eitaa logo
یادداشت خوانی
122 دنبال‌کننده
15 عکس
0 ویدیو
4 فایل
✔️مجالی برای مطالعه 🍃متن کامل یادداشت تحلیلگران را اینجا بخوانید. 🍃 انتشار هر محتوایی، به معنای تأیید نیست‌‌‌. ⛔️ این کانال را به هر خواننده ای پیشنهاد ندهید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷 فاصله‌ی صدا و سیما تا شایان مهراب صادق‌نیا ✅ نزدیکی‌های منزل ما یک پارک کوچکی است با چند سُرسُره و وسایل ورزش. هر وقت که دنیا به گردنم چنگ می‌اندازد و مثل این روزها خفه‌ام می‌کند، دست دختر پنج ساله‌ام را می‌گیرم و به بهانه‌ی او بیرون می‌زنم. این کار از همه‌ی قرص و داروهایی که می‌خورم یشتر جواب می‌دهد. امروز از آن روزها بود که احساس می‌کردم در قفسِ گرگ‌ها اسیرم؛ به همین دلیل نیکا را برداشتم و رفتم پارک محلّه. بر خلاف معمول، قدری شلوغ بود و دخترم خجالت می‌کشید قاطی بازی بچه‌ها شود. چسبیده بود به من و تکان نمی‌خورد. پسر بچه‌ی هشت_نه ساله‌ای جلوی محوطه‌ی بازی بچه‌ها ایستاده بود و به ما نگاه می‌کرد. پیش خودم فکر کردم که بهتر است با نیکا آشنایش کنم تا خجالتش بریزد و هر دو با هم به سراغ وسایل بازی بروند و بازی کنند. با اشاره از او خواستم پیش ما بیاید. پذیرفت و آمد. اسمش را پرسیدم. گفت اسمم شایان است. نیکا را به او معرفی کردم و از او خواستم دخترم را با خود همراه کند و با هم سُرسُره‌بازی کنند. با همان دست‌پاچگی کودکانه گفت نمی‌خواهم. پرسیدم چرا؟ گفت " آخه من دوست دختر دارم و منتظرم که بیاد." از تعجب خشکم زد کمی نگاهش کردم و بعد دست نیکا را کشیدم و با هر لطائف‌الحیلی بود او را وارد بازی بچه‌ها کردم. خودم هم روی نیمکتی همان نزدیکی‌ها نشستم و مشغول مطالعه شدم. پسرک هم‌چنان منتظر دوستش بود. چند دقیقه بعد شایان پیش من آمد و گفت: " دوست دخترم نیامد؛ اجازه دارم برم با نیکا دوست بشم؟" با لبخند ازش پرسیدم کلاس چندمی؟! گفت امسال می‌رم کلاس سوم." بعد کمی نگاهش کردم و گفتم: چه زود دوستت رو فروختی! و ادامه دادم دوست نه! ولی برید و با هم بازی کنید. جوری نگاهم کرد که مطمئن شدم معنای حرفم را متوجّه شده است. ✅ شایانِ هشت ساله دختر هم‌بازی‌اش را دوست دختر خود معرفی می‌کند. کلمه‌ای که برای جامعه‌ی ما تابوست و تلفظ آن هم در رسانه‌ی ملّی ممنوع است. این بچه‌ها کجا تربیّت می‌شوند؟ وقتی برنامه‌ریزان فرهنگی درکی از واقعیّت اجتماعی و فرهنگی جامعه‌ی خود ندارند، فاصله کار فرهنگی آنان تا تربیّت کودکان، می‌شود فاصله‌ی صدا و سیما تا شایان. ۱۴۰۰/۷/۱۹
انسانی که حیرت نمی‌کند محمود مقدسی گابریل مارسل در بخشی از مقاله "در باب راز هستی‌شناختی" از تعبیر "کاهش قوه حیرت" استفاده می‌کند و آن را از اوصاف جهانِ کنونی ما می‌داند؛ جهانی اجتماعی‌شده که در آن از صبح که بیدار می‌شویم درگیر مسائلِ برآمده از زیستن در اجتماع هستیم: از غم نان و اشتیاقِ داشتن چیزها گرفته تا ترس از آینده‌ی اقتصاد و سیاست، و تا رقابت و تلاش برای خوب به نظر رسیدن در چشم این و آن. این فهرست را می‌توانید همینطور ادامه بدهید و چیزهای مثبت و منفی فراوانی را به آن اضافه کنید. وجه مشترک همه آن‌ها این است که از ما انسانی اجتماعی می‌سازند؛ انسانی درگیر با اشیاء، روابط و اتفاقات، انسانی هضم شده در "ورّاجی‌های روزمره"، بلعیده شده توسط "درگیری" و همیشه "مشغول" به چیزی. به عقیده او چنین جهانی، نیاز هستی‌شناختی انسان را سرکوب می‌کند و قوه حیرت او را تقریباً از بین می‌برد. مارسل معتقد است که مشکلی وجود نمی‌داشت اگر انسان صرفاً همین بود و آن نیاز هستی‌شناختی را نداشت. اما انسان این نیاز سرکوب‌شده را دارد و این سرکوبی هزینه‌هایی را برایش بوجود می‌آورد. به عقیده مارسل، مواجهه با مرگ این سرکوبی و آسیب‌هایش را بیش از هر چیز دیگری آشکار می‌کند. مرگ، کاری به مشغله‌ها و جستجوهای ما ندارد. به یک‌باره از راه می‌رسد و کسی را از میان همه درگیری‌هایش بر می‌دارد و برای همیشه می‌برد، چنان‌که گویی هیچ وقت نبوده است. آنگاه زندگی برای ما باقی‌مانده‌ها برای مدتی منجمد می‌شود. نمی‌دانیم چه بکنیم چون در طرح جستجوهای پرشورمان جایی برای چیزی خارج از زندگی روزمره نبوده است‌. مرگ، بی‌خبری و مشغولیت ما را در هم می‌شکند و ما را با این واقعیت روبرو می‌کند که برخلاف تصورمان، هیچ چیز عادی و معمولی‌ای وجود ندارد. مرگ با نامعمول بودنِ بیش از حدّش، غیرطبیعی بودن همه چیز را برایمان آشکار می‌کند. آن وقت است که اغلب ما برای مدت کوتاهی به جای "مشغول بودن به هستی" به آن "فکر می‌کنیم" و کمی از قوه حیرتمان بهره می‌گیریم. آنگاه است که وزن چیزها تغییر می‌کند و برای مدتی کوتاهی با جهانی متفاوت روبرو می‌شویم که بودن متفاوتی را طلب می‌کند. با این همه اما فکر کردن مدام به هستی، تولد، زندگی و مرگ هم مثل خیره شدن به خورشید است و از عهده هیچ کسی بر نمی‌آید. کسانی مثل مارسل هم این را نمی‌گفتند. آن‌ها در پی غرق نشدن بودند، در پیِ گهگاه سری بیرون آوردن و حیرت کردن، در پیِ گاهی به آسمان نگاه کردن و به راز پرداختن. به عقیده مارسل چنین انسانی، انسان‌تر است و چون این بخش از وجود خود را سرکوب نکرده، سلامت روان بیشتری هم دارد.
