« مصباحى كه مصباح نبود ».pdf
47.6K
.
بابت انتشار این یادداشت👆 پوزش می خواهیم
صرفا می خواهم بگویم اگر روزی قلم را یاد گرفتید «زشت ننویسید و به رقیب تان دشنام ندهید»
عبدالکریم سروش برای سالگرد علامه مصباح نوشته اما مرگ ادبیات و ادب خود را رقم زده است.
#نقد
یادداشت طنز؛
هابرماس و رینگاسپرتی برای اهل خرد
🖌 سمیه رستمی
یکی از نظریههای فلسفی این اواخر «کنش ارتباطی» است. جهت جلوگیری از گریپاژ مغز، هنگام زور زدن برای فهمش، این نظریه به زبان خودمانی یعنی وقتی انسانها، زبان همدیگر را میفهمند که مثل آدم و منطقی با هم حرف بزنند.
این نظریه از ذهن فیلسوف آلمانی، یورگن هابرماس تراوشیده که وی اندکی از فسیل دایناسورهای دوره ژوراسیک جوانتر است. او در تاریخ ۱۸ ژوئن المُئَژَن سال ۱۳۲۹ متولد شده و این اواخر آتشنشانی محله، روز تولدش در آمادهباش به سر میبرد تا جلوی آتشسوزی حاصل از شمع کیک تولد ایشان را بگیرد. انصافاً هر بشری با شنیدن نظریات این فیلسوف بزرگ با خودش میگوید چه نظریهای؟! قطعاً از روحی عاشق و قلبی مهربان سرچشمه گرفته و طبیعی است که میرود تهوتوی این آدم را پیدا کند.
ویکیپدیا درباره این فیلسوف آلمانی اطلاعات خاصی نداده و حتی دین و ایمانش را هم نگفته. فقط در عین ناپرهیزی، گرا داده: یورگنجان وقتی دهساله داشت و هنوز جوشهای بلوغ، پلاغ پُلوغ روی صورتش، شرف حضور پیدا نکرده بودند، نازبچه به سازمان جوانان هیتلری پیوسته و در جنگ جهانی دوم به جنگ فراخوانده شده که نشانهای است برای اهل خرد.
شاید تأثیر همین جنگ رفتن بود که بعدها هابرماس نظریاتی در باب مذاکره، گفتوگو و رسیدن به تفاهم را مطرح کرد و سیس خرس مهربون را برداشت؛ البته نمیتوان نظر قطعی داد که شرایط زندگی متأهلی وی در نظریاتش نقش داشته یا نظریاتش در زندگی زناشویی او. ویکیپدیا هم فقط گفته که زنی داشت و سه فرزند از آبوگل درآمده که چشموچراغیاند برای ننه ـ بابا. آنقدر زندگی خانوادگی او بیغلوغش بوده که میشود گفت که هابرماس از همین نظریه برای خانواده خودش برده و راضی بودند. این هم نشانهای است برای اهل خرد.
یورگن هابرماس میگوید: بشر از طریق زبان مشترک میتواند به درک یکدیگر و در نهایت تفاهم برسد؛ یعنی طبق گفتهاش هر فروشنده دورهگردی میتواند فقط از طریق گفتوگو و چربزبانی، رینگاسپرت تراکتور قرن چهارم میلادی، متعلق به لویی شماره فلان را به جناب هابرماس غالب کند؛ طوری که وی احساس کند حیات و مماتش در گرو همین رینگاسپرت است ولاغیر. احتمالاً فقط مشکل قانعکردن همسرش برای ضرورت خرید اینشی، کمی مشکلساز بوده که امید داشته از طریق گفتوگو حلش کند.
بهظاهر نظریه آقای یورگن خیلی بدیهی است؛ ولی وجداناً آدم اینهمه عمر کند، در دانشگاه گوتینگن، بن، زوریخ تحصیل کند، حرفهای فلاسفهای مثل وبر، دورکیم، مید، فروید، مارکس، نیچه، کانت، هگل، هایدگر، پیاژه، مارکوزه و دیگر فلاسفه تأثیر قرقره کند، تازه مدتی شاگردی آدونور (کلهگنده مکتب فرانکفورت) را بکند تا خودش را بچسباند به مکتب فرانکفورت و در نهایت ببیند همه فلاسفه غربی تهِ دیگِ نظریات بشری را چنان با زبان لیس زدهاند که وقتی نوبت به او رسیده، فقط مقادیری پژواک صدای جیر، جیر به او میماسد. نظریات هابرماس از همین جنس صداهاست؛ ولی وی آنقدر محکم به تهِ دیگ نظریات غرب قاشق کشیده که صدای قییییژ بلند شده. او از مجموعه قیژقیژهایش کتابی با نام دگرگونی ساختاری حوزه عمومی منتشر کرد که کتاب بترکانی بود و پرخواننده شد. بعد از انتشار این کتاب در سال ۱۹۸۱ او بزرگترین اثر خود یعنی نظریه کنش ارتباطی را رونمایی کرد.
