یادداشت طنز؛
هابرماس و رینگاسپرتی برای اهل خرد
🖌 سمیه رستمی
یکی از نظریههای فلسفی این اواخر «کنش ارتباطی» است. جهت جلوگیری از گریپاژ مغز، هنگام زور زدن برای فهمش، این نظریه به زبان خودمانی یعنی وقتی انسانها، زبان همدیگر را میفهمند که مثل آدم و منطقی با هم حرف بزنند.
این نظریه از ذهن فیلسوف آلمانی، یورگن هابرماس تراوشیده که وی اندکی از فسیل دایناسورهای دوره ژوراسیک جوانتر است. او در تاریخ ۱۸ ژوئن المُئَژَن سال ۱۳۲۹ متولد شده و این اواخر آتشنشانی محله، روز تولدش در آمادهباش به سر میبرد تا جلوی آتشسوزی حاصل از شمع کیک تولد ایشان را بگیرد. انصافاً هر بشری با شنیدن نظریات این فیلسوف بزرگ با خودش میگوید چه نظریهای؟! قطعاً از روحی عاشق و قلبی مهربان سرچشمه گرفته و طبیعی است که میرود تهوتوی این آدم را پیدا کند.
ویکیپدیا درباره این فیلسوف آلمانی اطلاعات خاصی نداده و حتی دین و ایمانش را هم نگفته. فقط در عین ناپرهیزی، گرا داده: یورگنجان وقتی دهساله داشت و هنوز جوشهای بلوغ، پلاغ پُلوغ روی صورتش، شرف حضور پیدا نکرده بودند، نازبچه به سازمان جوانان هیتلری پیوسته و در جنگ جهانی دوم به جنگ فراخوانده شده که نشانهای است برای اهل خرد.
شاید تأثیر همین جنگ رفتن بود که بعدها هابرماس نظریاتی در باب مذاکره، گفتوگو و رسیدن به تفاهم را مطرح کرد و سیس خرس مهربون را برداشت؛ البته نمیتوان نظر قطعی داد که شرایط زندگی متأهلی وی در نظریاتش نقش داشته یا نظریاتش در زندگی زناشویی او. ویکیپدیا هم فقط گفته که زنی داشت و سه فرزند از آبوگل درآمده که چشموچراغیاند برای ننه ـ بابا. آنقدر زندگی خانوادگی او بیغلوغش بوده که میشود گفت که هابرماس از همین نظریه برای خانواده خودش برده و راضی بودند. این هم نشانهای است برای اهل خرد.
یورگن هابرماس میگوید: بشر از طریق زبان مشترک میتواند به درک یکدیگر و در نهایت تفاهم برسد؛ یعنی طبق گفتهاش هر فروشنده دورهگردی میتواند فقط از طریق گفتوگو و چربزبانی، رینگاسپرت تراکتور قرن چهارم میلادی، متعلق به لویی شماره فلان را به جناب هابرماس غالب کند؛ طوری که وی احساس کند حیات و مماتش در گرو همین رینگاسپرت است ولاغیر. احتمالاً فقط مشکل قانعکردن همسرش برای ضرورت خرید اینشی، کمی مشکلساز بوده که امید داشته از طریق گفتوگو حلش کند.
بهظاهر نظریه آقای یورگن خیلی بدیهی است؛ ولی وجداناً آدم اینهمه عمر کند، در دانشگاه گوتینگن، بن، زوریخ تحصیل کند، حرفهای فلاسفهای مثل وبر، دورکیم، مید، فروید، مارکس، نیچه، کانت، هگل، هایدگر، پیاژه، مارکوزه و دیگر فلاسفه تأثیر قرقره کند، تازه مدتی شاگردی آدونور (کلهگنده مکتب فرانکفورت) را بکند تا خودش را بچسباند به مکتب فرانکفورت و در نهایت ببیند همه فلاسفه غربی تهِ دیگِ نظریات بشری را چنان با زبان لیس زدهاند که وقتی نوبت به او رسیده، فقط مقادیری پژواک صدای جیر، جیر به او میماسد. نظریات هابرماس از همین جنس صداهاست؛ ولی وی آنقدر محکم به تهِ دیگ نظریات غرب قاشق کشیده که صدای قییییژ بلند شده. او از مجموعه قیژقیژهایش کتابی با نام دگرگونی ساختاری حوزه عمومی منتشر کرد که کتاب بترکانی بود و پرخواننده شد. بعد از انتشار این کتاب در سال ۱۹۸۱ او بزرگترین اثر خود یعنی نظریه کنش ارتباطی را رونمایی کرد.
ادامه👇👇
صدای قیژ این نظریه که بر پایه تفاهم و گفتوگو بود به گوش عدهای در ایران خوشآمد. اینها همانهایی بودند که میگفتند حتی آواز دهل هم از غرب خوش است؛ پس پیرمرد را با کمال احترام خِرکش کردند آوردند ایران و گفتند: آی آدمها که توهم توطئه دارید! دوره دعوا و یقهگیری با غرب تمام شده؛ چون اینها دارند از گفتوگو، تفاهم و گلوبلبل حرف میزنند. یورگنِ بابا! بگو صلح! بگو تفاهم! بگو کنش ارتباطی! عموییها ببینند. آنقدر در جایجای بدنشان شادی جفتک میزد که ندیدند جناب مولوی گوشهای نشسته و منگوله کلاهش را میجود و با غرولند میگوید: پس عمه من بود، سرایید از محبت خارها گل میشود؟ تازه! همدلی از همزبانی بهتر است چی پس؟ فقط شعر ما خار داشت؟ فردوسی هم در جوابش گفته بود: البته شعر شما که خار داشت؛ ولی منو بگو که بسی رنج بردم در آن سال سی که اینا به اسم کنش ارتباطی لگد بزنن به زبان فارسی. کاش یه جوری شاهنامه رو مینوشتم که افراسیاب بیاد خاک ایران رو به توبره بکشه؛ نه ز تاک، نشان بماند نه تاکنشان!
این اهل خرد، خیلی نرم از بغل حمایت هابرماس در حمله آمریکا به صربها رد شدند و نخواستند خردشان را خرج کنند تا بفهمند اگر هابرماس به گفتوگو معتقد است چرا از جنگ حمایت کرد؟ و اگر مذاکره همه مشکلات بشر را حل میکند، چرا مذاکرات فلسطین اینقدر طولانی شده که استخوان فک رهبران فلسطین و اسرائیل سایید و لولایش دررفت؛ ولی ثمر نداشت. جناب هابرماس در این آخرین شاهکار، یا نظریه خودش را درست فهم نکرده یا دیده مسئله فلسطین ناقض نظریهاش شده و با حمایت از نسلکشی اسرائیل نگذاشت که همان پیرمرد نایس و گوگولی مگولی در ذهن همه جماعت اهل خرد باقی بماند. گویا پیرانه سرش، عشق جوانی به سر افتاد. انگاری روح هیتلر را در وجود او زورچپان کرده باشند و بیچاره هیتلر هرچه التماس کرده باشد، پدرآمرزیدهها! این کالبد برای من تنگه؛ گفته باشندش: اشکال نداره! جا باز میکنه!