مهاجرت کلمات زیست‌بوم هر نویسنده نقش بسیار پررنگی در شکل‌گیری داستان و روایتی دارد که تعریف می‌کند. شرایط محیطی چنان می‌تواند روی نگاه مخاطب تاثیر بگذارد که دنیاهایی کاملا متفاوت خلق کند. کافی است نگاهی به تفاوت ادبیات شرق و غرب بیندازیم تا آن را کاملا لمس کنیم. اما در این بین نویسندگانی هستند که به دلایل مختلف زیست‌بوم خود را تغییر می‌دهند و مهاجرت را برمی‌گزینند. حال پرسش این است که این تغییر چه تاثیری در نوشته‌های نویسندگانی از این دست می‌گذارد؟ سفر کردن نویسندگان و شاعران در ادبیات جهان و ما اتفاق تازه‌ای نیست. بسیاری از آثار مطرح جهان در رابطه با همین سفرها یا متاثر از آنها نوشته شده‌اند اما مهاجرت کردن و تغییر زیست‌بوم چیز دیگری است. تغییر مداوم جهان پیرامون، بر دغدغه‌ها و نگاه افراد تاثیر می‌گذارد اما اگر این فرد یک نویسنده باشد چه؟ آیا مهاجرت بر ادبیات هم تاثیرگذار است یا ریشه‌های فرهنگی کودکی و نوجوانی اهمیت بیشتری دارد؟ پروین سلاجقه، داستان‌نویس و شاعر درخصوص نمود مهاجرت در ادبیات، و تغییر در شیوه نگاه نویسندگان و شاعران به مقوله مهاجرت در آثار ادبی اظهار کرد: من از منظر کشور خودمان صحبت می‌کنم، اما این مقوله خیلی کلی است. وقتی به کشورهای مهاجرپذیر نگاه می‌کنیم، می‌بینیم خیلی از ملیت‌هایی که از وضعیت کشور خودشان راضی نیستند و می‌خواهند به کشورهای دیگری بروند تا وضعیت بهتری پیدا کنند، در آن‌جا دور هم جمع می‌شوند و گونه‌ای ادبیات دور از وطن را پدید می‌آورند، کشورهایی مانند: هند، افغانستان، سوریه، لبنان، ایران، چین و همه کشورهایی که با مقوله مهاجرت سروکار دارند. بنابراین در ادبیات جهان، ژانری به نام ژانر مهاجرت داریم. و ادبیات مهاجرت روزبه‌روز در جهان تنومندتر می‌شود. او سپس به تاثیر مقوله مهاجرت در ادبیات ایران پرداخت و بیان کرد: با توجه به تجربه‌هایی که در دوره معاصر در کشورمان داریم، به واقع می‌بینیم که سرنوشت ادبیات نوین ایران با مهاجرت گره خورده و اولین اتفاق‌هایی که در زمینه چالش‌های سنت و مدرنیته در ادبیات معاصر ما افتاده، با مهاجرت شروع شده است. در حوالی سال‌های نزدیک یا قرین به جنبش مشروطه و پس از آن، کسانی از سرزمین ما که در آغاز، بیشتر از تاجرین، تحصیل‌کرده‌ها یا طبقات بالای اجتماع بودند، به کشورهای دیگر مهاجرت کردند - مثلا به استانبول، قفقاز و کشورهای اطراف ایران - و در آن‌جا کانون‌های ادبیات مهاجرت را ایجاد می‌کردند و همچنین در کشورهای اروپایی. بنابراین می‌بینیم اولین کتاب‌هایی که در سرنوشت ادبیات داستانی نوین ایران تاثیر مهمی داشته‌اند، در همان ‌کشورها نوشته شده و به ایران راه یافته‌اند؛ مخصوصا کتاب‌هایی مثل «کتاب احمد» طالبوف یا «سیاحت‌نامه ابراهیم بیک» زین‌العابدین مراغه‌ای، آثاری که نطفه‌ موجودیت‌شان در کانون‌های مهاجرت بسته شده و در همان سرزمین‌های بیگانه خلق شدند و فرم امروزی ادبیات داستانی ما را خیلی تحت تاثیر قرار دادند و در نتیجه این تاثیرات، ژانری به نام ادبیات داستانی مدرن در ایران شکل گرفت و پس از آن با محمدعلی جمالزاده و صادق هدایت و دیگران ادامه یافت و امروز هم ادامه دارد. این نویسنده همچنین با بیان اینکه یک رابطه ناگسستنی بین ادبیات مهاجرت و سرنوشت ادبیات ایران به ویژه ادبیات داستانی وجود دارد، گفت: این درخت در حال تنومندتر شدن است؛ یعنی با رفتن تعداد زیادی از مردم به کشورهای دیگر - از نسل اول تا سوم - ادبیات مهاجرت پدید آمده و به هر شکلی تولید می‌شود و افراد آثارشان در این زمینه را چاپ می‌کنند. سلاجقه سپس در پاسخ به پرسشی درخصوص تاثیرات دوطرفه و در واقع تاثیر ادبیات بر مهاجرت نیز اظهار کرد: این تاثیرات تا حدود زیادی قابل مشاهده است. امروز می‌بینیم که نویسندگانی از کشورهای مختلف از جمله کشور ما به آکادمی‌ها یا کانون‌هایی که در کشورهای مختلف، مثلا امریکا وجود دارد، وارد می‌شوند و تحت حمایت این آکادمی‌ها، به طور حرفه‌ای به نوشتار خلاق می‌پردازند. در همین سال‌های اخیر، تعداد زیادی از نویسندگان ما که موفق یا نیمه‌موفق بودند، از همین طریق به خارج از کشور رفتند و کتاب نوشتند، که بیشتر این کتاب‌ها هم به زبان فارسی است و در درونمایه داستان‌های‌شان مسائل کشور اصلی یا نوع مشکلات یا تعامل‌شان را با فرهنگ‌های دیگر به تصویر می‌کشند که در کل پدیده یا ترامای مهاجرت را نیز شامل می‌شود. علاوه‌بر این کتابی مثل «لولیتاخوانی در تهران» از آذر نفیسی بست‌سلر می‌شود و بدون تردید تاثیرگذار است؛ البته ما بیشتر از ادبیات جهان تاثیر می‌گیریم. این منتقد ادبی ادامه داد: با توجه به بروز پدیده جهانی‌شدن در سبک زندگی، نوع تفکر، حقوق اجتماعی و ... انسان‌ها اکنون به این سمت می‌روند که مرزها را از بین ببرند و زبان به زبان انسان جهانی تبدیل شود و ادبیات هم تابعی از این قضیه است. ادامه👇👇
