💢آهنگ کلام
رضا بابایی
به همان دلیل که شعر باید وزن و موسیقی داشته باشد، نثر باید نرم و روان باشد. دستانداز و ناهمواری کلام، رشتۀ کلام را در ذهن خواننده پاره میکند و او را به زحمت میاندازد. کلام هر قدر نرمتر، هموارتر و آهنگینتر باشد، خواندن آن لذتبخشتر است.
آهنگ کلام در نثر، هیچ قانون و قاعدهای ندارد؛ جز داوری گوش و پسند ذوق. بهمثل «از ماهی تا ماه» ناهموار است و گویی زبان در وقت خواندن آن سکندری میخورد؛ اما عکس آن« یعنی «از ماه تا ماهی» هموار و آهنگین است. چرا؟ پاسخ این سوال در موازین دستوری وجود ندارد. فقط حس خواننده و گوش اوست که «از ماه تا ماهی» را بیشتر میپسندد و اگر پیام و مفاد کلام هم به نویسنده اجازه بدهد، باید آن را بر «ماهی تا ماه» ترجیح دهد. همچنین است این سخن سعدی که میگوید: «آشپز که دوتا شد، آش یا شور میشود یا بی نمک.» اگر سعدی میگفت: «آشپز که دو تا شد، آش یا بینمک میشود یا شور.»همان را گفته، بدون آهنگ و همواری کلام. آنچه اولی (یا شور میشود یا بینمک) دارد و دومی (یا بینمک میشود یا شور) ندارد، آهنگ است و خواننده بدون اینکه دلیلش را بداند، از جملۀ اولی لذت و تأثیر بیشتری میپذیرد.
مردم نیز دوست و عادت دارند کلمات را به گونهای ردیف کنند که از دل آنها آهنگی به گوششان برسد و همین موسیقی نامرئی رشته پیوند آن کلمات را با یکدیگر بیشتر میکند و از بَر کردن آنها را آسانتر. مثلاً «آب برق گاز تلفن» به دلیل آهنگی که دارد، بهتر و آسانتر در خاطر میماند تا «گاز تلفن برق آب». برتری و بهتری «دل جگر قلوه»بر «جگر قلوه دل» از همین روست.
نمونههای دیگر:
- دانش و آگاهیای که در این راه لازم است، فقط نزد کارشناسان و متخصصان است.
با جابحایی «دانش» و «آگاهی» وزن و آهنگ کلام بسیار بهتر میشود:
«آگاهی و دانشی که در این راه لازم است، فقط نزد کارشناسان و متخصصان است.»
-همچنین «گرفتاری و بلایی» بهتر از «بلا و گرفتاریای» است.
-در دعوا، حلوا پخش نمیکنند.
در این جمله «دعوا» و «حلوا» چنان موسیقی و آهنگی تولید کردهاند که شنونده را مسحور میکند و حتی به او اجازه نمیدهد که بیندیشد آیا واقعا چنین است.
و...
برگرفته از کتاب «بهتر بنویسیم»
۱۴۰۳/۰۵/۰۳
مواظب اِلی کوهنهای وطنی باشید
سرمقاله امروز روزنامه جمهوری اسلامی
سابقه 70 ماه حضور در جبهه، معاون وزیر دفاع، مشاور دبیر شورای عالی امنیت ملی، رئیس موسسه مطالعات راهبردی، مشاور فرمانده نیروی دریایی، معاون حوزه امنیتی دفاعی وزارت دفاع و معاون روابط خارجی وزارت دفاع، عضو ارشد هیئت نظامی ایران در مذاکرات پایان جنگ (قطعنامه 598) و بعد مشاور همراه هیئت مذاکرات هستهای و... که در نهایت جاسوس انگلیس از آب درآمد و به خاطر دسترسی به بعضی دستگاههای حساس کشور و دسترسی به اطلاعات پراهمیت، یکی از مهمترین عوامل سازمان جاسوسی انگلیس بود و سال 1401 اعدام شد.
این سابقه بسیار مفید و ستودنی هرگز کسی را حتی ذرهای دچار سوءظن نمیکند ولی دیدیم که حتی در یک مجموعه حکمرانی کاملاً دینی، یک فرد جاسوس میتواند اینقدر ظاهرالصلاح باشد. در سالهای اول بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هم افرادی مثل کلاهی و کشمیری را با همین صلاحیتهای ظاهری دیدیم که با نفاق خود توانستند تا عمق تشکیلات وسیع حزب جمهوری اسلامی و بالاترین سطح دولت نفوذ کنند و انفجارهای هفتم تیر و هشتم شهریور را به وجود بیاورند و بزرگانی همچون آیتالله بهشتی، محمدعلی رجائی و دکتر محمدجواد باهنر را به شهادت برسانند و خسارتهای سنگینی به ایران و انقلاب و نظام جمهوری اسلامی وارد کنند.
در سال 1401 آشکار شدن عملیات جاسوسی «کاترین شکدم» که متاسفانه بعد از فرار او از ایران صورت گرفت و قربانیانی از داخل کشورمان به همراه داشت، نمونه دیگری بود که میبایست یک هشدار مهم تلقی شود ولی نشد. کاترین شکدم هم مثل کلاهی و کشمیری و علیرضا اکبری با ظاهری مذهبی توانست به بدنه دستگاهها نفوذ کند. چادر و مقنعه او مثل پینه پیشانی همپالکیهای داخلی وی فریبندگی داشت همانطور که «الیکوهن» در سوریه توانست با ظاهرسازیهایش تا بالاترین ردههای دولتی نفوذ کند و اطلاعات محرمانه و سری را که روزها در همان سطح به دست میآورد، شبها به اسرائیل مخابره نماید و سرانجام در دهه 40 بعد از محاکمه و محکومیت به جرم جاسوسی به دار آویخته شد.
امروز هم نباید خودمان را از شر نفوذیها در امان بدانیم. ترور اسماعیل هنیه در قلب تهران و قبل از آن ترورهای متعدد در سالهای اخیر و حوادث گوناگون که از عوارض نفوذ بودند و اکثر آنها نیز در تهران و اطراف آن رخ دادند، همگی زنگهای هشدار بودند که مسئولان گفتند شنیدهایم ولی گویا نشنیده بودند و یا صدای تهدیدآمیز آنها را از یاد بردند. اگر صدای آن هشدارها شنیده میشد امروز دچار ترور اسماعیل هنیه در تهران و فرماندهان مقاومت در سوریه و لبنان نمیشدیم.
نفوذیها با دو چهره مشغول فعالیت هستند؛ یکی چهره پنهان و دیگری آشکار اما با ظاهری فریبنده و منافقانه. صاحبان چهرههای پنهان، عوامل عملیاتی هستند و چهرههای آشکار، عوامل زمینهسازند. این گروه دوم خطرناکترند و کار اصلی را اینها انجام میدهند. ویژگیهای گروه دوم، تندرویهای همراه با ظاهرالصلاح بودن و قیافه و سخن مذهبی و خود را سوپرانقلابی جا زدن است. قیافه و زبان و قلم افراطیهای خوداسلامپندار و انقلابینما باید علائم اصلی نفوذی بودن تلقی شوند. امروز در بدنه حکمرانی، در بدنه حوزهها، در دانشگاهها، در رسانهها و در لایههای مختلف مذهبی جامعه و بظاهر انقلابی جامعه ما نفوذیها جا خوش کردهاند. شناسائی این نفوذیها و پاکسازی جامعه از آنها یکی از مهمترین وظایف مسئولین نظام جمهوری اسلامی است.
پایان
اقتصاد ملی؛ از تجارت تریاک تا تجارت املاک
ناصر ذاکری در روزنامه شرق
مورخان میگویند کشت خشخاش در ایران از سال ۱۲۳۰ خورشیدی آغاز شده و بهسرعت گسترش یافته است. سودآوری این محصول جدید باعث شد بخش مهمی از زمینهای مرغوب کشاورزی به جای غلات به کشت خشخاش اختصاص یابد. این اتفاق هرچند سود فراوانی به همراه داشت، اما دو اثر منفی را در جامعه آن روز ایران بر جای گذاشت: از یک سو مصرف مواد مخدر افزایش یافت و از سوی دیگر تولید غلات با کاهش تدریجی روبهرو شد. کنسول انگلیس در بوشهر در گزارش خود یکی از علل بروز قحطی و کمبود گندم در سالهای 1249-1250 را رونق کشت خشخاش و کمشدن سطح زیر کشت گندم عنوان میکند. درواقع بیتدبیری حکام وقت در برخورد با این ماجرا و دلخوششدن به رونق نسبی اولیه، خسارتی جدی به اقتصاد ملی وارد کرد. رونق تجارت املاک در سه دهه گذشته نیز اثری بسیار مشابه ماجرای کشت خشخاش و تولید تریاک از خود بر جای گذاشته است. در ابتدای دهه ۷۰ با رشد بیرویه نقدینگی دوران ویژهای در تاریخ اقتصادی کشورمان آغاز شد. صاحبان نقدینگی اعم از اشخاص حقیقی و حقوقی برای کسب سود و حفظ ارزش دارایی خود به بازار املاک و مستغلات هجوم آوردند. در این ایام دولت باید با اجرای سیاستی خردمندانه این نقدینگی را در مسیری هدایت میکرد که بخش مولد اقتصاد بیشترین بهره را از آن ببرد. اگر چنین سیاستی طراحی میشد، دولت اجازه تبدیل زمین شهری و مسکن را به یک کالای تجاری نمیداد و بهاینترتیب سیلاب نقدینگی نمیتوانست به معیشت خانوارهای کمدرآمد آسیب بزند. اما رونق چشمنواز فعالیتهای ساختوساز و افزایش جنبوجوش فعالان اقتصادی بسیاری از مسئولان را فریفت و آنان متوجه شباهت این ماجرا با رونق کشت خشخاش در ۱۴۰سال پیش نشدند. این رونق چشمنواز حتی بسیاری از نهادهای فرهنگی و مذهبی را هم مسحور کرد و درنتیجه نقدینگی انبوهی وارد این تجارت مخرب شد. رونق تجارت املاک و مستغلات شرایطی را فراهم کرد که تعدادی از بنگاههای مشاور املاک رشدی نجومی را تجربه کنند. گویی در سطح اقتصاد ملی تنها حوزهای که حرفی برای گفتن داشت، خریدوفروش املاک و مستغلات بود. بهاینترتیب شرایطی پدید آمد که تقریبا همه فعالان اقتصادی بزرگ کشور در کنار فعالیت جاری خود در حوزه خاص، در حوزه املاک و مستغلات هم فعالیتی برای خود دستوپا میکردند تا از قافله «رونق اقتصادی» کاذب عقب نمانند. به بیان دیگر تجارت املاک جایگزین بسیاری از اشکال فعالیتهای سالم و مولد اقتصاد شد. همانگونه که ۱۴۰ سال پیش نیز کشت خشخاش و تولید تریاک جایگزین کشت گندم شد. برای داشتن تصوری واقعی از ابعاد رونق این خشخاش جدید و جایگزینی آن با کشت غلات، کافی است به این واقعیت توجه کنیم که امروزه در شرایطی که ارزش روز بورس اوراق بهادار کشور کمتر از ۱۵۰ میلیارد دلار برآورد شده است، ارزش سرمایه متراکمشده در حوزه املاک مسکونی استیجاری شهر تهران در حدود صد میلیارد دلار برآورد میشود!