برای اهل خرد واضح و مبرهن است، این موضعگیری غافلگیرکننده، فریاد خفتهای است از اعماق جان در پس تحمل سالها ضربات تابه همسرجان وقتی با گفتوگو و مذاکره برای ضرورت خرید آن رینگاسپرت قانع نشده بود.
پایان
گزارش خوان _ ریشه خشم به روایت شرق
...............................
خشم همبستگی اجتماعی را از بین میبرد
ریحانه جولایی خبرنگار شبکه شرق
چند هفته پیش جوانی به هنگام قدم زدن در بوستان نهج البلاغه، در جریان سرقت گوشی موبایل با ضربات متعدد چاقو کشته شد. روایتهای موبایلقاپی، چاقوکشی، نزاع خیابانی و… برای بسیاری از ما رویداد عجیب و تازهای نیست و به گوشمان آشناست؛ چه خودمان قربانی شده باشیم چه نزدیکانمان. سال گذشته مرکز آمار هم از افزایش این جرایم در دهه ۹۰ گزارش داده است.
به گواه آمارهای منتشر شده پزشکی قانونی در سال گذشته، بیش از 591 هزار نفر برای نزاع به این سازمان مراجعه کردهاند که نسبت به سال ۱۴۰۰ افزایش داشته است.همچنین طبق آخرین آماری که این سازمان در 5 ماهه نخست امسال منتشر کرده نشان دهنده مراجعه ۲۷۹ هزار نفر برای نزاع به این سازمان است. این اعداد وارقام که البته فارغ از آمار غیررسمی ست نشان میدهد جامعه به سوی خشنونت پیش میرود.
کدام استانها عصبی تر هستند؟
در این میان برخی استانها آمارهای بیشتری از نزاع را از آن خود کردهاند. مهرماه سال جاری به مناسبت روز جهانی سلامت روان همایشی با همین عنوان در دانشگاه علوم پزشکی ایران برگزار شد و رئیس سازمان نظام روانشناسی ایران در این همایش آماری ازعصبانیترین استانهای کشور ارائه کرد. بر اساس آمارهایی که فتحی آشتیانی ارائه داد، اردبیل، آذربایجان غربی، زنجان، همدان و خراسان شمالی به ترتیب عصبانیترین استانها بودند. پس از آن، البرز، قزوین، کهگیلویه و بویراحمد، چهارمحال و بختیاری و گیلان در رتبههای بعد قرار دارند.
وضعیت سلامت روان جامعه نیازمند توجه بیشتر
پیشتر تجارتنیوز در سلسله گزارشهایی به روند افزایشی آسیبهای اجتماعی و اختلالات روانی پرداخت. بر این اساس، آمار نزاع فردی، قمهکشی و سرقت در دهه 90 به ترتیب 99 درصد، 65 درصد و 39 درصد افزایش داشت. فتحی آشتیانی، رئیس سازمان نظام روانشناسی هم درباره وضعیت سلامت روان در کشور گفته حدود یک سوم جمعیت ایران با اختلالات روانشناسی مواجه هستند. او همچنین گفت که آمارها نشان میدهد رسیدگی به وضعیت سلامت روان در کشور نیاز به توجه بیشتر دارد.
بیکاری و تورم آمار خشونت را بالا میبرند
جامعهشناسان و روانشناسان بر این باورند که مسائل بیرونی مانند مانند بیکاری، تورم، گرانی و فقر این توانایی را دارد که آمار خشونت و نزاع را به آسانی و مرتبا بالا ببرد و نمیتوان آن را انکار یا تکذیب کرد، اما در کنار این عامل بسیار مهم انکار، مسائل درونی ازجمله ناتوانی در کنترل خشم، نداشتن مهارت گفتوگو برای حل مشکل و اجتناب از تنش، و آموزشندیدن نیز تأثیر قابل توجهی در تشدید خشونتها و افزایش آمار درگیریهای خانگی و خیابانی دارد.
بستر ایجاد خشم در جامعه
در همین رابطه دکتر امیرحسین جلالی ندوشن، روانشناس در رابطه با بالا رفتن میزان خشونت مردم جامعه به «شبکه شرق» میگوید: اینکه خشونت در جامعه و میان مردم بالا رفته قابل مشاهده و ملاحظه است. این روزها بر سر کوچکترین مسائل ازجمله جای پارک درگیری صورت میگیرد و همین مورد آمار بالایی را به خود اختصاص داده، اما موضوعی که کمتر به آن توجه میشود این است که روی چنین مسائلی کمتر بررسی و کار کارشناسی شده است.
او در ادامه میگوید: در جامعه امروز ما بستر ایجاد خشم وجود دارد . برای مثال آماری داده شده که ۲۰ هزار توقیف خودر تنها در یکی از استانها که یک میلیون و ۲۰۰ هزار نفر جمعیت دارد صورت گرفته؛ یعنی در استان قم 47هزار پیامک کشف حجاب در خودرو و بیش از ۵۳ هزار تذکر فرستاده شده و پلیس به عنوان افتخار آن را گزارش میکند اما وضعیت تورم و گرانی بررسی نشده است.
شنیدن صدای مردم
این روانشناس همچنین به این نکته اشاره میکند که گرانی در جامعه وجود دارد اما پاسخها غیرمسئولانه است. این مشکلات را سیاستگذاران اجتماعی باید ببیند؛ به عبارتی فکرمیکنم علت خشم، سیاستگذاری، شیوه نامه، آیین نامهها و برخوردها در فضای اداری و دولتی در مدارس است. هر روز صبح سرخط خبرها را که مطالعه کنیم میبیینم چه خبر است. خشم ریشههای دانایی، خلاقیت و همبستگی اجتماعی را میسوزاند.
واکاوی زندگی رضا مقدسی، ۶سال پس از سفر ابدیاش
مقبول منورالفکرها و معیار انقلابیهای رسانه
مهدی توکلیان - کارشناس رسانه و عکاس/ روزنامه جام جم
۱- زندگی کمتر رسانهای و فعال فرهنگی ای در تاریخ انقلاب اسلامی ایران تا این اندازه با عنوان خبرنگار تراز انقلاب اسلامی عجین شده است. این دانشآموخته خراسانی فضای رسانهای، هرچند تکنیک، دریافتها و فعالیتهای رسانهایاش را با آموزههای رسانه و مدیریت رسانهای غرب قوام داد اما نمونهای بیبدیل از درهمآمیختگی مدیریتی رسانهای انقلابی و اسلامیاست؛ اینکه آنقدر جرأتمند و پیشرو در فضای رسانهای کشور بود که در نخستین دهه پس از زندگیاش از لقب «قلممقدس» برای وصفش استفاده شد.
