسبی اولیه، خسارتی جدی به اقتصاد ملی وارد کرد. رونق تجارت املاک در سه دهه گذشته نیز اثری بسیار مشابه ماجرای کشت خشخاش و تولید تریاک از خود بر جای گذاشته است. در ابتدای دهه ۷۰ با رشد بیرویه نقدینگی دوران ویژهای در تاریخ اقتصادی کشورمان آغاز شد. صاحبان نقدینگی اعم از اشخاص حقیقی و حقوقی برای کسب سود و حفظ ارزش دارایی خود به بازار املاک و مستغلات هجوم آوردند. در این ایام دولت باید با اجرای سیاستی خردمندانه این نقدینگی را در مسیری هدایت میکرد که بخش مولد اقتصاد بیشترین بهره را از آن ببرد. اگر چنین سیاستی طراحی میشد، دولت اجازه تبدیل زمین شهری و مسکن را به یک کالای تجاری نمیداد و بهاینترتیب سیلاب نقدینگی نمیتوانست به معیشت خانوارهای کمدرآمد آسیب بزند. اما رونق چشمنواز فعالیتهای ساختوساز و افزایش جنبوجوش فعالان اقتصادی بسیاری از مسئولان را فریفت و آنان متوجه شباهت این ماجرا با رونق کشت خشخاش در ۱۴۰سال پیش نشدند. این رونق چشمنواز حتی بسیاری از نهادهای فرهنگی و مذهبی را هم مسحور کرد و درنتیجه نقدینگی انبوهی وارد این تجارت مخرب شد. رونق تجارت املاک و مستغلات شرایطی را فراهم کرد که تعدادی از بنگاههای مشاور املاک رشدی نجومی را تجربه کنند. گویی در سطح اقتصاد ملی تنها حوزهای که حرفی برای گفتن داشت، خریدوفروش املاک و مستغلات بود. بهاینترتیب شرایطی پدید آمد که تقریبا همه فعالان اقتصادی بزرگ کشور در کنار فعالیت جاری خود در حوزه خاص، در حوزه املاک و مستغلات هم فعالیتی برای خود دستوپا میکردند تا از قافله «رونق اقتصادی» کاذب عقب نمانند. به بیان دیگر تجارت املاک جایگزین بسیاری از اشکال فعالیتهای سالم و مولد اقتصاد شد. همانگونه که ۱۴۰ سال پیش نیز کشت خشخاش و تولید تریاک جایگزین کشت گندم شد. برای داشتن تصوری واقعی از ابعاد رونق این خشخاش جدید و جایگزینی آن با کشت غلات، کافی است به این واقعیت توجه کنیم که امروزه در شرایطی که ارزش روز بورس اوراق بهادار کشور کمتر از ۱۵۰ میلیارد دلار برآورد شده است، ارزش سرمایه متراکمشده در حوزه املاک مسکونی استیجاری شهر تهران در حدود صد میلیارد دلار برآورد میشود!
ادامه👇
همانگونه که رونق کاذب در دوران کشت خشخاش تداوم نیافت، رونق دلنواز تجارت املاک نیز نتوانست رشد اقتصادی را به ارمغان بیاورد و با درهمشکستن بنیان تولید در کشور، اتفاقی مشابه قحطی 1249-1250 چهره کریه خود را نمایان کرد. بهاینترتیب از یک سو درآمد آسان اجاره املاک و مستغلات مانند افیون اقتصاد ملی را گرفتار کرده و انگیزه هرگونه فعالیت سالم اقتصادی را از بین برده است و از سوی دیگر با جایگزینشدن این خشخاش جدید با فعالیتهای مولد و تعطیلی بسیاری از فعالیتهای سالم اقتصادی، میدان مطلوبی برای فعالیتهایی از جنس واردات کالاهای چینی و توزیع آنها از طریق سیستم گسترده دستفروشی در مترو ایجاد شده است. درواقع آن عاملی که اجازه نمیدهد چهره کریه قحطی ناشی از جایگزینشدن تجارت املاک با فعالیتهای مولد خود را نشان بدهد، همین امکان واردات گسترده انواع کالاهای مصرفی فاقد کیفیت مناسب از مبدأ چین است. امروز راه نجات اقتصاد کشور از دام رکود تورمی، اصلاح مسیر اقتصاد و بازگرداندن قطار اقتصاد کشور به ریل تولید است. اما چگونه میتوان آن فعال اقتصادی را که به درآمد کمزحمت اجارهبگیری معتاد شده، بار دیگر به تلاش و خطرکردن و خلاقیتورزیدن واداشت؟ در چنین شرایطی دولت چهاردهم باید با درک درست شرایط اقتصادی و اجتماعی کشور راه نجات اقتصاد ملی از دام اعتیاد به درآمد مستغلاتی را هموار کند. حمایت مؤثر از فعالیتهای سالم و مولد اقتصادی، ایجاد محدودیتهای قانونی برای تجارت مستغلات، حمایت مؤثر از بورس و بازگرداندن اعتماد عمومی به این حوزه، نقطه شروعی برای این درمان طولانی و البته بسیار ضروری است. مداخله هوشمندانه در بازار املاک استیجاری و مهار رشد اجاره مسکن و حتی ایجاد روند کاهشی در آن، نهتنها حرکتی جدی در مسیر حمایت از اقشار کمدرآمد است، بلکه میتواند جریان خروج نقدینگی از بازار مستغلات و بازگشت رونق به بخش مولد را سرعت ببخشد.