ادامه👇
همانگونه که رونق کاذب در دوران کشت خشخاش تداوم نیافت، رونق دلنواز تجارت املاک نیز نتوانست رشد اقتصادی را به ارمغان بیاورد و با درهمشکستن بنیان تولید در کشور، اتفاقی مشابه قحطی 1249-1250 چهره کریه خود را نمایان کرد. بهاینترتیب از یک سو درآمد آسان اجاره املاک و مستغلات مانند افیون اقتصاد ملی را گرفتار کرده و انگیزه هرگونه فعالیت سالم اقتصادی را از بین برده است و از سوی دیگر با جایگزینشدن این خشخاش جدید با فعالیتهای مولد و تعطیلی بسیاری از فعالیتهای سالم اقتصادی، میدان مطلوبی برای فعالیتهایی از جنس واردات کالاهای چینی و توزیع آنها از طریق سیستم گسترده دستفروشی در مترو ایجاد شده است. درواقع آن عاملی که اجازه نمیدهد چهره کریه قحطی ناشی از جایگزینشدن تجارت املاک با فعالیتهای مولد خود را نشان بدهد، همین امکان واردات گسترده انواع کالاهای مصرفی فاقد کیفیت مناسب از مبدأ چین است. امروز راه نجات اقتصاد کشور از دام رکود تورمی، اصلاح مسیر اقتصاد و بازگرداندن قطار اقتصاد کشور به ریل تولید است. اما چگونه میتوان آن فعال اقتصادی را که به درآمد کمزحمت اجارهبگیری معتاد شده، بار دیگر به تلاش و خطرکردن و خلاقیتورزیدن واداشت؟ در چنین شرایطی دولت چهاردهم باید با درک درست شرایط اقتصادی و اجتماعی کشور راه نجات اقتصاد ملی از دام اعتیاد به درآمد مستغلاتی را هموار کند. حمایت مؤثر از فعالیتهای سالم و مولد اقتصادی، ایجاد محدودیتهای قانونی برای تجارت مستغلات، حمایت مؤثر از بورس و بازگرداندن اعتماد عمومی به این حوزه، نقطه شروعی برای این درمان طولانی و البته بسیار ضروری است. مداخله هوشمندانه در بازار املاک استیجاری و مهار رشد اجاره مسکن و حتی ایجاد روند کاهشی در آن، نهتنها حرکتی جدی در مسیر حمایت از اقشار کمدرآمد است، بلکه میتواند جریان خروج نقدینگی از بازار مستغلات و بازگشت رونق به بخش مولد را سرعت ببخشد.
پایان
🔴 حذف پلههای اول
عبدا...گنجی در روزنامه همشهری
ماه رمضان ۱۳۸۸- بعد از فتنه - در دیدار رمضانیه دانشجویان با رهبری، دانشجویی از وسط جمعیت بلند شد و با حرارت هرچه بیشتر گفت: آنچه در کهریزک اتفاق افتاد، خیانت بود.
رهبری بلافاصله پاسخ دادند که بالاتر از خیانت، آن یک جنایت بود و من شخصا موضوع را دنبال میکنم اما شمای جوان یادت نرود که مسئله کهریزک تابعی از مسئله اصلی است. مسئله اصلی را فراموش نکنید و پرسید میدانید مسئله اصلی چه بود؟ و خود پاسخ دادند مسئله اصلی این بود که از فردای انتخابات کاری کردند که بهرغم مشارکت ۸۵درصدی مردم، نظام جمهوری اسلامی نتوانست سرش را در مقابل چشم ملتهای اسلامی بالا بگیرد. یعنی برای فهم داستان کهریزک باید از این نقطه شروع کنی نه اینکه شما را در وسط داستان ایزوله کنند. در جنگ روانی، اصلی بهنام پله دوم وجود دارد؛ یعنی داستان / اتفاق از اول تعریف نمیشود. به تعبیر بهتر کنش سانسور میشود اما واکنش به نحو دلخواه روایت میشود. فرض کنید کسی بهصورت شما سیلی زد و شما هم او را هل دادید و به زمین خورد و دستش شکست. آنچه فردا منتشر میشود اینکه: فلانی دست فلانی را شکسته است و سیلی اول و اصل موضوع کلا پنهان میماند یا پنهان میشود.
روایتهای امروز دشمن و برخی دوستانی که نام آنان را باید «اصحاب تردید» گذاشت، همین است.
به این عبارت توجه کنید: «به دانشجویان دانشگاه شریف حمله شد!» گویی دانشجو خواب بود یا سر کلاس بوده یا یک تجمع آرام و منطقی داشته و عدهای دیوانه یا مشروبخور و مست به آنان حمله کردهاند و تمام. آیا روایت واقعی این است؟ در تیرماه۱۳۷۸ تیتر روزنامههای آتشبیار معرکه این بود: «کوی دانشگاه تهران به خاک و خون کشیده شد»، «اعلام عزای عمومی مراجع تقلید برای شهدای کوی دانشگاه» و... حال آنکه در آن حوادث فقط یک افسر وظیفه نیروی انتظامی بهنام عزت ابراهیمنژاد کشته شد و تمام.
درباره حادثه زاهدان میشنوید: «نمازگزاران زاهدانی به رگبار بسته شدند» خب چرا جمعههای قبل به رگبار بسته نمیشدند؟ از مظلومیتهای نظام جمهوری اسلامی همین موضوع است که داستان را از کمر آن روایت میکنند. مثلا در سال۹۸ حجم عجیبی از خبر کشتهشدن جوانی بهنام پویا بختیاری در کرج منتشر شد؛ اما کسی نشنید و فیلمهای اقدامات این جوان در روزهای قبل و انتشار پیام تسلیت ربعپهلوی توسط پدرش را ندید.
در ماجرای اعدام نوید افکاری گفتند جوان ورزشکار اعدام شد و گویی در خیابان قدم میزده است و بهقید قرعه تصادفا اعدام شده. اینجا قتل فردی صاحب زن و فرزند توسط او بهعنوان پله اول پنهان ماند.
خواص مورد اشاره سخنان دیروز رهبری که سراسیمه وارد میدان شدند و بیانیه و موضع اعلام کردند و مرگ خانم امینی را قتل خواندند نیز روی پله دوم نشانده شدند. عمده روایت دشمن اینگونه است و داستان از خط شروع گفته نمیشود و اینگونه چهرهای خشن، سرکوبگر و بیمنطق از نظام را معتبرسازی و ادراکسازی میکنند.
طبیعی است که نظامی که به روش انقلابی به حکومت برسد، دشمنانِ باانگیزهای دارد. اما دشمنی که به اخلاق پایبند باشد نیز بهنوبه خود ارزش و نعمتی است. فاسدالاخلاقها هیچ چیزی برایشان مهم نیست و از هیچ چیز فروگذار نمیکنند.
حالا میتوان فهمید چرا مقام معظم رهبری برای مرحوم یدالله سحابی و بازرگان – بهعنوان کسانی که جمهوری اسلامی را قبول نداشتند– پیام تسلیت فرستادند.
چون اپوزیسیونی بودند که اخلاق را فدای دشمنی نکردند. حالا از تجزیهطلب، منافق و قیشدگان ملت ایران در سال۱۳۵۷ تا صهیونیسم و غرب در یک جبهه آرایش گرفتند و اکنون که قیمتها تاحدودی تثبیت شده است و فسادگران نیز کمرنگ شدهاند عرصه دیگری را گشودهاند که تصاویر مخابرهای آن «دروغ» و «سرکوب» باشد.
این هم بگذرد، اما هم باید درس گرفت و هم عبرت. وظیفه نیروهای مؤمن به انقلاب اسلامی نشان دادن دائمی پله اول است و این شدنی است.
پایان
جبهه یکپارچه برای خونخواهی
سیدهادی سیدافقهی در جهان نيوز
یکی از مسائل جدی و مورد بحث درخصوص پاسخ ایران به تعدی و جنایت اخیر رژیمصهیونیستی که منجر به شهادت اسماعیل هنیه، رئیس دفتر سیاسی حماس در تهران شد، نوع پاسخگویی جمهوری اسلامی و نحوه مواجهه جبهه مقاومت با رژیم موقت صهیونیستی است. این اقدام اسرائیل، هم در ایران و هم در سطح منطقه تبعات سنگینی برای رژیمصهیونیستی دارد. در سطح منطقه قطعا بعد از این ترور، ضربه کمرشکنی به پیکره رژیمصهیونیستی وارد خواهد آمد و همانگونه که در وعده صادق معادلات تغییر کرد، پس از ضربشست به اسرائیل، قطعا معادلات منطقه به نفع ایران و محور مقاومت تغییر خواهد کرد.
در این بین، نظر غالب و پیشفرض آن است که باید حمله و پاسخ به شکل جمعی و هماهنگشده از سوی گروههای محور مقاومت انجام شود. از سوی دیگر، محدودیتهای پاسخ اسرائیل، این فرضیه را مطرح کردهاست که صهیونیستها از آمریکا کمک بگیرند و وضعیت را به نفع خود تغییر دهند. لذا درکل، موضوع مورد بحث، فراگیربودن و هماهنگی پاسخ به صهیونیستها از سوی جبهه مقاومت است.
از قرائن و شواهد پیداست که حزبالله لبنان، انصارالله یمن و حشد الشعبی این بار بهصورت یکپارچه وارد عمل میشوند و تمام ارکان محور مقاومت یک ضربه واحد بر رژیمصهیونیستی مانند صاعقه وارد خواهند کرد.
افزون بر این، تحلیلها به سمتی میرود که در آن باید ضربه اصلی را ایران وارد کند و در کنار آن سایر گروههای مقاومت، حمله و هجمه خود علیه دولت صهیونیستی را انجام دهند.
علت این کار هم دراختیارداشتن تسلیحات پیشرفتهتر و قویتر ایران است. طبیعتا موشکها و تسلیحات پهپادی حزبالله و سایر گروههای محور مقاومت به اندازه ایران نیست؛ ضمن اینکه این موضوع از باب مقایسه توان نظامی بیان میشود و بههیچ عنوان نباید نادیدهگرفتن تلاشها و اقدامات شایسته و شجاعانه جبهه مقاومت تلقی شود. حزبالله، یمن، حشدالشعبی و گروههای فلسطینی هریک سهم ارزندهای را در مقاومت ایفا و به این محور شهدای زیادی تقدیم کردهاند. در مقابل، برخی با نگرانی میگویند چنانچه حمله همهجانبه به اسرائیل آغاز شود و از چند نقطه، مناطق اراضی اشغالی به هدف ایران و مقاومت تبدیل شوند، احتمال دارد جامعه جهانی با مظلومنمایی اسرائیلیها فضا را به سمتی ببرد که غرب و آمریکا به حمایت از تلآویو وارد جنگ شوند. در پاسخ به این شبهه باید گفت در این مدت کدام خط قرمز و ملاحظه نظامی بوده که اسرائیل آن را مراعات کرده و براساس آن، جامعه جهانی نگران حملههای محور مقاومت شده؟ وقتی رژیمصهیونیستی بهخودش اجازه میدهد که مهمان ایران، بهعنوان کشور رسمی سازمان ملل را در خاک کشورمان ترور کند، چرا نباید با او برخورد شود؟
این در حالی است که هرگونه اغماض و مماشات نسبت به جنایات رژیم صهونیستی تهدیدی امنیتی علیه ایران قلمداد میشود و این پیغام را به طرف اسرائیلی میدهد که گستره کیفی و کمی تجاوزات بینالمللی خود را افزایش دهد؛ و ایبسا سکوت و عدمپاسخ درخور به تلآویو بستری شود تا صهیونیستها در آینده علیه مراکز حساس ما مثل تأسیسات هستهای و شخصیتهای برجسته ایرانی دست به اقداماتی بزنند.