۲- دیدگاه و سبک خاص رفتاری زندهیاد رضا مقدسی در زمانهای شکل میگیرد که موج منورالفکری در فضای رسانهای ایران اسلامی بهطرز بیسابقهای بر رسانههای ایران سیطره پیدا کرده بود. مقدسی دریافته بود ارزشهای مفهومی و محتوای انقلابی در پیش چشم فعالان رسانهای ایرانی شاید کمتر مورد توجه قرارداشته باشد، گذشته را شجاعانه با تکرار و اصرار، بر نوشتار و خروجی مطالب و محتوای رسانهای تحت مدیریتش ارائه کرد و به ذائقه و سلیقه مخاطبان زمان خودش پیوند زد. او دست به هر مضمون یا قصهای که میزد، روایت شخصی خود را که ریشه در انقلاب اسلامی ایران داشت، بازگو میکرد و همواره مشی روایتگری، اول ویژه فعالان رسانه تراز انقلاب اسلامی ایران را در آثارش مراعات میکرد.
۳- استاد رضا مقدسی درواقع شکلی متکاملتر و ترکیبی از اینفوگرافها و نیوزگرافها بود که به یکی از چهرههای مورد علاقه اصحاب رسانه و مخاطبان رسانه تبدیل شده بود. مینیمالخوانها مرید رفتارش بودند و او مصداق دیتایی بود. کاربران این زمانه در جستوجوی راههای کوتاهتر برای دسترسی به بیشترین اطلاعات ودرجذابترین فرمتها هستند. صداقت، صراحت و شفافیت در رفتار و گفتارش از او شخصیتی ساخته بود تا برخی مخالفانش را هم به پذیرش دگرگونیهای بنیادین وادار سازد. او از چهرههای پرمخاطب و علاقهمند پروپاقرص روزنامهنگاران داده محوراست که دادههای رفتاری و اخلاقیاش دامنه وسیعی در دلهای علاقهمندان به رسانه تراز انقلاب ایجاد کرده است.
ادامه 👇👇
۴- اخلاق و انسانیت عناصر ثابت آثار مشخص ومعین مقدسی بودند. او آدمهای همعصر خودرا باهمه رنجها،غمها، قهرمانیها، زیباییها و تلخیهایشان در کالبد رسانهای ریشهدار از اعماق تاریخ انقلاب ایران و متأثر از زیباییشناسی هنر نوین رسانه و ارتباطات به تصویر میکشید. مقدسی ازجمله رسانهایها و روابط عمومیهای پیشتازدرعرصه اخلاق محوری بود.گشادهرویی و کرامت دررفتار و مهربانیاش شاخص بود هرگز خود را استاد بلامنازعی که فصلالخطاب تجسم و تصور رسانه، فرهنگ، هنرو ارتباطات باشد، بیان نکرد و از دوران تحصیل و کار در یک دهه قبلتر فاصله نوری نگرفته بود. مرحوم مقدسی با مقدس مآبی متظاهر و دروغین فاصله بسیاری داشت و ظاهر فریبی را که نشان از بیتقوایی است، از خود بیرون کرده بود. فریاد دنیا گریزی را در قبال فاکتورهای چند ده میلیونی قبول نکرده بود و دین و دنیایش را به ارزانی جابهجا نکرد. مقدسی از مرید بازیهای مرسوم بیزاربود و از تعریف زیادی میرنجید چه برسد به تعریف افرادی که در حلقه عشق و ارادت به خود که اجازه ایجاد ان را نیز نداده بود مبالغه و تیترهای به ظاهر جذاب از او منتشر کنند. حواسش بود که بزرگی کردن یعنی خرج کردن نه از جیب مبارک که از وجود خویش و او وجودش را داشت و بزرگی کردن را با رفتار و کرامت و مهربانی و تواضع به دیگران میآموخت. یادمان باشد بر دلها حکومت میکرد نه بر جانهای عدهای که رزقشان را بهواسطه او دریافت کنند و سر سپرده غیر از مسیر ولایت نبود و برای گذران روزگار خویش در پیش هیچ خط و ربطی که معاند نظام و انقلاب و ولایت فقیه بود، بیجهت سر خم نکرد.
۵- کار و کردار او فقط ارائه محتوای رنگی و به اصطلاح طراحان گرافیک، گرافیکی با جذابیتهای بصری بالا نبود.کار او گزارش و روایت محتوای درونی و باطنی او به بهترین شیوه ممکن کردار در عمل بود. بررسی و واکاوی رفتار و روش او بهترین شیوه جدید و روایت بهتر ماجرای رفتار معلمانه او و رکن اصلی رفتارو مرام او بود. رفتار و عملکردش به آقا رضای مقدسی هویت بخشیده بود و ثابت کرد هویتبخشیدن به افراد بهمراتب آسانتر از هویتدهی به ساختارها، نیروها و نهادهاست.
۶- ازنگاه عمیق وتیزبین این شخصیت رسانهای،روایتهای ناب ارائهمیشد وجوهره اصلی ارادت قلبی اوبه موازین ارزشهای الهی و انقلاب اسلامی ایران در نگاه متفاوتش به رسانههای فعال در آن نسبت به فضای رسانههای جهان حاضر و غرب را شکل میداد. همخوانی و هماهنگی در ارتباط با توقعات عمومی از اوضاع جهان را با تراز انقلاب میسنجید و بیان میکرد؛ به نظر بیشتر افرادی که او را میشناختند و به گواه اکثریت قریب بهاتفاق فعالان رسانه و روزنامهنگاران، او بهگونهای غیرارادی به ارزشهای معنوی توجه داشت و به دور از هرگونه تزویر و ریا برای انجام تکالیف فردی تلاش میکرد. ارادتورزیدنش به ذوات مقدس معصومین(ع) در ابراز ارادتش به حضور در آیینهای عزاداری و مناسبتهای مختلف، آشکار بود. شال سبز ارادتش را با لباس سیاه عزای آلا... بر تن میکرد و در رفتار و کلام، بهگونهای با مردم معاشرت داشت تا دلی را نشکند و خاطری را نیازارد.داوری در قبال دادهها و اطلاعاتش از دیگران، دانش مقدس و توانایی پنهانی در آقای مقدسی ایجاد کرده بود که او را از سایر روزنامهنگاران دیگر متمایز ساخت و میسازد.