ادامه👇👇
صدای قیژ این نظریه که بر پایه تفاهم و گفتوگو بود به گوش عدهای در ایران خوشآمد. اینها همانهایی بودند که میگفتند حتی آواز دهل هم از غرب خوش است؛ پس پیرمرد را با کمال احترام خِرکش کردند آوردند ایران و گفتند: آی آدمها که توهم توطئه دارید! دوره دعوا و یقهگیری با غرب تمام شده؛ چون اینها دارند از گفتوگو، تفاهم و گلوبلبل حرف میزنند. یورگنِ بابا! بگو صلح! بگو تفاهم! بگو کنش ارتباطی! عموییها ببینند. آنقدر در جایجای بدنشان شادی جفتک میزد که ندیدند جناب مولوی گوشهای نشسته و منگوله کلاهش را میجود و با غرولند میگوید: پس عمه من بود، سرایید از محبت خارها گل میشود؟ تازه! همدلی از همزبانی بهتر است چی پس؟ فقط شعر ما خار داشت؟ فردوسی هم در جوابش گفته بود: البته شعر شما که خار داشت؛ ولی منو بگو که بسی رنج بردم در آن سال سی که اینا به اسم کنش ارتباطی لگد بزنن به زبان فارسی. کاش یه جوری شاهنامه رو مینوشتم که افراسیاب بیاد خاک ایران رو به توبره بکشه؛ نه ز تاک، نشان بماند نه تاکنشان!
این اهل خرد، خیلی نرم از بغل حمایت هابرماس در حمله آمریکا به صربها رد شدند و نخواستند خردشان را خرج کنند تا بفهمند اگر هابرماس به گفتوگو معتقد است چرا از جنگ حمایت کرد؟ و اگر مذاکره همه مشکلات بشر را حل میکند، چرا مذاکرات فلسطین اینقدر طولانی شده که استخوان فک رهبران فلسطین و اسرائیل سایید و لولایش دررفت؛ ولی ثمر نداشت. جناب هابرماس در این آخرین شاهکار، یا نظریه خودش را درست فهم نکرده یا دیده مسئله فلسطین ناقض نظریهاش شده و با حمایت از نسلکشی اسرائیل نگذاشت که همان پیرمرد نایس و گوگولی مگولی در ذهن همه جماعت اهل خرد باقی بماند. گویا پیرانه سرش، عشق جوانی به سر افتاد. انگاری روح هیتلر را در وجود او زورچپان کرده باشند و بیچاره هیتلر هرچه التماس کرده باشد، پدرآمرزیدهها! این کالبد برای من تنگه؛ گفته باشندش: اشکال نداره! جا باز میکنه!
برای اهل خرد واضح و مبرهن است، این موضعگیری غافلگیرکننده، فریاد خفتهای است از اعماق جان در پس تحمل سالها ضربات تابه همسرجان وقتی با گفتوگو و مذاکره برای ضرورت خرید آن رینگاسپرت قانع نشده بود.
پایان
گزارش خوان _ ریشه خشم به روایت شرق
...............................
خشم همبستگی اجتماعی را از بین میبرد
ریحانه جولایی خبرنگار شبکه شرق
چند هفته پیش جوانی به هنگام قدم زدن در بوستان نهج البلاغه، در جریان سرقت گوشی موبایل با ضربات متعدد چاقو کشته شد. روایتهای موبایلقاپی، چاقوکشی، نزاع خیابانی و… برای بسیاری از ما رویداد عجیب و تازهای نیست و به گوشمان آشناست؛ چه خودمان قربانی شده باشیم چه نزدیکانمان. سال گذشته مرکز آمار هم از افزایش این جرایم در دهه ۹۰ گزارش داده است.
به گواه آمارهای منتشر شده پزشکی قانونی در سال گذشته، بیش از 591 هزار نفر برای نزاع به این سازمان مراجعه کردهاند که نسبت به سال ۱۴۰۰ افزایش داشته است.همچنین طبق آخرین آماری که این سازمان در 5 ماهه نخست امسال منتشر کرده نشان دهنده مراجعه ۲۷۹ هزار نفر برای نزاع به این سازمان است. این اعداد وارقام که البته فارغ از آمار غیررسمی ست نشان میدهد جامعه به سوی خشنونت پیش میرود.