پایان
زوال شریعت در روایت شریعتی
مهدی جمشیدی
۱. استاد مطهری در نامۀ محرمانهای که در سال ۱۳۵۶ برای امام خمینی نوشت، اینگونه دربارۀ کسانیکه از تفکّر شریعتی دفاع میکنند، توضیح داد: میخواهند با انديشههايی که چکيدۀ افکار ماسينيون، مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفريقا و سرپرست مبلغان مسيحی در مصر، و افکار گورويچِ يهودی ماترياليست و انديشههای ژان پلسارترِ اگزيستانسياليستِ ضدخدا و عقايد دورکهايم، جامعهشناسِ ضدمذهب است، اسلام بسازند، پس و علی الاسلام السلام. به خدا اگر روزی مصلحت اقتضا کند که انديشههای اين شخص حلاجی شود، صدها مطلب به دست میآيد که «ضد اصول اسلامی» است.
اما استاد مرتضی مطهری بر بسیاری از کتابهایی که مطالعه میکرده، حاشیهنویسی داشته است، به این معنی که در کنارههای صفحهها، نظر و برداشت خویش را مینگاشته است. از جمله دربارۀ برخی از آثای دکتر علی شریعتی، ایشان چنین کاری انجام داده است. این حاشیه، تاکنون در قالب سه کتاب با عنوان «حاشیههای استاد مطهری بر آثار دکتر شریعتی» منتشر شدهاند. در واقع، این حاشیهها حاکی از موضع صریح و بدونتعارفِ مطهری دربارۀ نظرات شریعتی است که ما را به اندرونیِ تفکّرِ مطهری میبرد. برایناساس، بسیار گرهگشا و معتبر هستند و اینک که بحث دربارۀ هویّتِ فکریِ شریعتی، دوباره جان گرفته، میتوان به آنها مراجعه کرد و قضاوت معرفتیِ مطهری را یافت.
۲. در جلد اوّل، این حاشیهها میتوانند روشنگر باشند: «غرور نویسنده» (حاشیههای استاد مطهری بر آثار دکتر شریعتی، ج۱، ص۱۸ و ص۲۴)؛ «غرور بیحد و نهایتش»(ص۱۰۳)؛ «اینگونه تأویلات [دین]، به انکار [دین] نزدیکتر است تا توجیه [آن ...] . [... از اینکه] نویسنده، دین را مولود عصر مالکیّت فردی میداند، معلوم میشود که عقیدۀ او دربارۀ اصل دین، این است که [دین،] یک خدعه است»(ص۲۶)؛ «نویسنده، دین را مساوی خدعه میداند»(ص۲۷)؛ «اصل پیدایش مذهب را – همانطور که کمونیستها میگویند – خدعهای میداند که مالکین آن را ابداع کردهاند»(ص۱۰۹)؛ «این خود نوعی تأویل، بلکه انکار قرآن است»(ص۱۰۷)؛ «این بیانات، نفی خدای غنیّ علیالاطلاق و غایت علیالااطلاق و کامل علیالاطلاق است»(ص۱۰۷)؛ «مسألۀ لقاءالله را منکر میشود»(ص۱۰۹)؛ «نویسنده، مفهومی اسلامی دربارۀ انسان را، نیمی فدای اگزیستانسیالیسم و نیمی را فدای مارکسیسم و منطق دیالکتیک کرده است»(ص۱۰۸)؛ «نویسنده، کورکورانه، از منطق مارکسیستها پیروی کرده است»(ص۱۱۰). عبارتهای مطهری نشان میدهد که او، شریعتی را حتی در قلمرو تحلیل بنیانهای دین نیز متأثّر از مارکسیسم میداند؛ چنانکه خاستگاه دین را همانند مارکسیسم، فهم میکند و آن را خدعۀ طبقاتی میداند و روشن است که چنین برداشتی، در حکم انکار قرآن است.
۳. در جلد دوّم، حاشیههایی که میتواند نسبت شریعتی را با مارکسیسم نشان بدهد، عبارتند از: «در این کتاب، تا حد زیادی به مذهب به عنوان یک امر زودگذر که فقط در شرایط خاصی (مثل دورۀ لوتر در اروپا و دورۀ ما در ایران و آسیا) باید وسیله برای روشنفکر واقع شود توجه شده است و این برخلاف نظریۀ ماست که جهان باید به سوی مذهب بازگردد»(حاشیههای استاد مطهری بر آثار دکتر شریعتی، ج۲، ص۸-۹)؛ «تنها چیزی که [از نظر نویسنده برای کار روشنفکری] لازم نیست، مذهبیبودن خودِ روشنفکر است و اعتقاد ماورائی داشتن اوست، و از اسلام، تنها چیزی که روشنفکر باید بر آن تکیه کند، رهبری و عدالت و مبارزه با ستم و بالاخره، جنبۀ دنیایی آن است»(ص۲۵)؛ «این همان توجیه تاریخ بر اساس مارکسیسم است»(ص۳۲)؛ [...سخن نویسنده، مستلزم] تکذیب قرآن و تولید بدبینی افراطی به تاریخ برای توجیه نظریۀ ماتریالیسم تاریخی است(ص۶۴-۶۵)؛ «این جزوه، توجیهی است مادّی و مارکسیستی از تاریخ بر اساس ماتریالیسم تاریخی و روضهای است مارکسیستی برای امام حسین [...] . از نظر مذهبی، صفر بلکه زیر صفر یعنی ضدمذهبی است»(ص۹۵)؛ «بخش اصلی آن، فلسفۀ تاریخ است؛ بالخصوص، فلسفۀ تاریخِ مذهب بر اساس نوعی بینش مارکسیستی دربارۀ تاریخ و مذهب [...]»(ص۱۲۳)؛ «مذهب را جزء فرهنگ شمردن و فرهنگ را بهطور کلّی، چیزی دانستن که یا زاییدۀ خاصیّت نژادی است و یا زاییدۀ خاصیّت نژاد بشری بهطور کلّی، مساوی است با نفی مذهب به مفهوم الهی و چیزی که زاییده از افق غیب است»(ص۱۳۴). در اینجا نیز، روشن میشود که دین در دیدۀ شریعتی، منزلتی ندارد و فقط ابزاری برای بسیج اجتماعی در دورههای تاریخیِ خاص است و باید به سراغ بخشهایی از دین رفت که میتواند به آرمانهای فرادینی، کمک کند. روایت او از مناسبات دین و تاریخ، در چهارچوب نظریۀ ماتریالیسم دیالکتیک است؛ نظریهای که هستۀ مرکزیِ مارکسیسم را تشکیل میدهد و به نفی غیب و ملکوت میانجامد. بدینجهت است که مطهری، برداشت او را ضددین معرفی میکند.
پایان
فروپاشی امپراطوری شاخهای مجازی| سرنوشت پرونده ۱۴ چهره اینستاگرامی
نگین باقری در روزنامه هفت صببح
دوباره اسم ساشا سبحانی به صدر اخبار رسید. البته این بار در مکاتبات رسمی و نامه از قوهقضائیه به وزارت امورخارجه. ساشا یکی از مهرههای اصلی باقیمانده از یاران پدر سایتهای قمار و شرطبندی است. اگرچه سربازان کوچک دیگر او هنوز این سر و آن سر دنیا به زندگی خود ادامه میدهند اما هیچکدام به اندازه ساشا، مرد 36ساله ایرانی ساکن اسپانیا، در فریب ایرانیها نفوذ نداشتهاند.
روزهایی را به یاد بیاورید که جمله کلیدی اینستاگرام همه بلاگرها و شاخهای اینستاگرامی به این ختم میشد: «این صفحه رو بکش بالا و وارد سایت شو.» آنهایی که وارد میشدند، پولی وسط میگذاشتند و شرطبندی میکردند اما در نهایت یا سایت فیشینگ بود و حساب افراد را خالی میکرد یا به هیچوجه امکان برندهشدن در آن وجود نداشت یا اگر هم برنده میشدند، دیگر کسی پاسخگو نبود.
همه هزاران نفری که اینطور بازی خوردند، معمولا از فالوئرهای شاخهایی مثل دنیا جهانبخت، داوود هزینه، ساسی مانکن، ساشا سبحانی، میلاد حاتمی و دهها چهره دیگر بودند. افرادی که با رفتارهای عجیب و غریب میلیونی فالوئر میگرفتند و با نشان دادن ثروت خود، بقیه را هوایی میکردند که وارد کسبوکار شرطبندی شوند. در چند سال گذشته، ترکیه تبدیل به حیاط خلوت این چهرهها شده بود اما در نهایت بسیاری از آنها را به ایران دیپورت کرد و تحویل پلیس ایران داد.
با این حال، هنوز هم تک و توک چهرههای مهمی از این باندهای کلاهبردارانه باقی مانده که با خالیکردن جیب دیگران، پول روی پول گذاشتند و به دام پلیس نیفتادند. مثل همین ساشا سبحانی که روز سهشنبه معاون امور بینالملل قوهقضائیه در نامهای به سرپرست وزارت امورخارجه خواستار استرداد او از اسپانیا شد. از ساشا و بقیه بازیگران این سایتها چه میدانیم؟
ساشا سبحانی
اتهام ساشا یا همان محمدجواد سبحانی، مشارکت در قمار و شرطبندی و فریب نوجوانان ایرانی و سوءاستفاده از کودکان زیر سن قانونی و پولشویی است. ایران از اسپانیا درخواست کرده به دلیل این اتهامها، او را به پلیس تحویل دهند. او متولد ۱۳۶۷ و فرزند یکی از سفیران قدیمی برزیل بود و به دلیل همین تناقض، بدون تلاش خاصی خیلی زود مشهور شد. قبلا هم به اتهام قتل پرونده قضایی برای ساشا تشکیل شده بود اما ماجرای کلاهبرداریها فرق داشت. خرداد 1401 پلیس فتا نام تتلو، دنیا جهانبخت و ساشا سبحانی را اعلام کرد و گفت، مالباختههای زیادی از آنها شکایت کردهاند.
او ابتدا ساکن برزیل بود و بعد به اسپانیا نقل مکان کرد. سال 1399 به اتهام قاچاق انسان در این کشور بازداشت شد اما خیلی وقت است که زندگی آزادانه خود را در بارسلونا به عنوان شهروند اسپانیا ادامه میدهد. تمام صفحه اینستاگرام چهارمیلیون فالوئری او، پُر است از تصاویر خانهها و ماشینهای لاکچری، قایق و هواپیماهای شخصی. ساشا از چند سال پیش به خوانندگی رو آورد و همان طور که انتظارش هم میرفت، اقبالی در این راه نداشت.
دنیا جهانبخت
زهرا یا همان دنیا جهانبخت از اولین زنانی بود که وارد کسبوکار سایتهای شرطبندی شد و باز با همان روش جذب کردن افراد به سایتهای قلابی، کلاه هزاران نفر را برداشت. او که امروز 34سال دارد، ابتدا با یک معرکهگیری درباره ارتباط با ساسیمانکن به شهرت رسید و کمکم با حواشی دیگر مثل ازدواج و طلاق با مهراد جم ، ارتباط با تتلو و افراد مشهور دیگر تعداد فالوئرهایش را به 16میلیون نفر رساند.
روزهای اول امارات زندگی میکرد. آن زمان به ایران هم رفت و آمد داشت اما بعد از تشکیل پرونده دیگر به ایران سفر نکرد و در پله بعدی، ساکن آمریکا شد. حالا هم بین لندن، آمریکا و دوبی در رفتوآمد است. با اینکه این سایتهای کلاهبرداری کمکم تخته شدند اما دنیا و ساشا به دلیل زندگی خارج از ایران هنوز مشغول تبلیغ سایتهای مشابه هستند. سایتهایی که همه تحت هدایت فردی به نام سعدالله و فرشید امیرشقاقی هستند. همه کسبوکار آنها در کلاهبرداری با سایت شرطبندی خلاصه نمیشود. مثلا یکی از استراتژیهای دیگر او و بقیه اسامی که آمد، تبلیغ سایتهای پانزی است. کلاهبرداری پانزی به روشهایی شبیه به کوروش کمپانی گفته میشود که با مبلغ کم سرمایه گذاری، سود زیادی به افراد میدهد. این سود زیاد برای سرمایهگذاران قدیمی با پول سرمایهگذاران جدید پرداخت میشود.