ادامه 👇👇
۷- یک وجه مشترک درباره رضا مقدسی که بر جذابیتهای او میافزاید با همه دیدگاهها و نظرها در مورد مقدسی شبیه یکدیگرند؛ در یادداشتها و نوشتههای چهرههای متفاوت با اندیشههای خاص را در ظرف مکان و زمان خودش نگاه کرد. مقدسی رسانههای ایران، مقدس ایرانی است که او برای صیانت و حفاظت از ارزشها و میراث معنوی و سرمایه انسانی اندیشمندش از هیچ تلاشی دریغ نکرد. مرحوم مقدسی برای همه اصحاب رسانه قابل احترام است؛ چون اخلاقمحور کار کرده است و این برای اهل فرهنگ مهمترین و قابلاحترامترین ویژگی یک فعال و استاد رسانه و ارتباطات است هنرمند؛ نویسنده و فعال فرهنگی و رسانهای که خود را بهترین هستی نمیدانست و الباقی را دزد و بیدین و ضدانقلاب و خیانتکار خطاب نمیکرد و هزار بار نگاه از بالا به پایین را در رفتار و کردار و بیاخلاقیهای اخلاقمحور از زعم خود به نمایش نگذاشت. در تصورش، تنها خود را تراز انقلابی و مسلمانی نمیدانست و هرگز در کمترین کردار و گفتاری برتریجویی را به مخاطب القا نکرد. توانسته بود معنای انقلابی بودن را درک کند و هرگز با دیگران در سنجش و قیاس و بیان نکند. اندیشمندی بود که با خواندن کتابهای بیشتر خود را مجتهد در فرهنگ و هنر و رسانه نمیدانست و همگان بهغیر از خود را از خدابرگشتگان نمیپنداشت بهظاهر انسانها، باطن آنها را قضاوت نمیکرد. درتفکیک به تفکیک رسیده بود وسرسپرده خام و کورکورانه اجدادی مکاتب و نحلههای روشنفکران زمانه ارادتورزی نمیکرد و ریشه افکار ناسالم را در لوای ظاهری آراسته نمیپوشاند.تمام اخلاص و تقوای خود را در لباسهای نامنظم و چرکآلودهای که در عرف مردم نیز ناپسند است به نمایش نگذاشت.
۸- با تعاریف دروغین عدهای خود را مظهر پاکی و نجابت نمیدانست و الباقی را کافروملحد و هزارالبته ضد دین ونظام و آقا و رهبری. از رفتارهای مذبذبانه و مزدورانه فراری بود. قید خیلی از چیزها را زده بود. عشق و محبت گوهرهای گرانمایهای هستند که قابل خرید و فروش با متاع دنیایی نیستند و باید در وجود و نهاد هر انسانی نهادینه شده باشد و این یعنی همان رزقی که خیلیها از داشتناش بیبهرهاند و معنای لذت بردن از این نعمت را درک نمیکنند هرچند در عالیترین پستها و مقامهای دنیایی و میزها قرار دارند و سرمایه دنیایی عظیمی دارند اما در سرمایه محبت و معنویت از فقیرترین انسانهای همعصر خود هستند؛ درست برعکس زندهیاد رضا مقدسی که نشاط و انرژی بینهایتش نشان از رضایت و تسلیم او بود. البلا للولا و بیماری چقدر زود پیرش کرده بود... این داروهای خاص. این درمان دردآور و چقدر زود یادمان میرود که مرگ در چند قدمیما هم نزدیکتر ایستاده است و هیچکدام از انسانها نمیدانند تا چه زمان میتوانند راه بروند، بخندند و شادی کنند یا حتی اشک بریزند و گریه کنند و تا چه زمان میتوانند برای رفتن در مجلس عزای معصومین(ع) حضور یابند و افسوس و دریغ که هیچیک از لحظههای بودنمان را با ثانیههای نبودنمان پیوند نمیزنیم تا قدر لحظهها و ارزش زمان شفافتر شود و از گذر عمر بهرهمند.
روزنامهنگار تراز انقلاب
استاد رضا مقدسی همواره نمادروزنامهنگار تراز انقلاب اسلامی است وخواهد ماندچراکه هرگز خود رامیزان سنجش و شاخص تراز انقلابیگری ندانست و هیچگاه خود را بر دیگران ارجح ندانست و ممیزهای برای خود برنشمرد و میزان و ملاک رفتار خود را برای دیگران به رخ نکشید و عاشقانه زیست و ساده و خالصانه برای انقلاب اسلامی در قامت سربازی ولایتپذیر در رفتار و گفتار خود ادای دین کرد. یادش و نامش همواره در تاریخ ایران اسلامی به نیکی ماندگار خواهد ماند.
پایان
رأی میدهم؛ چون پسرم اتیسم دارد
سمانه بهگام
«ولی من رای میدم. چون پسرم اتیسم داره.» همینکه جملهام تمام شد با ترمز محکم و ناگهانی راننده، همه هُل خوردیم سمت جلو. نمیدانم خشونت توی ترمزش به خاطر تعجب بود یا از مخالفت صریح و قاطعم با حرفهایش جا خورد. مسافران در حال نچ نچ داشتند خودشان را به عقب بر میگرداندند که راننده پنجرهاش را پایین کشید تا صدای «گوسفند» گفتنش به ماشین جلویی برسد.
از پنجره باز شده، سوز هوای بهمنماه میخورد توی صورتم و مرا با خودش به بهمن پارسال میبرد؛ وقتی که توی همین تاکسیهای سبز رنگ نشسته بودم و بین انگشتهایمْ کاغذ آدرس داروخانهای در کوچه پس کوچههای جنتآباد شمالی را فشار میدادم. یک واسطه بهم اطمینان داده بود که آنجا رسپیریدون دارد؛ قرصی کوچکتر از عدس. اندازه نقطهای که توی زندگی پسرم بین کلمه مرگ و زندگی فاصله میانداخت.
پسر دو ساله من، درکی از ارتفاع نداشت. این یک نوع کمحسی در اتیسم است. بدون آن قرص، ممکن بود خودش را از هر بالا بلندی به پایین پرتاب کند. آن سطح مرتفع میخواست مبل باشد یا قلهی سرسرهای در پارک. میتوانست پشت بام خانهای سه طبقه باشد یا پنجره باز ماشین در حال حرکت.
وقتی به مقصد رسیدیم هوا تاریک شده بود. رفتم توی داروخانه خلوت. ناخودآگاه با صدای پایینتر از معمول از مرد پشت شیشه پرسیدم رسپیریدون دارید؟ مرد چند ثانیهای به من نگاه کرد. انگار میخواست از دزاژ استیصال صورتم شناساییام کند که آیا واقعا کودک اتیستیک دارم یا نه. منتظر جواب دستگاه خیالی دروغسنجیاش نماندم. نسخه را از کیفم بیرون کشیدم و گفتم «آقا بخدا برای همین کاغذ ۳۷۰ تومن پول ویزیت روانپزشک اطفال دادم. ثبت اینترنتی هم هست. میتونید کدملی بچهمو چک کنید.» بغض اگر چهره داشت، در آن لحظه حتما شکل من بود. سراغ رایانهاش نرفت. فقط جوری با احتیاط و آهسته برگه قرص را روی پیشخان گذاشت که انگار داریم کوکائین رد و بدل میکنیم. تشکرکنان قرص را توی دستم فشار دادم. هنوز در خروجی را باز نکرده بودم که صدای مرد توی داروخانه پیچید: «خانم این آخریش بود. دیگه اینجا نیاین.» آنجا به اشکهایم اجازه ریختن ندادم. اما کمتر از یک هفته بعدْ دیگر دلیلی برای اختفای اضطرابم نداشتم و میشد راحت و رها گریه کنم. توی تاکسی بودم. قرصهای تو برگه یا بهتر بگویم، روزهای آرامش خانهمان، تمام شده بود. صبح زود، کاسهی چه کنم را برداشته بودم تا آن را سمت متصدی داروخانه سیزده آبان بگیرم. راننده، رادیو را برای اخبار ساعت هفت روشن کرد. گوینده اخبار، اول مطمئنمان کرد که اینجا تهران است؛ و صدا، صدای جمهوری اسلامی ایران. بعد جوری که انگار مخاطبش فقط خود خود من باشم متن اولین خبر را خواند: «دانشمندان ایرانی توانستند قرص رسپیریدون را بومیسازی کنند. ماده اولیه این دارو در لیست جدید تحریمها علیه ایران قرار داشت. این دارو برای درمان و کنترل اتیسم به کار میرود...»
