منبر در جماران
علی مهدیان
هنوز هم اسم جماران که میآید، دلم میلرزد. پنج یا شش سالم بود شاید، آن قدر کوچک بودم که روی صندلی عقب پیکان میتوانستم بایستم و سرم به سقف نرسد. گریه میکردم و اصرار که بابام مرا ببرد جماران خانه امام که امام را ببینم. یک شب آنقدر اصرار کردم که بابام برای ساکت کردنم مرا برد دم سر بالایی جماران که اون موقع همیشه چندتا پاسدار ایستاده بودند، بعد از آن آقای پاسدار پرسید این پسرم میخواد امام را ببینه اجازه داره؟ آن سرباز هم با لبخند گفت نه نمیشه. اینطور قانعم کردند تا آرام شوم. هنوز هم حسرت جماران و خانه امام را دارم.
اما چند سال پیش دعوت شدم برای سخنرانی به حسینیه کوچکی در جماران. شاید این تلخ ترین منبری بود که در عمرم رفته بودم. با اینکه یک شب آقا مجید انصاری آمد و پای منبر نشست. بنده خدا کلی هم احترام گذاشت به من طلبه جوان. یک شب هم چند تا سید که احتمال میدم از نوه نتیجههای امام بودند. اما رفتار مردم جماران با یک روحانی برایم تلخ بود. رفتاری که در کمتر جایی تجربه کردم.
برخی بودند که با قربون صدقه رفتن صوری و مشمئز کننده با آدم حرف میزدند. دست بوسم، خاکسارم و ... آنقدر تابلو که هم خودشان میفهمیدند هم تو میفهمیدی که مخصوصا با این تعابیر میخواهند به تو نزدیک نباشند. از جزییات رفتارشان معلوم بود که هیچ دل خوشی نه از تو دارند نه هیچ آخوند دیگری. برخی هم رویشان باز بود و با بیادبی و بیحرمتی تمام باهات حرف میزدند. پای منبر معمولا خیلی کسی نمیآمد به جز چند پیرمرد در عوض موقع مداحی مسجد پر میشد از جمعیت. جالب است این تجربه را من فقط در جماران داشتم.
همه انگار منزجر بودند از طلبهها و هر کس یک طور انتقام میگرفت. من مجالس بالا شهر تهران رفته بودم. اتفاقا خیلی هم خوش میگذشت با مردم و جوانانش کیف میکردم. اما جماران نه. یک شب خسته از قم رسیده بودم میخواستم نماز بخوانم رفتم به مسجد خیلی بزرگتری که نزدیک آن حسینیه بود. همه مذهبیهای با کلاس روی صندلی نشسته بودند صاحب مجلس هم یکی از همین روحانی های مشهور از رفقای کروبی و خاتمی بود. هر کسی را راه نمیدادند من همینطور سرم را پایین انداختم و داخل شدم بدون اینکه متوجه باشم، به من چیزی نگفتند و جلوی ورودم را نگرفتند. گوشه ای ایستادم و نمازم را خواندم. مجلس شبیه روضه هایی که من میشناختم نبود همه چیزش خیلی باکلاس و متفاوت بود. بیرون مجلس یکی اعتراض کرد که حاج آقا اینها غذای آن چنانی نذری میدهند اما به ما همسایه ها نمیدهند، ما را در مراسم روضه راه هم نمیدهند. چه فرقی میکند مجلس امام حسین مگر نیست؟!
خلاصه نمیدانم من در آن ده شب بارها به خودم گفتم دیگر اینجا نخواهم آمد. جماران نخواهم آمد. جماران با خمینیاش خواستنی بود. من نمیدانم جماران در این همه سال بعد امام چه تجربهای از روحانیت داشته که اینجا اینطور منزجر شده بودند از همه طلبهها.
من دوران کودکیام خانهمان نزدیک به جماران بود، به محض آنکه صدای موشک مهیب و نزدیک بود مردم اول میگفتند: جماران!
واقعا راست میگویند که شرف المکان بالمکین....
نسبت تقیه خوفی با وحدت اسلامی
مهدی مسائلی
در تعریف گفتهاند: تقیه مخفی نمودن حق از دیگران یا اظهار خلاف آن است به جهت مصلحتی که مهمتر از مصلحت اظهار آن است.
تقیه را معمولاً بهلحاظ انگیزه و علتش به دو نوع «خوفی یا حفظی» و «مُداراتی یا تحبیبی » تقسیم میکنند. تقیهای که در بحث وحدت اسلامی نقش مهمی را ایفا میکند تقیهی مداراتی است درحالیکه آنچه معمولا از تعبیر تقیه به ذهن مردم خطور میکند تقیهی خوفی است.
تقیهی خوفی بهاینمعنا است که اگر فردی احتمال دهد بهسبب انجام عمل یا اظهار عقیدهاش، مخالفان مذهبی به یکی از موارد دین، جان، ناموس و مال و آبرو خودش یا دیگران دستدرازی میکنند، باید برای حفظ آنها از آشکارساختن نظر یا عمل دینی خودداری کند یا حتی خلاف آن را اظهار کند.
اما تقیهی مُداراتی براثر ترس و بهمنظور حفظ جان و عقیده انجام نمیشود؛ و در آن خوشبرخوردی و معاشرت دوستانه با اهلسنت مورد توصیه قرار گرفته است. نقش نداشتن خوف و ضرر در مشروعیت تقیهی مُداراتی موجب میشود این تقیه در مناطقی همچون ایران که دین رسمی آن اسلام و مذهب شیعه است، موضوعیت و فعلیت داشته باشد. همچنین اگرچه مفهوم تقیه ملازمهای با پنهانکاری دارد، ولی تقیهی مُداراتی در بسیاری از مصادیق آن نیاز به پنهانکاری ندارد، بلکه ائمه(ع) برای تحقق آن خواستار خوشرفتاری و گفتار پسندیده در معاشرت با اهلسنت هستند. به عبارت دیگر نشان دادن خصوصیات و امتیازات عِلمی و عَمَلی شیعه در تعامل با اهلسنت، نگاهی واقعگرایانه نسبت به تشیع را به وجود میآورد.
کتاب بنده با عنوان «پیشوایان شیعه پیشگامان وحدت» ابعادی از تقیهی مداراتی را در سخنان و سیره امامان اهلبیت(ع) بررسی کرده است، اما سخن ما در اینجا حول این مطلب است که نسبت تقیهی خوفی با وحدت اسلامی چیست؟
تقیهی خوفی در جایگاه خودش یکی از قوانین تبلیغی دین است که از وارد شدن خسارات جانی و مالی و حیثیتی به خود فرد و دیگران یا مذهب جلوگیری میکند. بعضی از صورتهای تقیه خوفی در عمل میتواند به همزیستی مسالمتآمیز مسلمانان کمک کند ولی بعضی از صورتهای آن را نمیتوان یک اصل در تعامل مسلمانان با یکدیگر بهحساب آورد، بلکه برای تحقق همزیستی اسلامی و تقریب مذاهب اسلامی باید با زمینههای به وجود آمدن تقیهی خوفی مبارزه کرد و اصل موضوعیت یافتن آن را از میان برداشت. مثلا در مواردی که تقیهی خوفی(یا به تعبیری تقیهی حفظی) برای پنهان کردن شیعهبودن از اهلسنت صورت میگیرد، این موضوع نشان از تفکرات و روحیات تکفیری در میان اهلسنت آن منطقه دارد و صرف پایبندی به تقیهی خوفی، همزیستی مسلمانان را رقم نمیزند، بلکه تقیهی خوفی فقط یک تاکتیک برای حفظ جان شیعیان است و چهبسا روحیهی تکفیری در بستر آن شدت نیز پیدا بکند. گاهی نیز این برخورد تکفیری نسبت به موارد جزئیتری مانند برداشتهای فقهی و اجتهادها و نظراتِ کلیِ کلامی صورت میگیرد که این موارد نیز باید با به رسمیت شناختن تشیع به عنوان یک مذهب اسلامی از میان برود، همانگونه که در گذشته مذاهب فقهی اهلسنت نسبت به برداشتهای فقهی یکدیگر حساس بودند و به خاطر نگاههای متفاوت فقهی به جنگ یکدیگر میرفتند، اما هماکنون پیروان این مذاهب اختلاف نظر فقهی را به رسمیت میشناسند و حساسیتی بر تفاوت نظرات فقهی ندارند.
پس در کل میتوان گفت تقیهی خوفی(حفظی) اگر برای پنهان کردن عنوان تشیع یا هویت عمومی و تمایزهای فقهی و اعتقادی تشیع باشد، فینفسه در مسیر تحقق همزیستی و وحدت اسلامی نیست، بلکه باید با زمینههای به وجود آمدن آن مبارزه کرد. البته هماکنون در بیشتر نقاط دنیای این تقیه برای شیعیان موضوعیت ندارد.
اما گاهی تقیهی خوفی در اصول مذهبی تشیع یا فروع فقهی آن نیست، بلکه در جزئیات یا حاشیههای اعتقادی و تاریخی است. پنهانکاری و محافظهکاری در بیان عمومی این اعتقادات هویت تشیع را مخفی نمیکند. این نوع از محافظهکاری گاهی در درون مذهب نیز وجود دارد و بسیاری از مطالب دشوار دینی یا مذهبی برای افراد عادی نقل نمیشود. در روایت معروفی امام سجاد(ع) فرموده است: «وَاللَّهِ، لَوْ عَلِمَ أَبُوذَرٍّ مَا فِي قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ؛ به خدا اگر ابوذر میدانست آنچه در دل سلمان بود. او را میکشت(یا جان از کف میداد)»
بر این اساس چنین مواردی از تقیهی خوفی نه تنها جان یا مال افراد را حفظ میکند، بلکه دین و مذهب را از درگیر شدن در فتنهها حفظ میکند و اصل را فدای فرع، و متن را قربانی حاشیه نمیکند. از این رو در روایتی از امام حسن عسکری( ع) روایت شده است:
«انجام دهنده تقیهای که امتی با واسطه آن اصلاح میشود، پاداشی به قدر همهی آن امت دارد، اما اگر در چنین موردی ترک تقیه گوید و امتی به هلاکت افتد، شریک جرم هلاک کننده خواهد بود.»( تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(ع)، ص321.)
🔷 فاصلهی صدا و سیما تا شایان
مهراب صادقنیا
✅ نزدیکیهای منزل ما یک پارک کوچکی است با چند سُرسُره و وسایل ورزش. هر وقت که دنیا به گردنم چنگ میاندازد و مثل این روزها خفهام میکند، دست دختر پنج سالهام را میگیرم و به بهانهی او بیرون میزنم. این کار از همهی قرص و داروهایی که میخورم یشتر جواب میدهد. امروز از آن روزها بود که احساس میکردم در قفسِ گرگها اسیرم؛ به همین دلیل نیکا را برداشتم و رفتم پارک محلّه. بر خلاف معمول، قدری شلوغ بود و دخترم خجالت میکشید قاطی بازی بچهها شود. چسبیده بود به من و تکان نمیخورد. پسر بچهی هشت_نه سالهای جلوی محوطهی بازی بچهها ایستاده بود و به ما نگاه میکرد. پیش خودم فکر کردم که بهتر است با نیکا آشنایش کنم تا خجالتش بریزد و هر دو با هم به سراغ وسایل بازی بروند و بازی کنند. با اشاره از او خواستم پیش ما بیاید. پذیرفت و آمد. اسمش را پرسیدم. گفت اسمم شایان است. نیکا را به او معرفی کردم و از او خواستم دخترم را با خود همراه کند و با هم سُرسُرهبازی کنند. با همان دستپاچگی کودکانه گفت نمیخواهم. پرسیدم چرا؟ گفت " آخه من دوست دختر دارم و منتظرم که بیاد." از تعجب خشکم زد کمی نگاهش کردم و بعد دست نیکا را کشیدم و با هر لطائفالحیلی بود او را وارد بازی بچهها کردم. خودم هم روی نیمکتی همان نزدیکیها نشستم و مشغول مطالعه شدم. پسرک همچنان منتظر دوستش بود. چند دقیقه بعد شایان پیش من آمد و گفت: " دوست دخترم نیامد؛ اجازه دارم برم با نیکا دوست بشم؟" با لبخند ازش پرسیدم کلاس چندمی؟! گفت امسال میرم کلاس سوم." بعد کمی نگاهش کردم و گفتم: چه زود دوستت رو فروختی! و ادامه دادم دوست نه! ولی برید و با هم بازی کنید. جوری نگاهم کرد که مطمئن شدم معنای حرفم را متوجّه شده است.