ادامه👇
تتلو
تتلو آذرماه سال قبل با پای خود به ایران برگشت. او روزگاری با بیشترین تعداد فالوئر یکی از حلقههای مهم باند امیرشقاقی بود که سایتهای شرط بندی خودش را داشت. همزمان با دنیا جهانبخت و ساشا سبحانی به خاطر این کلاهبرداریها در ایران برای او پرونده قضایی باز شد. اتفاقهای مختلفی باعث شد که تتلو یا همان امیرحسین مقصودلو از زندگی در ترکیه پشیمان و با پای خود راهی فرودگاه شود. پلیس ترکیه به دلیل نداشتن پاسپورت، به صورت زمینی او را از مرز آذربایجان به پلیس ایران تحویل داد.
اگر بخواهیم از امروز شروع به نوشتن همه حواشی زندگی تتلو کنیم، احتمالا این متن تا پایان سال هم به پایان نمیرسد. او با توهین به طرفدارانش، ازدواج و جدایی از سحر قمیشی، تتوهای عجیب و ... میلیونها فالوئر جمع میکرد و از همین فالوئرها ترافیک وبسایتهای شرطبندی را بالا میبرد. دادگاه به صورت رسمی اعلام کرده که حکم صادر شده اما فعلا در مرحله تجدید نظر است. در فرایند رسیدگی به اتهامهای تتلو وکیل او گفته که متهم وقتی متوجه شده که افراد زیادی از این راه متضرر شدهاند، مسیر خود را جدا میکند.
وحید خزائی، مسعود ترکیبی و داوود هزینه
آنها تقریبا همنسل یکدیگر بودند و کار در سایتهای شرطبندی را با هم شروع کردند. از بینشان، وحید خزائی زودتر از بقیه از شبکه خارج شد. او اول با رقصیدن، با حرکات عجیب و مهمانی گرفتن فالوئر میگرفت. شبیه یک سریال آبکی بیمحتوا که همه چشمها را تا آخرین اپیزود میخکوب خود میکند افراد را دور خود جمع میکرد. با این حال بعد از مدتی زندگی در ترکیه یک روز از مسیر هوایی به تهران برگشت.
مدتی بازداشت بود ولی حالا در تهران آزاد است و هنوز در اینستاگرام بلاگری میکند. البته دیگر خبری از شرطبندی نیست. دعوای صوری وحید خزائی و داوود هزینه یکی از اولین استراتژیهای جذب مخاطب این باند بود. مخاطبان سرگردان برای دنبال کردن کل کل این دو نفر، گروه گروه به جمع فالوئرهای آنها میپیوستند. داوود غفاری ملقب به «داوود هزینه» متولد تیرماه ۱۳۶۹ در تهران است که فرمول مشابهی برای جذب مخاطب داشت: فیلم برداری از روابط شخصی و زندگی لاکچری خود در ترکیه.
فروردین ماه امسال ترکیه او را به همراه 60 نفر دیگر در عملیاتی به نام قفس بازداشت کرد. هنوز خبر رسمی درباره دیپورت او اعلام نشده ولی او هم مانند ساشا و دنیا اعلان قرمز اینترپل ایران را دارد. آخرین نفر، یعنی مسعود ترکیبی هم تقریبا هم نسل دو نفر قبلی است. به این دلیل به ترکیبی شهرت پیدا کرد که همه خوراکیها را با هم ترکیب میکرد و میخورد. مسعود ترکیبی چند ماه بعد از تتلو بازداشت و به ایران منتقل شد. او با اتهامهای کلاهبرداری، پولشویی و مراکز قمار سازمان یافته منتظر اعلام نتیجه حکم نهایی خود است.
ساسی مانکن و پویان مختاری
همکاری ساسی و باند مونتیگو دو طرفه بود. برای بازدید گرفتن وبسایتهای خود، به جز شرطبندی، بونوس (جایزه)های رایگانی هم میداد که هیاهو حول نام خود را بالا نگه دارد. علاوهبر ورودی، درصدی از جایزه هر برنده، به حساب ساسی و شریکش واریز میشد. پویان مختاری هم که قبلا یک خواننده درجه سه و چهار محسوب میشد، در ترکیه توانست زندگی لوکسی برای خودش بسازد. او که متولد سال 1369 در ایذه بوده، بعد از جذب فالوئر با دعوت از افراد برای بازی و شرطبندی در سایت حضرات به ثروت زیادی رسید. پویان مختاری هم مانند ساشا و داوود از سوی پلیس اینترپل ایران اعلان قرمز گرفته و احتمالا به دلیل زندگی در اروپا بازداشت نخواهد شد. سایت شرطبندی او هنوز برقرار است.
مینا نامدار، نیلی افشار و ندا یاسی
مینا نامدار (متولد 1369 در تهران) هم در همین دار و دسته کلاهبرداران مونتیگو قرار داشت. او بیشتر از هر چیزی بعد از لایو با پسر ۱۴ ساله درباره مسائل جنسی مشهور شد. مینا سه میلیون فالوئر دارد و اکنون در دوبی زندگی میکند. نیلی افشار هم هزینه زندگی و پول پاشی خود را با تبلیغات و سایتهای شرطبندی تامین میکرد. او بیشتر به واسطه دوستی با پویان مختاری مشهور شد. اسم سایت شرطبندی نیلی هم گادبت بود. نیلی افشار 5 میلیون فالوئر دارد و به نظر میرسد که او هم ترکیه را ترک کرده و ساکن اروپاست. سالها پیش لایو او با تتلو 600 هزار ویو داشت که سال 1399 رکورد بازدید کننده آنلاین اینستاگرام را در کل دنیا زد. ندایاسی هم بین ترکیه و کانادا در رفت و آمد است.
پایان
سعدالله و فرشید امیرشقاقی
این پدر و پسر سرشبکه همه این سایتهای قمار بودند. سایتها را چطور طراحی میکردند؟ یک سایت اصلی شرطبندی را تصور کنید که با پوستههای مختلفی فعالیت میکند. یعنی زیر مجموعه خود چندین سایت متفاوت دارد که به پنل اصلی (به نام بنفیت بت) وصل هستند. امیرشقاقیها هر کدام از این سایتها را هم به یکی از این شاخها مثل دنیا، ساشا، تتلو و بقیه افرادی که اسمشان در ادامه آمده میدادند و هر از چند گاهی برای اینکه گیر نیفتند آدرس سایت را عوض میکردند.
مردم وارد بازی در این سایتها میشدند، پول واریز میکردند و این مبلغ به حساب اول انتقال داده میشد. افراد تبلیغکننده تظاهر میکردند که خودشان از طریق این سایتها درآمدزایی دارند در حالیکه خودشان مدیر این سایتها بودند که پول مردم را به صورت درصدی بین خود و فرشید و سعدالله تقسیم میکردند. فرشید یک جوان متولد 1369 است که به مونتیگو شهرت دارد. او اقامت کانادا داشته و به همین خاطر هم هنوز به دام نیفتاده اما سعدالله، پدر فرشید ساکن ترکیه بود.
سعدالله همچنین ادعا میکرد که پزشک، مربی رقص و صاحب یک آژانس مدلینگ است و در همه این سالها با نمایش ثروت و زندگی لاکچری خود مخاطبان را مسحور خود میکرد. تا اینکه یک نماینده پارلمان ترکیه با ردیابی این سایتهای قمار به نام سعدالله رسید و در نهایت با پیگیریهای او بازداشت شد. ترکیه میگوید اتهام او پولشویی است. هنوز خبر رسمی از انتقال او به ایران شنیده نشده ولی با توجه به اینکه تابعیت ترکیه از سعدالله سلب شده احتمالا سرنوشتی مشابه میلاد حاتمی خواهد داشت. میلاد حاتمی که بود؟
میلاد حاتمی
میلاد حاتمی سال 1399 بازداشت و بعد از دیپورت به ایران با اتهام افساد فیالارض، اخلال در نظام پولی، پولشویی و اداره مرکز قمار و تشویق به فساد بازداشت شد. بازداشت میلاد غیرمنتظرهترین اتفاقی بود که برای این بلاگرهای ساکن ترکیه افتاد. قبل از این میلاد حاتمی، با استفاده از اینستاگرامش فعالیتهای تبلیغاتی دو سایت شرطبندی را پیش میبرد و ادعا میکرد ماهانه با بازی در سایتش بیش از ۳۰۰میلیون تومان درآمد دارد. یکی از روزهای قرنطینه ترکیه به علت کرونا، حاتمی سوار بر ماشین پلیس این کشور چند استوری منتشر کرد.
مردم ترکیه از این ماجرا شاکی شدند و ویدئویی را استوری و توئیت کردند. پلیس ترکیه در کمال ناباوری او را بازداشت کرد. تصور این میرفت که ماجرا با پرداخت جریمه حل شود اما ترکیه او را تحویل پلیس ایران داد. وقتی میلاد حاتمی بازداشت شد، در اعترافهای تلویزیونی روی تخته اسامی همه یاران خود را نوشت. اول از همه پدر و پسر امیر شقاقی و بعد ساشا سبحانی از مهرههای اصلی بودند.
داوود هزینه و ندا یاسی، علیشمس، سیجل، خلسه، لیتو رپر و بلاگرهایی بودند که حاتمی اسامی آنها را به عنوان مهرههای این سایتها اعلام کرد. او اولین نفری بود که توضیح داد الگوی کار کردن این سایتها چطور بوده. در اولین مصاحبهای که پخش شد گفت: «درآمدم از باخت کاربران بود. قمار در کل باخت است. شرکتکننده بر طمع اینکه پولش را زیاد کند، میبازد و بهعلت باخت، برای جبران زیان، اضافهتر میبازد.»او هنوز در زندان است و حکم نهایی اتهامهایش صادر نشده.
ادامه👇
بازیگران سریال «پاییز صحرا» پس از ۳۸ سال کجا هستند؟
پاییز صحرا داستان زن و شوهری از دو طبقه اجتماعی مختلف بود که ازدواجشان نزدیک به فروپاشی است
همشهری آنلاین نوشت:
پاییز صحرا داستان صحرا و ساسان زن و شوهری از دو طبقه اجتماعی مختلف بود که ازدواجشان با دخالتهای مادر ساسان و مسائل دیگر نزدیک به فروپاشی و طلاق است. جالب این جاست که این سریال در سالهایی پخش میشود که جنگ در جریان است و انگار تبدیل به گریزگاهی برای دوری از اخبار جنگ و بار روانی آن میشود.
یکی از مهمترین مسائلی که در باره این سریال به وجود آمد، حجاب بازیگران زن بود. به خصوص در مورد شهلا میربختیار که نقش اصلی را بازی میکرد و جمیله شیخی که نقش مادر شوهر او را داشت. بازیگران زن سریال در صحنههایی که در خانه هستند، روسری یا مقنعه به سر ندارند و تنها پارچهای دور سرشان پیچیده شده است. با پخش چند قسمت همین مسئله باعث شد سریال بر سر زبانها بیفتد و تعدادی از روحانیون از آن شکایت کردند. کار آنقدر بالا گرفت که محمدهاشمی، مدیرعامل وقت سازمان صدا و سیما در این مورد به امام خمینی نامهای نوشت و نظر او را جویا شد. امام هم پاسخ داد: نظر نمودن به این قبیل فیلمها و نمایشنامهها هیچ یک اشکال شرعی ندارد و بسیاری از آنها آموزنده است و پخش آنها نیز اشکالی ندارد. و همین طور فیلمهای ورزشی و آهنگها اکثراً بیاشکال است. گاهی خلاف به طور نادر دیده میشود که باید بیشتر مواظبت کرد. لیکن دو نکته باید مراعات شود: اول آنکه کسانی که گریم میکنند باید محرم باشند و اجنبی حرام است چنین کاری را انجام دهد. دوم آنکه بینندگان از روی شهوت نظر نکنند.