نه صورتم را پوشاندم و نه صدایم را پایین آوردم. اشک شادی که پنهان کردن ندارد. شیرینتر این که تنها بیست روز بعد، همسرم با سه برگه رسپیریدون از داروخانهی محلهمان به خانه آمد.
من رای میدهم چون پسرم اتیسم دارد. چون میدانم اگر با صندوقهای خالی اقتدار و امنیت این مملکت خال بردارد، هزاران مادر نگران مثل من، باید برای داروهای سادهای مثل تببر و سرماخوردگی، مسیر پر رنج مرا طی کنند. تازه معلوم نیست آن موقع اصلا سیزده آبانی باشد...
صدای بوق ممتد راننده مرا به بهمن ۱۴۰۲ و حوالی انتخابات برگرداند. زنی با غیظ داشت راجع به چای دبش و قیمت گوشت و شاسیبلندهای نمایندهها حرف میزد. پسر جوان کنارش که نگاه خیرهی معذبکنندهای به یقهی باز زن داشت، در تایید حرفش گفت: «آدم یه گوسفند توی مراتع سوییس باشه شرف داره به اینکه یه شهروند باشه تو این مملکت خراب شده» خواستم بگویم خیلی از مردمان سرزمینهای جنگ زده اطرافمان هم رفتند سوییس؛ منتها مثل گوشت گوسفندی، قلب و چشم و کلیهشان با قاچاق اعضای بدن رفت توی فریزرهای اروپا نه مراتع سرسبزش! اما نمیشد. چون هم به مقصد رسیده بودم و هم بعید بود پسرک خبری از آمار شهروندان ربوده شده یا مفقود شدهی لیبی و عراق و سوریه، در خلال جنگهای داخلیشان داشته باشد.
در را که برای پیاده شدن باز کردم از راننده پرسیدم: «این عبارت *آهسته ببندید* که زیر دستگیره نوشته رو خودتون میدید بزنن یا سازمان تاکسیرانی برای همه ماشینا میزنه؟» راننده که انگار سر درد و دلش باز شده باشد گفت: «نه خواهر من! خودم زدم. خون دل خوردم تا این ماشینو خریدم. مردم مراعات نمیکنن که! باید خودم حواسم بهش باشه. به امید به این و اون باشیم که کلامون پس معرکه است.» با خندهام تاییدی نثارش کردم و گفتم: «چقدر خوبه آدم به چیزی که مال خودش میدونه تعلق و تعصب داشته باشه، حالا چه ماشینش باشه، چه وطنش!»
از این طرف که منم راه کاروان باز است...
محمدامین نوروزی، مستندساز
بهنظر نگارنده دیدن بادقت مستند «غیررسمی6» برای تمام مدیران فرهنگی، هنری و رسانهای نظام واجب است. سبک، رفتار و مواجهه رهبری با اهالی فرهنگ و هنر را باید از این مستند بیاموزند؛ این نکته که میبایست در جایگاه کارشناسی و نظرات تخصصی رفتار کرد و حرف دقیق زد. بخش بسیار جذابتر مستند نوع مواجهه ایشان با مخالفان مثل ماجرای ایرج افشار و هوشنگ ابتهاج و... بود. علی لاریجانی میگوید ایشان پناهگاه هنرمندان و نویسندگانی بودند که اوایل انقلاب دستگیرشان میکردند یا جایی که چینیفروشان خاطره نقل میکند نویسنده قبلانقلابی که در کانون فعالیت میکرده است را رهبری توصیه میکند نگه دارید و خلاصه رسیدگی به امور مختلف افرادی که بعضا مشخص است که با نظام و رهبری زاویه دارند.
در مقابل این رفتار رهبری شاهد رفتار مدیران هنری رسانهای نظام هستیم که از دوست دشمن میسازند. مصادیق زیاد است. از افراد روشنفکر همراه نظام که الان رانده و زاویهدار شدهاند بگذریم، خودیهایی را دریابیم که مذهبی و حزباللهی هستند، اما در سیکل این مدیران کارنابلد دارند تبدیل به آدمبده و شارلاتان میشوند و کارکردن برایشان بسیار سخت شده است.
حدادعادل در مستند غیررسمی6 از قول رهبری میگوید اگر اول انقلاب ما سرمان شلوغ نبود و به فلان افراد رسیدگی میکردیم، شاید اینها اینقدر موضع مخالف نمیگرفتند. حال با برخی مدیرانی سروکار داریم که هرچند مسئولیت مستقیم آنهاست و به غیر از این کاری ندارند، کارشان شده راندن آدمهایی که سالهای سال کار میکردند و با نظام و انقلاب همراهی کردند؛ خودیها را ناخودی میکنند.
مدیرانی که «از دوست، دشمن میسازند» هیچگاه مدیران و رهبران موفقی برای دین خدا و نظام نخواهند بود؛ چراکه دین خدا هم جز محبت و لطف نیست. افراد لطیف مردم را به سمت دین سوق میدهند و افراد خشکمذهب مردم را از دین زده میکنند. این مساله لطافت با اولویت بالا درخصوص هنرمندان صادقتر است؛ چراکه هنرمندان افراد لطیفتر و نرم و نازک و شکنندهتری هستند.
حال مدیران ناکاربلد و خودمحور برای اینکه اشتباهات خود را مالهکشی کنند، یا چیزهای مهم را خرج خود میکنند یا تن به ابتذال و ریخت و پاش میدهند، برای اینکه خود را مقبول و دور خود را شلوغ نشان بدهند. بالعکس فردی که توانایی، سعهصدر و محبت و جاذبه دارد، دامنه دوستان را با حفظ اصول و تن ندادن به ابتذال و نیرنگ بیشتر میکند.
وقتی مستند غیررسمی 6 را میبینید، بعد آن باور میکنید رهبری که با توصیه، هنرمند مخالف و زاویهدار اساسی را حفظ میکنند و در سبد فرهنگی نظام نگه میدارند، همین ایشان دستور به حذف و طرد افرادی بدهند که سالهای سال روی آنتن جمهوری اسلامی بودهاند و در همه مناسبتهای مذهبی و انقلابی همراهی و همدلی داشتهاند؟ مستند غیررسمی6 در جمعبندی و فینال مستند خیلی هوشمندانه نقد مدیران غیرمتخصصی را میکند که با حضرتآقا حضرتآقا گفتن، منویات و تفسیر به رایهای خودشان را انجام میدهند و کارهای اشتباه خود را به اسم ایشان تمام میکنند؛ مسالهای که بارها از گذشته تا به امروز شاهد آن بودیم.