✅ شایانِ هشت ساله دختر همبازیاش را دوست دختر خود معرفی میکند. کلمهای که برای جامعهی ما تابوست و تلفظ آن هم در رسانهی ملّی ممنوع است. این بچهها کجا تربیّت میشوند؟ وقتی برنامهریزان فرهنگی درکی از واقعیّت اجتماعی و فرهنگی جامعهی خود ندارند، فاصله کار فرهنگی آنان تا تربیّت کودکان، میشود فاصلهی صدا و سیما تا شایان.
۱۴۰۰/۷/۱۹
انسانی که حیرت نمیکند
محمود مقدسی
گابریل مارسل در بخشی از مقاله "در باب راز هستیشناختی" از تعبیر "کاهش قوه حیرت" استفاده میکند و آن را از اوصاف جهانِ کنونی ما میداند؛ جهانی اجتماعیشده که در آن از صبح که بیدار میشویم درگیر مسائلِ برآمده از زیستن در اجتماع هستیم: از غم نان و اشتیاقِ داشتن چیزها گرفته تا ترس از آیندهی اقتصاد و سیاست، و تا رقابت و تلاش برای خوب به نظر رسیدن در چشم این و آن.
این فهرست را میتوانید همینطور ادامه بدهید و چیزهای مثبت و منفی فراوانی را به آن اضافه کنید. وجه مشترک همه آنها این است که از ما انسانی اجتماعی میسازند؛ انسانی درگیر با اشیاء، روابط و اتفاقات، انسانی هضم شده در "ورّاجیهای روزمره"، بلعیده شده توسط "درگیری" و همیشه "مشغول" به چیزی. به عقیده او چنین جهانی، نیاز هستیشناختی انسان را سرکوب میکند و قوه حیرت او را تقریباً از بین میبرد.
مارسل معتقد است که مشکلی وجود نمیداشت اگر انسان صرفاً همین بود و آن نیاز هستیشناختی را نداشت. اما انسان این نیاز سرکوبشده را دارد و این سرکوبی هزینههایی را برایش بوجود میآورد. به عقیده مارسل، مواجهه با مرگ این سرکوبی و آسیبهایش را بیش از هر چیز دیگری آشکار میکند. مرگ، کاری به مشغلهها و جستجوهای ما ندارد. به یکباره از راه میرسد و کسی را از میان همه درگیریهایش بر میدارد و برای همیشه میبرد، چنانکه گویی هیچ وقت نبوده است. آنگاه زندگی برای ما باقیماندهها برای مدتی منجمد میشود. نمیدانیم چه بکنیم چون در طرح جستجوهای پرشورمان جایی برای چیزی خارج از زندگی روزمره نبوده است. مرگ، بیخبری و مشغولیت ما را در هم میشکند و ما را با این واقعیت روبرو میکند که برخلاف تصورمان، هیچ چیز عادی و معمولیای وجود ندارد. مرگ با نامعمول بودنِ بیش از حدّش، غیرطبیعی بودن همه چیز را برایمان آشکار میکند.
آن وقت است که اغلب ما برای مدت کوتاهی به جای "مشغول بودن به هستی" به آن "فکر میکنیم" و کمی از قوه حیرتمان بهره میگیریم. آنگاه است که وزن چیزها تغییر میکند و برای مدتی کوتاهی با جهانی متفاوت روبرو میشویم که بودن متفاوتی را طلب میکند.
با این همه اما فکر کردن مدام به هستی، تولد، زندگی و مرگ هم مثل خیره شدن به خورشید است و از عهده هیچ کسی بر نمیآید. کسانی مثل مارسل هم این را نمیگفتند. آنها در پی غرق نشدن بودند، در پیِ گهگاه سری بیرون آوردن و حیرت کردن، در پیِ گاهی به آسمان نگاه کردن و به راز پرداختن. به عقیده مارسل چنین انسانی، انسانتر است و چون این بخش از وجود خود را سرکوب نکرده، سلامت روان بیشتری هم دارد.
مهاجرت کلمات
زیستبوم هر نویسنده نقش بسیار پررنگی در شکلگیری داستان و روایتی دارد که تعریف میکند. شرایط محیطی چنان میتواند روی نگاه مخاطب تاثیر بگذارد که دنیاهایی کاملا متفاوت خلق کند. کافی است نگاهی به تفاوت ادبیات شرق و غرب بیندازیم تا آن را کاملا لمس کنیم. اما در این بین نویسندگانی هستند که به دلایل مختلف زیستبوم خود را تغییر میدهند و مهاجرت را برمیگزینند. حال پرسش این است که این تغییر چه تاثیری در نوشتههای نویسندگانی از این دست میگذارد؟
سفر کردن نویسندگان و شاعران در ادبیات جهان و ما اتفاق تازهای نیست. بسیاری از آثار مطرح جهان در رابطه با همین سفرها یا متاثر از آنها نوشته شدهاند اما مهاجرت کردن و تغییر زیستبوم چیز دیگری است. تغییر مداوم جهان پیرامون، بر دغدغهها و نگاه افراد تاثیر میگذارد اما اگر این فرد یک نویسنده باشد چه؟ آیا مهاجرت بر ادبیات هم تاثیرگذار است یا ریشههای فرهنگی کودکی و نوجوانی اهمیت بیشتری دارد؟ پروین سلاجقه، داستاننویس و شاعر درخصوص نمود مهاجرت در ادبیات، و تغییر در شیوه نگاه نویسندگان و شاعران به مقوله مهاجرت در آثار ادبی اظهار کرد: من از منظر کشور خودمان صحبت میکنم، اما این مقوله خیلی کلی است. وقتی به کشورهای مهاجرپذیر نگاه میکنیم، میبینیم خیلی از ملیتهایی که از وضعیت کشور خودشان راضی نیستند و میخواهند به کشورهای دیگری بروند تا وضعیت بهتری پیدا کنند، در آنجا دور هم جمع میشوند و گونهای ادبیات دور از وطن را پدید میآورند، کشورهایی مانند: هند، افغانستان، سوریه، لبنان، ایران، چین و همه کشورهایی که با مقوله مهاجرت سروکار دارند. بنابراین در ادبیات جهان، ژانری به نام ژانر مهاجرت داریم. و ادبیات مهاجرت روزبهروز در جهان تنومندتر میشود.
او سپس به تاثیر مقوله مهاجرت در ادبیات ایران پرداخت و بیان کرد: با توجه به تجربههایی که در دوره معاصر در کشورمان داریم، به واقع میبینیم که سرنوشت ادبیات نوین ایران با مهاجرت گره خورده و اولین اتفاقهایی که در زمینه چالشهای سنت و مدرنیته در ادبیات معاصر ما افتاده، با مهاجرت شروع شده است. در حوالی سالهای نزدیک یا قرین به جنبش مشروطه و پس از آن، کسانی از سرزمین ما که در آغاز، بیشتر از تاجرین، تحصیلکردهها یا طبقات بالای اجتماع بودند، به کشورهای دیگر مهاجرت کردند - مثلا به استانبول، قفقاز و کشورهای اطراف ایران - و در آنجا کانونهای ادبیات مهاجرت را ایجاد میکردند و همچنین در کشورهای اروپایی. بنابراین میبینیم اولین کتابهایی که در سرنوشت ادبیات داستانی نوین ایران تاثیر مهمی داشتهاند، در همان کشورها نوشته شده و به ایران راه یافتهاند؛ مخصوصا کتابهایی مثل «کتاب احمد» طالبوف یا «سیاحتنامه ابراهیم بیک» زینالعابدین مراغهای، آثاری که نطفه موجودیتشان در کانونهای مهاجرت بسته شده و در همان سرزمینهای بیگانه خلق شدند و فرم امروزی ادبیات داستانی ما را خیلی تحت تاثیر قرار دادند و در نتیجه این تاثیرات، ژانری به نام ادبیات داستانی مدرن در ایران شکل گرفت و پس از آن با محمدعلی جمالزاده و صادق هدایت و دیگران ادامه یافت و امروز هم ادامه دارد. این نویسنده همچنین با بیان اینکه یک رابطه ناگسستنی بین ادبیات مهاجرت و سرنوشت ادبیات ایران به ویژه ادبیات داستانی وجود دارد، گفت: این درخت در حال تنومندتر شدن است؛ یعنی با رفتن تعداد زیادی از مردم به کشورهای دیگر - از نسل اول تا سوم - ادبیات مهاجرت پدید آمده و به هر شکلی تولید میشود و افراد آثارشان در این زمینه را چاپ میکنند. سلاجقه سپس در پاسخ به پرسشی درخصوص تاثیرات دوطرفه و در واقع تاثیر ادبیات بر مهاجرت نیز اظهار کرد: این تاثیرات تا حدود زیادی قابل مشاهده است. امروز میبینیم که نویسندگانی از کشورهای مختلف از جمله کشور ما به آکادمیها یا کانونهایی که در کشورهای مختلف، مثلا امریکا وجود دارد، وارد میشوند و تحت حمایت این آکادمیها، به طور حرفهای به نوشتار خلاق میپردازند. در همین سالهای اخیر، تعداد زیادی از نویسندگان ما که موفق یا نیمهموفق بودند، از همین طریق به خارج از کشور رفتند و کتاب نوشتند، که بیشتر این کتابها هم به زبان فارسی است و در درونمایه داستانهایشان مسائل کشور اصلی یا نوع مشکلات یا تعاملشان را با فرهنگهای دیگر به تصویر میکشند که در کل پدیده یا ترامای مهاجرت را نیز شامل میشود. علاوهبر این کتابی مثل «لولیتاخوانی در تهران» از آذر نفیسی بستسلر میشود و بدون تردید تاثیرگذار است؛ البته ما بیشتر از ادبیات جهان تاثیر میگیریم. این منتقد ادبی ادامه داد: با توجه به بروز پدیده جهانیشدن در سبک زندگی، نوع تفکر، حقوق اجتماعی و ... انسانها اکنون به این سمت میروند که مرزها را از بین ببرند و زبان به زبان انسان جهانی تبدیل شود و ادبیات هم تابعی از این قضیه است.
ادامه👇👇
سلاجقه همچنین بیان کرد: در آثار نویسندگانی که در خارج از ایران هستند - به خصوص از نسل اول و دوم - بدون تردید رگههایی قوی از آسیبها یا حسنهای مهاجرت را میبینیم اما شاید تاثیرپذیری نسل سوم و نسلهای بعدی از محیط آنجا بیشتر باشد.
این داستاننویس در ادامه و در پاسخ به پرسشی در خصوص مضامین و پایانبندیها در ادبیات مهاجرت گفت: من کاری به پایانبندیها ندارم اما مقوله مهاجرت، مقوله دردناکی است. برای مثال میلان کوندرا در رمان «جهالت»، آسیبهای مهاجرت را در سطح کلان مطرح میکند. بنابراین، مهاجرت فقط مسئله ما نیست، مهاجرت به هر حال اتفاق و پدیده دردناکی است. حتی اگر با بهترین وقایع هم روبهرو باشید، باز هم همیشه یک چیز غایب است. اما اینکه پایان داستان چطور باشد، خیلی مهم نیست. ادبیات مهاجرت، حتی اگر در پایان هم خیلی خوب باشد، ولی در طول کتاب به دردهای مهاجرت میپردازد.
اما عبدالجبار کاکایی،شاعر، معتقد است: مهاجرت در ادبیات کهن و در واقع رفتن از مکانی به مکان دیگر برای خیلی از بزرگان ما مثل ناصرخسرو ارزش بوده است. حتی حافظ قصد مهاجرت داشت اما نتوانست مهاجرت کند یا همه افتخار سعدی به جهانگردی و گشتن بود.
او در عین حال گفت: اما مهاجرت در روزگار ما تعریف دیگری دارد. من محاسبه نکردهام شاعران داخل کشور چه تعداد شعر درباره مهاجرت و در واقع عوامل مثبت و منفی آن گفتهاند اما میشود استنباط دیگری هم از مفهوم توجه به مهاجرت در شعر معاصر داشت، همین دلتنگیها، بیان فقدان آزادیهای اجتماعی، آرزوها، خواستهها و مطالباتی که در شعر معاصر مطرح میشود و زمینههای آن را در جهان توسعهیافته میبینیم (مثل نظام اخلاق شهروندی) میل به مهاجرت است، و همه اینها را میتوان میل به مهاجرت تفسیر کرد.