پایان
🔴 حذف پلههای اول
عبدا...گنجی در روزنامه همشهری
ماه رمضان ۱۳۸۸- بعد از فتنه - در دیدار رمضانیه دانشجویان با رهبری، دانشجویی از وسط جمعیت بلند شد و با حرارت هرچه بیشتر گفت: آنچه در کهریزک اتفاق افتاد، خیانت بود.
رهبری بلافاصله پاسخ دادند که بالاتر از خیانت، آن یک جنایت بود و من شخصا موضوع را دنبال میکنم اما شمای جوان یادت نرود که مسئله کهریزک تابعی از مسئله اصلی است. مسئله اصلی را فراموش نکنید و پرسید میدانید مسئله اصلی چه بود؟ و خود پاسخ دادند مسئله اصلی این بود که از فردای انتخابات کاری کردند که بهرغم مشارکت ۸۵درصدی مردم، نظام جمهوری اسلامی نتوانست سرش را در مقابل چشم ملتهای اسلامی بالا بگیرد. یعنی برای فهم داستان کهریزک باید از این نقطه شروع کنی نه اینکه شما را در وسط داستان ایزوله کنند. در جنگ روانی، اصلی بهنام پله دوم وجود دارد؛ یعنی داستان / اتفاق از اول تعریف نمیشود. به تعبیر بهتر کنش سانسور میشود اما واکنش به نحو دلخواه روایت میشود. فرض کنید کسی بهصورت شما سیلی زد و شما هم او را هل دادید و به زمین خورد و دستش شکست. آنچه فردا منتشر میشود اینکه: فلانی دست فلانی را شکسته است و سیلی اول و اصل موضوع کلا پنهان میماند یا پنهان میشود.
روایتهای امروز دشمن و برخی دوستانی که نام آنان را باید «اصحاب تردید» گذاشت، همین است.
به این عبارت توجه کنید: «به دانشجویان دانشگاه شریف حمله شد!» گویی دانشجو خواب بود یا سر کلاس بوده یا یک تجمع آرام و منطقی داشته و عدهای دیوانه یا مشروبخور و مست به آنان حمله کردهاند و تمام. آیا روایت واقعی این است؟ در تیرماه۱۳۷۸ تیتر روزنامههای آتشبیار معرکه این بود: «کوی دانشگاه تهران به خاک و خون کشیده شد»، «اعلام عزای عمومی مراجع تقلید برای شهدای کوی دانشگاه» و... حال آنکه در آن حوادث فقط یک افسر وظیفه نیروی انتظامی بهنام عزت ابراهیمنژاد کشته شد و تمام.
درباره حادثه زاهدان میشنوید: «نمازگزاران زاهدانی به رگبار بسته شدند» خب چرا جمعههای قبل به رگبار بسته نمیشدند؟ از مظلومیتهای نظام جمهوری اسلامی همین موضوع است که داستان را از کمر آن روایت میکنند. مثلا در سال۹۸ حجم عجیبی از خبر کشتهشدن جوانی بهنام پویا بختیاری در کرج منتشر شد؛ اما کسی نشنید و فیلمهای اقدامات این جوان در روزهای قبل و انتشار پیام تسلیت ربعپهلوی توسط پدرش را ندید.
در ماجرای اعدام نوید افکاری گفتند جوان ورزشکار اعدام شد و گویی در خیابان قدم میزده است و بهقید قرعه تصادفا اعدام شده. اینجا قتل فردی صاحب زن و فرزند توسط او بهعنوان پله اول پنهان ماند.
خواص مورد اشاره سخنان دیروز رهبری که سراسیمه وارد میدان شدند و بیانیه و موضع اعلام کردند و مرگ خانم امینی را قتل خواندند نیز روی پله دوم نشانده شدند. عمده روایت دشمن اینگونه است و داستان از خط شروع گفته نمیشود و اینگونه چهرهای خشن، سرکوبگر و بیمنطق از نظام را معتبرسازی و ادراکسازی میکنند.
طبیعی است که نظامی که به روش انقلابی به حکومت برسد، دشمنانِ باانگیزهای دارد. اما دشمنی که به اخلاق پایبند باشد نیز بهنوبه خود ارزش و نعمتی است. فاسدالاخلاقها هیچ چیزی برایشان مهم نیست و از هیچ چیز فروگذار نمیکنند.
حالا میتوان فهمید چرا مقام معظم رهبری برای مرحوم یدالله سحابی و بازرگان – بهعنوان کسانی که جمهوری اسلامی را قبول نداشتند– پیام تسلیت فرستادند.