کدام استانها عصبی تر هستند؟
در این میان برخی استانها آمارهای بیشتری از نزاع را از آن خود کردهاند. مهرماه سال جاری به مناسبت روز جهانی سلامت روان همایشی با همین عنوان در دانشگاه علوم پزشکی ایران برگزار شد و رئیس سازمان نظام روانشناسی ایران در این همایش آماری ازعصبانیترین استانهای کشور ارائه کرد. بر اساس آمارهایی که فتحی آشتیانی ارائه داد، اردبیل، آذربایجان غربی، زنجان، همدان و خراسان شمالی به ترتیب عصبانیترین استانها بودند. پس از آن، البرز، قزوین، کهگیلویه و بویراحمد، چهارمحال و بختیاری و گیلان در رتبههای بعد قرار دارند.
وضعیت سلامت روان جامعه نیازمند توجه بیشتر
پیشتر تجارتنیوز در سلسله گزارشهایی به روند افزایشی آسیبهای اجتماعی و اختلالات روانی پرداخت. بر این اساس، آمار نزاع فردی، قمهکشی و سرقت در دهه 90 به ترتیب 99 درصد، 65 درصد و 39 درصد افزایش داشت. فتحی آشتیانی، رئیس سازمان نظام روانشناسی هم درباره وضعیت سلامت روان در کشور گفته حدود یک سوم جمعیت ایران با اختلالات روانشناسی مواجه هستند. او همچنین گفت که آمارها نشان میدهد رسیدگی به وضعیت سلامت روان در کشور نیاز به توجه بیشتر دارد.
بیکاری و تورم آمار خشونت را بالا میبرند
جامعهشناسان و روانشناسان بر این باورند که مسائل بیرونی مانند مانند بیکاری، تورم، گرانی و فقر این توانایی را دارد که آمار خشونت و نزاع را به آسانی و مرتبا بالا ببرد و نمیتوان آن را انکار یا تکذیب کرد، اما در کنار این عامل بسیار مهم انکار، مسائل درونی ازجمله ناتوانی در کنترل خشم، نداشتن مهارت گفتوگو برای حل مشکل و اجتناب از تنش، و آموزشندیدن نیز تأثیر قابل توجهی در تشدید خشونتها و افزایش آمار درگیریهای خانگی و خیابانی دارد.
بستر ایجاد خشم در جامعه
در همین رابطه دکتر امیرحسین جلالی ندوشن، روانشناس در رابطه با بالا رفتن میزان خشونت مردم جامعه به «شبکه شرق» میگوید: اینکه خشونت در جامعه و میان مردم بالا رفته قابل مشاهده و ملاحظه است. این روزها بر سر کوچکترین مسائل ازجمله جای پارک درگیری صورت میگیرد و همین مورد آمار بالایی را به خود اختصاص داده، اما موضوعی که کمتر به آن توجه میشود این است که روی چنین مسائلی کمتر بررسی و کار کارشناسی شده است.
او در ادامه میگوید: در جامعه امروز ما بستر ایجاد خشم وجود دارد . برای مثال آماری داده شده که ۲۰ هزار توقیف خودر تنها در یکی از استانها که یک میلیون و ۲۰۰ هزار نفر جمعیت دارد صورت گرفته؛ یعنی در استان قم 47هزار پیامک کشف حجاب در خودرو و بیش از ۵۳ هزار تذکر فرستاده شده و پلیس به عنوان افتخار آن را گزارش میکند اما وضعیت تورم و گرانی بررسی نشده است.
شنیدن صدای مردم
این روانشناس همچنین به این نکته اشاره میکند که گرانی در جامعه وجود دارد اما پاسخها غیرمسئولانه است. این مشکلات را سیاستگذاران اجتماعی باید ببیند؛ به عبارتی فکرمیکنم علت خشم، سیاستگذاری، شیوه نامه، آیین نامهها و برخوردها در فضای اداری و دولتی در مدارس است. هر روز صبح سرخط خبرها را که مطالعه کنیم میبیینم چه خبر است. خشم ریشههای دانایی، خلاقیت و همبستگی اجتماعی را میسوزاند.