با این پاسخ بود که پخش سریال بدون مشکل ادامه پیدا کرد و از طرف دیگر نام چهره پرداز خانم به تیتراژ فیلمها و سریالها اضافه شد.
کارگردان پاییز صحرا کیست؟
اسدالله نیکنژاد در آغاز انقلاب چندین مستند از جریان انقلاب تولید کرد و بعد از وارد شدن به تلویزیون سریال ۶۴ قسمتی «شما چه میگویید» را نویسندگی و کارگردانی کرد. بعد از این سریال بود که او پاییز صحرا را در سالهای ۶۴ و ۶۵ ساخت و بعد هم به جبهه رفت و چند مستند از جنگ تولید کرد که در یکی از آنها برای اولین بار از خود رزمندگان در خط مقدم به عنوان فیلمبردار استفاده کرد و به آنها دوربین داد. ساخت فیلم ناتمام برنج خونین که نیمه تمام مانده بود، فعالیت دیگر او بود که برای اولین بار بعد از انقلاب به انگلیسی دوبله شد و در جشنوارههای جهانی به نمایش درآمد. نیکنژاد سپس به آمریکا رفت و از همان زمان در آنجا ماندگار شد. اما اوایل دهه نود او به ایران برگشت تا فیلم لاله را بسازد. فیلمی که خیلی زود و حتی پیش از فیلمبرداری به دلیل بودجه بالای آن (۲ و نیم میلیارد تومان) با حاشیههای فراوان روبه رو شد و مدتهای زیاد مسکوت ماند. اما در نهایت با نظر مستقیم محمود احمدی نژاد که نیک نژاد با او در سفرش به نیویورک ملاقات داشت و در باره فیلم با او صحبت کرده بود، ساخت فیلم ادامه پیدا کرد.
از شهلا میربختیار تا جمیله شیخی
بازیگران اصلی این سریال جمیله شیخی، شهلا میربختیار، داریوش مودبیان، جمشید مشایخی، اسماعیل داورفر، مهری ودادیان و آزیتا لاچینی بودند. شهلا میربختیار که به تازگی عکسی از او ۳۸ سال بعد از پاییز صحرا منتشر شده است، اصولا بازیگر تئاتر بود و پاییز صحرا طبق گفته خودش اولین تجربه جدی او در تئاتر و سینما محسوب نمیشود. او پیش از پاییز صحرا در نمایشهای «آنتیگونه» بهکارگردانی دکتر علی رفیعی. «ادیپوس شهریار» و سلام؛ آهای اونوریها هر دو بهکارگردانی جمشید ملکپور حضور داشته و در سریال هزاردستان علی حاتمیهم بازی کرده است که البته نقشش دچار سانسور شد و جز چند سکانس کوتاه چیزی از آن باقی نماند. شهلا میربختیار تا ۸ سال بعد از پاییز صحرا در ایران ماند و در چند فیلم و تئاتر بازی کرد. بعد از مهاجرت از ایران هم چندین نمایش کارگردانی کرده و کتابی هم در باره سینمای ایران نوشته که انتشارات مک فارلند در آمریکا آن را منتشر کرده است. او همچنین در دانشگاه مشغول تدریس بازیگری و کارگردانی است.
ادامه👇
نقش همسر صحرا در پاییز صحرا را هم داریوش مودبیان بر عهده داشت که در آن زمان ۳۶ ساله بود. او که بازیگر، کارگردان و پژوهشگر تئاتر هم هست و مجموعه طنزآوارن جهان نمایشش برای اهالی تئاتر آشناست، در گفتوگویی در باره این سریال گفته: در این سریال مردم شاهد اتفاقات زندگی روزمره بودند. هرکس کارش را به نحو مطلوب انجام میداد. همه عوامل پشت و جلوی دوربین برای این سریال زحمت کشیدند. به یاد دارم زندهیاد جمیله شیخی به حدی نقش یک مادرشوهر سختگیر را خوب بازی کرد که همه فکر میکردند او در زندگی عادی هم چنین رفتار و اخلاقی دارد. شهلا میربختیار، جمشید مشایخی، زندهیاد اسماعیل داورفر و آزیتا لاچینی هم که دیگر نقشهای این سریال را بازی میکردند، سرشار از انرژی بودند.
در آن سالها با وجود جنگ و بمباران تهران، کارمان را انجام میدادیم؛ گاهی تا نیمهشب کار میکردیم، حتی ساعت دو یا سه بامداد پیاده به خانه برمیگشتم، اما با این حال با شوق بسیار فردا صبح سر کار میرفتیم. جالب است بدانید که در وقتهای خاموشی هم کار میکردیم.»
جمیله شیخی که به دلیل چهره و صدای خاصش چندین بار در نقش زن قدرتمند سلطه گر بازی کرده، در این سریال هم نقش مادرشوهری را دارد که عروسش را برازنده پسر و خانواده اش نمی داند و انقدر در کار آنها دخالت می کند تا زندگی شان به مرز نابودی می رسد. جالب است که با وجود صدای قدرتمندش، در این سریال مثل نقش های دیگر نقش او هم دوبله شده و فهیمه راستکار جای او صحبت کرده است.
به جز جمیله شیخی جمشید مشایخی، مهری ودادیان و اسماعیل داورفر هم دیگر بازیگران این سریال هستند که درگذشتهاند.
پایان
لاتاری خودرو و زخم کاری به گفتمان برابری
ابوالقاسم رحمانی در فرهیختگان
چند سال است که بازار خودرو به دلایل معلوم و نامعلومی در ایران تبدیل به یک پلتفرم سودجویی شده. انواع و اقسام روشها هم برای سامانبخشی به این بازار اتخاذ شد اما دریغ از تاثیر بسزایی در قیمتها، نحوه و امکان خرید خودرو توسط اقشار مختلف جامعه. قرعهکشی، عرضه در فرابورس، آزادسازی قطرهچکانی واردات، حرکت به سمت واردات خودروهای فرسوده، عرضه خودروهای برقی، بیشتر باز کردن در واردات خودروهای چینی، مونتاژی و... همه بخشی از تصمیمات و اقداماتی بوده که سعی در سامانبخشی به بازار خودرو در کشور را داشتند تا ضمن کنترل قیمتهای فزاینده و ایجاد فضایی عادلانه در تخصیص اتومبیلها بازار خودرو را از این محفل سودجویی دلالها و سرمایهدارها خارج کنند. این اتفاق افتاد؟ به نظر پاسخ به این سوال که چقدر تصمیمات و سیاستها در سامانبخشی به وضعیت بازار خودرو اثرگذار بوده، بعد از پاسخ دادن به این سوال قرار میگیرد که اساسا اقدامات و تصمیمات در راستای سامانبخشی و برقراری عدالت در این بازار بوده یا کلا ولمعطلیم؟
راستش را بخواهید این خبر «طرح فروش تعدادی از محصولات ایرانخودرو آغاز شد. ایرانخودرو در نظر دارد بخشی از ظرفیت تولیدات خود تا پایان سال ۱۴۰۳ را بهصورت طرح پیشفروش و فوقالعاده طی اولویتبندی و در چهارچوب مصوبات شورای رقابت و دستورالعمل تنظیم بازار خودروی سواری عرضه کند»، بهعلاوه این آمار که هنوز چند روز مانده به پایان مهلت ثبتنام حدود 3 میلیون نفر در این طرح ثبتنام کردهاند و عددی نزدیک به 700 همت را بانکها بلوکه کردهاند، پاسخ سوال مهم بالا را میدهد. سادهتر بنویسم؛ ایرانخودرو تعداد نامعلومی از خودروهای تولیدی خود را طی یک سازوکار عجیب، یعنی برمبنای قرعهکشی با بلوکه کردن مبلغ قابلتوجهی با مدتزمان تحویل نامعلوم به مردم پیشفروش میکند. اینکه چه تعدادی از مردم (حتما خیلی کمتر از میلیونها ثبتنام کننده) شانس برنده شدن در این بهاصطلاح لاتاری را داشته باشند و اصلا چند نفر امکان بلوکه کردن 230 میلیون پول تا اعلام نتیجه این لاتاری را داشته باشند، بهعلاوه اینکه چه زمانی این ماشینها در صورت برنده شدن به آنها تحویل داده میشود و با آن قرار است چه بکنند و... دقیقا پاسخ سوال بالاست. این یعنی تصمیمگیران نهتنها ایدهای برای کنترل و سامانبخشی به وضعیت موجود ندارند بلکه با اقداماتی از این دست، این فهم را به جامعه منتقل میکنند که کسب توفیق در چنین چیزی، برمبنای هیچ فضیلتی نیست و صرفا شانس و تقدیر شماست که میتواند کاری کند تا شما برنده قرعهکشی یک خودرو با قیمتی حداقل 300 میلیون تومان پایینتر از قیمت بازار باشید. اتفاقی که با همراهی بانکها و پیشنهادهای اغواکننده آنها (نظیر تقبل بخشی از مبلغ 230 میلیونی مورد نیاز برای ثبتنام) در جهت ترغیب مردم به ثبتنام در این طرح درصدد القای این پیام هم هست که مجموعه نظام اقتصادی کشور در تلاش برای کامیابی و توفیق مردم جامعه است، بیآنکه به این موضوع اشاره کند که این توفیق درصورت بروز اولا مختص بخش خیلی خیلی کوچکی از مردم است، ثانیا به فرض چشمپوشی از القای حس سرخوردگی و شکست در اکثریت ثبتنام کنندگان، همه اقشار جامعه خصوصا کمتربرخورداران را مشمول نمیشود و در قدم سوم هیچ فضیلتی را برای گزینش افراد در نظر نمیگیرد و درصورت سلامت برگزاری این لاتاری، شانس اولین و آخرین تعیینکننده است. آیا واقعا میتوان شانسی حکمرانی کرد؟
جان رالز، فیلسوف آمریکایی در نظریه عدالت خود مینویسد: «عدالت اولین فضیلت برای نهاد اجتماعی است، همچنانکه حقیقت برای نظام تفکر.» عدالت از نظر رالز بر خوشبختی تقدم دارد. خوشی و کامیابی از نظر رالز وقتی بهعنوان یک ارزش مثبت امکان عرضاندام دارد که عادلانه بودن آن محرز شده باشد. عدالت چهارچوبی است که افراد مختلف در آن فرصت دنبال کردن آمال و ارزشهای مورد نظر خود را پیدا میکنند. به اعتقاد رالز نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی به دو شرط پذیرفتنیاند: ۱) باید مختص به مناصب و مقامهایی باشند که تحت شرایط برابری منصفانه فرصتها باب آنها به روی همگان گشوده است. ۲) این نابرابریها باید بیشترین سود را برای محرومترین اعضای جامعه داشته باشند.