او در ادامه رابطه تاثیر مهاجرت بر ادبیات را دوطرفه دانست و اظهار کرد: کسی که محیط زندگیاش را عوض و در اقلیم دیگری شروع به زیست اجتماعی میکند، چون شاعری و سرودن تجمیع احساس، عواطف و افکار و چیدن کلمات کنار هم است، وقتی محیط زندگی عوض میشود، افکار و اندیشهها هم کمکم تغییر شکل پیدا میکنند. چون وقتی در محیط جدیدتری زندگی میکنی و با تجربههای تازهتری مواجه میشوی، رفتهرفته شکل چینش کلمات و شیوه بیان آرزوها و مطالبات هم عوض میشود، بنابراین مهاجرت بر ادبیات تاثیر دارد.
او همچنین گفت: مهاجرتهای اقلیمی دممرزی هم در کشور ما اتفاق افتاده، مثلا کردهای مقیم عراق سال ۴۲، ۴۳ از بغداد به کشور ما مهاجرت کردند که به آنها معاودها یعنی کسانی که رانده شدند و مهاجرت کردند، میگویند. از بین اینها شاعران و نویسندگانی ظهور پیدا کردند که یکی از برجستهترین ویژگیهایشان وطنپرستی بود، یعنی بیشتر از شاعرانی که در کشور ساکن بودند، وطنپرستی و میهندوستی دارند، چون زخم آوارگی، هجرت و برگشت به وطن در باورها و فکرهایشان بوده و تاثیر گذاشته است.
کاکایی در پاسخ به پرسشی درباره وضعیت کیفی آثار ادبی مهاجرت نیز بیان کرد: من معتقدم که نباید در قضاوت، از ناحیهای به ناحیه دیگر را رصد کنیم. ممکن است نگاه یا سبک شعر شاعری که در کشور دیگر زندگی میکند، متفاوت شده باشد اما دستگاه فکری و نظام اجتماعی که در آن زندگی میکند هم متفاوت است که تاثیر میگذارد، بنابراین باید در همانجا نقد و بررسی شود؛ اگرچه ارتباط آنها با آن دامنه تداعی کلمات و انتقال احساسات قطع میشود. شاعران غزلسرای خوبی بودهاند که از کشور ما رفتهاند و دیگر آثاری در حد کارهایی که در اینجا تولید میکردند هم تولید نکردند. اما در حیطه خودشان همچنان صاحب ادعا هستند و به نظر میرسد در آنجا قانع و راضی هستند و کسانی که آثارشان را تحلیل میکنند، از آثار آنها راضیاند. من نتیجه میگیرم که نباید آن طرف را از اینجا رصد کرد.
شهروندان فضای مجازی و تربیت دیجینیتیو ها
محمدرضا جوان آراسته
یک دوستی یک جایی یک چیزی گفت که ذهن من را بد جور گرفتار خودش کرد. داشتیم از ادبیات و داستان حرف میزدیم که سایتی را نشانم داد و گفت اینجا بچهها با هم داستان مشارکتی مینویسند.
گفتم اینها جدی نیست و ماندگار نمیشود و بیشتر بازی است تا ادبیات و اینها.
داشت برایم توضیح میداد که ماجرا اینقدرها هم ساده نیست که یک کلمه طلاییاش، من را گرفت. گفت این بچهها «دیجینیتیو» (diginative) هستند. یعنی شهروند فضای مجازیاند و بومی جهان دیجیتال هستند.
بعدها بارها و بارها خودم را و نسل قبل خودم را با همین مقیاس سنجیدم. پدرم شهروند فضای حقیقی بوده و هست. من شهروند فضای حقیقی هستم و بعدش به فضای مجازی مهاجرت کردم و تابعیت دوگانه دارم. اما نسلی که بچههای من عضوش هستند، شهروند فضای مجازی است.
به خوبی یا بدی ماجرا فکر نکنید، فقط به تفاوتها فکر کنید، به انبوه چیزهایی که همین یک مساله بین ما و نسل قبل و بعدمان فاصله درست میکند. به تمایزها فکر کنید و به اینکه زندگی، منظورم جزئیات زندگی است، چقدر با همین یک مساله برای پدران ما و ما و فرزندان ما متفاوت شده است.
من منظورم زبان، لباس، غذا، تفریح، علاقهمندیها، مسالهها، آرزوها، آداب اجتماعی، نظام ارزشها، صبر و تحمل، اولویتبندیها، منطق تفکر و هزار چیز دیگر است که زندگی ما را پر کرده است.
من خودم را در قامت یک مهاجر میبینم و با خودم فکر میکنم بومیان این سرزمین چقدر من را به رسمیت خواهند شناخت؟ من چقدر خوب و درست و عمیق میتوانم بشناسمشان؟ چقدر تاب رشد همپای آنها را دارم و تا چقدر تغییرات را میتوانم مثل آنها تحمل کنم؟
وسط همه این تشویشها و فکرها، یک جمله از امیرالمومنین یادم میآید و پیچیدگی همه چیز را بیشتر میکند.
حضرت گفته بودند بچههایمان را برای زمانه خودشان تربیت کنیم نه برای زمانه خودمان.
ما این دیجینیتیوهایی که به دنیا آوردهایم را چقدر میشناسیم؟
ما آن جهان دیجیتال آینده را چقدر میتوانیمبشناسیم؟
ما این بچهها را چطور باید برای آن زمانه تربیت کنیم؟
راستش را بخواهید با استانداردهای مرسوم معلمی من معلمخوبی نیستم. معمولا توی گفتگوها بیشتر از اینکه پاسخ ارائه بدهم، سوال درست میکنم.
طبیعی است ما به دست کسانی که کم میشناسیمشان و به اشتباه برای زمانه خودمان داریم تربیتشان میکنیم، غافلگیر بشویم.
غافلگیری تازه اول ماجراست…
بابک شکورزاده
💎پدر موشکی ایران در خط مقدم
اخیرا سریال "خط مقدم" به کارگردانی شهریار بحرانی، فیلمساز متعهد و ارزشی که آثاری مانند "مریم مقدس" و "حمله به اچ۳" را در کارنامه خود دارد، از شبکه یک سیما پخش شد. این سریال چهار قسمتی در واقع تقطیع شده فیلم بلند سینمایی "آفتاب نیمه شب" بود که هیچ وقت اکران عمومی نشد. این مجموعه که با محوریت شهید تهرانی مقدم (پدر موشکی ایران) ساخته شده، برههای حساس از دوران دفاع مقدس را به تصویر میکشد که ایران آماج حملات بیرحمانه موشکی رژیم بعث بود.
🔷داستان نخستین نیروهای یگانهای موشکی ایران در جنگ هشتساله نیز در این سریال روایت میشود. بخشی از داستان سریال در سوریه میگذرد که شهید تهرانی مقدم و همراهانش درآنجا آموزش موشکی میبینند؛ چند موشک هم لیبی به ایران میدهد که با مدیریت خود آنها به مناطقی از عراق شلیک می شود. بعد از آن نیروهای لیبی کار شکنی میکنند و با خرابکاری در این سامانه، قطعاتی از آن را تخریب میکنند و مدتی پرتاب موشک به عراق متوقف میشود. در این دوران دوباره صدام حملات موشکی به ایران را تشدید میکند، ولی شهید تهرانی مقدم و همرزمانش با تلاش و پشتکاری که از خود نشان میدهند بالاخره سامانه موشکی را فعال میکنند.
🔷یکی از انتقادات جدی که برخی از منتقدین به این سریال وارد کردند این بود که بازیگر نقش شهید تهرانی مقدم شباهتی به این شهید نداشته و این نکته را از نقاط ضعف سریال دانستند. شهریار بحرانی در گفتوگو با خبرگزاری تسنیم در پاسخ به این شبهه گفت: «به نظر میرسد که برای انتخاب بازیگری که بتواند نقشی چنین حساس و تأثیرگذاری را بیافریند، تشابه چهره اولویت اصلی نباشد بلکه بازیگر باید طوری عمل کند که بتواند روح آن شخصیت فداکار و از خودگذشته را در صحنه بروز دهد. این موضوع مهمی است که برخی از آن غافلاند و با مقایسه میان بازیگران مختلفی که در اذهان و اعیان مردم آشنا هستند، تنها به دنبال چهره نزدیک به شخصیت مدنظر میگردند. به هرحال شما هیچوقت نخواهید توانست در میان بازیگران فردی را پیدا کنید که شبیه شخصیت اصلی شما باشد، چه برسد که دقیقاً چهره و قد و قامت و شکل ظاهری و صدای وی نیز همانند باشد.»
🔷در آثار نمایشی که براساس واقعیت ساخته شده و کاراکترها ما به ازاء خارجی دارند، اگر مثل همین سریال که چهره واقعی شخصیتها مشخص است و بیننده میداند که فلان کاراکتر در واقع چه شکلی بوده، طبیعی است که بهتر است حتی الامکان چهره بازیگر با شخص حقیقی شباهت محسوسی داشته باشد؛ چرا که این کار همزاد پنداری بهتری برای مخاطب ایجاد میکند. همچنانکه مثلا در فیلم منصور این نکته به خوبی رعایت شد و از این حیث بیننده بهتر میتواند با فیلم ارتباط برقرار کند؛ ولی به هر حال عمومیت ندارد و چه بسا در بعضی مواقع این نکته هم رعایت بشود، ولی مثلا به خاطر ضعف فیلمنامه، جذابیتی برای اثر نمایشی متصور نباشد. از طرفی برعکس آن هم صادق است که بازیگر شباهت آن چنانی با شخصیت واقعی نداشته، ولی آن اثر پر مخاطب و جذاب از آب درآمده است؛ مثل سریال "شوق پرواز" که در آنجا شهاب حسینی شباهت چندانی با شهید بابایی نداشت ولی این مطلب به چشم نیامد.
🔷بنابراین دست کم استدلال شهریار بحرانی تا حدودی درست است؛ هر چند که اگر بازیگری که نقش شهید تهرانی مقدم را بازی کرد شباهت فیزیکی محسوسی به این شهید داشت، میتوانست جذابیت و مقبولیت بیشتری برای مخاطب داشته باشد.
👇👇👇
🔷نکته دیگر درباره این سریال و احیانا سریالهای مشابه این است که اگر چه بعضی مواقع ضعفهای تکنیکی مثل ضعف در فیلمنامه، شخصیت پردازی و دکوپاژ، طبیعتا اثر نمایشی را از رونق میاندازد؛ ولی اصل پرداختن به چنین مباحثی خودش ارزشمند است و بالاخره از نظر فرهنگی بار مثبت دارد؛ حداقلش این است که میتواند تا حدودی مردم را با شهدا و شخصیتهای ارزشی آشنا سازد و ادای دین ناچیزی به این بزرگواران باشد. سریال خط مقدم هم با وجود ضعفهایی که ممکن است داشته باشد و انتقاداتی به آن وارد باشد، ولی به هر حال برههای حساس از دوران دفاع مقدس را به تصویرکشیده و گوشهای از رشادتهای رزمندگان را به مخاطب عرضه میکند که به خودی خود قابل تقدیراست.
🔷یکی از نکات مهم و قابل استفاده از این مجموعه تلویزیونی، اهمیت ارزش قدرت دفاعی ایران است و مخاطب میتواند به این نکته پی ببرد که چرا سالهاست غربیها از هیچ تلاشی برای محدودسازی قدرت موشکی ایران دریغ نمیکنند. در این سریال به روشنی این نکته به تصویر کشیده شد که تا زمانی که ایران قدرت موشکی نداشت، صدام حملات قابل توجه موشکی به ایران داشت؛ ولی همین که چند موشک از طرف ایران به عراق پرتاب شد صدام تا اینجا پیش رفت که از نهادهای بین المللی درخواست کرد تا طرح آتش بس جنگ شهرها را به اجرا بگذارند و مانع ادامه موشکباران بغداد شوند. اگر این سریال فقط همین نکته را به مخاطب منتقل کند که قدرت موشکی ایران تا چه اندازه می تواند ایران را در برابر دشمنان قسم خورده بیمه کند کار بزرگی انجام داده است.