واکاوی زندگی رضا مقدسی، ۶سال پس از سفر ابدیاش
مقبول منورالفکرها و معیار انقلابیهای رسانه
مهدی توکلیان - کارشناس رسانه و عکاس/ روزنامه جام جم
۱- زندگی کمتر رسانهای و فعال فرهنگی ای در تاریخ انقلاب اسلامی ایران تا این اندازه با عنوان خبرنگار تراز انقلاب اسلامی عجین شده است. این دانشآموخته خراسانی فضای رسانهای، هرچند تکنیک، دریافتها و فعالیتهای رسانهایاش را با آموزههای رسانه و مدیریت رسانهای غرب قوام داد اما نمونهای بیبدیل از درهمآمیختگی مدیریتی رسانهای انقلابی و اسلامیاست؛ اینکه آنقدر جرأتمند و پیشرو در فضای رسانهای کشور بود که در نخستین دهه پس از زندگیاش از لقب «قلممقدس» برای وصفش استفاده شد.
۲- دیدگاه و سبک خاص رفتاری زندهیاد رضا مقدسی در زمانهای شکل میگیرد که موج منورالفکری در فضای رسانهای ایران اسلامی بهطرز بیسابقهای بر رسانههای ایران سیطره پیدا کرده بود. مقدسی دریافته بود ارزشهای مفهومی و محتوای انقلابی در پیش چشم فعالان رسانهای ایرانی شاید کمتر مورد توجه قرارداشته باشد، گذشته را شجاعانه با تکرار و اصرار، بر نوشتار و خروجی مطالب و محتوای رسانهای تحت مدیریتش ارائه کرد و به ذائقه و سلیقه مخاطبان زمان خودش پیوند زد. او دست به هر مضمون یا قصهای که میزد، روایت شخصی خود را که ریشه در انقلاب اسلامی ایران داشت، بازگو میکرد و همواره مشی روایتگری، اول ویژه فعالان رسانه تراز انقلاب اسلامی ایران را در آثارش مراعات میکرد.
۳- استاد رضا مقدسی درواقع شکلی متکاملتر و ترکیبی از اینفوگرافها و نیوزگرافها بود که به یکی از چهرههای مورد علاقه اصحاب رسانه و مخاطبان رسانه تبدیل شده بود. مینیمالخوانها مرید رفتارش بودند و او مصداق دیتایی بود. کاربران این زمانه در جستوجوی راههای کوتاهتر برای دسترسی به بیشترین اطلاعات ودرجذابترین فرمتها هستند. صداقت، صراحت و شفافیت در رفتار و گفتارش از او شخصیتی ساخته بود تا برخی مخالفانش را هم به پذیرش دگرگونیهای بنیادین وادار سازد. او از چهرههای پرمخاطب و علاقهمند پروپاقرص روزنامهنگاران داده محوراست که دادههای رفتاری و اخلاقیاش دامنه وسیعی در دلهای علاقهمندان به رسانه تراز انقلاب ایجاد کرده است.
ادامه 👇👇
۴- اخلاق و انسانیت عناصر ثابت آثار مشخص ومعین مقدسی بودند. او آدمهای همعصر خودرا باهمه رنجها،غمها، قهرمانیها، زیباییها و تلخیهایشان در کالبد رسانهای ریشهدار از اعماق تاریخ انقلاب ایران و متأثر از زیباییشناسی هنر نوین رسانه و ارتباطات به تصویر میکشید. مقدسی ازجمله رسانهایها و روابط عمومیهای پیشتازدرعرصه اخلاق محوری بود.گشادهرویی و کرامت دررفتار و مهربانیاش شاخص بود هرگز خود را استاد بلامنازعی که فصلالخطاب تجسم و تصور رسانه، فرهنگ، هنرو ارتباطات باشد، بیان نکرد و از دوران تحصیل و کار در یک دهه قبلتر فاصله نوری نگرفته بود. مرحوم مقدسی با مقدس مآبی متظاهر و دروغین فاصله بسیاری داشت و ظاهر فریبی را که نشان از بیتقوایی است، از خود بیرون کرده بود. فریاد دنیا گریزی را در قبال فاکتورهای چند ده میلیونی قبول نکرده بود و دین و دنیایش را به ارزانی جابهجا نکرد. مقدسی از مرید بازیهای مرسوم بیزاربود و از تعریف زیادی میرنجید چه برسد به تعریف افرادی که در حلقه عشق و ارادت به خود که اجازه ایجاد ان را نیز نداده بود مبالغه و تیترهای به ظاهر جذاب از او منتشر کنند. حواسش بود که بزرگی کردن یعنی خرج کردن نه از جیب مبارک که از وجود خویش و او وجودش را داشت و بزرگی کردن را با رفتار و کرامت و مهربانی و تواضع به دیگران میآموخت. یادمان باشد بر دلها حکومت میکرد نه بر جانهای عدهای که رزقشان را بهواسطه او دریافت کنند و سر سپرده غیر از مسیر ولایت نبود و برای گذران روزگار خویش در پیش هیچ خط و ربطی که معاند نظام و انقلاب و ولایت فقیه بود، بیجهت سر خم نکرد.