ادامه👇
با این اوصاف در یک تصمیم تقدیرگرایانه که هیچ سازوکار مشخصی برای دستیابی به توفیق جز شانس وجود ندارد، نشانی از عدالت وجود دارد؟ آیا ما شاهد ایجاد یک شرایط منصفانه برای خرید یک محصول رفاهی توسط نیازمندان به آن محصول هستیم؟ آیا این رانت در نظر گرفته شده توسط دولت بیشترین سود را عاید محرومترین اقشار جامعه میکند؟ این لاتاری در جریان و سفرهای که یکی از بزرگترین شرکتهای خودروساز کشور پهن کرده، در گام نخست حیثیت حکمرانی را به سخره گرفته و پیامی جز انسداد مسیرهای اصلاحی در رویههای حکمرانی را مخابره نمیکند و بعد از آن هم یک بار دیگر این مهم را به جامعه گوشزد میکند که در وضع موجود، تقدیر و شانس جلوتر و بیشتر از هر نوعی از تلاش و فضیلت، مایه توفیق و برتری است. چون اگر شانس با شما همراه باشد، احتمالا یکشبه 300 میلیون سود عایدتان میشود.
پایان
تُپُق زدن مهم نیست
نگرانی جای دیگری است
رئیس جمهور، زیادی تُپُق می زند؟ حتما اگر روان تر سخن می گفت، بهتر بود؛ اما ایرادی نیست که نتوان از آن گذشت. خیلی از ما ها تُپُق می زنیم.
نگویید که شهید رئیسی را به خاطر یک صدم این تُپُق ها مسخره می کردند. ما مثل آنها نیستیم. دین ما، تمسخر را ممنوع کرده و نشانه جهل انسان دانسته است. "قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ. گفتند ای موسی ما را به استهزاء گرفته ای؛ گفت به خدا پناه می برم که از جاهلان باشم.".
آقای پزشکیان امروز گفت "من بلد نیستم زیاد حرف بزنم، چیزهایی هم که باید از روی کاغذ بخوانم بدتر خراب میکنم"؟ این هم ایراد چندانی ندارد. روان خوانی یک متن، برای خیلی از ما ها نیز ممکن است دشوار باشد.
رئیس جمهور گفت "از وزرا دفاع نمیکنم، چون آنها بلد هستند از خودشان دفاع کنند. وزرا را که همه بلدند، من برم بشینم"؟ بله عُرف و قاعده این بوده که رئیس جمهور، یکایک وزیران را معرفی، و از شایستگی های آنها دفاع کند. اما اگر این قاعده را رعایت نکرده، وزرا فرصت معرفی خود را دارند.
اینها هیچ کدام، ایراد مهمی نیست. آن چه محل دغدغه و نگرانی -و نه عیب جویی و ایراد گیری- است، این که آقای پزشکیان، از یک جایی به بعد باید اداره کابینه را مستقیما بر عهده بگیرد و فراتر از مشاوران، مستقیما با مردم و کارشناسان و نمایندگان سخن بگوید.
منظور فقط نشست مطبوعاتی نیست که تا کنون برگزار نشده. این هم ایراد مهمی نیست. اگر اقتصاد، مسئله اول کشور است، آقای پزشکیان باید استنباط کلان از حوزه اقتصاد و جزئیات و فروع آن پیدا کند، مسئولیت یکایک تیم اقتصادی را بشناسد و از اهمیت هماهنگی آنها آگاه باشد.
فراتر از اینها، باید از فاز کلی گویی و مرور شعار ها و هنجارها بگذرد و بگوید که برنامه دولت او برای عملیاتی کردن رونق تولید، گسترش عدالت اقتصادی، عبور از تبعیض و رانت، افزایش قدرت پول ملی، اصلاح نظام های بانکی و مالیاتی و یارانه ها و... چیست.
دغدغه جدی این است که تا اینجای کار در چیدن کابینه، بیش از آقای پزشکیان، گروه موسوم به شورای راهبری ظریف، نقش ایفا کرده و بالای ۷۰ درصد وزرا، انتخاب و سهم آنها بوده است.
مسئله مهم این است که آقای ظریف در حوزه ظاهرا تخصصی اش (سیاست خارجی) هم نا موفق بود، چه رسد به اقتصاد، که نه او و نه بسیاری از اعضای سیاسی کار شورای راهبری، هیچ سر رشته از آن ندارند.
هنوز در عمل، روشن نشده سکاندار تیم اقتصادی کیست و برنامه ای که بتوان بر اساس آن حرکت کرد، کدام است؟ این خلاء بزرگی است که رای اعتماد به وزیران را تحت الشعاع خود قرار می دهد.
✍️محمد ایمانی
در انگليس چه ميگذرد!
محمدكاظم انبارلويي
هفته گذشته دو خبر مهم در سپهر رسانههاي انگليس بيش از اخبار ديگر برجسته بود.
1- خبر كشته شدن سه هزار نفر از شهروندان انگليسي به دليل تزريق خونهاي آلوده به مردم !
اين خونها از آمريكا وارد شده بود كه از معتادين و زندانيان پرخطر گرفته شده بود.
همين خبر حاكي است 30 هزار نفر از مردم انگليس به دليل اين خونهاي آلوده به بيماريهاي صعبالعلاج مبتلا شدند. نخستوزير انگليس قول پرداخت 12 ميليارد دلار به خسارت ديدگان اين حادثه را رسانهاي كرد!
2- رسانههاي انگليس گزارش كردند در شهر ساوت پورت انگليس روز 29 ژوئيه يك مهاجر 17 ساله با چاقو به كودكان حمله كرده طي آن 3 كودك كشته و 10 نفر ازجمله 8 كودك زخمي شدند. با اين حادثه گروههاي بهاصطلاح راست افراطي به خيابانها ريختند با حمله به مساجد، خانهها و محل كار ، خودروهاي متعلق به مهاجرين حملهور شدند و با پليس درگير شدند. درگيريها در اين شهر به سرعت به شهرهاي ديگر كشيده شد و صدها نفر دستگير و دهها نفر مجروح و ميلياردها پوند خسارت وارد شد. شهردار لندن وسط اين معركه مصاحبه كرد و گفت : خانوادهها ميترسند بچههاي خود را به مدرسه بفرستند.
چند سؤال كليدي بيپاسخ در رابطه با اين دو خبر مطرح است :
الف- آمريكاييها با صادرات خونهاي آلوده باعث مرگ يا بهتر بگوييم قتل عام 3 هزار نفر و مجروح شدن 30 هزار نفر شدند درست مثل بخشي از تلفات يك جنگ تمام عيار!
عكسالعمل مردم و دولت انگليس نسبت به دولت آمريكا چه بود؟ هيچ!
ب- خسارت را آمريكاييها به انگليسيها زدند، اما دولت انگليس با برآورد 12 ميليارد دلار خسارت گفته من اين خسارت را ميپردازم كه تا حالا هم نپرداخته است!
ج- مردم انگليس به خاطر مرگ مشكوك سه كودك شهر ساوت پورت به خيابانها ريختند همه چيز را به آتش كشيدند. پليس انگليس بيش از هزار نفر را دستگير كرد و بدون اعلام وضعيت فوقالعاده در برخي شهرها تقريبا حكومت نظامي برقرار كرد.
سؤال اين است مرگ اين سه نفر كه معلوم نيست توسط چه كسي يا كساني صورت گرفته اينهمه عكسالعمل خشن و خونين داشته اما مرگ سه هزار نفر هيچ اعتراض خياباني و حتي عكسالعملي از سوي قربانيان در كف خيابان ديده نميشود ! چرا ؟
د- چرا در رسانههاي انگليس و فضاي مجازي صدا و تصوير اعتراض قربانيان سه هزار نفر و مجروح شدن 30 هزار نفر به خاطر تزريق خونهاي آلوده ، شنيده و ديده نميشود ! اما صداي آن سه قرباني با ضريب بالا در رسانهها منجر به يك درگيري تمام عيار خياباني ميشود ؟!
هـ – آیا بزرگ كردن حادثه دوم براي كوچك كردن حادثه اول يك تردستي رسانهاي نبوده است ؟!
و اين تردستي در سپهر رسانههاي انگليس چگونه صورت گرفته است؟!
آيا سكوت در برابر كشتار سه هزار نفر و اعتراض براي كشته شدن سه نفر ، مخاطب رسانه در انگليس را به اين نتيجه نمي رساند خبر دوم كار خود دولت انگليس براي مشغولسازي افكار عمومي و پنهانسازي جنايت آمريكاييها بوده است ؟!
و- وسط اين معركه نقش بيبيسي فارسي و بيبيسي انگليسي براي مديريت اين دو خبر و اثرگذاري اين دو حادثه در ذهن مخاطب در داخل انگليس و بيرون از آن چيست؟ بايد به مديران اين دو رسانه كليدي در انگليس تبريك گفت وظايف خود را خوب ميدانند و آنها از دل اين دو حادثه نفرت عليه مسلمانان و پناهندگان و مهاجرين استخراج كردند و نگذاشتند نطفه نفرت عليه آمريكا به خاطر كشتار سه هزار نفر در ذهن مردم شكل بگيرد چه برسد به اينكه منجر به يك شورش خياباني شود !
پایان
حمله به استقلال مجلس با اسم رمز «وفاق ملی»
به دنبال پیروزی پزشکیان در انتخابات چهاردهم ریاست جمهوری، با تلقی اشتباه مدعیان اصلاحات درباره اینکه دولت پزشکیان فرصت جدیدی برای مطامع و خواستههای جناحی و فردی آنان است، موج جدیدی از تمامیت خواهی در میان این طیف با حمله به مخالفان شروع شد.
آنان بلافاصله پس از انتخابات با تشکیل سازوکار مبهم شورای به اصطلاح راهبری در اولین قدم سعی در غالب کردن افراد موردنظر خود به رئیسجمهور داشتند.
فشار حداکثری برای مصادره حداکثری دولت
این سازوکار در حالی تشکیل و با معرفی تعداد غالب توجهی از گزینههای خود به رئیسجمهور به کار خود پایان داد که اعضای این شورا با سوابق کاملا متضاد با منافع ملی، مصلحت ملی و وفاق ملی عامدانه یا ناآگاهانه در دولتهای پیشین بزرگترین ضربه را به کشور و توسعه و پیشرفت اقتصاد ایران وارد ساخته بودند.
طیف تندرو مدعی اصلاحات و خود امیرکبیرپندارهای دولت روحانی، در اقدام و اتحادی هماهنگ با تکیه بر کلیدواژه وفاق ملی مورد استفاده در سخنان رئیسجمهور محترم و با سوءاستفاده از آن، طی روزهای اخیر با فشار شدید رسانهای و لابی سنگین، مجلس را برای رای به تمام کابینه تحت فشار قرار دادهاند و در پی مصادره حداکثری و زمینهسازی برای خواستههای جناحی خود در ادامه راه طولانی دولت چهاردهم هستند.
الیاس حضرتی، از مدعیان اصلاحات در راستای همین فشارها در گفتوگو با ایسنا عنوان داشت: انتظار میرود مجلس با نگاه به مصالح ملی با رای اعتماد به کلیه کابینه پیشنهادی به راهبرد وفاق ملی لبیک بگوید.
وی در ادامه اظهار کرد: جزو اختیارات قانونی مجلس است که به یک الی ۱۰ نفر از وزرای پیشنهادی رای اعتماد ندهد و آنها را کنار بگذارد؛ اما مجلس باید فراتر از اختیارات قانونی به موضوع نگاه کرده و مصالح ملی را نیز در نظر بگیرد. مصلحت ملی امروز ایران و نیاز ملی امروز کشور پیوستن به راهبرد وفاق ملی است.
جواد امام، یکی دیگر از فعالین طیف مدعی اصلاحات نیز در ادامه همین کارزار عنوان داشت: اگر بنا باشد مجلس با کابینهای که رئیسجمهور معرفی کرده است با بیمهری برخورد کند دیگر نمیتوان انتظار داشت وفاق ملی محقق شود.