چون اپوزیسیونی بودند که اخلاق را فدای دشمنی نکردند. حالا از تجزیهطلب، منافق و قیشدگان ملت ایران در سال۱۳۵۷ تا صهیونیسم و غرب در یک جبهه آرایش گرفتند و اکنون که قیمتها تاحدودی تثبیت شده است و فسادگران نیز کمرنگ شدهاند عرصه دیگری را گشودهاند که تصاویر مخابرهای آن «دروغ» و «سرکوب» باشد.
این هم بگذرد، اما هم باید درس گرفت و هم عبرت. وظیفه نیروهای مؤمن به انقلاب اسلامی نشان دادن دائمی پله اول است و این شدنی است.
پایان
جبهه یکپارچه برای خونخواهی
سیدهادی سیدافقهی در جهان نيوز
یکی از مسائل جدی و مورد بحث درخصوص پاسخ ایران به تعدی و جنایت اخیر رژیمصهیونیستی که منجر به شهادت اسماعیل هنیه، رئیس دفتر سیاسی حماس در تهران شد، نوع پاسخگویی جمهوری اسلامی و نحوه مواجهه جبهه مقاومت با رژیم موقت صهیونیستی است. این اقدام اسرائیل، هم در ایران و هم در سطح منطقه تبعات سنگینی برای رژیمصهیونیستی دارد. در سطح منطقه قطعا بعد از این ترور، ضربه کمرشکنی به پیکره رژیمصهیونیستی وارد خواهد آمد و همانگونه که در وعده صادق معادلات تغییر کرد، پس از ضربشست به اسرائیل، قطعا معادلات منطقه به نفع ایران و محور مقاومت تغییر خواهد کرد.
در این بین، نظر غالب و پیشفرض آن است که باید حمله و پاسخ به شکل جمعی و هماهنگشده از سوی گروههای محور مقاومت انجام شود. از سوی دیگر، محدودیتهای پاسخ اسرائیل، این فرضیه را مطرح کردهاست که صهیونیستها از آمریکا کمک بگیرند و وضعیت را به نفع خود تغییر دهند. لذا درکل، موضوع مورد بحث، فراگیربودن و هماهنگی پاسخ به صهیونیستها از سوی جبهه مقاومت است.
از قرائن و شواهد پیداست که حزبالله لبنان، انصارالله یمن و حشد الشعبی این بار بهصورت یکپارچه وارد عمل میشوند و تمام ارکان محور مقاومت یک ضربه واحد بر رژیمصهیونیستی مانند صاعقه وارد خواهند کرد.
افزون بر این، تحلیلها به سمتی میرود که در آن باید ضربه اصلی را ایران وارد کند و در کنار آن سایر گروههای مقاومت، حمله و هجمه خود علیه دولت صهیونیستی را انجام دهند.
علت این کار هم دراختیارداشتن تسلیحات پیشرفتهتر و قویتر ایران است. طبیعتا موشکها و تسلیحات پهپادی حزبالله و سایر گروههای محور مقاومت به اندازه ایران نیست؛ ضمن اینکه این موضوع از باب مقایسه توان نظامی بیان میشود و بههیچ عنوان نباید نادیدهگرفتن تلاشها و اقدامات شایسته و شجاعانه جبهه مقاومت تلقی شود. حزبالله، یمن، حشدالشعبی و گروههای فلسطینی هریک سهم ارزندهای را در مقاومت ایفا و به این محور شهدای زیادی تقدیم کردهاند. در مقابل، برخی با نگرانی میگویند چنانچه حمله همهجانبه به اسرائیل آغاز شود و از چند نقطه، مناطق اراضی اشغالی به هدف ایران و مقاومت تبدیل شوند، احتمال دارد جامعه جهانی با مظلومنمایی اسرائیلیها فضا را به سمتی ببرد که غرب و آمریکا به حمایت از تلآویو وارد جنگ شوند. در پاسخ به این شبهه باید گفت در این مدت کدام خط قرمز و ملاحظه نظامی بوده که اسرائیل آن را مراعات کرده و براساس آن، جامعه جهانی نگران حملههای محور مقاومت شده؟ وقتی رژیمصهیونیستی بهخودش اجازه میدهد که مهمان ایران، بهعنوان کشور رسمی سازمان ملل را در خاک کشورمان ترور کند، چرا نباید با او برخورد شود؟
این در حالی است که هرگونه اغماض و مماشات نسبت به جنایات رژیم صهونیستی تهدیدی امنیتی علیه ایران قلمداد میشود و این پیغام را به طرف اسرائیلی میدهد که گستره کیفی و کمی تجاوزات بینالمللی خود را افزایش دهد؛ و ایبسا سکوت و عدمپاسخ درخور به تلآویو بستری شود تا صهیونیستها در آینده علیه مراکز حساس ما مثل تأسیسات هستهای و شخصیتهای برجسته ایرانی دست به اقداماتی بزنند.
پایان