دوستانی که مدیر هنری و رسانه هستید؛ پادگانی و دستورمحور عمل کردن، در حوزه فرهنگ و هنر جواب نمیدهد، اینکه صرفا با گروه و گنگ مخصوص به طیف خود کار کنید و گروهها و سلیقههای دیگر را کنار بگذارید، جواب نمیدهد و بدانید کار فرهنگیهنری اثرگذاری عمومی نمیکند. راهبند نباشید، اهل گفتوگوی محترمانه و تعامل باشید. مهمتر از همه مقبولیت و اعتماد هنرمندان و مردم را از خود سلب میکنید و اعتبار تشکیلات خود را زیر سوال میبرید. این اعتبار بزرگترین بیتالمالی است که به شما امانت داده شده است. یک مدیر و نهاد فرهنگی بیش از همه باید جایگاه و اعتبار در ذهنها و دلها داشته باشد؛ این اعتبار اگر از بین برود، درست کردن آن بسیار سخت و دشوار است. حرف سرهنگی در این مستند را خوب گوش کنید:
ادبیات و هنر، وزیر و وکیل نمیخواهد؛ پدر میخواهد؛ ایشان، [رهبری] پدری میکنند.
پدر دلسوز است. پدر صبور است. پدر غصهدار ایرادات و مشکلات فرزندان خود است. آنها را طرد و نفی نمیکند. مشکلات را در درون خانواده حل میکند. همانطور که پیامبر رحمت و پدر امت اسلامی اینگونه بود.
«به مرحمت خدا بود که با خلق مهربان گشتی و اگر تندخو و سختدل بودی مردم از گرد تو متفرق میشدند؛ پس از [بدی] آنان درگذر و برای آنها طلب آمرزش کن و (برای دلجویی آنها) در کار با آنها مشورت کن.» (آلعمران،159).
🔹بیماری، سیستمی است
✍️محمدسروش محلاتی
پرده اول:
اینجا درمانگاه قرآن و عترت است، چند قدمی حرم حضرت معصومه. همان خانهای که علامه طباطبایی روزگاری به اجاره در آن سکونت داشت، بعدا مرحوم آیت الله فقیهی آن را کتابخانه کرد و بعد درمانگاه خیریه شد.
مراجعه کنندگان غالبا از اقشار محروم جامعه اند. خانم جوان کودک خود را برای جراحی ختنه به درمانگاه آورده و مادر و خواهرش هم او را همراهی میکنند، پس از معطلی کار جراحی تمام شده و مادر خسته و نگران، فرزندش را در آغوش دارد و هر دو دستش در گیر است که شال از سرش میافتد و بقیه ماجرا.....
اینجا درمانگاه است، نه مجلس فساد و عیاشی. اینجا درمانگاه است و یک مادر پریشان، اینجا درمانگاه است و یک کودک مصدوم در آغوش
پرده دوم:
طلبه ای که شاهد این صحنه است از این صحنه عکس میگیرد، مگر عکس گرفتن از صحنه گناه، نهی از منکر است و ما مجاز به این کار هستیم؟
بله، همه ما باید عضو شبکه و سازمان حسبه باشیم و اطلاعاتمان را در اختیار سازمان قرار دهیم و در آنجا ثبت شود! سازمانی که از بدعتهای بنی امیه بود و برای ژست دینی گرفتن، بنی عباس آن را تقویت کردند. باید عکس گرفت و باید پرونده سازی کرد و به استناد آن افراد را تحت تعقیب قضایی قرار داد. چرا این کار را نکنیم؟ مگر پلیس این کار را نمیکند و مگر ما بسیجیان مانند پلیس ضابط حکومت نیستیم و این مسئولیت را برعهده نداریم؟!
حالا، آیا این نهی از منکر، با ضوابط شرعی سازگار است؟ بنظر آنها این سوال هم بیجاست. میگویند : ما امر به معروف را از نظام میگیریم. امر به معروف فقهی پاسخگوی زمان ما نیست و با آن نمیتوان کار کرد و جلوی شیوع فساد را با آن نمیتوان گرفت. آری اگر حساب شرع باشد، کدام شرع اجازه تعرض به چنین زنی در چنین شرایطی را میدهد؟ مگر نهی از منکر با عکس و فیلم گرفتن شروع میشود؟ و مگر شرط احتمال تاثیر با این روشها رعایت میشود؟ و مگر شرط عدم مفسده، مورد توجه قرار میگیرد؟
اگر این مادر در درمانگاه نبود و آن تشنج نیم ساعته در جای دیگری اتفاق افتاده بود و بلافاصله پزشک اقدام نمیکرد، چه بلایی بر سر آن زن میآمد؟ کدام شرع اجازه چنین منکری مخاطره آمیزی به مامور نهی از منکر میدهد؟!
پرده سوم:
زن جوان که نوزاد مجروح در بغل دارد، چرا ناراحت و عصبانی است؟ مساله تذکر لسانی نیست تا بتوان از کنار آن گذشت، مسئله این است که این عکس به عنوان یک سند در اختیار چه نهادهایی قرار میگیرد و بر آینده او و همسر و خانواده اش، چه تاثیری خواهد داشت؟ آیا او یا همسرش را از محل کارش، اخراج نخواهند کرد؟ آیا او میتواند در آینده اتهام تجاهر به فسق و عدم التزام عملی به اسلام را از پرونده خود پاک کند؟ آیا اگر فردا به پست و مقامی پیدا کرد و یا از مردم برای مسئولیتی رای گرفت، رقیبانش این عکس را برای حذف او منتشر نخواهند کرد و او را از کرسی مجلس محروم نخواهند نمود؟! پس او فقط تقاضای پاک کردن عکس را دارد و در برابر پیشنهاد شکایت، آن را نمیپذیرد. چرا از آن طلبه عکاس شکایت کند و پرونده خود را قطورتر نماید و خانواده خود را در معرض بیچارگی قرار دهد؟ آیا چاره ای جز عدم پیگیری دارد؟
پرده چهارم:
حالا میگویند همه چیز عادی است و حادثه غیر مترقبه ای اتفاق نیافتاده، عکس گرفتن مقدمه نهی از منکر برای رساندن به حکومت اسلامی بوده و اعتراض در برابر آن هم، اعتراض به نهی از منکر و گناه دوم است.