سلاجقه همچنین بیان کرد: در آثار نویسندگانی که در خارج از ایران هستند - به خصوص از نسل اول و دوم - بدون تردید رگه‌هایی قوی از آسیب‌ها یا حسن‌های مهاجرت را می‌بینیم اما شاید تاثیرپذیری نسل سوم و نسل‌های بعدی از محیط آن‌جا بیشتر باشد. این داستان‌نویس در ادامه و در پاسخ به پرسشی در خصوص مضامین و پایان‌بندی‌ها در ادبیات مهاجرت گفت: من کاری به پایان‌بندی‌ها ندارم اما مقوله مهاجرت، مقوله دردناکی است. برای مثال میلان کوندرا در رمان «جهالت»، آسیب‌های مهاجرت را در سطح کلان مطرح می‌کند. بنابراین، مهاجرت فقط مسئله ما نیست، مهاجرت به هر حال اتفاق و پدیده دردناکی است. حتی اگر با بهترین وقایع هم روبه‌رو باشید، باز هم همیشه یک چیز غایب است. اما این‌که پایان داستان چطور باشد، خیلی مهم نیست. ادبیات مهاجرت، حتی اگر در پایان هم خیلی خوب باشد، ولی در طول کتاب به دردهای مهاجرت می‌پردازد. اما عبدالجبار کاکایی،شاعر، معتقد است: مهاجرت در ادبیات کهن و در واقع رفتن از مکانی به مکان دیگر برای خیلی از بزرگان ما مثل ناصرخسرو ارزش بوده است. حتی حافظ قصد مهاجرت داشت اما نتوانست مهاجرت کند یا همه افتخار سعدی به جهان‌گردی و گشتن بود. او در عین حال گفت: اما مهاجرت در روزگار ما تعریف دیگری دارد. من محاسبه نکرده‌ام شاعران داخل کشور چه تعداد شعر درباره مهاجرت و در واقع عوامل مثبت و منفی آن گفته‌اند اما می‌شود استنباط دیگری هم از مفهوم توجه به مهاجرت در شعر معاصر داشت، همین دلتنگی‌ها، بیان فقدان آزادی‌های اجتماعی، آرزوها، خواسته‌ها و مطالباتی که در شعر معاصر مطرح می‌شود و زمینه‌های آن را در جهان توسعه‌یافته می‌بینیم (مثل نظام اخلاق شهروندی) میل به مهاجرت است، و همه این‌ها را می‌توان میل به مهاجرت تفسیر کرد. او در ادامه رابطه تاثیر مهاجرت بر ادبیات را دوطرفه دانست و اظهار کرد: کسی که محیط زندگی‌اش را عوض و در اقلیم دیگری شروع به زیست اجتماعی می‌کند، چون شاعری و سرودن تجمیع احساس، عواطف و افکار و چیدن کلمات کنار هم است، وقتی محیط زندگی عوض می‌شود، افکار و اندیشه‌ها هم کم‌کم تغییر شکل پیدا می‌کنند. چون وقتی در محیط جدیدتری زندگی می‌کنی و با تجربه‌های تازه‌تری مواجه می‌شوی، رفته‌رفته شکل چینش کلمات و شیوه بیان آرزوها و مطالبات هم عوض می‌شود، بنابراین مهاجرت بر ادبیات تاثیر دارد. او همچنین گفت: مهاجرت‌های اقلیمی دم‌مرزی هم در کشور ما اتفاق افتاده، مثلا کردهای مقیم عراق سال ۴۲، ۴۳ از بغداد به کشور ما مهاجرت کردند که به آن‌ها معاودها یعنی کسانی که رانده شدند و مهاجرت کردند، می‌گویند. از بین این‌ها شاعران و نویسندگانی ظهور پیدا کردند که یکی از برجسته‌ترین ویژگی‌های‌شان وطن‌پرستی بود، یعنی بیشتر از شاعرانی که در کشور ساکن بودند، وطن‌پرستی و میهن‌دوستی دارند، چون زخم آوارگی، هجرت و برگشت به وطن در باورها و فکرهای‌شان بوده و تاثیر گذاشته است. کاکایی در پاسخ به پرسشی درباره وضعیت کیفی آثار ادبی مهاجرت نیز بیان کرد: من معتقدم که نباید در قضاوت، از ناحیه‌ای به ناحیه دیگر را رصد کنیم. ممکن است نگاه یا سبک شعر شاعری که در کشور دیگر زندگی می‌کند، متفاوت شده باشد اما دستگاه فکری و نظام اجتماعی که در آن زندگی می‌کند هم متفاوت است که تاثیر می‌گذارد، بنابراین باید در همان‌جا نقد و بررسی شود؛ اگرچه ارتباط آن‌ها با آن دامنه تداعی کلمات و انتقال احساسات قطع می‌شود. شاعران غزل‌سرای خوبی بوده‌اند که از کشور ما رفته‌اند و دیگر آثاری در حد کارهایی که در این‌جا تولید می‌کردند هم تولید نکردند. اما در حیطه خودشان همچنان صاحب ادعا هستند و به نظر می‌رسد در آن‌جا قانع و راضی هستند و کسانی که آثارشان را تحلیل می‌کنند، از آثار آن‌ها راضی‌اند. من نتیجه می‌گیرم که نباید آن طرف را از اینجا رصد کرد.