۵- کار و کردار او فقط ارائه محتوای رنگی و به اصطلاح طراحان گرافیک، گرافیکی با جذابیتهای بصری بالا نبود.کار او گزارش و روایت محتوای درونی و باطنی او به بهترین شیوه ممکن کردار در عمل بود. بررسی و واکاوی رفتار و روش او بهترین شیوه جدید و روایت بهتر ماجرای رفتار معلمانه او و رکن اصلی رفتارو مرام او بود. رفتار و عملکردش به آقا رضای مقدسی هویت بخشیده بود و ثابت کرد هویتبخشیدن به افراد بهمراتب آسانتر از هویتدهی به ساختارها، نیروها و نهادهاست.
۶- ازنگاه عمیق وتیزبین این شخصیت رسانهای،روایتهای ناب ارائهمیشد وجوهره اصلی ارادت قلبی اوبه موازین ارزشهای الهی و انقلاب اسلامی ایران در نگاه متفاوتش به رسانههای فعال در آن نسبت به فضای رسانههای جهان حاضر و غرب را شکل میداد. همخوانی و هماهنگی در ارتباط با توقعات عمومی از اوضاع جهان را با تراز انقلاب میسنجید و بیان میکرد؛ به نظر بیشتر افرادی که او را میشناختند و به گواه اکثریت قریب بهاتفاق فعالان رسانه و روزنامهنگاران، او بهگونهای غیرارادی به ارزشهای معنوی توجه داشت و به دور از هرگونه تزویر و ریا برای انجام تکالیف فردی تلاش میکرد. ارادتورزیدنش به ذوات مقدس معصومین(ع) در ابراز ارادتش به حضور در آیینهای عزاداری و مناسبتهای مختلف، آشکار بود. شال سبز ارادتش را با لباس سیاه عزای آلا... بر تن میکرد و در رفتار و کلام، بهگونهای با مردم معاشرت داشت تا دلی را نشکند و خاطری را نیازارد.داوری در قبال دادهها و اطلاعاتش از دیگران، دانش مقدس و توانایی پنهانی در آقای مقدسی ایجاد کرده بود که او را از سایر روزنامهنگاران دیگر متمایز ساخت و میسازد.
ادامه 👇👇
۷- یک وجه مشترک درباره رضا مقدسی که بر جذابیتهای او میافزاید با همه دیدگاهها و نظرها در مورد مقدسی شبیه یکدیگرند؛ در یادداشتها و نوشتههای چهرههای متفاوت با اندیشههای خاص را در ظرف مکان و زمان خودش نگاه کرد. مقدسی رسانههای ایران، مقدس ایرانی است که او برای صیانت و حفاظت از ارزشها و میراث معنوی و سرمایه انسانی اندیشمندش از هیچ تلاشی دریغ نکرد. مرحوم مقدسی برای همه اصحاب رسانه قابل احترام است؛ چون اخلاقمحور کار کرده است و این برای اهل فرهنگ مهمترین و قابلاحترامترین ویژگی یک فعال و استاد رسانه و ارتباطات است هنرمند؛ نویسنده و فعال فرهنگی و رسانهای که خود را بهترین هستی نمیدانست و الباقی را دزد و بیدین و ضدانقلاب و خیانتکار خطاب نمیکرد و هزار بار نگاه از بالا به پایین را در رفتار و کردار و بیاخلاقیهای اخلاقمحور از زعم خود به نمایش نگذاشت. در تصورش، تنها خود را تراز انقلابی و مسلمانی نمیدانست و هرگز در کمترین کردار و گفتاری برتریجویی را به مخاطب القا نکرد. توانسته بود معنای انقلابی بودن را درک کند و هرگز با دیگران در سنجش و قیاس و بیان نکند. اندیشمندی بود که با خواندن کتابهای بیشتر خود را مجتهد در فرهنگ و هنر و رسانه نمیدانست و همگان بهغیر از خود را از خدابرگشتگان نمیپنداشت بهظاهر انسانها، باطن آنها را قضاوت نمیکرد. درتفکیک به تفکیک رسیده بود وسرسپرده خام و کورکورانه اجدادی مکاتب و نحلههای روشنفکران زمانه ارادتورزی نمیکرد و ریشه افکار ناسالم را در لوای ظاهری آراسته نمیپوشاند.تمام اخلاص و تقوای خود را در لباسهای نامنظم و چرکآلودهای که در عرف مردم نیز ناپسند است به نمایش نگذاشت.