پایان
رخدادهای تلخ در جمهوری اسلامی؛ خط یا خطا؟
محسن مهدیان
خطاهایی که در ذهنتان از جمهوری اسلامی دارید را فهرست کنید: هواپیمای اوکراینی، اختلاسها، تخریب خانه زن کرمانشاهی، برجام، طبری، گرانیها و بدسلیقگی در برخورد با بیحجابی و بیتدبیری در آبان… عقبتر برویم. ماجرای اعتراف مازیار ابراهیمی، کهریزک، کرسنت، کوی دانشگاه، قتلهای زنجیرهای، ماجرای همسر سعیدامامی و…
با این خطاها چطور باید برخورد کنیم؟ این خطاها نشانه چیست؟ اگر همین دست خطاها در آمریکا بود برخورد ما چگونه بود؟ آیا در بوق و کرنا نمیکردیم؟ اساسا انقلاب کردیم که به اینجا برسیم؟
در اصل سؤال دقیقتر و از منظر سوادرسانه این است که چه وقت میتوان این خاطرههای تلخ در جمهوری اسلامی را خطا دانست و چه وقت خط؟ چه وقت موردی است و چه وقت نمادی؟ چه وقت از این و آن است و چه وقت از ساختار و نظام؟
پاسخ را باید در تعمیم جست. قواعد تعمیم چیست؟ چطور میتوان از یک آسیب به یک جریان رسید؟
۵گام برای تعمیم مدبرانه وجود دارد.
یکم. رویداد را کامل ببینیم. مثلا اگر قصاص نوید افکاری را ببینیم اما درخواست مادر مقتول را نبینیم دچار خطای تحلیل در فهم مصداق شدهایم.
دوم. برای تعمیم جزء به کل باید نمونههای تکرار شده را با دقت رصد کنید. چندتا مازیار ابراهیمی؟ چند تا هواپیمای اوکراینی؟
سوم. تکرار را باید در ابعاد زمانی و مکانی ببینیم. مثلا چند نمونه از قتلهای زنجیرهای در ۴۰سال انقلاب داشتهایم؟
چهارم. آیا خیز اصلاح وجود دارد یا خیر؟ حرکت رو به جلوست یا خیر؟ مثلا نظام چه کرد که کهریزک تکرار نشود؟ برای تحلیل پیشرفتها و یا پسرفتها حتما باید موانع نیز بهعنوان یک متغیر کلیدی دیده شود. جالب اینکه در تمام خطاهای صورت گرفته طی سالهای اخیر خود جمهوری اسلامی پیشرو در کشف و برخورد با آنها بوده است.
پنجم و از همه مهمتر. نسبت خطا را با ساختار ببینیم. اینکه خطا از فرد است یا ساختار یا نظام؟ خطای فرد و ساختار ممکن است. چون نه فرد عصمت دارد و نه قوانین ما. اما آیا نظام ما هم دچار خطای راهبردی است؟ مثلا اگر ظلمی در کلبه پیرزن کرمانشاهی رخ میدهد و در این خطا هم فرد مقصر است و هم قوانین شهرداری، آیا این خطا مورد تأیید نظام است؟ آیا خیز اصلاح نداشته و ندارد؟
برای استدلال استقرایی باید این ۵گام را در کنار هم تحلیل کرد.
جمهوری اسلامی مدعی حکومت عصمت نیست. حکومت معصوم نیز عصمت نداشت؛ ما که جمله خاک پای قنبریم. ما حتی در تحقق عدالت بسیار عقب ماندهایم. عقب نه به معنی عقبگرد؛ بلکه به معنی جاماندن از قلههای عدالت.
اما اصل این است که در حال حرکتایم و جهت درست است. با این حال این حرکت را باید با همین مردم انجام داد. خودمانیم. هرچه هست از ماست و نه بیرون ما. بضاعتمان را ببینیم. موانع را نیز. دشمنیها را که هر روز عمیقتر و پیچیدهتر میشود.
حالا این تعمیم را با کازینوی سرمایهداری و اوباش در ابعاد جهانی مقایسه کنید.
پلیس ۸دقیقه و ۴۶ثانیه به گردن جورج فروید فشار میآورد و این در حالی است که او در ۲دقیقه و ۵۳ثانیه آخر کاملا بیهوش شده است. اما فشار زانوی پلیس همچنان ادامه دارد. گویی از ابتدا قرار است بمیرد و ماجرا تنها یک حادثه از سر عصبانیت نیست. جالب اینکه وقتی مردم معترض به خیابانها میریزند؛ در همان ایام خبر چند تجاوز نژادپرستانه دیگر توسط پلیس منتشر میشود. گویی کشتار نژادپرستانه یک خط است نه خطا.
آمار هم نشان میدهد: ۱۱۰۹قتل نژادپرستانه تنها در سال۲۰۱۹ در آمریکا رخ داده است.
این یادداشت آقای صرفی نویسندهی خوش ذوق، با سواد و بیادعای کیهان، درباره حاج قاسم که توجه رهبری را جلب کرده است
⬇️✒️✒️✒️✒️⬇️
ستاره قاسم در کهکشان راه خمینی(یادداشت روز)
♦️چقدر خوب است که کودکان وقتی به دنیا میآیند کسی نمیداند سرنوشت چه تقدیری برای آنان رقم زده و تاریخ برای شانه نحیف برخی از این کودکانگریان، چه مأموریتی گرانسنگ تدارک دیده است. آری! اینگونه بود که دست فرعون بهرغم تمام دست و پا زدنهایش، به فرزند عمران و یوکابد نرسید و موسی دودمان طاغوت عصر خود را در نیل بر باد داد. و آن زمانی بود که از چشم دنیااندیشان و ظاهربینان کار مؤمنان به پایان رسیده بود؛ در پیش، امواج خروشان نیل بود و از پس، لشکر جرّار فرعون. اما تقدیر الهی چیز دیگری بود. پس فرمان آمد که ای موسی! عصای خود را بر دریا بزن ... و شد آنچه ناشدنی مینمود.
♦️تابستان سال 1953 برای «دوایت آیزنهاور» سی و چهارمین رئیسجمهور آمریکا شیرین بود. ماموران سازمان CIA در تهران به فرستادگان و مزدوران بریتانیایی که دیگر کبیر نبود پیوستند و عملیات آژاکس را با موفقیت به سرانجام رساندند. دولت وقت با کودتا سرنگون شد و شاه لرزان و فراری دوباره بر تخت نشست. «آلن دالس» رئیس CIA اگر از آینده چیزی میدانست بدون شک پنج سال بعد، تیمی از ماموران خود را بار دیگر راهی ایران میکرد اما این بار نه به مقصد تهران بلکه به «قناتملک»، روستایی در دل کویر مرکزی ایران. به خانه ساده و محقر مشهدی حسن.
♦️اما نه آیزنهاور و دالس میدانستند و نه حتی مشهدی حسن و فاطمه که آن کودکی که روز اول فروردین سال 1337 پا به زمین گذاشته و گریه میکند، چه آیندهای و مأموریتی در پیش دارد. فرزند سوم خانه بود و نامش را گذاشتند قاسم. انتخابی بهجا و نامی نیکو بود. این طفل شیرخوار و روستازاده گمنام، مأموریت داشت چیزهایی را قسمت کند. از این باب همه ما قاسم هستیم چرا که در زندگی چیزهایی را با دیگران و بین دیگران قسمت میکنیم. اما قرار بود او از همه ما و قاسمها، قاسمتر باشد.
♦️دنیا معرکههای عجیب و غریب و شگفتیهای فرامحاسباتی کم ندارد. نقاطی به ظاهر بسیار دور و بیربط در گوشه و کنار کرهخاکی هستند که هیچ دستگاه محاسباتی و عقل و حتی خیالی نمیتواند میان آنها خطی برقرار سازد. وقتی مامور ساواک سال 1342 با ریشخند از آقا روحالله پرسید یارانت کجا هستند، آن مرد خدا که دلش از خورشید هم گرمتر و چشمهایش از برق آسمان گیراتر بود، با دلی آرام و قلبی مطمئن پاسخ داد؛ سربازان من در گهوارهها هستند. یحتمل مأمور مفلوک سازمان اطلاعات و امنیت کشور، پوزخندی زده و در دل یا زیر لب گفته باشد عجب آخوند خوشخیالی و چه خیالات خامی! نمیتوان به واکنش آن مأمور چندان خرده گرفت. آن روز قاسم سلیمانی پنج ساله بود، مهدی باکری و اسماعیل دقایقی 9 ساله، حسن باقری و ابراهیم همت هشت ساله، حسین خرازی شش ساله، احمد کاظمی، مهدی زینالدین و حسن تهرانیمقدم 4 ساله، محمود کاوه و علی هاشمی 2 ساله. کودکانی دور از هم، هر کدام در شهری و روستایی. آن ستارههای دور از هم در کهکشان راه خمینی. آنقدر دور که هیچ منجمی نمیتوانست پیشبینی کند روزی که چندان دور نیست این ستارهها در یک مدار قرار خواهند گرفت و چشم آسمان از نورشان روشن خواهد شد.
♦️تازه این کودکان فرماندهان سپاه خمینی کبیر بودند و بسیاری از سربازان آنان حتی هنوز پای بر زمین، این «سیاره رنج» نگذاشته بودند. گفتیم فرمانده و سرباز! بگذار همینجا تکلیف این دو کلمه را روشن کنیم. میدانی چرا فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران که نامش لرزه بر اندام دشمنان میانداخت خود را همیشه سرباز میدانست و مینامید و وصیت کرد بر سنگ مزارش بنویسند سرباز قاسم سلیمانی؟ همان سربازی که چند روز پیش یک رسانه آمریکایی با کینهای عمیق نوشت سلیمانی شبه نظامیان عراق، لبنان و یمن (افغانستان و پاکستان و سوریه و فلسطین را جاانداخته) را به یک اتحاد راهبردی متصل و نیروی قدس را به نوعی ناتو تبدیل کرد.
ادامه 👇👇
♦️در روزگاری که آدمها به دنبال نام هستند و برای خود لقب میسازند و میتراشند و برای محکمکاری سفارش میدهند، مردی که سرنوشت منطقه و بلکه جهان را تغییر داد، به او لقب «فرمانده سایهها»، «خردکننده داعش» و «قویترین مرد خاورمیانه» داده بودند و فرماندهان ارتش آمریکا به او حسادت میکردند، خود را سرباز میداند. ریشه ماجرا به همان پیرمرد طوفانی برمیگردد که بر صندلی ساده حسینیه جماران مینشست و آرام سخن میگفت و دنیا را به لرزه درمیآورد. قاسم شاگرد مکتب حضرت روحالله بود. همان که بنیانگذار انقلابش میخواندند، مرد قرن، سیاستمدار عصر، تغییردهنده جهان و تاریخ و... البته که همه اینها بود اما وقتی یکی از مریدانش فریاد زد؛ «ما همه سرباز توئیم خمینی، گوش به فرمان توئیم خمینی»، باز ساده اما از روی عقیده و منطبق با عمل خویش گفت؛ «نه من سرباز توام و نه تو سرباز من. همه سرباز خداییم انشاءالله.»
♦️آدمهای خوب کم نیستند و کم ندیدهایم. شاید ما هم آدمهای خوبی باشیم چرا که گاهی کارهای خوبی میکنیم. بخشی از شادی و وقت و توانایی و پول خود را با عدهای قسمت میکنیم. شاید برخی خوبتر باشند و از قوه قهریه خود نیز برای خوب بودن و خوبی کردن استفاده کنند. مثلاً وقتی میبینند به کسی دارد ظلم میشود، سینه سپر کنند و وارد معرکه شوند. مأموریت قاسم تقسیم کردن بود. آرامش و امنیت و شادی و لبخند و در کنارش ترس و وحشت و اضطراب. آنچه قاسم را از دیگر خوبان سوا میکرد، آن بود که او اهل قناعت نبود. بله! قناعت همیشه هم چیز خوبی نیست. اگر در تقسیم خوبیها به دایره تنگ و حقیری در اطراف خود قناعت کنی، چنین میشود. قاسم آرامش و امنیت و لبخند را برای همه انسانهای روی زمین میخواست نه فقط برای اهالی قناتملک و کرمانیها و ایرانیها. برای او فرقی نداشت که این زن و مرد و کودک چه زبانی دارند، چه آیینی و خطوط جغرافیا آنان را چگونه تقسیم کرده است. امنیت و آرامش و لبخند حق همه بود و وحشت و اضطراب حق همه آنهایی که آن حق را از دیگران سلب کرده بودند. اینجاست که قاسم را میتوان در دو شمایل دید. شمایلی نرمتر از حریر و دلنازکتر از کودکان که گویی هنوز کودکی پنج ساله در قناتملک است. همانقدر دل کوچکی دارد. از ته دل میخندد و مثل ابربهارگریه میکند. و شمایلی دژم و غضبناک که گویی خدای جبار و منتقم به او مأموریت داده است تا بندگان طاغی و خونریزش را به دست او هلاک کرده و راهی دوزخ سازد.