پس چه چیزی غیر عادی است؟ مساله مهم و قابل پیگیری این است که فیلم این اتفاق از کجا به بیرون درز پیدا کرده!! این موضوع است که باید همه ماموران را برای کشف آن بسیج کرد! چرا جنایت اسیدپاشی به صورت دختران در اصفهان، مسکوت ماند و هیچ سرنخی از آن کشف نشد و جنایتکاران در کمال امنیت بسر میبرند؟ چون فیلمی از صحنه ها وجود ندارد و راه برای کتمان کردن باز است و دیوار حاشا بلند است. میگویند: ما باید چهره نظام مقدس را پاک نگهداریم. بقیه مسائل چندان مهم نیستند.
حکومت میتواند همه جا بشکل محسوس و نامحسوس از ما تصویر برداری کند. حکومت میتواند بر اساس آن تصویرها افراد را متهم و بلکه مجازات نماید، حکومت میتواند از ارائه آن تصویرها به افراد آسیب دیده برای شکایت در محاکم امتناع کند و حکومت میتواند و میتواند و میتواند.... ولی شهروند چه پناهی دارد؟
اینک در جوار اباعبد الله الحسین ع هستم و زیارت عاشورا از بلندگوها پخش میشود و شیعیان میگویند: لعن و نفرین بر اول ظالمان و بر همه آنان که آن شیوه را در طول تاریخ ادامه داده اند، مبادا ما هم مشمول این لعنها باشیم و لعنها بخودمان برگردد.
پایان
کسینجر، پالانی برای همه فصول
سمیه رستمی
وقتی عزرائیل آخرین ذره از جانِ هنری فورد کسینجر (نظریهپرداز و سیاستمدار مطرح) را در صدسالگیاش بیرون کشید با خوشحالی جیغ زد: Finally, I just did it
هنگامی که دید از فرکانس صدایش پرهای ملائک ریخته، خودش را جمعوجور کرد و با صدایی ملکوتی گفت: به حول و قوه الهی بالأخره جانش درآمد. کسینجر استراتژیست قهار و دیپلمات نابغهای بود که بارها مأموران قبض روح را با پرسشی آچمز کرده بود؛ مثلاً میگفت: میدانید تحمیل عدالت به گروهی، بیعدالتی است؟
اگر جناب عزرائیل میدانست قرار است برای قبض روح وی چه مرارتهایی تحمل کند، زمانی که در خانوادهی یهودی آلمانی به دنیا آمد، زبان باز نکرده، مرجوعش میکرد.
کسینجر پانزدهساله بود که خانوادهاش جلوپلاس خود را جمع کردند و رفتند آمریکا. آنها میدانستند شاید بشود با ملکالموت بر سر زمان مرگ مصالحه کنند؛ اما حرف توی کَت هیتلر نمیرفت. هنری کسینجر همزمان با تحصیل در مدرسه شبانه در کارخانهی فرچهی اصلاح صورت دستبهکار شد. معلوم نیست کدام شیر پالم خوردهای به او گفته بود کارش خدمت بزرگی در جهت اصلاح بشریت است. این جمله آینده کسینجر را به سر زلف فرچهی اصلاح گره کور زد.
کسینجر پس از نوشتن انشای علم بهتر است یا ثروت، برایش واضح و مبرهن شده بود، فقط پدرزن کارخانهدار جواب است؛ پس تصمیم گرفت حسابداری بخواند تا حسابدار کارخانهای بشود و باقی قضایا؛ اما دست تقدیر زد پس کلهاش و گفت: چه غلطا! و برای خدمت سربازی فرستادش آلمان. آنجا مأمور خفتکردن افسران گشتاپو شد. وظیفهاش را جوری خوب انجام داد که ادارهی شهر کوچکی را به او سپردند. بازهم گویا یک شیر پالم خوردهای به او گفته بود: ببینم! چندمَرده حلاجی؟ برایش، حلاجی را هم «زدن پشم» ترجمه کرده بودند. تجربهی کارخانهی فرچهسازی و سربازی موجب شد بعد از جنگ در رشتهی علوم سیاسی دانشگاه هاروارد تا مقطع دکترا تحصیل کند.
با حمایت از نیکسون، کمکم به دنیای زدودن پشم، جهت اصلاح جهان پا گذاشت. صابونِ اصلاح کسینجر در زمان تصدی وزارت امورخارجهی نیکسون و جرالد فورد، به تن مردم ویتنام، لائوس و کامبوج خورد و الحق حسابی کف کرد. وی صابون و تیغ اصلاحش را به پاکستان در نسلکشی مردم بنگلادش امانت داد. از سر خیرخواهی یک هُل ریز هم به پینوشه داد تا سر مردم شیلی را از بیخ حلقشان تروتمیز بتراشد. وسط مسطهای اصلاحاتش بود که نصف جایزهی صلح نوبل را دادند دستش. نصف دیگر جایزه را به «له دوک تو» دادند که نپذیرفت. شاید نیت کمیتهی جایزهی صلح نوبل این بود که کسینجر از روی جایزه خجالت بکشد و دیگر دنبال جنگ نرود؛ اما انگار «جنگ اول به از صلح آخر» برایش بد معنا شده بود. اول جنگ راه میانداخت تا بعد ماچوموچ آشتیکنان راه بیندازد.
وقتی فهمید چطور با پنبه سر ببرد... نه... چیز... اصلاح کند، خیلی نرم آمد سروقت خاورمیانه که گوشهای نشسته بود، نان و نفتش را سق میزد. برای کشیدن نَسَق کشورهای این منطقه نیاز به شاهمهره داشت. محمدرضا پهلوی ملقب به ممل بابا، خرمهرهای بود که میتوانست این نقش را بهخوبی ایفا کند. او که سینهچاک سیاست واقعگرایانه بود، بهشدت باسیاست ماکیاولی صفا میکرد. هِنری با استفاده از ضعفهای اخلاقی شاه افسار او را در دست گرفت.
ابتدا فوت محکمی در مشت شاه کرد؛ یعنی از شیر مرغ تا بمب هستهای که... نه... جیز بود؛ ولی هرچه به دستش رسید فارغ از اینکه اصلاً در جغرافیای ایران کاربرد دارد یا نه برای شاه فرستاد. در ازایش چند بشکه از همین نفتهایی را گرفت که در جنوب فتوفراوان ریخته بود. بعدها با جنگ تحمیلی مشخص شد که بعضی از این تسلیحات را پشت بازار سِد اِسمال با کیسه نمک هم معاوضه نمیکنند. حمایت تمامقد کسینجر از شاه باعث شد او کاملاً در نقشش فرو برود و جدیجدی خیال کند پشمی به کلاهش هست.
ادامه 👇👇
طنز کسینجر👇
بیشتر از اینکه شتر در خواب پنبهدانه ببیند، کسینجر برای ایران خوابهای رنگی دیده بود؛ البته در کتابهایش خیلی از این خوابها و تعبیرهایش حرفی نزده؛ لابد ترسیده ریا بشود. بعضی معتقدند وی برای اینکه نشان دهد انقلاب ایران هیچ درد نداشته، خیلی سوسکی از کنارش گذشته است. حتی وی به وزیر خارجهی شوروی گفته بود: انقلاب ایران باعث شد ما فقط یک پایگاه را از دست بدهیم؛ ولی ایران بعدازاین سردسته حرکتهای آزادیبخش در منطقه خواهد بود. نظریهی توازن و کمربند شیعی که آمریکا در پی آن، مجبور شد داعش و طالبان را بزاید تا این دو، سر مردم را گوشتاگوش و خشکخشک اصلاح کنند هم صرفاً یک شوخی بود جهت خنده.