۸- با تعاریف دروغین عدهای خود را مظهر پاکی و نجابت نمیدانست و الباقی را کافروملحد و هزارالبته ضد دین ونظام و آقا و رهبری. از رفتارهای مذبذبانه و مزدورانه فراری بود. قید خیلی از چیزها را زده بود. عشق و محبت گوهرهای گرانمایهای هستند که قابل خرید و فروش با متاع دنیایی نیستند و باید در وجود و نهاد هر انسانی نهادینه شده باشد و این یعنی همان رزقی که خیلیها از داشتناش بیبهرهاند و معنای لذت بردن از این نعمت را درک نمیکنند هرچند در عالیترین پستها و مقامهای دنیایی و میزها قرار دارند و سرمایه دنیایی عظیمی دارند اما در سرمایه محبت و معنویت از فقیرترین انسانهای همعصر خود هستند؛ درست برعکس زندهیاد رضا مقدسی که نشاط و انرژی بینهایتش نشان از رضایت و تسلیم او بود. البلا للولا و بیماری چقدر زود پیرش کرده بود... این داروهای خاص. این درمان دردآور و چقدر زود یادمان میرود که مرگ در چند قدمیما هم نزدیکتر ایستاده است و هیچکدام از انسانها نمیدانند تا چه زمان میتوانند راه بروند، بخندند و شادی کنند یا حتی اشک بریزند و گریه کنند و تا چه زمان میتوانند برای رفتن در مجلس عزای معصومین(ع) حضور یابند و افسوس و دریغ که هیچیک از لحظههای بودنمان را با ثانیههای نبودنمان پیوند نمیزنیم تا قدر لحظهها و ارزش زمان شفافتر شود و از گذر عمر بهرهمند.
روزنامهنگار تراز انقلاب
استاد رضا مقدسی همواره نمادروزنامهنگار تراز انقلاب اسلامی است وخواهد ماندچراکه هرگز خود رامیزان سنجش و شاخص تراز انقلابیگری ندانست و هیچگاه خود را بر دیگران ارجح ندانست و ممیزهای برای خود برنشمرد و میزان و ملاک رفتار خود را برای دیگران به رخ نکشید و عاشقانه زیست و ساده و خالصانه برای انقلاب اسلامی در قامت سربازی ولایتپذیر در رفتار و گفتار خود ادای دین کرد. یادش و نامش همواره در تاریخ ایران اسلامی به نیکی ماندگار خواهد ماند.
پایان
رأی میدهم؛ چون پسرم اتیسم دارد
سمانه بهگام
«ولی من رای میدم. چون پسرم اتیسم داره.» همینکه جملهام تمام شد با ترمز محکم و ناگهانی راننده، همه هُل خوردیم سمت جلو. نمیدانم خشونت توی ترمزش به خاطر تعجب بود یا از مخالفت صریح و قاطعم با حرفهایش جا خورد. مسافران در حال نچ نچ داشتند خودشان را به عقب بر میگرداندند که راننده پنجرهاش را پایین کشید تا صدای «گوسفند» گفتنش به ماشین جلویی برسد.
از پنجره باز شده، سوز هوای بهمنماه میخورد توی صورتم و مرا با خودش به بهمن پارسال میبرد؛ وقتی که توی همین تاکسیهای سبز رنگ نشسته بودم و بین انگشتهایمْ کاغذ آدرس داروخانهای در کوچه پس کوچههای جنتآباد شمالی را فشار میدادم. یک واسطه بهم اطمینان داده بود که آنجا رسپیریدون دارد؛ قرصی کوچکتر از عدس. اندازه نقطهای که توی زندگی پسرم بین کلمه مرگ و زندگی فاصله میانداخت.
پسر دو ساله من، درکی از ارتفاع نداشت. این یک نوع کمحسی در اتیسم است. بدون آن قرص، ممکن بود خودش را از هر بالا بلندی به پایین پرتاب کند. آن سطح مرتفع میخواست مبل باشد یا قلهی سرسرهای در پارک. میتوانست پشت بام خانهای سه طبقه باشد یا پنجره باز ماشین در حال حرکت.