♦️خیابانهای شلوغ و تاریک ما برای نام تو حقیر و کوچکاند. روزی ستارهای بزرگ و پرنور کشف میشود و نام تو را بر آن خواهند گذاشت. بلندمردا! نامت بلند باد که آب و آتش در چشمان تو به هم میرسید و خوشا بحال آنانکه در روزگار رجعت بار دیگر آن چشمهای پرفروغ را میبینند و میانشان نور تقسیم خواهیکرد.
*محمد صرفی*
مجموعه یادداشتهای مطبوعاتی محمدسرور رجایی کتاب شد
کتاب «خونشریکی»؛ مجموعه یادداشتهای مطبوعاتی محمدسرور رجایی، نویسنده و شاعر افغانستانی به کوشش پژمان عرب و توسط انتشارات «راه یار» چاپ و روانه بازار نشر شد.
در مقدمه این کتاب به قلم امیر سعادتی میخوانیم: «زندهیاد محمدسرور رجایی طبق نوشتههای خودش حوالی سال ۱۳۷۳ به ایران مهاجرت کرده است. سابقۀ آشنایی و رفاقت من با سرور به نیمۀ دوم دهۀ هشتاد بازمیگردد. یادداشتها و شعرهایی از او را اینجا و آنجا دیده و خوانده بودم؛ اما شاید حدود سال ۱۳۸۵ یا ۱۳۸۶ بود که او را برای اولین بار در تهران و در دفتر مجلۀ راه دیدم. بعد از ماجراهای تعطیلی سوره هنوز دفتر مطالعات جبهۀ فرهنگی انقلاب اسلامی، دفتردستکدار نشده بود و همهاش در همان دفتر مجلۀ راه بودم. در همان برخورد اول احساس کردم سالهاست میشناسمش. این بهخاطر عمری همسایگی و همنشینی با مهاجران افغانستانی بود. من در کوچۀ وحدت از میلانِ حمام در قلعهساختمان مشهد به دنیا آمدم… آن دو دهه همسایگی به همزیستی و همدردی و همدلی رسیده بود.
سرور را که دیدم انگار محرم و صفر، دو پسر «ننهمارم» که روز عاشورا شورباهای خوشمزهای میپخت را دیدم. انگار جواد افغانی را دیدم که چند باری با او سر گذر رفتم. انگار سیداسماعیلِ «ننهاسماعیل» را دیدم که میگفتند طالبان او را کشتهاند. انگار پسر «ننهحکیمه» را دیدم که برای خودش طلبۀ فاضلی بود و کتابهایی از او امانت گرفته بودم. انگار سیدحسن علوی را دیدم که شاگرد اول شیفت باهنر مدرسۀ راهنمایی سیدجمال قلعهساختمان بود و با من دبیرستان نمونهدولتی قبول شد؛ اما چون افغانستانی بود نتوانست ثبتنام کند و من یک شب تا صبح برایش گریه کردم و میخواستم قید دبیرستان نمونه را بهخاطر او بزنم. سرور را که دیدم، انگار همۀ همسایههای کوچۀ وحدت را دیدم...
حالا که دوباره یادداشتهای او را میخوانم، بیشتر در حسرت از دست دادن او جگرم میسوزد. عمق نگاه و گستره و تعدد حوزههای فعالیت او در میان فرهنگیان مهاجر افغانستانی کمنظیر و بهتر است بگویم بینظیر بود. سرور بهلحاظ بازکردن جبهههای جدید و مرزگستری در فرهنگ و هنر و ادبیات انقلاب اسلامی نیز آدم ویژهای بود. با خودم فکر میکنم باری را که سرور رجایی برداشته بود دوباره چهکسی بلند میکند؟ مسئولیتی را که او بر دوش کشیده بود، چهکسی بر عهده خواهد گرفت؟ معلوم نیست حتی یک بنیاد و سازمان جدید، اگر عقل و شعوری برای تأسیس چنین مجموعهای باشد، هم بتواند این حجم از کار را پیش ببرد.
با رفتن او، جبهۀ فرهنگی انقلاب اسلامی یکی از مهمترین ژنرالهایش را از دست داد و شاید تا سالها این فقدان پر نشود. اگر سازمانی بخواهیم نگاه کنیم، سرور رجایی را میتوان در حکمی نانوشته وزیر فرهنگ مهاجران افغانستانی مقیم ایران دانست؛ البته وزیری بدون وزارتخانه و اعوانوانصار! و اگر آرمانی بخواهیم به ماجرا بنگریم، میتوان او را در مأموریتی آسمانی «آوینی مهاجران» و راوی فتح آنها نامید.»
مرحوم محمدسرور رجایی، بیست سال آخر عمر با برکتش را صرف جمعآوری اطلاعات و خاطرات مربوط به شهدای ایرانی جهاد افغانستان و شهدای افغانستانی دفاع مقدس کرد. «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» خاطرات رزمندگان افغانستانی دفاع مقدس، «ماموریت خدا» هفت روایت از احمدرضا سعیدی شهید ایرانی جهاد اسلامی افغانستان و کتاب «در آغوش قلبها» اشعار و خاطرات مردم افغانستان از امام خمینی آثار منتشرشده از مرحوم رجایی است.
کتاب خاطرات «شهید دکتر سیدعلی شاه موسوی گردیزی» از فرماندهان جهادی افغانستان که بهدست داعش ترور شد دیگر محصول تلاشهای محمدسرور رجایی است که بزودی منتشر میشود. دبیری چند دوره جشنواره «قند پارسی»، جشنواره خانه ادبیات افغانستان و انتشار مجله باغ ویژه کودکان افغانستانی نیز از دیگر فعالیتهای وی در این سالها بود.
مرحوم رجایی از اعضای دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی و نیز عضو هیأت تحریریه مجلههای سوره و راه بود و دهها مقاله یادداشت و گزارش درباره روابط فرهنگی ایران و افغانستان از او به یادگار مانده است.
کتاب «خون شریکی» که به کوشش پژمان عرب گردآوری و تدوین شده، در ۳۱۲ صفحه، شمارگان ۱۰۰۰ نسخه و با قیمت ۶۰ هزار تومان توسط انتشارات «راه یار» منتشر شده است.
🔷 مشکل با لباس فسفری طلبهها حل نمیشود
مهراب صادقنیا
✅ چند سال پیش که دخترم دبیرستان درس میخواند و من عضو انجمن اولیاء و مربیان مدرسه بودم، مدیر مدرسه همیشه نگران بیتوجّهی دانشآموزان به برنامههای مذهبی بود. تقریباً در همهی جلسههای انجمن این نگرانی را آشکار میکرد و میگفت که دانشآموزان و خانوادههای آنان از این برنامهها استقبال نمیکنند. ما هم تلاش میکردیم برای افزایشِ کِششِ برنامههای مذهبی کاری بکنیم ولی چندان موفق نبودیم. همان موقع هم میدانستم که مسئله ریشهدارتر از تغییر محتوا و یا روش برگزاری مراسمهاست؛ آنقدر که با شوخیهای مجری و رنگ فسفری و شاد لباس روحانیِ دعوت شده و یا با جایزه و این حرفها نمیتوانیم دانشآموزان و خانوادههایشان را به این برنامهها علاقهمند کنیم.
✅چند روز پیش خواهرم میگفت مدیرِ مدرسهای که دخترش در آنجا درس میخواند، گِله کرده است که چرا خانوادهها از برنامههای مذهبی مدرسه حمایت نمیکنند. او گفته است هر روزی که مدرسه برنامهی مذهبی دارد، بیشتر دانشآموزان به بهانههای مختلف، به مدرسه نمیآیند. و وقتی این مسئله را با خانوادهها در میان گذاشته است، آنان با اعتراض گفتهاند که مایل نیستند دخترانشان در هیچ برنامهی مذهبیای در مدرسه شرکت کنند.
✅ یکی از دانشجویان دوره دکتری من که در مسائل تربیتی پرکار است و در این زمینه در دبیرستانها فعالیّتِ چشمگیری دارد، میگفت که شمارِ قابل توجّهی از خانواده دوست ندارند در مدرسه برنامههای مذهبی اجرا شود. آنها به ما میگویند نمیخواهند بچههایشان در بارهی دین چیزی بدانند و با مسائل مذهبی آشنا شوند.
✅ قصد ندارم مسئله را تعمیم داده و بگویم وضعیّت در همهی مدرسهها چنین است. اگر چه شواهدی در دست است که نشان میدهد این موضوع میتواند فراگیر باشد؛ ولی حتّی همین نمونهها هم آزاردهنده و نوعی شکست در سیاستهای فرهنگی به شمار میآید. اشتباه بزرگتر این است که گمان بریم با تزریق شادیهای ساختگی به برنامههای دینی و پوشیدن لباسهای رنگارنگ مجریان روحانی برنامههای تلویزیونی میتوانیم مشکلِ گریز جوانان و نوجوانان از برنامههای مذهبی را حل کنیم. مسئله عمیقتر از این حرفهاست و احتمالا به بیرون از مدرسهها و اعتماد جامعه به نهاد دین بر میگردد.
۱۴۰۰/۱۱/۱
🔹زنانِ اقلیت علیه زنانِ اکثریت
حامد شرف الدین
جدیدترین بازی رسانهای یکی از همین محافل، جد و جهد برای بستن بازوبند پهلوانی بر بازوی نسوان است. ماجرا از اظهارات غیرمتعارف رایحه مظفریان آغاز شد؛ جاییکه این دانشجوی مقطع دکترای جامعهشناسی از علاقه شخصیاش به ورزش باستانی و مواجههاش با محدودیتهای مردانهای گفت که حضور زنان را به دلیل برخی از مشکلات فیزیولوژیکشان در گود زورخانه برنمیتابد. این روایتی حداقلی با اینکه توسط شبکههای تلویزیونی خارج از کشور نیز پیگری شد اما در نهایت نهتنها نشانی از سدسازان ورود زنان به این ورزش نداد بلکه با بیان تاریخ حضور زنان در جنگها و نقش پررنگ آنها در شاهنامه فردوسی به بایگانیها سپرده شد.
اما «پهلوان» کیست و «پهلوانی» چیست که این بانوی جامعهشناس اینچنین تلاش میکرد شرایط را برای ورود به آن بغرنج جلوه دهد و برای نشر مطالبه شخصیاش، جماعتی مشتاق اما نامعلوم را پشت سدی نشان دهد که با تحکم و اهانت مانع پیوستن او و هممسیرانش به این ورزش سنتی ایرانی شدهاند.
مهران افشاری در دانشنامه جهان اسلام و دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، «پهلوان» را اینگونه توصیف میکند: «پهلوان واژهای فارسی است که در آسیای باختری برای نامیدن برخی ورزشکاران حرفهای به کار میرود. پهلوان ترکیبیاست از «پهلَو» + «ان» و آن را منسوب به پهلو سرزمین و مردم آن دیار دانستهاند که مردمانش به توانایی و دلیری شهرت داشتند. سنتهای ایشان هم که آمیزهای از سلحشوری و جوانمردی بودهاست نزد ایرانیان به سنت پهلوانی مشهور گشت و بر زندگی و حماسههای ایرانیان تأثیر بسیاری گذاشت. گرشاسپ، رستم، کیخسرو، اسفندیار، پوریای ولی و غلامرضا تختی از جمله افرادی هستند که در تاریخ ایران با این عنوان از آنها یاد میشود.» معمولاً ورزشکاران شاخص و ماندگار رشتههای باستانی (ورزش زورخانهای)، کشتی و گاهاً وزنهبرداری در ایرانزمین پهلوان نامیده میشدند؛ عنوانی که مکتوبات و اسناد تاریخی ردی از رشکبرانگیز بودن یا تمایل بانوان برای کسب این ردا را گزارش نکردهاند.
اگرچه ورزش باستانی و لقب پهلوانی به طور اخص در اختیار مردان بوده اما روایتهای صادقِ تاریخ هرگز از تفویض عنوان پهلوان به شیرزنان و اعطای حق ورزش خبر ندادهاند. این حاشیهسازیها در حالی سوار بر موج بازیهای رسانهای میشود که فدراسیون ورزشهای زورخانهای و پهلوانی نیز به طور علنی اعلام کرده مخالفتی با فعالیت زنان در این رشته و ورود به زورخانهها ندارد.