شهروندان فضای مجازی و تربیت دیجی‌نیتیو ها محمدرضا جوان آراسته یک دوستی یک جایی یک چیزی گفت که ذهن من را بد جور گرفتار خودش کرد. داشتیم از ادبیات و داستان حرف می‌زدیم که سایتی را نشانم داد و گفت این‌جا بچه‌ها با هم داستان مشارکتی می‌نویسند. گفتم این‌ها جدی نیست و ماندگار نمی‌شود و بیشتر بازی است تا ادبیات و این‌ها. داشت برایم توضیح می‌داد که ماجرا این‌قدرها هم ساده نیست که یک کلمه طلایی‌اش، من را گرفت. گفت این بچه‌ها «دیجی‌نیتیو» (diginative) هستند. یعنی شهروند فضای مجازی‌اند و بومی جهان دیجیتال هستند. بعدها بارها و بارها خودم‌ را و نسل قبل خودم را با همین مقیاس سنجیدم. پدرم شهروند فضای حقیقی بوده و هست. من شهروند فضای حقیقی هستم و بعدش به فضای مجازی مهاجرت کردم و‌ تابعیت دوگانه دارم. اما نسلی که بچه‌های من عضوش هستند، شهروند فضای مجازی است. به خوبی یا بدی ماجرا فکر نکنید، فقط به تفاوت‌ها فکر کنید، به انبوه چیزهایی که همین یک مساله بین ما و نسل قبل و بعدمان فاصله درست می‌کند. به تمایزها فکر کنید و به این‌که زندگی، منظورم جزئیات زندگی است، چقدر با همین یک مساله برای پدران ما و ما و فرزندان ما متفاوت شده است. من منظورم زبان، لباس، غذا، تفریح، علاقه‌مندی‌ها، مساله‌ها، آرزوها، آداب اجتماعی، نظام ارزش‌ها، صبر و تحمل، اولویت‌بندی‌ها، منطق تفکر و هزار چیز دیگر است که زندگی ما را پر کرده است. من خودم را در قامت یک مهاجر می‌بینم و با خودم فکر می‌کنم بومیان این سرزمین چقدر من را به رسمیت خواهند شناخت؟ من چقدر خوب و درست و عمیق می‌توانم بشناسم‌شان؟ چقدر تاب رشد هم‌پای آن‌ها را دارم و تا چقدر تغییرات را می‌توانم مثل آن‌ها تحمل کنم؟ وسط همه این تشویش‌ها و فکر‌ها، یک جمله از امیرالمومنین یادم می‌آید و پیچیدگی همه چیز را بیشتر می‌کند. حضرت گفته بودند بچه‌هایمان را برای زمانه خودشان تربیت کنیم نه برای زمانه خودمان. ما این دیجی‌نیتیوهایی که به دنیا آورده‌ایم را چقدر می‌شناسیم؟ ما آن جهان دیجیتال آینده را چقدر می‌توانیم‌بشناسیم؟ ما این بچه‌ها را چطور باید برای آن زمانه تربیت کنیم؟ راستش را بخواهید با استانداردهای مرسوم معلمی من معلم‌خوبی نیستم. معمولا توی گفتگوها بیشتر از این‌که پاسخ‌ ارائه بدهم، سوال درست می‌کنم. طبیعی است ما به دست کسانی که کم می‌شناسیم‌شان و به اشتباه برای زمانه خودمان داریم تربیت‌شان می‌کنیم، غافلگیر بشویم. غافلگیری تازه اول ماجراست…
بابک شکورزاده 💎پدر موشکی ایران در خط مقدم اخیرا سریال "خط مقدم" به کارگردانی شهریار بحرانی، فیلمساز متعهد و ارزشی که آثاری مانند "مریم مقدس" و "حمله به اچ۳" را در کارنامه خود دارد، از شبکه یک سیما پخش شد. این سریال چهار قسمتی در واقع تقطیع شده فیلم بلند سینمایی "آفتاب نیمه شب" بود که هیچ وقت اکران عمومی نشد. این مجموعه که با محوریت شهید تهرانی مقدم (پدر موشکی ایران) ساخته شده، برهه‌ای حساس از دوران دفاع مقدس را به تصویر می‌کشد که ایران آماج حملات بی‌رحمانه موشکی رژیم بعث بود. 🔷داستان نخستین نیرو‌های یگان‌های موشکی ایران در جنگ هشت‌ساله نیز در این سریال روایت می‌شود. بخشی از داستان سریال در سوریه می‌گذرد که شهید تهرانی مقدم و همراهانش درآن‌جا آموزش موشکی می‌بینند؛ چند موشک هم لیبی به ایران می‌دهد که با مدیریت خود آن‌ها به مناطقی از عراق شلیک می شود. بعد از آن نیروهای لیبی کار شکنی می‌کنند و با خرابکاری در این سامانه، قطعاتی از آن را تخریب می‌کنند و مدتی پرتاب موشک به عراق متوقف می‌شود. در این دوران دوباره صدام حملات موشکی به ایران را تشدید می‌کند، ولی شهید تهرانی مقدم و همرزمانش با تلاش و پشتکاری که از خود نشان می‌دهند بالاخره سامانه موشکی را فعال می‌کنند. 🔷یکی از انتقادات جدی که برخی از منتقدین به این سریال وارد کردند این بود که بازیگر نقش شهید تهرانی مقدم شباهتی به این شهید نداشته و این نکته را از نقاط ضعف سریال دانستند. شهریار بحرانی در گفت‌وگو با خبرگزاری تسنیم در پاسخ به این شبهه گفت: «به نظر می‌رسد که برای انتخاب بازیگری که بتواند نقشی چنین حساس و تأثیرگذاری را بیافریند، تشابه چهره اولویت اصلی نباشد بلکه بازیگر باید طوری عمل کند که بتواند روح آن شخصیت فداکار و از خودگذشته را در صحنه بروز دهد. این موضوع مهمی است که برخی از آن غافل‌‌اند و با مقایسه میان بازیگران مختلفی که در اذهان و اعیان مردم آشنا هستند، تنها به دنبال چهره نزدیک به شخصیت مدنظر می‌گردند. به هرحال شما هیچ‌وقت نخواهید توانست در میان بازیگران فردی را پیدا کنید که شبیه شخصیت اصلی شما باشد، چه برسد که دقیقاً چهره و قد و قامت و شکل ظاهری و صدای وی نیز همانند باشد.» 