مدعی دموکراسی هستند؛ اما تفکیک قوا را قبول ندارند
نگاهی به سخنان فوق نشان میدهد که این طیف با دوگانهسازی و ارزشگذاریهای شیطنتآمیز سیاسی سعی بر این دارند که مصلحت ملی و وفاق ملی را به رای اعتماد به کل کابینه تعبیر کرده و مجلس را در صورت انجام وظیفه و استفاده از اختیارات قانونی خود و تخطی از خواسته آنان ضد منافع ملی معرفی کنند.
آنان در حالی بر طبل دموکراسی خواهی میکوبند که اساسیترین اصول دموکراسی یعنی اصل تفکیک قوا و استقلال نهاد قانونگذاری را زیر پا گذاشته و با طرح خواسته غیرمعمول و غیرعقلانی رای به تمام کابینه و نشر اکاذیب در همین راستا، سعی بر فشار بر نمایندگان مردم در مجلس دارند.
مدعیان اصلاحات، از فردای انتخابات با همین تمامیتخواهی و دیکتاتورمسلکی و در حالی که دولت چهاردهم با کسب ۱۶۳۸۴۴۰۳ رأی؛ (کمترین میزان رأی از کل واجدین شرایط رأی) حداقلیترین دولت در تاریخ پس از انقلاب به شمار میآید، با حمله به مخالفان خواستار قلع و قمع هر نماینده و مسئول و هر فردی شدند که کوچکترین مخالفتی با آنان داشته و دارد.
آنان پا را از این هم فراتر گذاشته و حتی در مقاطعی پزشکیان را نیز به دلیل عدم پیروی از تصمیمات و سیاستهایشان، آماج حمله قرار دادند.
مدعیان اصلاحات در حالی خود را حامی و خواستار وفاق ملی معرفی میکنند که در هشت سال دولتهای نهم و دهم و سه سال دولت شهید رئیسی، نه تنها به قانون تمکین نکرده، که از هرگونه سنگ اندازی در راه این دولتها دریغ نکردند.
بدهکاران وفاق ملی در فتنه 88 امروز طلبکار شدهاند
افرادی که امروز به دروغ از وفاق ملی میگویند، در انتخابات سال 1388 نیز با عدم تمکین به نظر و رای ملت، در خیانتی آشکار درست وفاق ملی را خدشه دار کرده و شیرینی حماسه حضور 85 درصدی ملت ایران را به کام ملت تلخ کردند.
مدعیان اصلاحات گرچه امروز از وفاق ملی صحبت کرده و از این کلید واژه رئیسجمهور سواستفاده میکنند، در دهه هشتاد فقط به دلیل کینه از دولتهای نهم و دهم با رویکرد خائنانه تحریم بیشتر کشور را از دشمنان خواستار شدند.
ملت ایران واقعه تلخ و خیانتبار تحصن مجلس ششم را فراموش نمیکنند و ادعای وفاق ملی را از زبان افرادی که در وقایع ضد وفاق مجلس ششم حضور داشتهاند، نمیپذیرند.
در سمت دیگری از کارزار فشار حداکثری مدعیان اصلاحات بر مجلس، آنان به واسطه لابیگران در پشت پرده، از یکسو در حال انتشار دروغی با مضمون تایید تمامی وزرا توسط رهبری هستند و از سویی دیگر، با تکیه بر همین دروغ، نمایندگان مخالف برخی از وزرای پیشنهادی را که کارنامهای مردود در بزنگاههای سیاسی داشتهاند، به عدم ولایتمداری متهم میکنند.
ادامه👇👇
طنز تلخ ولایتمداری مدعیان اصلاحات یکی از طنزهای تلخ عصر حاضر
ادعای ولایتمداری و وفاق ملی از سوی افرادی است که در فتنه 88 و 1401 دقیقا ولایت فقیه را هدف حملات خود قرار داده و وفاق ملی را دستمایه آشوبآفرینیهای خود کردند.
باید از این طیف و این افراد پرسید که کدامیک از حکومتها و نظامهای سیاسی دنیا با افرادی که صراحتا قصد براندازی خود را اعلام کردهاند، همدلی و وفاق دارد؟ نگاهی گذرا به کارنامه این افراد نشانگر این است که در تمامی آشوبها و فتنههای چند دهه اخیر، از وقایع 78 تا فتنه 1388 و آشوبهای 98 و 1401، مدعیان اصلاحات یا عاملیت این بحران آفرینیها را بر عهده داشتند یا سعی در بهرهبرداری از این بحرانها و آشوبها داشتند.
به طور کلی باید علت این رفتار مدعیان اصلاحات و خودامیرکبیرپندارهای دولت روحانی را در آگاهی آنان به عدم رای اعتماد احتمالی مجلس شورای اسلامی به افرادی دانست که در بزنگاههای تاریخی همچون فتنه 1388 و وقایع مجلس ششم نه تنها از مواضع
ضد وفاق ملی دریغ نکردند که پس از این وقایع نیز هیچگاه پشیمانی خود را از مواضع و رفتارهایشان در آن دوران ابراز
نداشتند.
کیهان
چرا جستارنویسی با اقبال خوبی از سوی مردم مواجه شده است؟
☑️ صدای بیصداها
مستقیمی، جستارنویس و مستندساز: جستار راهی را بازمیکند که در آن همه افراد این امکان و مجوز را دارند که نظرات، مواضع و دیدگاه خود را ارائه دهند
خدیجه نوروزی- روزنامهنگار
«میگویند برای راه پیداکردن در دل، راهی جز شکست آن نمیدانند. من هم میگذارم کتابها دلم را بشکنند. وارد کتابفروشی که میشوم اول دوری میزنم، کتابی تازه یا کتابی که چشمم را گرفته را زیرچشمی نگاه میکنم و ازش دور میشوم. کتابهای قدیمیتر را از نظر میگذرانم، با خودم راحتتر میشوم و دوباره برمیگردم. دستی به کتاب تازه میکشم. طرح جلدش. نام مؤلف و مترجم. این کتاب چه جور کتابی است؟ قرار است با من چه کند؟ بعد میگذارم از کتابفروشی میروم میگذارم دلم بشکند و مال من نشود. بعد از چند روز، آن را میخرم توی نایلون نمیگذارم. دستم میگیرم. پیاده باهاش راه میروم. تا خانه روی جلدش را نگاه میکنم. مقدمههای کوتاه را چندین بار میخوانم... .» متن بالا بخشی از جستار آیین کتابخواری نوشته شمیم مستقیمی، از جستارنویسان امروزی است که معتقد است باید به جستار مثل یک اثر هنری نگاه کرد. او در گفتوگو با همشهری از اهمیت فرم در این قالب ادبی حرف میزند و از دلایل استقبال و گرایش بسیاری از نویسندگان امروزی به جستارنویسی میگوید.
چرا جستارنویسی اینقدر موردتوجه قرار گرفتهاست؟
توجه به جستار در ایران و اقبالی که به آن صورت گرفته به این جهت است که راهی را باز میکند که در آن همه افراد این امکان و مجوز را دارند که نظرات، مواضع و دیدگاه خود را صورتبندی کنند و ارائه دهند.
به نکتهای اشاره کردید که در دهههای قبل خیلی تمرین نکردیم.
متأسفانه بله. در حالی که در جوامع غربی بیان دیدگاه شخصی و موضع شخصی از مدرسه با دانشآموزان تمرین میشود و در طول دانشگاه هم افراد مدام در حال نوشتن جستار(Essay) هستند؛ یعنی در مورد هر موضوعی که روی آن کار میکنند سعی میکنند دیدگاه خود را بیان کنند، منسجم کنند و آن را طرح کنند اما چنین چیزی در کشور ما کمتر بوده است و حتی میتوان گفت نداشتهایم. درسهایی تحتعنوان انشا یا آیین نگارش در مدارس ما آرامآرام جمعآوری شد، حتی آن زمانی هم که بود طوری نبود که افراد بتوانند یک دیدگاه منحصربهفرد را در خودشان کشف و سعی کنند آن را بیان کنند بلکه حتی زمانی که این درسها هم بود دانشآموزان موظف بودند آن چیزی را که معلم توقع داشت بهعنوان نظر خود اعلام کنند مانند داستان علم بهتر است یا ثروت. اگر کسی چیز دیگری مینوشت پذیرفته نبود و با واکنش خوبی از سوی معلم مواجه نمیشد. سریال «قصههای مجید» در آن دوره نمونه بارزی از برخوردهایی بود که کادر آموزشی با نظرات و دیدگاههای غیرمتعارف و منحصربهفرد شخصی افراد انجام میداد. در واقع نوشتن این نوع دیدگاهها در کشور ما نهتنها بهعنوان یک امتیاز موردتشویق قرار نگرفت بلکه سرکوب هم شد اما با توجهی که جامعه دوباره به جستارنویسی نشان میدهد این بار در ایران بهعنوان یک ضرورت مطرح میشود؛ از سمت کسانی که میخواهند خود را بیان کنند و دنبال این هستند که راهکاری پیدا و نظرگاه شخصی خود را بیان کنند و شکل دهند.
ادامه👇👇
چقدر فضای مد روی این موج استقبال سوار شده است؟
جستار و فضای نانفیکشن (غیرداستانی و مستند) الان کمی مد هم شده است تا جایی که گویی فضای عجیب و غریبی است و به این استقبالها دامن زده است درحالیکه جستار سابقه 400ساله در ادبیات دارد. ما هیچگاه در گذشته در یک فضای متکثر مانند فضای امروز با جستار مواجه نشدیم. در گذشته غالبا تک صدایی بوده و تریبون دست معدود افرادی بوده اما در فضای امروزی ابزارهایی مانند فضای مجازی و شبکههای اجتماعی موجب تسریع ارتباطات شده و جستار را تبدیل به ابزاری برای صدای بیصداها کرده است که اتفاق خوبی است. گرچه امیدوارم از فضای مد بهعنوان یک عامل ترغیبکننده فاصله بگیرد تا ببینیم جستار نویسی به شکل واقعی چه مسیری را دنبال میکند.
جستارنویسی چه ارتباطی با خودآگاهی دارد؟
اساسا نوشتن از پدیدهای که خود آگاهی را زیاد میکند بهویژه که شما در مسیر شرح دادن خودتان هستید یعنی دارید چیزی را از درون خود مینویسید. جستار شخصی اساسا همین است؛ یعنی ارتباط موضوع و نویسنده در آن خیلی قوی است و نویسنده حضور جدی در جستار شخصی دارد؛ بنابراین آنچه مینویسید قرار است هم بهخودتان خودآگاهی دهد هم به جامعه. خواندن جستار وارد نوعی گفتوگو شدن در موضوع است. یک نفر موضوعی را شرح میدهد و شما با او وارد گفتوگوی انتقادی میشوید، بدینترتیب که یا بخشی از استدلالها و نظراتشان را میپذیرید یا اینکه نمیپسندید و در ذهن خودتان استدلالهایتان را له یا علیه آنچه نوشته مرور میکنید؛ بنابراین اینها فرایندهایی هستند که بهخودآگاهی منجر میشوند.
جستار چگونه به نوع ارتباطات و گفتوگو در جامعه کمک میکند؟
جستار یک واقعیت و یک فرم تمرکززدا و کثرتگراست و شما هر آن باید منتظر باشید که هر آن یک موضوع و یک نظر جدید، موضع دیده نشده و منحصربهفرد پیدا شود که تصور از قبل روی آن نداشتید. جستارنویسی یعنی یک فضای متکثر و پر از گفتوگو. یک جستار در دل خود تقاضای نوشتن یک جستار دیگر از خواننده را دارد. بدین معنی من نظرگاه خودم را نوشتم و تو هم که در حال خواندن این متن هستی نظر خودت را بنویس یا با من در میان بگذار تا ما هر دو به یک داوری پختهتری درباره موضوع برسیم.