در غیاب فعالیت رسمی و سازوکاری قانونی برای ورزش بانوان در رشته باستانی و در موقعیتی که نهایتاً شخصی خیالی و مجهول تکملهای به بانویی علاقهمند به این رشته مبنی بر عدم اجازه مشارکت آنها در این ورزش را بیان کرده آیا رواست که دغدغه انفرادی و شخصی، تمنای دهها و هزاران زن تعبیر و جمله یک نفر را به ذهنیت سیستماتیک یک نظام سیاسی بر علیه زنان و حقوق آنها قلمداد کرد؟
پس تکلیف هزاران بانویی که در این سرزمین ورزش میکنند و در مجامع بینالمللی میدرخشند و یک جستجوی ساده اینترنتی، هر ناظری را با تصاویر عزتآفرینی آنها مواجه میکند چیست؟ چگونه است که همواره اقلیتها حق مطالبه و اکثریتها نادیده انگاشته میشوند؟ چرا بانوان متجدد و غربگرا از زمین و زمان و از آسمان و ریسمان بهره میجویند تا زن ایرانی را درهمشکسته و پشت سدها مانده جلوه دهند؟ آیا این رفتار و شیوه مواجهه با سوژه زنان نوعی تبعیض قائل شدن میان آنها و اهانت به ساحتشان نیست؟ دیروز علم حقوق و قوانین اسلامی، امروز ورزش باستانی؛ استراتژیها آنقدر نخنما و گاهاً کمدی شده که دیگر حنای حامیان محفلی حقوق زنان نیز برای خود زنان رنگی ندارد.
🔻راز ترس نهفته در انیمیشن انتقام خون حاج قاسم
مهدی جهانتیغی
انتشار انیمیشن «انتقام حتمی است» که به عنوان یکی از آثار برگزیده ارسالی به «پویش قهرمان» در پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR بارگذاری شده بود، فراتر از فضای مجازی، اصلی ترین افراد دخیل در ترور حاج قاسم و همچنین دستگاه امنیتی ایالات متحده را نیز تحت تاثیر قرار داده است. اما در این انیمیشن چه چیز نهفته است که از پمپئو تا پنتاگون و سرویس مخفی آمریکا را مجبور به واکنش کرده است؟
یک: در این انیمیشن ساخته شده مردمی نکاتی درباره نحوه ترور ترامپ دیده می شود که حاوی یاددآوری های مهمی برای نیروهای نظامی و سیاسی آمریکا است. نفوذ و قدرت اجرای عملیات در خاک آمریکا، قدرت پهبادی، فناوری پیشرفته شناسایی، احتمال انتقام گیری توسط انبوهی از نیروهای حامی مقاومت با ملیت های مختلف و ... از جمله مواردی است که آمریکایی ها تاکنون بارها به واقعی بودن آنها قبل از ساخت این انیمیشن واقف شدند و برای آنها محتوای این انیمیشن مابه ازای حقیقی در عالم واقعیت داشته است.
دو: اظهارات رهبر معظم انقلاب، رئیس جمهور و فرماندهان نظامی مبنی بر تقاص دنیایی قاتلین حاج قاسم سلیمانی و ترکیب آن با حضور و شور و نشاط گسترده مردمی در دومین سالگرد شهادت حاج قاسم، فضایی را برای آمریکایی ها رقم زده که آنها دریافتند که اراده و انگیزه انتقام سخت از قاتلین حاج قاسم همچنان پرحرارت و در اوج قرار دارد. برای آمریکایی ها در سالگرد دوم حاج قاسم دوباره یاددآوری شد که انتقام سخت در ایران از یک پشتوانه ملی برخوردار است و آمریکایی ها به خوبی می دانند که وقتی ملتی تا این سطح خواهان انتقام است، اجرای عملیات انتقام از قاتلین حاج قاسم، پشتوانه اجرایی و سیاسی بزرگی در پشت سر خود دارد و معتبرترین گزینه میان ایران و آمریکا درباره پرونده فرودگاه بغداد است.
سه: بازتاب انیمیش مذکور در میان دستگاه امنیتی و نظامی آمریکا و اظهارات منفعلانه چهرههای همانند پمپئو نشان میدهد که ایران چگونه با معتبرسازی انتقام سخت به لحاظ روانی نیز قاتلین و دستگاه امنیتی و سیاسی دولت آمریکا را تحت تاثیر قرار داده که یک انیمیشن دو دقیقه ای در وجودشان ترس مضاعف و غیرطبیعی ایجاد میکند. این موضوع نشان میدهد که حفظ تاثیرات جنبه روانی راهبرد انتقام سخت از لوازمی است که ایران برای پیشبرد اخراج آمریکا از منطقه توانسته به خوبی از آن محافظت کند. بر کارشناسان حوزه عملیات روانی پوشیده نیست که این سطح از تاثیرگذاری روانی چه میزان در پیشبرد اهداف راهبردی انتقام سخت موثر و مفید خواهد بود.
چهار: از همه اینها که بگذریم باید به این جبنه اقتدار در ایران فعلی، افتخار مضاعف کرد که وقتی یک انیمیش ساده مردمی به یکی از رسانه های منتسب به رهبر ایران، مرتبط می شود، چنان جنبه ای از اعتبار مییابد که کل دستگاه حاکمیتی آمریکا را مجبور به واکنش میکند. این انیمیشن فقط یک نشانه است و بدبینترین تحلیلگران هم میتوانند فهرستی قابل توجه از گزینههای ارائه بدهند که در سی سال گذشته رهبر ایران برای جلوگیری طمع نظامی به خاک ایران برای دشمنان خارجی در بالاترین سطح معتبر ساخته است.
میشه گفت گزارش در رسانه به مثابه خواهر یادداشت است
این دو را در کنار هم پیش ببرید یا بخوانید
حالا یک گزارش خوب که در خبرگزاری مهر منتشر شد👇
تیتر: وقتی «رپ» در قاب تلویزیون «تبلیغ» میشود!
لید: سبک موسیقایی برخی از آگهیهای بازرگانی در شبکههای مختلف رسانه ملی گویی تافته جدا بافته از تولیدات موسیقایی صداوسیماست و نحوه صدور مجوز برای آنها دربرگیرنده ملاحظات متفاوتی است!
علیرضا سعیدی
بررسی آنچه از موسیقی در رسانه ملی میگذرد، دربرگیرنده شرایط و ملاحظات متعددی است که اگر منصفانه به آن نگاه کنیم، قطعاً همه انتقادات و نکات حاشیهای آن متوجه یک مدیر و دو مدیر نمیشود.
در این چارچوب بنا به ملاحظات قانونی و در برخی موارد هم قوانین نانوشته، نظارتها و تصمیمگیریهایی وجود دارد که نمیتوان نتایج آن را متوجه یک یا چند مدیر دانست، چرا که در این گستره فرهنگی و رسانهای، سیاستگذاریهای متنوعی چه در داخل و چه در خارج از ساختار مدیریتی صداوسیما دیده میشود که حتی موجب نزاعها و اختلافاتی میان هنرمندان و متولیان شده و ماجرا را در ابعاد مختلف تحت تأثیر قرار داده و حاشیههایی هم بهدنبال داشته است.
بنابراین انجام فعالیتهای موسیقایی در سازمان صدا و سیما همچنان جزو یکی از معادلات چند مجهولی و همچنان حل نشدهای است که میبایست در یک کانون متمرکز و تحلیل گرایانه درست مورد دقت و سنجش بیشتری قرار بگیرد تا هم دغدغههای شرعی در این حوزه مغفول نماند و هم نیاز مخاطبان در بستری چون رسانه ملی مورد توجه قرار گیرد.
در روزهای اخیر با خروج محمدمهدی نراقیان (از گزینههای اصلی مدیریت دفتر موسیقی ارشاد) از دفتر موسیقی و سرود سازمان صداوسیما و ورود یک شاعر شناختهشده به نام علیرضا قزوه به این مجموعه مهم، انتظار میرود که آنچه اشاره شد، در قالب منسجمتری در حوزه محتوا مورد پیگیری قرار گیرد، قالبی که دربرگیرنده اولویتهای متعددی است که در مجالی دیگر میتوان به آن پرداخت.
آنچه در این نوشتار رسانهای قرار است مورد توجه قرار گیرد، اوضاع فعلی تولید و پخش آثار موسیقایی در سازمان صداوسیماست که طی سالهای اخیر با فراز و نشیبهای زیادی مواجه بوده است. از مهمترین دستاوردهای این مجموعه میتوان به احیای ارکستر سمفونیک سازمان صدا و سیما به رهبری ارکستر آرش امینی اشاره کرد که انصافاً احیاگر بسیاری از فعالیتهای موسیقایی بود که انجام آن از سالها قبل انتظار میرفت و در دوره نراقیان تبدیل به نقطه عطف فعالیتهای او در دفتر موسیقی و سرود سازمان صدا و سیما شد.
اما یکی از نقاط مغفول مانده و کمتر پرداخته شدهای که اتفاقاً معرف بسیار درست و خوبی برای بیان تعدد سلایق مدیریتی رسانه ملی در حوزه موسیقی است، حوزه تبلیغات بازرگانی است که بسیاری از مخاطبان، کارشناسان، هنرمندان و اهالی رسانه در عیانترین شکل ممکن دیدهاند که در این قالب تصویری رنگارنگ و البته اجتنابناپذیر برای اغراق در راستای معرفی کالاها، بعضاً موسیقیهایی پخش میشود که به معنا و مفهوم واقعی کلمه «خط قرمز» محسوب میشوند. آثاری که نه تنها اجازه پخش از برنامههای روتین تلویزیون را نداشته، بلکه در سامانههای صدور مجوز موسیقی ارشاد نیز فرصتی برای عرض اندام ندارند و همواره با پاسخ منفی این سامانهها روبهرو میشوند!
غافل از اینکه همین سبک موسیقی که در ایران همچنان عنوان «زیرزمینی» را یدک میکشد و طرفداران زیادی هم دارد، در عیانترین شکل ممکن از تریبون تلویزیون به بهانه تبلیغ یک برند تن ماهی به گوش مخاطبان میرسد. این تناقض آنجا آشکارتر شد که طی هفتههای اخیر در جریان پخش یکی از برنامههای ویدئویی در پلتفرمها، نیز همین سبک موسیقی به بدترین شکل ممکن توسط یکی از بازیگران و شرکت کنندگان اجرا و با واکنش تند و تیز فعالان این گونه موسیقایی روبهرو شد.
شرایطی به شدت شگفتانگیز که با وجود ممنوعیتها و محدودیتهایی که برای تولید و عرضه این سبک آثار موسیقایی در فرآیند و نظام رسمی توزیع محصولات موسیقایی کشورمان وجود دارد، اما به راحتی هرچه تمامتر در برخی از آگهیها استفاده شده و تقریباً تفاوت چندانی هم با اصل و جنس موسیقی که از آن به عنوان موسیقی رپ یاد میکنیم ندارد، گو اینکه ناظران و کارشناسان ممیزی در این زمینه یا چشمها را بستهاند و نمیدانند ماجرا چگونه است؟ یا اینکه آنچه بهعنوان «محتوای موسیقی» آثار مرتبط با تبلیغات و آگهیهای تلویزیونی برای مجوز ارسال میشود، همانی نیست که در خروجی مشاهده میکنیم؟ بُعد سوم هم میتواند ریشه در ملاحظاتی داشته باشد که گویا آگهیهای تلویزیونی را از قواعد و قوانین مرتبط با جریان اصلی فعالیتهای موسیقایی مستثنی میکند.
ادامه👇
اساساً پرداخت درست و جامع به موسیقیهایی که در حوزه آگهیهای تلویزیونی، هم در شبکههای مختلف رسانه ملی و هم در پلتفرمها مورد استفاده قرار گرفته، نیازمند نگاهی کارشناسانه و مبتنی بر علوم موسیقایی است. اما در این میان آنچه مورد اهمیت است توجه به نکاتی است که در این حوزه میتوانیم به آن اشاره کنیم. اشاراتی از قبیل سوءاستفاده محض برخی از شرکتهای تبلیغاتی از فقدان قوانین سخت گیرانه در حوزه «کپی رایت» که به آنها اجازه استفاده و بهره برداری از هر نوع موسیقی ایرانی و جهانی را داده و فضایی را پیش روی مخاطبان قرار داده که در برخی از تبلیغات تلویزیونی موسیقی به کار گرفته شده، ملهم از بهترین و برترین آثار موسیقایی دنیاست. موسیقیهایی که اگر چه در تمام دنیا در اشکال مختلف محل اقتباس و استناد برای ساخت موسیقیهای دیگری بوده، اما بدون تردید قوانین سفت و سخت حقوقی مرتبط با مالکیتشان آن قدری که در کشورمان آزادانه است، اجازه هر کاری را به آنان که تصمیم به اقتباس دارند، نمیدهد.