🔷در آثار نمایشی که براساس واقعیت ساخته شده و کاراکترها ما به ازاء خارجی دارند، اگر مثل همین سریال که چهره واقعی شخصیت‌ها مشخص است و بیننده می‌داند که فلان کاراکتر در واقع چه شکلی بوده، طبیعی است که بهتر است حتی الامکان چهره بازیگر با شخص حقیقی شباهت محسوسی داشته باشد؛ چرا که این کار همزاد پنداری بهتری برای مخاطب ایجاد می‌کند. همچنانکه مثلا در فیلم منصور این نکته به خوبی رعایت شد و از این حیث بیننده بهتر می‌تواند با فیلم ارتباط برقرار کند؛ ولی به هر حال عمومیت ندارد و چه بسا در بعضی مواقع این نکته هم رعایت بشود، ولی مثلا به خاطر ضعف فیلمنامه، جذابیتی برای اثر نمایشی متصور نباشد. از طرفی برعکس آن هم صادق است که بازیگر شباهت آن چنانی با شخصیت واقعی نداشته، ولی آن اثر پر مخاطب و جذاب از آب درآمده است؛ مثل سریال "شوق پرواز" که در آن‌جا شهاب حسینی شباهت چندانی با شهید بابایی نداشت ولی این مطلب به چشم نیامد. 🔷بنابراین دست کم استدلال شهریار بحرانی تا حدودی درست است؛ هر چند که اگر بازیگری که نقش شهید تهرانی مقدم را بازی کرد شباهت فیزیکی محسوسی به این شهید داشت، می‌توانست جذابیت و مقبولیت بیشتری برای مخاطب داشته باشد. 👇👇👇
یادداشت خوانی
بابک شکورزاده 💎پدر موشکی ایران در خط مقدم اخیرا سریال "خط مقدم" به کارگردانی شهریار بحرانی، فیلمساز
🔷نکته دیگر درباره این سریال و احیانا سریال‌های مشابه این است که اگر چه بعضی مواقع ضعف‌های تکنیکی مثل ضعف در فیلم‌نامه، شخصیت پردازی و دکوپاژ، طبیعتا اثر نمایشی را از رونق می‌اندازد؛ ولی اصل پرداختن به چنین مباحثی خودش ارزشمند است و بالاخره از نظر فرهنگی بار مثبت دارد؛ حداقلش این است که می‌تواند تا حدودی مردم را با شهدا و شخصیت‌های ارزشی آشنا سازد و ادای دین ناچیزی به این بزرگواران باشد. سریال خط مقدم هم با وجود ضعف‌هایی که ممکن است داشته باشد و انتقاداتی به آن وارد باشد، ولی به هر حال برهه‌ای حساس از دوران دفاع مقدس را به تصویرکشیده و گوشه‌ای از رشادت‌های رزمندگان را به مخاطب عرضه می‌کند که به خودی خود قابل تقدیراست. 🔷یکی از نکات مهم و قابل استفاده از این مجموعه تلویزیونی، اهمیت ارزش قدرت دفاعی ایران است و مخاطب می‌تواند به این نکته پی ببرد که چرا سالهاست غربی‌ها از هیچ تلاشی برای محدودسازی قدرت موشکی ایران دریغ نمی‌کنند. در این سریال به روشنی این نکته به تصویر کشیده شد که تا زمانی که ایران قدرت موشکی نداشت، صدام حملات قابل توجه موشکی به ایران داشت؛ ولی همین که چند موشک از طرف ایران به عراق پرتاب شد صدام تا اینجا پیش رفت که از نهادهای بین المللی درخواست کرد تا طرح آتش بس جنگ شهرها را به اجرا بگذارند و مانع ادامه موشک‌باران بغداد شوند. اگر این سریال فقط همین نکته را به مخاطب منتقل کند که قدرت موشکی ایران تا چه اندازه می تواند ایران را در برابر دشمنان قسم خورده بیمه کند کار بزرگی انجام داده است. پایان
رخدادهای تلخ در جمهوری اسلامی؛ خط یا خطا؟ محسن مهدیان خطاهایی که در ذهن‌تان از جمهوری اسلامی دارید را فهرست کنید: هواپیمای اوکراینی، اختلاس‌ها، تخریب خانه زن کرمانشاهی، برجام، طبری، گرانی‌ها و بدسلیقگی در برخورد با بی‌حجابی و بی‌تدبیری در آبان… عقب‌تر برویم. ماجرای اعتراف مازیار ابراهیمی، کهریزک، کرسنت، کوی دانشگاه، قتل‌های زنجیره‌ای، ماجرای همسر سعیدامامی و… با این خطاها چطور باید برخورد کنیم؟ این خطاها نشانه چیست؟ اگر همین دست خطاها در آمریکا بود برخورد ما چگونه بود؟ آیا در بوق و کرنا نمی‌کردیم؟ اساسا انقلاب کردیم که به اینجا برسیم؟ در اصل سؤال دقیق‌تر و از منظر سوادرسانه این است که چه وقت می‌توان این خاطره‌های تلخ در جمهوری اسلامی را خطا دانست و چه وقت خط؟ چه وقت موردی است و چه وقت نمادی؟ چه وقت از این و آن است و چه وقت از ساختار و نظام؟ پاسخ را باید در تعمیم جست. قواعد تعمیم چیست؟ چطور می‌توان از یک آسیب به یک جریان رسید؟ ۵گام برای تعمیم مدبرانه وجود دارد. یکم. رویداد را کامل ببینیم. مثلا اگر قصاص نوید افکاری را ببینیم اما درخواست مادر مقتول را نبینیم دچار خطای تحلیل در فهم مصداق شده‌ایم. دوم. برای تعمیم جزء به کل باید نمونه‌های تکرار شده را با دقت رصد کنید. چندتا مازیار ابراهیمی؟ چند تا هواپیمای اوکراینی؟ سوم. تکرار را باید در ابعاد زمانی و مکانی ببینیم. مثلا چند نمونه از قتل‌های زنجیره‌ای در ۴۰سال انقلاب داشته‌ایم؟ چهارم. آیا خیز اصلاح وجود دارد یا خیر؟ حرکت رو به جلوست یا خیر؟ مثلا نظام چه کرد که کهریزک تکرار نشود؟ برای تحلیل پیشرفت‌ها و یا پسرفت‌ها حتما باید موانع نیز به‌عنوان یک متغیر کلیدی دیده شود. جالب اینکه در تمام خطاهای صورت گرفته طی سال‌های اخیر خود جمهوری اسلامی پیشرو در کشف و برخورد با آنها بوده است. پنجم و از همه مهم‌تر. نسبت خطا را با ساختار ببینیم. اینکه خطا از فرد است یا ساختار یا نظام؟ خطای فرد و ساختار ممکن است. چون نه فرد عصمت دارد و نه قوانین ما. اما آیا نظام ما هم دچار خطای راهبردی است؟ مثلا اگر ظلمی در کلبه پیرزن کرمانشاهی رخ می‌دهد و در این خطا هم فرد مقصر است و هم قوانین شهرداری، آیا این خطا مورد تأیید نظام است؟ آیا خیز اصلاح نداشته و ندارد؟ برای استدلال استقرایی باید این ۵گام را در کنار هم تحلیل کرد. جمهوری اسلامی مدعی حکومت عصمت نیست. حکومت معصوم نیز عصمت نداشت؛ ما که جمله خاک پای قنبریم. ما حتی در تحقق عدالت بسیار عقب مانده‌ایم. عقب نه به معنی عقبگرد؛ بلکه به معنی جاماندن از قله‌های عدالت. اما اصل این است که در حال حرکت‌ایم و جهت درست است. با این حال این حرکت را باید با همین مردم انجام داد. خودمانیم. هرچه هست از ماست و نه بیرون ما. بضاعت‌مان را ببینیم. موانع را نیز. دشمنی‌ها را که هر روز عمیق‌تر و پیچیده‌تر می‌شود. حالا این تعمیم را با کازینوی سرمایه‌داری و اوباش در ابعاد جهانی مقایسه کنید. پلیس ۸دقیقه و ۴۶ثانیه به گردن جورج فروید فشار می‌آورد و این در حالی است که او در ۲دقیقه و ۵۳ثانیه آخر کاملا بی‌هوش شده است. اما فشار زانوی پلیس همچنان ادامه دارد. گویی از ابتدا قرار است بمیرد و ماجرا تنها یک حادثه از سر عصبانیت نیست. جالب اینکه وقتی مردم معترض به خیابان‌ها می‌ریزند؛ در همان ایام خبر چند تجاوز نژادپرستانه دیگر توسط پلیس منتشر می‌شود. گویی کشتار نژادپرستانه یک خط است نه خطا. آمار هم نشان می‌دهد: ۱۱۰۹قتل نژادپرستانه تنها در سال۲۰۱۹ در آمریکا رخ داده است.
این یادداشت آقای صرفی نویسنده‌ی خوش ذوق، با سواد و بی‌ادعای کیهان، درباره حاج قاسم که توجه رهبری را جلب کرده است ⬇️✒️✒️✒️✒️⬇️ ستاره قاسم در کهکشان راه خمینی(یادداشت روز) ♦️چقدر خوب است که کودکان وقتی به دنیا می‌آیند کسی نمی‌داند سرنوشت چه تقدیری برای آنان رقم زده و تاریخ برای شانه نحیف برخی از این کودکان‌گریان، چه مأموریتی گران‌سنگ تدارک دیده است. آری! اینگونه بود که دست فرعون به‌رغم تمام دست و پا زدن‌هایش، به فرزند عمران و یوکابد نرسید و موسی دودمان طاغوت عصر خود را در نیل بر باد داد. و آن زمانی بود که از چشم دنیااندیشان و ظاهربینان کار مؤمنان به پایان رسیده بود؛ در پیش، امواج خروشان نیل بود و از پس، لشکر جرّار فرعون. اما تقدیر الهی چیز دیگری بود. پس فرمان آمد که ‌ای موسی! عصای خود را بر دریا بزن ... و شد آنچه ناشدنی می‌نمود. ♦️تابستان سال 1953 برای «دوایت آیزنهاور» سی و چهارمین رئیس‌جمهور آمریکا شیرین بود. ماموران سازمان CIA در تهران به فرستادگان و مزدوران بریتانیایی که دیگر کبیر نبود پیوستند و عملیات آژاکس را با موفقیت به سرانجام رساندند. دولت وقت با کودتا سرنگون شد و شاه لرزان و فراری دوباره بر تخت نشست. «آلن دالس» رئیس ‌CIA اگر از آینده چیزی می‌دانست بدون شک پنج سال بعد، تیمی از ماموران خود را بار دیگر راهی ایران می‌کرد اما این بار نه به مقصد تهران بلکه به «قنات‌ملک»، روستایی در دل کویر مرکزی ایران. به خانه ساده و محقر مشهدی حسن. ♦️اما نه آیزنهاور و دالس می‌دانستند و نه حتی مشهدی حسن و فاطمه که آن کودکی که روز اول فروردین سال 1337 پا به زمین گذاشته و ‌گریه می‌کند، چه آینده‌ای و مأموریتی در پیش دارد. فرزند سوم خانه بود و نامش را گذاشتند قاسم. انتخابی به‌جا و نامی نیکو بود. این طفل شیرخوار و روستازاده گمنام، مأموریت داشت چیزهایی را قسمت کند. از این باب همه ما قاسم هستیم چرا که در زندگی چیزهایی را با دیگران و بین دیگران قسمت می‌کنیم. اما قرار بود او از همه ما و قاسم‌ها، قاسم‌تر باشد. ♦️دنیا معرکه‌های عجیب و غریب و شگفتی‌های فرامحاسباتی کم ندارد. نقاطی به ظاهر بسیار دور و بی‌ربط در گوشه و کنار کره‌خاکی هستند که هیچ دستگاه محاسباتی و عقل و حتی خیالی نمی‌تواند میان آنها خطی