ادامه 👇👇
آیا متون کوتاهی که بهعنوان کپشن در اپلیکیشنهایی مانند اینستاگرام نوشته میشود جستار محسوب میشود؟
بنیان ذهنی اتفاقاتی که در فضای مجازی میافتد جدا از بنیانهای ذهنی جستارنویسی نیست. رویکرد این فضاها هم کثرتگراست. در این فضاها هم شما یک صفحه شخصی ایجاد میکنید و شروع به شرح دادن مواضع شخصی خود میکنید و دنبالکنندگان کاملا به این موضوع واقف هستند که موضع شما کاملا شخصی است؛ بنابراین اتفاقاتی که در این فضاها شکل گرفته به لحاظ بنیان تئوریک مشابهتهایی دارد. اگر چه ممکن است کیفیت آثار کیفیت ادبی قابلقبولی نباشد که بهعنوان یک جستار و محصول ادبی به آنها توجه کنیم. غالب این نوشتهها محصولات سردستی هستند که به سرعت نوشته میشوند و واکنش سریع و آنی نسبت به موضوعات پیرامون هستند.
جستار خوب چگونه جستاری است؟
درباره داوری جستار مانند هر اثر هنری باید به ذوق و قریحه نویسندگانی که در این کار صاحب قریحههای قوی هستند و سلیقههایشان را پرورش دادهاند رجوع کرد ولی چیزی که میتوان گفت این است که اگر جستاری به میزان کافی از ادبیت برخوردار باشد و به میزان کافی به محتوا هم توجه کرده باشد باید مفهوم ویژهای برای انتقال به شما داشته باشد؛ یعنی نویسنده بینش و دیدگاه ویژهای را در زندگی به شما القا کند، چیزی که کمتر دیدهاید و کمتر شنیدهاید برایتان باز و در مورد آن با شما صحبت کند. توجه به این نکات است که میتوان بر اساس آن یک اثر خوب را داوری کرد. جستار باید چیزی درون خود داشته باشد که به خوبی بیان شده باشد مانند هر اثر هنری.
یکی از بهترین روشها برای یادگیری جستارنویسی چیست؟
بهترین راه برای نوشتن جستار خوب، خواندن جستار خوب و تلاش برای نوشتن جستار خوب است؛ راه میانبری وجود ندارد. ما باید جستار نویسندگان بزرگ را بخوانیم تا با نحوه مواجهه آنها با موضوعات و نحوه استفاده آنها از ادبیات آشنا شویم و در نهایت تلاش کنیم تا با افکار و ایدههای خودمان شبیه به آنها خلاقانه برخورد کنیم. با این تمرین مکرر میتوانیم به نوشتن جستار خوب نزدیک شویم.
پایان
یک اتوبوس آدم برای مواجهه با یک جستارنویس
نکاتی آسیبشناسانه درباره جستارنویسی، 49سال پس از انتشار نخستین گفتوگوی مطبوعاتی با نخستین جستارنویس ادبیات ایران
صابر محمدی- روزنامهنگار
از آن پاییز 1351که نجف دریابندری و کریم امامی بهعنوان گردانندگان مجله «کتاب امروز» از مهرداد بهار، داریوش شایگان، محمدرضا شفیعیکدکنی، امیرحسین جهانبگلو و ناصر پاکدامن دعوت کردند تا به خانه فهیمه راستکار و نجف دریابندری بیایند و روبهروی شاهرخ مسکوب بنشینند و با او درباره دو کتابش «مقدمهای بر رستم و اسفندیار» و «سوگ سیاوش» گفتوگو کنند، دقیقا 49سال میگذرد. مسکوب پیش از آن به رستم و اسفندیار پرداخته بود اما از چاپ کتابش درباره سیاوش چندماهی بیشتر نمیگذشت؛ جستاری غریب که البته در مدتی بسیار کوتاه به چاپ دوم هم رسیده بود. فضای آن گفتوگو در آن سال را، مِهی از ابهام فراگرفته بود؛ ابهام از اینرو که این کتابها را باید چطور متونی بهحساب آورد؟ مسکوب کتابهایی نوشته بود که نه پژوهش آکادمیک و مقاله محسوب میشدند نه نقد. نه داستانسرایی بودند و نه سنجش کیفیت حماسهسرایی فردوسی. در عین حال که همه اینها هم بودند. او متونی نوشته بود که فارغ از محتوایشان، عجالتا باید کسانی که آن روز در میزگرد حاضر بودند، میدانستند از چه نوعی است. چرا که پیش از آن دو اثر، کسی با روش مسکوب از متون کلاسیک سراغ نگرفته بود. از اینرو بود که بخشی از زمان آن گفتوگو به تلاشی برای متدلوژی کار مسکوب اختصاص یافت. 10 صفحه از این گفتوگوی مفصل گذشته بود که ناصر پاکدامن پرسید:«چرا در این تجزیه و تحلیلی که راجعبه سیاوش و رستم و اسفندیار داری، این شکل خاص را انتخاب کردهای [...] چون این از نظر نوع ادبی نه یک تحقیق است، نه...»، مسکوب وسط حرفش پریده و تکمیل کرده بود؛ «بیپدر مادر است!» و بعد توضیح میدهد:«این همان چیزی است که فرنگیها به آن میگویند essai و برای essaiنوشتن هم آدم مجبور است تمام کارهای تحقیقی و علامهای را بخواند و کوشش من هم همه همین بوده است که بعد از اینکه این تحقیقات خوانده شد خودم را از آنها خلاص کنم. در این کتاب (سوگ سیاوش) یکی از تأسفهای من این است که در این کار خیلی موفق نبودهام. یعنی مجبور شدهام که استشهاد بکنم و برای اثبات بعضی مسائل اظهارنظر دیگران را بیاورم. من شخصا علاقهام به نوشتن essai است، نه نوشتن یک چیز محققانه. خیال میکنم که کار محققانه- که فوقالعاده هم لازم است- مثل استخراج یک معدن است، مثل یک مقدار سنگ قیمتی است که احتمالا ممکن است محققی یا علامهای استخراج کند ولی اگر آدم بتواند اینها را روی هم سوار بکند، آن کاری است سازنده که تا حدی آدم را راضی میکند. این کار essai است، تحقیق در متون (erudition) نیست».
ادامه👇
راستی جستار چه بود؟
حالا حدود نیم قرن میگذرد از آن روز که شاهرخ مسکوب اینچنین، شیوه نوشتنش را برای افراد حاضر در آن میزگرد، براساس ترمی موجود در جهان (essai)، صورتبندی و تئوریزه کرد. جالب اینکه 29سال پس از آن نیز، وقتی مجموعه جستارهای محمد قائد با عنوان «دفترچه خاطرات و فراموشی» منتشر شد، او فصلِ «رسالهای در ستایش رساله» از کتاب را به همین مبحث و عنوان (essai) اختصاص داد و نوشت: «آرمان هر رساله، قطعهنویسی است و گزینگویی. در واقع، نگفتن است. اینجاست که رساله به شعر نزدیک میشود. لفظ لاتین exagium بهمعنای اسمی، رساله بود و بهمعنای فعلی، آزمودن و نیز وزنکردن. در فرانسوی کهن نیز essai بهمعنای آزمودن و تجربهکردن و گاه پژوهیدن بود. essai یا رساله چون بهمعنای کهن خود بازگردد میتواند یا آزمون باشد و یا میزان».
این فقط محمد قائد نبود که با گذشت چند دهه از آغاز رسمی فعالیت جستارنویسی در ایران، همچنان مجبور بود توضیح دهد جستار چیست؛ حالا هم با گذشت نیم قرن از آن روزگار، برای ما در بر همان پاشنه میچرخد. همین حالا اگر «جستار» را در موتور جستوجوی گوگل جستوجو کنید، بیش از اینکه با نتایج بهعملرسیده و بالفعل جستار مواجه شوید، همچنان با تعاریف و اینکه چه هست و چه نیست و فرقش با مقاله چیست روبهرو خواهید شد. همچنان بیشتر توان جستارنویسهای ما صرف این میشود که به دیگران توضیح بدهند کاری که میکنند دقیقا چه نوعی از نوشتن است. این در حالی است که حالا چند سالی است بازار جستارنویسها پررونق است؛ هم چند نشریه اختصاصی و چند ناشر بر انتشار آثارشان تمرکز دارند، هم یکی دو مؤسسه برایشان جایزه راه انداختهاند و هم در یکی دو مرکز، کارگاههای آموزش جستارنویسی برپا شده است.
ادامه👇👇
جستارنویسهای تنبل
حرفهای شاهرخ مسکوب درباره جستارنویسی و تفاوت آن با اثر مبتنی بر تحقیق را با هم مرور کنیم: «کار محققانه [...] مثل استخراج یک معدن است، مثل یک مقدار سنگ قیمتی است که احتمالا ممکن است محققی یا علامهای استخراج کند ولی اگر آدم بتواند اینها را روی هم سوار بکند، آن کاری است سازنده». با وجود همه تعاریف موجود از مقوله جستار، بهنظر میرسد همین تعریف که بنایش از قضا بیشتر بر ذکر مثال است تا نظریهپردازی، دقیقترین تعریف یا دستکم دقیقترین ترسیم از وجوه ممیزه اثر محققانه و جستار باشد. نکتهای که گاه در جستارنویسی ادبی و هنری فارسی فراموش شده همین است که دادههای مورد استفاده یک جستارنویس، همان دادههای یک اثر تحقیقی است. مقداری «سنگ قیمتی» است که حالا باید خلاقانه روی هم «سوار» شوند. نابسندهبودن تعاریف موجود شاید سبب شده آنها که توان و حوصله پژوهش ندارند ـ با تأسی به همین تعاریف که میگویند بنای جستار بیشتر بر زاویه دید شخصی نسبت به موضوع مورد نظر است ـ جستارنوشتن را انتخاب کنند و حتی بادی به غبغب بیندازند که ما کار خلاقه میکنیم نه کار ماشینی یک محقق و آکادمیسین را. آسیبهای تسلط این تلقی مخدوش، این است که بنای تحقیق برای نوشتن جستار کاملا کنار گذاشته میشود. کجا قرار بود جستارنویس خودش را برای نوشتن بینیاز از تحقیق بداند؟ نهتنها چنین قراری در میان نیست بلکه جستارنویس، باید سختی کار چندین محقق را برای نوشتن یک متن به جان بخرد، چرا که او قرار نیست صرفا با تحقیق در رابطه با موضوعی مشخص، متنی آکادمیک بنویسد و خلاص؛ او قرار است دادههای چندین تحقیق را از نظر بگذراند و از مسیر دادهپردازی به تحلیل خلاقانه یافتهها برسد. اگر از این مراحل صرفا آخری را انتخاب کنیم، کاری که میکنیم جستار نیست، نوعی از تنبلی است که زیر ناسازه تعاریف مخدوش از جستار پنهانش کردهایم.
این آسیب فقط جستارنویسهای جوان و تازهکار را تهدید نمیکند؛ ازقضا جاافتادگی و کسب مقبولیت هم میتواند جستارنویس را به سمت آن سوق دهد؛ جستارنویسی که سالها با دادهپردازی خلاقانه استخوان خرد کرده نیز میتواند به سبب جایگاهی که به آن رسیده، از جایی به بعد خود را مبرا از تحقیق و سخن مستدل ببیند و موقعیت جستارنویس و کنش جستار را با اظهارنظر خلط کند. بروز و ظهورهای هر چند کمرنگ چنین آسیبی، در تازهترین جستاری که محمد قائد بهعنوان یکی از بهترین جستارنویسهای ایرانی درباره محمدرضا شجریان نوشته و در مهرماه گذشته در سایت خود منتشر کرده، خود را نشان داده است؛ زنگ خطری است که به صدا درآمده است و باید آن را شنید.
ادامه👇👇