حال شما تصور کنید در این چارچوب، ملودی و تم اصلی چنین موسیقیهای متفکر و اندیشمندانهای که در میان مخاطبان جدی موسیقی جایگاه مهمی دارد، منبع اصلی موسیقی تبلیغاتی شده که به اصطلاح در آن از چیپس و پفک و مواد غذایی دیگر حرف میزنند.
گرچه به نظر میرسد، مافیای موجود در تبلیغات تلویزیونی و سایر بسترهای رسانهای آن قدر قدرت و نفوذ دارد که اجازه کنکاش و تحلیل رسانهای بیشتر به خبرنگاران برای بررسی موارد یاد شده و بسیاری از اما و اگرهای موسیقایی دیگر، ورود به این شریان مهم اقتصادی را ندهد، اما به نظر میآید دیگر وقت آن رسیده که محتوای موجود در این آگهیهای تلویزیونی و پرمخاطب که محل مهمی برای فعالیتهای اقتصادی و سودآورانه است، مورد واکاوی و سنجش کیفی گستردهتری قرار گیرد.
سنجشی که در بسیاری از موارد از جمله حوزه موسیقی پا را از قوانین موجود در دفتر موسیقی و سرود سازمان صدا و سیما و نهادهای دیگری چون دفتر موسیقی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی فراتر گذاشته و موجب ایجاد شرایطی شده که آنچه امروز در رسانه ملی و فعالیتهای موسیقایی وزارت ارشاد به عنوان خط قرمز صدور مجوز محسوب میشود، به راحتی هرچه تمام تر در آگهیهای تبلیغاتی قابل ارائه است. چارچوبی که نمود عینی آن را میتوان در برخی ترانهها و ملودیهایی دید که در چارچوب قوانین دولتی آنچنان دارای اعتبار نیست، اما به راحتی امکان ارائه در تبلیغات تلویزیونی را دارند.
به طور حتم احترام به قوانین و چارچوبهای اخلاقی و رفتاری یک جامعه فرهنگی از مهمترین الزامات و ضروریاتی است که باید در عرصههای فرهنگی و هنری روی آن تمرکز داشت، شرایطی که طبیعتاً برای موسیقی دربرگیرنده مؤلفههای جزییتری است که کار در این فضا را مسئولانهتر میکند. موضوعی مهم و استراتژیک که در برخی گونههای موسیقایی به شدت دربرگیرنده حساسیتهایی است که قطعاً برای صدور مجوزهای نیازمند یک مدیریت و استراتژی واحد هستیم. استراتژی که هم اکنون در مجموعههای مدیریتی حوزه موسیقی دچار نوسان است و بعضاً مشاهده شده که آن اثری که موسیقی آن بر اساس قوانین مورد پذیرش دفتر موسیقی وزارت ارشاد در این ژانر نیست، به راحتی فرصت عرض اندام در قاب تلویزیون را دارد، ردپایی که اگر در قالب یک اثر موسیقایی مجزا در سامانه صدور مجوز آثار موسیقایی وزارت ارشاد ثبت میشد به احتمال بسیار فراوان با چالش جدی عدم مجوز رو به رو میشد. اما اکنون در جزیرهای دیگر به نام آگهیهای تلویزیونی در کارکرد و فهم موسیقاییاش به سهلالوصولترین شکل ممکن تقدیم نگاه مخاطبان میشود.
طبیعتاً برای بیان مصداقهایی از این دست در قالبهای گوناگون که حتی بعضاً در رویدادهای ملی و حماسی هم ردپایی از آن مشاهده شده، نمونههایی را میتوان برشمرد. اما آنچه میتواند به عنوان یک دغدغه مورد توجه قرار گرفته و در قالب یک «طرح مسئله» با تجمیع نظرات موافق و مخالف مورد توجه قرار گیرد، مبتنی بر چند نکته است که آیا جریان بسیار مهمی به نام «آگهیهای تبلیغاتی» آن قدر تافته جدابافته ای شده که میتوان به راحتی در آن از موسیقیهایی استفاده کرد که اکنون برای دریافت مجوزش در وزارت ارشاد اما و اگرهایی فراوانی وجود دارد؟
آیا دفتر موسیقی و سرود سازمان صدا و سیما نظارت درست و قدرتمندانهای روی ملودیهای به کار گرفته شده در تبلیغات تلویزیونی دارد؟ و اگر چنین نظارتی وجود دارد، چگونه است که خوانش محتوای موسیقایی با مؤلفههای موسیقی رپ در آگهیها مجاز است اما در آثار دیگر چنین روندی وجود ندارد؟ آیا در حوزههای مرتبط با صدور مجوز برای آگهیهای تبلیغاتی فرآیند مشترکی بین مدیریت اداره کل بازرگانی و مدیریت دفتر موسیقی و سرود سازمان صدا و سیما وجود دارد که بتواند نظارت کیفی و محتوایی بیشتری در جریان ساخت موسیقی آگهیها داشته باشد؟
ملتهای عینکی
مرحوم رضا بابایی
سالها پیش یکی از دانشجویان كارشناسی ارشد، در بخشی از پایاننامهاش ثابت کرده بود که علاقۀ ایرانیان به ادبیات، بیش از علاقۀ آنان به فلسفه و ریاضیات است؛ بر عکس بسیاری از ملل دنیا، مانند آلمانیها. به او پیشنهاد کردم که در فصلی از پایاننامهاش، این رابطۀ معکوس را تحلیل کند و توضیح دهد که چرا میل به شعر و شاعری، معمولا بیرغبتی به علوم پایه را در پی دارد، و بر عکس. به او گفتم: اقتضای ریاضیات، دقت و باريكبينی است؛ اما ادبیات، تعهدی به دقتهای ریاضیوار ندارد. بنابراین به طور معمول، آدم ادبیاتی از عهدۀ تفکر ریاضی برنمیآید و آدم ریاضیاتی، نازکخیالیهای ادبیات را ندارد. این تفاوت، ریاضیات را برتر يا فروتر از ادبیات نمینشاند؛ اگرچه گرایش به هر یک، در سرنوشت ملتها بیتأثیر نیست.
نمیدانم آن دوست، این فصل را افزود یا نه؛ ولی چندی پیش بیتی را در مثنوی دیدم که تا به حال، از این منظر به آن نگاه نکرده بودم. میگوید:
معنی اندر شعر جز با خبط نیست
چون فلاسنگ است، آن را ضبط نیست
(ضبط، از اصطلاحات حدیثی، و به معنای ثبت دقیق است)
یعنی شعر مانند فلاخن است: هدفهای دور را نشانه میگیرد؛ اما در هدفگیری، دقیق و ریاضیوار نیست. هدف، هر چه دورتر و ریزتر باشد، نشانهگیری آن دشوارتر است. بنابراین خبط و خطای شعر را باید به دورنگری و بلندپروازی آن بخشید. گامهای سنجیده و منضبط، اگرچه کمتر میلغزند، سرعت هم نمیگیرند؛ بر خلاف شعر که در آن، دقت فدای سرعت و جرئت میشود، و درختان، فدای جنگل. بنابراین ملتی که خوی ادبیاتی دارد، نزدیک را خوب نمیبیند و باید از عینک نزدیکبین عقلانیت استفاده کند، و مردمی که خوی ریاضی دارند، برای دیدن دوردستها باید دوربین ادبیات به دست گیرند. چه اشکالی دارد که ملتها هم مثل آدمها گاهی عینک بزنند؟ عینک ملی، همان است که در قدیم به آن «عقل منفصل» میگفتند و امروز، «گروههای مرجع» میگویند؛ یعنی دانشگاهیان، نخبگان، روشنفکران، دانشآموختگان در رشتههای مختلف و احزاب مردمنهاد.
حکمرانی و مسأله پیشرفت در بیانیه گام دوم
حسین رمضانی*
نظریه و الگوی حکومتی مردم سالاری دینی در قالب جمهوری اسلامی با محوریت ولیفقیه جامعالشرایط در رأس حاکمیت و مشارکت گسترده مردم در قاعده آن تقوّم نظری و عینیت عملی یافته است.
انقلاب اسلامی ایران، در دوران معاصر، و نظام سیاسی و حکومتی برآمده از آن، هیمنۀ فضای متعارف را که با تسلط نظریات و الگوهای حکمرانی دوقطبی لیبرالیستی و سوسیالیستی عینیت و استقرار یافته بود، درهمشکست. به حقیقت، انقلاب اسلامی با توجه به بنمایههای عقیدتی، ایمانی و معنویاش افق جدیدی بر روی تحولات آتی جهان در مقیاس تمدنی گشود.
نظریه و الگوی حکومتی مردم سالاری دینی در قالب جمهوری اسلامی با محوریت ولیفقیه جامعالشرایط در رأس حاکمیت و مشارکت گسترده مردم در قاعده آن تقوّم نظری و عینیت عملی یافته است. در بنیاد نظری و درک روبنایی گفتمان اجتماعی و سیاسی انقلاب اسلامی، ساختارها و نهادهای سیاسی برآمده از رأی و خواست مردم هستند؛ و فرایندهای حاکمیتی با اتکا به قانون اسلام که جامع عقل، شرع، عُرف و تجارب ارزنده دوران ماضین و معاصر است بنا نهاده میشوند. بدینسان، انقلاب اسلامی، نظریه و الگوی نوینی از حاکمیت، حکومت و حکمرانی را در معرض نظر و قضاوت جهانیان گذارده است.
انقلاب اسلامی، در عمل و با به نمایش گذاردن تجربهای انضمامی و عینی از اسلام شیعی و تأسیس هویتی جدید و نوپدید از حاکمیت معنوی و ملی، جهان را بار دیگر به سوی دین و باورهای عریق معنویتگرایانۀ دینی فراخواند.
گفتمان انقلاب اسلامی، پیش از هر چیز، ادعای پوشالی مدرنیسم و مبانی بشرانگارانه و دنیاگروانۀ آن را به چالش کشید. کارزار نهایی مکتب معرفتی، ارزشی، هنجاری و راهبردی انقلاب اسلامی با نظریات و الگوهای حاکمیتی و حکمرانی برآمده از مدرنیسم، آن است که بدون تن دادن به سکولاریسم و به فراموشی سپردن معارف و آموزههای دینی و با اتکا به ذخایر معرفتی، اخلاقی و فقهی اسلام عزیز میتوان جامعه و مسیر رو به تکامل و پیشرفت آن را در مواجهه با مخاطرات، دشواریها و موانع، رهبری و تدبیر نمود.
مکتب و نظام معرفتی، ارزشی، هنجاری و راهبردی انقلاب اسلامی در طول چهار دهه گذشته، تجارب ارزشمندی اندوخته و ثمرات و دستاوردهای ارزندهای به بار نشانده است. تأسیس نظام و شکلدهی به ساختاری سیاسی بر اساس قانون اسلام و با اتکا به رأی مردم، همراه با رهبری ولی فقیه جامعالشرایط و کارگزاری جوانان برومند و نخبگان متعهد و متخصص ایرانی، بدون آنکه کشور درگیر وابستگی به خارج شود، آن هم در اوج فشارهای سیاسی، نظامی، امنیتی و تحریمهای اقتصادی در طول چهاردهه گذشته، دستاوردی شگرف در عصر حاضر است. آگاهان و آزادیخواهان جهان به این معنا معترفاند.
شکلدهی به نهادهای معرفتی، فرهنگی، علمی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، امنیتی و… در راستای ایجاد انضباط نهادی و فرایندی در مدیریت جامعه؛ و تحکیم مردم سالاری دینی با عملکرد پیوسته شتابنده و رو به پیشرفت در عرصههای مختلف معرفتی، فرهنگی، علمی، فناوری، صنعتی و… در دل تهدیدها، مخاطرات، دشواریها، آسیبها و موانع داخلی و خارجی، کارنامه و تجربهای بینظیر در طول تاریخ ایران اسلامی است.