برقرار سازد. وقتی مامور ساواک سال 1342 با ریشخند از آقا روح‌الله پرسید یارانت کجا هستند، آن مرد خدا که دلش از خورشید هم گرم‌تر و چشم‌هایش از برق آسمان گیراتر بود، با دلی آرام و قلبی مطمئن پاسخ داد؛ سربازان من در گهواره‌ها هستند. یحتمل مأمور مفلوک سازمان اطلاعات و امنیت کشور، پوزخندی زده و در دل یا زیر لب گفته باشد عجب آخوند خوش‌خیالی و چه خیالات خامی! نمی‌توان به واکنش آن مأمور چندان خرده گرفت. آن روز قاسم سلیمانی پنج ساله بود، مهدی باکری و اسماعیل دقایقی 9 ساله، حسن باقری و ابراهیم همت هشت ساله، حسین خرازی شش ساله، احمد کاظمی، مهدی زین‌الدین و حسن تهرانی‌مقدم 4 ساله، محمود کاوه و علی ‌هاشمی 2 ساله. کودکانی دور از هم، هر کدام در شهری و روستایی. آن ستاره‌های دور از هم در کهکشان راه خمینی. آن‌قدر دور که هیچ منجمی نمی‌توانست پیش‌بینی کند روزی که چندان دور نیست این ستاره‌ها در یک مدار قرار خواهند گرفت و چشم آسمان از نورشان روشن خواهد شد. ♦️تازه این کودکان فرماندهان سپاه خمینی کبیر بودند و بسیاری از سربازان آنان حتی هنوز پای بر زمین، این «سیاره رنج» نگذاشته بودند. گفتیم فرمانده و سرباز! بگذار همین‌جا تکلیف این دو کلمه را روشن کنیم. می‌دانی چرا فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران که نامش لرزه بر ‌اندام دشمنان می‌انداخت خود را همیشه سرباز می‌دانست و می‌نامید و وصیت کرد بر سنگ مزارش بنویسند سرباز قاسم سلیمانی؟ همان سربازی که چند روز پیش یک رسانه آمریکایی با کینه‌ای عمیق نوشت سلیمانی شبه نظامیان عراق، لبنان و یمن (افغانستان و پاکستان و سوریه و فلسطین را جا‌انداخته) را به یک اتحاد راهبردی متصل و نیروی قدس را به نوعی ناتو تبدیل کرد. ادامه 👇👇
♦️در روزگاری که آدم‌ها به دنبال نام هستند و برای خود لقب می‌سازند و می‌تراشند و برای محکم‌کاری سفارش می‌دهند، مردی که سرنوشت منطقه و بلکه جهان را تغییر داد، به او لقب «فرمانده سایه‌ها»، «خردکننده داعش» و «قوی‌ترین مرد خاورمیانه» داده بودند و فرماندهان ارتش آمریکا به او حسادت می‌کردند، خود را سرباز می‌داند. ریشه ماجرا به همان پیرمرد طوفانی برمی‌گردد که بر صندلی ساده حسینیه جماران می‌نشست و آرام سخن می‌گفت و دنیا را به لرزه درمی‌آورد. قاسم شاگرد مکتب حضرت روح‌الله بود. همان که بنیانگذار انقلابش می‌خواندند، مرد قرن، سیاستمدار عصر، تغییردهنده جهان و تاریخ و... البته که همه اینها بود اما وقتی یکی از مریدانش فریاد زد؛ «ما همه سرباز توئیم خمینی، گوش به فرمان توئیم خمینی»، باز ساده اما از روی عقیده و منطبق با عمل خویش گفت؛ «نه من سرباز توام و نه تو سرباز من. همه سرباز خداییم ان‌شاءالله.» ♦️آدم‌های خوب کم نیستند و کم ندیده‌ایم. شاید ما هم آدم‌های خوبی باشیم چرا که گاهی کارهای خوبی می‌کنیم. بخشی از شادی و وقت و توانایی و پول خود را با عده‌ای قسمت می‌کنیم. شاید برخی خوب‌تر باشند و از قوه قهریه خود نیز برای خوب بودن و خوبی کردن استفاده کنند. مثلاً وقتی می‌بینند به کسی دارد ظلم می‌شود، سینه سپر کنند و وارد معرکه شوند. مأموریت قاسم تقسیم کردن بود. آرامش و امنیت و شادی و لبخند و در کنارش ترس و وحشت و اضطراب. آنچه قاسم را از دیگر خوبان سوا می‌کرد، آن بود که او اهل قناعت نبود. بله! قناعت همیشه هم چیز خوبی نیست. اگر در تقسیم خوبی‌ها به دایره تنگ و حقیری در اطراف خود قناعت کنی، چنین می‌شود. قاسم آرامش و امنیت و لبخند را برای همه انسان‌های روی زمین می‌خواست نه فقط برای اهالی قنات‌ملک و کرمانی‌ها و ایرانی‌ها. برای او فرقی نداشت که این زن و مرد و کودک چه زبانی دارند، چه آیینی و خطوط جغرافیا آنان را چگونه تقسیم کرده است. امنیت و آرامش و لبخند حق همه بود و وحشت و اضطراب حق همه آنهایی که آن حق را از دیگران سلب کرده بودند. اینجاست که قاسم را می‌توان در دو شمایل دید. شمایلی نرم‌تر از حریر و دل‌نازک‌تر از کودکان که گویی هنوز کودکی پنج ساله در قنات‌ملک است. همانقدر دل کوچکی دارد. از ته دل می‌خندد و مثل ابر‌بهار‌گریه می‌کند. و شمایلی دژم و غضبناک که گویی خدای جبار و منتقم به او مأموریت داده است تا بندگان طاغی و خونریزش را به دست او هلاک کرده و راهی دوزخ سازد. ♦️خیابان‌های شلوغ و تاریک ما برای نام تو حقیر و کوچک‌اند. روزی ستاره‌ای بزرگ و پرنور کشف می‌شود و نام تو را بر آن خواهند گذاشت. بلندمردا! نامت بلند باد که آب و آتش در چشمان تو به هم می‌رسید و خوشا بحال آنانکه در روزگار رجعت بار دیگر آن چشم‌های پرفروغ را می‌بینند و میانشان نور تقسیم خواهی‌کرد. *محمد صرفی*