کسینجر پس از ترک دولت، با تأسیس «مؤسسه مشاوره ژئوپلیتیک کسینجر اسوسییتس» کاسبی کوچکی راه انداخت؛ ولی هر حزبی که کلید کاخ سفید را گرفت، دکترین نظم نوین جهانی او را رونویسی کرد. ناگفته نماند نظم نوین جهانی به روح همه بستگان نسبی، سببی، تنی و ناتنی کسینجر اشارتهایی دارد.
او با کشتار حدود سهمیلیون نفر، عزرائیل و بروبچ ادارهی قبض روح را سرگرم کرده بود تا سراغش نروند. این اواخر خود عزرائیل کشیک میکشید که در یک لحظهی طلایی ریق رحمت را به او بنوشاند. درست زمانی که کسینجر با هوش مصنوعی چت میکرد و از زیر زبانش حرف میکشید، عزرائیل وی را با فلاکت سوار شتر مرگ کرد.
حرفزدن پشت سر مرده خوبیت ندارد؛ ولی امان از حرف مردم که میگفتند: کسینجر تاجر اسلحه بود. دو فرزندش برای پایاندادن به این شایعه، پس از مرگ نابهنگامش اعلام کردند مراسم یادبود خودمانی میگیرند. فکوفامیل و دوستان هزینه تاج گل را خشکه حساب کنند. درباره علت مرگ او هم سکوت کردند؛ انگار که شارژ مرحوم پدر ته کشیده باشد. با گذشت چند ماه از قبض روح کسینجر، عزرائیل در مرخصی استعلاجی به سر میبرد یا دورکاری میکند؛ اما نکیر و منکر در حال مذاکرهاند تا به جناب هنری کسینجر ثابت کنند مفهوم اصلاحات جهانی را بد فهمیده؛ چون مرحوم حاضر نیست به سؤالات آنها پاسخ بدهد و میگوید: لازم نیست سیاستمداران، پاسخگوی مردم باشند.
پایان
بهار طبیعت و عبادت؛ پیوند فرهنگی اقوام ایرانی
فرصتی فراروی اصحاب فرهنگ، هنر و رسانه
جام جم | مهدی توکلیان
۱- زمان حاضررا میتوان دوره گذار از حیات قومی به حیات شهری دانست. امروزه شهرها و کلانشهرها دارای جمعیت متفاوتی از اقوام مختلف هستند. گردهم آوردن افرادی از اقوام گوناگون از چهار گوشه ایران وهمزیستی وهمکاری ایشان بایکدیگر درفضایی واحد بهعنوان نمونهای ازکشور ایران گامی مهم درراه احیای ویژگیهای قومی و فرهنگی است.
هرچند تسلط فرهنگی غرب و جهانبینی خرد انسانگرا، ارزشهای موجود در بسیاری از جوامع را طی چند قرن اخیر دستخوش تغییرات شگرفی قرار داده اما فرهنگهای زنده، همچون انسانهایی که آفریننده آن هستند، همیشه ققنوسوار، توان از نو برخاستن را دارند و به همین دلیل باید از تاریخ و فرهنگ گذشته نیز الهام گرفت.
۲- وجود اقوام ایرانی در مرکز ایران اسلامی فرصتی برای به نمایش گذاشتن ویژگیهای فرهنگی اقوام گوناگون ساکن ایران است تا امکان نمود ارزشهای اقوام ایرانی فراهم آمده و زمینه آشنایی اقوام با یکدیگر مهیا شود؛ فرصتی مناسب و ایامی خاص که در آن همه در تجربه دیدن و شنیدن مشترک هستند و دستکم با ردوبدلکردن چند نگاه یکدیگر را به رسمیت میشناسند. اینگونه گردآوردن اقوام موجبات تعامل را سبب میشود. فرارسیدن بهار طبیعت و همزمانی آن با ماه عبادت و نیایش زمینه برونداد مثبت ارزشهای قومی با هدف نمود اصل کثرت در عین وحدت اقوام ایرانی را فراهم میکند. شریکشدن در تجربه مثبت، انسانها را به یکدیگر نزدیک و در قبول یکدیگر آنچنان که هستند یاری میکند.
۳- مکانهای عمومی بسان مسجدها، حسینیهها و تکیهگاهها در ایام مناسبتی خاصی از سال چون ماه مبارک رمضان و محرم و صفر ابزار از بین بردن احساسات خشونتبار شهری میشوند که در اثر تنهایی و بیتوجهی متوجه شهرنشینان جدید است. در حالی که افراد پس از انجام یک مراسم یا شریکشدن در طعمی برابر ممکن است فقط لحظهای مشترک را تجربه کنند اما همین اشتراک در احساس، خشونت بیگانگی را تلطیف میکند. مکان عمومی لحظهای آرام و گذراست؛ لحظهای است که در عبور و مرور روزمره شهری سکون دارد و تفکر و آموزش در آن رایج است؛ البته این نیز بخش مهمی از زندگی شهری است که انسان در سرعت و بیتفاوتی که هر شهر بزرگ آن را تولید میکند، برای حیات سالم شهری به آن نیاز دارد.
۴- سنتها و آداب و رسوم اقوام مختلف ایرانی در بستر مکانهای عمومی آموزنده، شکلی جدید میگیرند و براساس اعتقادات مردمان همان منطقه، خاستگاه شهروندان همان زیستبوم میشوند؛ هرچند نتیجه یک زندگی مشترک کوتاهمدت است اما واقعیت آن فراتجربهای است. به بیان دیگر بهرهور با پیگیری موضوعاتی مرتبط با اطلاعات کسبکرده و تجربههای نوین حضور در این فضای معنوی، ناخودآگاه، اثراتی بلندمدت از این حضور، تجربه و ادراک را میپذیرد. آنچه میتواند به این تجربه از دیگری کمک کند، موجودیت ارائههای هنرمندانه تصویری و مبتنی بر شناخت از آیین و فرهنگ، تصاویر و نگارگریهای کهنه و مدرن براساس آموزههای دینی، اشیای قدمتدار میراثی و تمدنی سرزمینها و اقوام مختلف، تجربه بهرهمندی از خوراکهای مطبوع و سنتی اقوام هر منطقه و دیدن مراسمها و آیینهای سنتی و رسوم قدیمی است. از این رو، ضرورت توجه به برگزاری مراسمهای آیینی و سنتی با تکیه بر اصل تنوع مکان، از تعریف و تنظیم رخداد فعالیتهای غیرهمسو با آیینهای ایرانی-اسلامی جلوگیری شود.
ادامه👇