این تجربه بینظیر در عرصه حکمرانی البته باید بر شکافندگی خود بیفزاید تا همچون گذشته بتواند از کوران حوادث آینده به سلامت عبور کند. برای این منظور، انقلاب اسلامی بایستی بتواند به دانش و تجربه میدانی خود عمق و غنا بخشد و هرچه بیشتر به خودآگاهی معرفتی، ارزشی، هنجاری و راهبردی خود بیفزاید. در راستای این هدف عالی، لازم است، حکمرانی در نظام اسلامی در چارچوب گفتمان معرفتی، ارزشی، هنجاری و راهبردی انقلاب اسلامی و در راستای عینیت یا بی دولت و جامعه اسلامی، به طور مستمر مسیرهای راهبردی ذیل را بپوید:
الف هرچه بیشتر به درونمایه معرفتی، ارزشی، هنجاری و راهبردی مطالعات، دانشهای هنجاری و اسناد راهبردی و سیاستهای معطوف به حکمرانی و تدبیر حوزه عمومی افزوده شود و نتایج و دستاوردها در فرایندهای آزمایش اجتماعی مورد آزمون، نقادی و اصلاح و تکمیل قرار گیرند تا بدینسان، اندیشه و تجارب اجتماعی نظام و دستگاه حکمرانی کشور، در پیوند مستمر با واقعیتهای عینی بسط و عمق یابد؛
ب) از خودآگاهی تاریخی و هویت دینی، معنوی، فرهنگی و ملیمان در مقابل هجمه نظری و عملی مدرنیسم صیانت علمی و عملی شود؛
ج) با رعایت دقیق اصول ارزشی و راهبردی گفتمان حکمرانی متعالی و تعالیبخش اسلامی، به کنش پیشرفتورزانۀ نهاد حاکمیت و دولت اسلامی انضباط نظری، ارزشی، تدبیری، راهبردی و اقدامی بیشتری داده شود؛
ادامه...👇👇
د) سعی شود، نظام معرفتی، ارزشی، هنجاری، تدبیری و راهبردی حکمرانی اسلامی، هرچه بیشتر به سوی فضای سیاستگذاریها و برنامهریزیهای کلان و خُرد اجرایی تسری یابد، تا بدین شکل، هرچه بیشتر به تحقق معیارهای دولت تراز اسلامی در دولت جمهوری اسلامی ایران نزدیک شویم؛
برای تحقق مسیرهای راهبردی فوقالذکر لازم است الگوی حکمرانی متعالی و تعالیبخش اسلامی را بتوانیم با بیانی حِکمی و در قالب زبانی استدلالی همراه با تشریح مسیرهای ممکن تحقق توأمان توسعه، تعالی و پیشرفت در قالب تجربۀ عینی نظام جمهوری اسلامی ایران برای جامعۀ خودمان تشریح و تبیین نمائیم.
در واقع، پیوسته باید با التزام به اصول ارزشی حکمرانی اسلامی از سپهر وحدتبخش گفتمان معرفتی، ارزشی، هنجاری و راهبردی صیانت و حمایت نمود. در این راستا، برخی از اصول خطمشیگذاری حکمرانی در راستای پیشرفت و تعالی عبارتاند از:
۱. صیانت از مظاهر نیکوی وحدتبخش فرهنگ اسلامی ایرانی در عین پاسداشت تنوع فرهنگی اقوام ایرانی؛
۲. تعمیق بخشیدن به بصیرت و بینش فرهنگی کنشگران فرهنگی در فضای تخت جهان ارتباطی معاصر؛
۳. صیانت از خانوادۀ ایرانی با اهتمام به حفظ فرهنگ حیا، عفاف و تربیت نیکو و صالحانۀ فرزندان؛
۴. اهتمام به حفظ و افزایش جمعیت سالم، صالح، بصیر، توانمند، فرزانه، سرزنده و بانشاط، با عنایت ویژه به نقش بینظیر نظام تعلیم و تربیت و نهاد آموزش و پرورش؛
۵. بسترسازی برای مشارکت عمومی به ویژه نخبگان فرزانگان در شکلگیری حکومت و ساختارهای سیاسی و نهادهای مباشر حکمرانی در فضای شبکهای و پدیداری موجود؛
۶. ترسیم و تحکیم مسیرهای حکمرانی شبکهای در بستر نرم و سخت نظام ارتباطاتی موجود در پیوند مستمر میان دولت، مردم و بخش عمومی؛
۷. اهتمام روزافزون به تحقق عدالت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی با دامن زدن به سازوکارهای اصلاح ساختاری، فرایندهای کنترل و نظارت، اثرسنجی، گزارشدهی نوبهای، شفافیت آفرینی و الزام به افشای اطلاعات مرتبط با منافع عمومی، و ترویج گفتوگوهای انتقادی در زمینۀ موضوعات و مسائل کانونی و گرههای موجود در مسیر توسعه و پیشرفت کشور، در بستر رسانههای رسمی و عمومی؛
۸. مبارزه با فساد، رانت و انحصارطلبیهای ناروا از سرمنشأ و مبدأ، توسط نظام عملکردی قوای سهگانه و دستگاههای حاکمیتی، امنیتی، نظارتی و اجرایی؛
۹. اهتمام دولت اسلامی به استقرار توازن اجتماعیاقتصادی از طریق رفع نابرابریهای ناروا و ایجاد نظام همگانی تکافل و تأمین اجتماعی، به عنوان تعهد غیرقابلتخلّفِ دولت اسلامی در پیشگاه مستضعفان در جامعۀ اسلامی با همکاری بخش عمومی و خصوصی؛
۱۰. ایجاد زمینههای لازم برای تحقق شکوفایی اقتصادی با رفع موانع موجود پیش پای تولید، خدمات و تجارت، در چارچوب منافع اقتصادی عموم مردم و نه صرفاً گروهها یا خانوادهها یا اشخاص دارای ثروت و مکنت؛
۱۱. بسط فزایندۀ زیستبومهای تولید علم و فناوری و خلق ثروت با حمایت از شرکتهای دانشبنیانِی که معطوف به حل مسائل و چالشهای کشور در ابعاد فرهنگی، اقتصادی، فناوری و نظامهای ارتباطاتی و اطلاعاتی هستند؛
۱۲. ایجاد فضای سرگرمی سالم و مؤمنانه و نشاط جسمی، روحی و روانی برای نوجوانان و جوانان.
در پایان خاطرنشان میشود، اصول فوقالذکر تنها بخشی از دلالتهای راهبردی و خطمشیگذارانۀ بیانیۀ گام دوم انقلاب اسلامی، صادرشده از سوی مقام معظم رهبری (حفظه الله) برای حکمرانی هستند.
* مدیر مرکز مطالعات پیشرفت و تمدن پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
🔴 شکستِ قطعی یک سیاست اقتصادی و راهحل جبران فوری
داود مدرسی یان
🔹یکی از سیاستهای اقتصادی کشور در حمایت از تولید داخل، #ممنوعیت_واردات و #تعرفهگذاری_سنگین بود. این سیاست در موضوع #صنعت_خودرو با حمایت ویژه رهبر انقلاب، دولتها و مجالس گذشته پیگیری و اجرا شد. امروز نوبت بررسی نتایج این سیاست است.
🔸طبق این سیاست، واردات هرگونه خودرو ممنوع شد؛ آن دست از خودروهایی هم که وارد کشور میشدند با تعرفههای ۹۰ تا ۱۰۰ درصد مواجه بودند. یعنی قیمت هر خودرو در بدو ورود به کشور، دوبرابر میشد در بازار داخلی هم ۳۰ تا ۴۰ درصد دست به دست میشده تا به مردم برسند. تقریباً ۲.۵ برابر قیمت واقعی!
🔹هدف طراحان این سیاست، این بود تا مردم به سمت تولید داخل هدایت شوند و بازار خودروساز داخلی گرم شود در نتیجه منجر به افزایش کیفیت جنس ایرانی، اشتغال کارگر ایرانی و جلوگیری از خروج ارز شده و در ادامه صادرات خودرو به سایر کشورها صورت گیرد.
🔸منتقدین این سیاست اما میگفتند سیاست انحصارگرایی نه فقط منجر به افزایش کیفیت نخواهد شد، بلکه خیال خودروساز داخلی را از نبودِ رقیب راحت میکند و تلاشی برای افزایش کیفیت و بدست آوردن رضایت مشتری نمیکند.
🔹عدهای از نمایندگان مجلس هشتم در سالهای۸۸،۸۹ جزو منتقدین بودند اما نظر مسئولین و مقامات دولت وقت(احمدینژاد) و مشاورین اقتصادی رهبری، حمایت ویژه از خودروساز داخلی بود.
🔸در کشاکش دولت و مجلس، رهبر انقلاب بعد از یک بازدید از نمایشگاه صنعت خودروسازی ، صراحتاً از طرح مجلس باعنوان "سياست واردات خودرو" انتقاد و ابراز نارضایتی کرد.
🔹در ادامه افزودند: "فراوانی و ارزانی خوب است اما از آن مهم تر رشد صنعت داخلی است و نباید به استناد دلایل عمدتاً واهی دروازه را به روی واردات باز کرد... عموماً فلسفه و منطقی که برای افزایش واردات مطرح می شود، بالا بردن کیفیت محصولات داخلی است اما برای این هدف #گزینههای_بهتری هم وجود دارد که یکی از آنها اعمال سیاستها و ضوابطی برای بالا بردن کیفیت محصولات داخلی است."
🔸واقعیت این است که در مقام عمل، نه دولت و نه مجلس هیچ قانونگذاری و نظارتی(گزینههای بهتر) در این زمینه نداشتند. انحصارطلبی روز بروز افزایش یافت! نه تنها کیفیت خودرو افزایش پیدا نکرد بلکه ارّابههای مرگ #ایران_خودرو و #سایپا با ۱۰،۲۰ برابر و حتی ۳۰ برابر قیمت واقعی به مردم غالب شد! دولتمردان و مجلسیان هم عملاً نمکگیر این مافیا شدند!
🔹اگر کسی هم علیه این سیاست حرف میزد، اگر مسئولی یا رسانهای به این سیاست نقد میکرد انواع برچسب را حواله او میکردند و به او انگِ ضدرهبری هم میزدند! حتی برخی نمایندگان که علیه خودروسازان فعالیت میکردند با پروندهسازی و لابی مافیای خودرو داخلی، در دوره بعد ردصلاحیت میشدند!
🔸اخیراً همین سیاست حمایت و انحصار برای تولیدکنندههای #لوازم_خانگی هم اجرا شد. بعد از #ممنوعیت_واردات_لوازم_خانگی کرهای توسط دولت در دوسال گذشته، زمزمه آزادسازی واردات مطرح بود که تولیدکنندهها به رهبر انقلاب نامه نوشتند که جهت رشد تولید داخل، واردات ممنوع شود.
🔹رهبری هم با تایید این درخواست، بر ممنوعیت واردات لوازم خانگی تاکید کردند.
حالا کمتر از ۴،۵ ماه از آن حمایت میگذرد که ایشان اینگونه میفرماید: "من گلایه میکنم از دوستانی که مسئولان کالاهای خانگی و لوازم خانگی هستند؛ ما از اینها حمایت کردیم و اسم آوردیم؛ شنیدم بعضی از اقلام دو برابر ارتقای قیمت پیدا کرده؛ چرا؟ این جور نبایستی با حمایتها برخورد بشود."
🔸همین چندماه قبل که در کنار خیلی از فعالان رسانهای نوشتیم مجلس شورای اسلامی این ممنوعیت را مدتدار و مشروط کند چقدر برچسب خوردیم!
🔹رهبری به مسئله صنعت خودرو هم اشاره کرد: "با وجود حمایت زیاد از صنعت خودرو در کشور، کیفیت خودرو خوب نیست مردم ناراضیاند و درست میگویند و حق با مردم است."
🔸این حرف صادقانه رهبری، انتقاد ۱۰ ساله خیلی از دلسوزان است که میگفتند حمایت بیچونوچرا و انحصار، نتیجه عکس میدهد.
🔹بعداز شکست قطعی این سیاست، راه و چاره مشخص است. انحصار، منجر به افزایش کیفیت نمیشود. سودهای نجومی نصیب سرمایهسالاران و مافیا میشود و نظام و انقلاب در منظر عموم بیاعتبار! تقاضای خودرو و لوازم خانگی امروز بالاست و تولیدکننده داخلی نه میتواند عَرضه را بالا ببرد نه کیفیت را!
🔸لذا واردات هدفمند و با قیمت متوسط و مناسب، تحقیق و تفحص از صنایع خودروسازی، نظارت مستمر، مجوز تولید به رقبای دیگر داخلی، قانونگذاری و مدیریت تعارض منافع میتواند کشور را از بحران اقتصادی خودرو و ارابه مرگ نجات دهد. تولیدکننده داخلی قدردان این حمایتها نبوده و نخواهد بود!