وقتی به مقصد رسیدیم هوا تاریک شده بود. رفتم توی داروخانه خلوت. ناخودآگاه با صدای پایینتر از معمول از مرد پشت شیشه پرسیدم رسپیریدون دارید؟ مرد چند ثانیهای به من نگاه کرد. انگار میخواست از دزاژ استیصال صورتم شناساییام کند که آیا واقعا کودک اتیستیک دارم یا نه. منتظر جواب دستگاه خیالی دروغسنجیاش نماندم. نسخه را از کیفم بیرون کشیدم و گفتم «آقا بخدا برای همین کاغذ ۳۷۰ تومن پول ویزیت روانپزشک اطفال دادم. ثبت اینترنتی هم هست. میتونید کدملی بچهمو چک کنید.» بغض اگر چهره داشت، در آن لحظه حتما شکل من بود. سراغ رایانهاش نرفت. فقط جوری با احتیاط و آهسته برگه قرص را روی پیشخان گذاشت که انگار داریم کوکائین رد و بدل میکنیم. تشکرکنان قرص را توی دستم فشار دادم. هنوز در خروجی را باز نکرده بودم که صدای مرد توی داروخانه پیچید: «خانم این آخریش بود. دیگه اینجا نیاین.» آنجا به اشکهایم اجازه ریختن ندادم. اما کمتر از یک هفته بعدْ دیگر دلیلی برای اختفای اضطرابم نداشتم و میشد راحت و رها گریه کنم. توی تاکسی بودم. قرصهای تو برگه یا بهتر بگویم، روزهای آرامش خانهمان، تمام شده بود. صبح زود، کاسهی چه کنم را برداشته بودم تا آن را سمت متصدی داروخانه سیزده آبان بگیرم. راننده، رادیو را برای اخبار ساعت هفت روشن کرد. گوینده اخبار، اول مطمئنمان کرد که اینجا تهران است؛ و صدا، صدای جمهوری اسلامی ایران. بعد جوری که انگار مخاطبش فقط خود خود من باشم متن اولین خبر را خواند: «دانشمندان ایرانی توانستند قرص رسپیریدون را بومیسازی کنند. ماده اولیه این دارو در لیست جدید تحریمها علیه ایران قرار داشت. این دارو برای درمان و کنترل اتیسم به کار میرود...»
نه صورتم را پوشاندم و نه صدایم را پایین آوردم. اشک شادی که پنهان کردن ندارد. شیرینتر این که تنها بیست روز بعد، همسرم با سه برگه رسپیریدون از داروخانهی محلهمان به خانه آمد.
من رای میدهم چون پسرم اتیسم دارد. چون میدانم اگر با صندوقهای خالی اقتدار و امنیت این مملکت خال بردارد، هزاران مادر نگران مثل من، باید برای داروهای سادهای مثل تببر و سرماخوردگی، مسیر پر رنج مرا طی کنند. تازه معلوم نیست آن موقع اصلا سیزده آبانی باشد...
صدای بوق ممتد راننده مرا به بهمن ۱۴۰۲ و حوالی انتخابات برگرداند. زنی با غیظ داشت راجع به چای دبش و قیمت گوشت و شاسیبلندهای نمایندهها حرف میزد. پسر جوان کنارش که نگاه خیرهی معذبکنندهای به یقهی باز زن داشت، در تایید حرفش گفت: «آدم یه گوسفند توی مراتع سوییس باشه شرف داره به اینکه یه شهروند باشه تو این مملکت خراب شده» خواستم بگویم خیلی از مردمان سرزمینهای جنگ زده اطرافمان هم رفتند سوییس؛ منتها مثل گوشت گوسفندی، قلب و چشم و کلیهشان با قاچاق اعضای بدن رفت توی فریزرهای اروپا نه مراتع سرسبزش! اما نمیشد. چون هم به مقصد رسیده بودم و هم بعید بود پسرک خبری از آمار شهروندان ربوده شده یا مفقود شدهی لیبی و عراق و سوریه، در خلال جنگهای داخلیشان داشته باشد.
در را که برای پیاده شدن باز کردم از راننده پرسیدم: «این عبارت *آهسته ببندید* که زیر دستگیره نوشته رو خودتون میدید بزنن یا سازمان تاکسیرانی برای همه ماشینا میزنه؟» راننده که انگار سر درد و دلش باز شده باشد گفت: «نه خواهر من! خودم زدم. خون دل خوردم تا این ماشینو خریدم. مردم مراعات نمیکنن که! باید خودم حواسم بهش باشه. به امید به این و اون باشیم که کلامون پس معرکه است.» با خندهام تاییدی نثارش کردم و گفتم: «چقدر خوبه آدم به چیزی که مال خودش میدونه تعلق و تعصب داشته باشه، حالا چه ماشینش باشه، چه وطنش!»
از این طرف که منم راه کاروان باز است...