مجموعه یادداشت‌های مطبوعاتی محمدسرور رجایی کتاب شد کتاب «خون‌شریکی»؛ مجموعه یادداشت‌های مطبوعاتی محمدسرور رجایی، نویسنده و شاعر افغانستانی به کوشش پژمان عرب و توسط انتشارات «راه یار» چاپ و روانه بازار نشر شد. در مقدمه این کتاب به قلم امیر سعادتی می‌خوانیم: «زنده‌یاد محمدسرور رجایی طبق نوشته‌های خودش حوالی سال ۱۳۷۳ به ایران مهاجرت کرده است. سابقۀ آشنایی و رفاقت من با سرور به نیمۀ دوم دهۀ هشتاد بازمی‌گردد. یادداشت‌ها و شعرهایی از او را اینجا و آنجا دیده و خوانده بودم؛ اما شاید حدود سال ۱۳۸۵ یا ۱۳۸۶ بود که او را برای اولین بار در تهران و در دفتر مجلۀ راه دیدم. بعد از ماجراهای تعطیلی سوره هنوز دفتر مطالعات جبهۀ فرهنگی انقلاب اسلامی، دفتردستک‌دار نشده بود و همه‌اش در همان دفتر مجلۀ راه بودم. در همان برخورد اول احساس کردم سال‌هاست می‌شناسمش. این به‌خاطر عمری همسایگی و همنشینی با مهاجران افغانستانی بود. من در کوچۀ وحدت از میلانِ حمام در قلعه‌ساختمان مشهد به دنیا آمدم… آن دو دهه همسایگی به هم‌زیستی و همدردی و همدلی رسیده بود. سرور را که دیدم انگار محرم و صفر، دو پسر «ننه‌مارم» که روز عاشورا شورباهای خوش‌مزه‌ای می‌پخت را دیدم. انگار جواد افغانی را دیدم که چند باری با او سر گذر رفتم. انگار سیداسماعیلِ «ننه‌اسماعیل» را دیدم که می‌گفتند طالبان او را کشته‌اند. انگار پسر «ننه‌حکیمه» را دیدم که برای خودش طلبۀ فاضلی بود و کتاب‌هایی از او امانت گرفته بودم. انگار سیدحسن علوی را دیدم که شاگرد اول شیفت باهنر مدرسۀ راهنمایی سیدجمال قلعه‌ساختمان بود و با من دبیرستان نمونه‌دولتی قبول شد؛ اما چون افغانستانی بود نتوانست ثبت‌نام کند و من یک شب تا صبح برایش گریه کردم و می‌خواستم قید دبیرستان نمونه را به‌خاطر او بزنم. سرور را که دیدم، انگار همۀ همسایه‌های کوچۀ وحدت را دیدم... حالا که دوباره یادداشت‌های او را می‌خوانم، بیشتر در حسرت از دست دادن او جگرم می‌سوزد. عمق نگاه و گستره و تعدد حوزه‌های فعالیت او در میان فرهنگیان مهاجر افغانستانی کم‌نظیر و بهتر است بگویم بی‌نظیر بود. سرور به‌لحاظ بازکردن جبهه‌های جدید و مرزگستری در فرهنگ و هنر و ادبیات انقلاب اسلامی نیز آدم ویژه‌ای بود. با خودم فکر می‌کنم باری را که سرور رجایی برداشته بود دوباره چه‌کسی بلند می‌کند؟ مسئولیتی را که او بر دوش کشیده بود، چه‌کسی بر عهده خواهد گرفت؟ معلوم نیست حتی یک بنیاد و سازمان جدید، اگر عقل و شعوری برای تأسیس چنین مجموعه‌ای باشد، هم بتواند این حجم از کار را پیش ببرد. با رفتن او، جبهۀ فرهنگی انقلاب اسلامی یکی از مهم‌ترین ژنرال‌هایش را از دست داد و شاید تا سال‌ها این فقدان پر نشود. اگر سازمانی بخواهیم نگاه کنیم، سرور رجایی را می‌توان در حکمی نانوشته وزیر فرهنگ مهاجران افغانستانی مقیم ایران دانست؛ البته وزیری بدون وزارتخانه و اعوان‌وانصار! و اگر آرمانی بخواهیم به ماجرا بنگریم، می‌توان او را در مأموریتی آسمانی «آوینی مهاجران» و راوی فتح آن‌ها نامید.» مرحوم محمدسرور رجایی، بیست سال آخر عمر با برکتش را صرف جمع‌آوری اطلاعات و خاطرات مربوط به شهدای ایرانی جهاد افغانستان و شهدای افغانستانی دفاع مقدس کرد. «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» خاطرات رزمندگان افغانستانی دفاع مقدس، «ماموریت خدا» هفت روایت از احمدرضا سعیدی شهید ایرانی جهاد اسلامی افغانستان و کتاب «در آغوش قلب‌ها» اشعار و خاطرات مردم افغانستان از امام خمینی آثار منتشرشده از مرحوم رجایی است. کتاب خاطرات «شهید دکتر سیدعلی شاه موسوی گردیزی» از فرماندهان جهادی افغانستان که به‌دست داعش ترور شد دیگر محصول تلاشهای محمدسرور رجایی است که بزودی منتشر می‌شود. دبیری چند دوره جشنواره «قند پارسی»، جشنواره خانه ادبیات افغانستان و انتشار مجله باغ ویژه کودکان افغانستانی نیز از دیگر فعالیت‌های وی در این سال‌ها بود. مرحوم رجایی از اعضای دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی و نیز عضو هیأت تحریریه مجله‌های سوره و راه بود و ده‌ها مقاله یادداشت و گزارش درباره روابط فرهنگی ایران و افغانستان از او به یادگار مانده است. کتاب «خون شریکی» که به کوشش پژمان عرب گردآوری و تدوین شده، در ۳۱۲ صفحه، شمارگان ۱۰۰۰ نسخه و با قیمت ۶۰ هزار تومان توسط انتشارات «راه یار» منتشر شده است.