محمدامین نوروزی، مستندساز
بهنظر نگارنده دیدن بادقت مستند «غیررسمی6» برای تمام مدیران فرهنگی، هنری و رسانهای نظام واجب است. سبک، رفتار و مواجهه رهبری با اهالی فرهنگ و هنر را باید از این مستند بیاموزند؛ این نکته که میبایست در جایگاه کارشناسی و نظرات تخصصی رفتار کرد و حرف دقیق زد. بخش بسیار جذابتر مستند نوع مواجهه ایشان با مخالفان مثل ماجرای ایرج افشار و هوشنگ ابتهاج و... بود. علی لاریجانی میگوید ایشان پناهگاه هنرمندان و نویسندگانی بودند که اوایل انقلاب دستگیرشان میکردند یا جایی که چینیفروشان خاطره نقل میکند نویسنده قبلانقلابی که در کانون فعالیت میکرده است را رهبری توصیه میکند نگه دارید و خلاصه رسیدگی به امور مختلف افرادی که بعضا مشخص است که با نظام و رهبری زاویه دارند.
در مقابل این رفتار رهبری شاهد رفتار مدیران هنری رسانهای نظام هستیم که از دوست دشمن میسازند. مصادیق زیاد است. از افراد روشنفکر همراه نظام که الان رانده و زاویهدار شدهاند بگذریم، خودیهایی را دریابیم که مذهبی و حزباللهی هستند، اما در سیکل این مدیران کارنابلد دارند تبدیل به آدمبده و شارلاتان میشوند و کارکردن برایشان بسیار سخت شده است.
حدادعادل در مستند غیررسمی6 از قول رهبری میگوید اگر اول انقلاب ما سرمان شلوغ نبود و به فلان افراد رسیدگی میکردیم، شاید اینها اینقدر موضع مخالف نمیگرفتند. حال با برخی مدیرانی سروکار داریم که هرچند مسئولیت مستقیم آنهاست و به غیر از این کاری ندارند، کارشان شده راندن آدمهایی که سالهای سال کار میکردند و با نظام و انقلاب همراهی کردند؛ خودیها را ناخودی میکنند.
مدیرانی که «از دوست، دشمن میسازند» هیچگاه مدیران و رهبران موفقی برای دین خدا و نظام نخواهند بود؛ چراکه دین خدا هم جز محبت و لطف نیست. افراد لطیف مردم را به سمت دین سوق میدهند و افراد خشکمذهب مردم را از دین زده میکنند. این مساله لطافت با اولویت بالا درخصوص هنرمندان صادقتر است؛ چراکه هنرمندان افراد لطیفتر و نرم و نازک و شکنندهتری هستند.
حال مدیران ناکاربلد و خودمحور برای اینکه اشتباهات خود را مالهکشی کنند، یا چیزهای مهم را خرج خود میکنند یا تن به ابتذال و ریخت و پاش میدهند، برای اینکه خود را مقبول و دور خود را شلوغ نشان بدهند. بالعکس فردی که توانایی، سعهصدر و محبت و جاذبه دارد، دامنه دوستان را با حفظ اصول و تن ندادن به ابتذال و نیرنگ بیشتر میکند.
وقتی مستند غیررسمی 6 را میبینید، بعد آن باور میکنید رهبری که با توصیه، هنرمند مخالف و زاویهدار اساسی را حفظ میکنند و در سبد فرهنگی نظام نگه میدارند، همین ایشان دستور به حذف و طرد افرادی بدهند که سالهای سال روی آنتن جمهوری اسلامی بودهاند و در همه مناسبتهای مذهبی و انقلابی همراهی و همدلی داشتهاند؟ مستند غیررسمی6 در جمعبندی و فینال مستند خیلی هوشمندانه نقد مدیران غیرمتخصصی را میکند که با حضرتآقا حضرتآقا گفتن، منویات و تفسیر به رایهای خودشان را انجام میدهند و کارهای اشتباه خود را به اسم ایشان تمام میکنند؛ مسالهای که بارها از گذشته تا به امروز شاهد آن بودیم.
دوستانی که مدیر هنری و رسانه هستید؛ پادگانی و دستورمحور عمل کردن، در حوزه فرهنگ و هنر جواب نمیدهد، اینکه صرفا با گروه و گنگ مخصوص به طیف خود کار کنید و گروهها و سلیقههای دیگر را کنار بگذارید، جواب نمیدهد و بدانید کار فرهنگیهنری اثرگذاری عمومی نمیکند. راهبند نباشید، اهل گفتوگوی محترمانه و تعامل باشید. مهمتر از همه مقبولیت و اعتماد هنرمندان و مردم را از خود سلب میکنید و اعتبار تشکیلات خود را زیر سوال میبرید. این اعتبار بزرگترین بیتالمالی است که به شما امانت داده شده است. یک مدیر و نهاد فرهنگی بیش از همه باید جایگاه و اعتبار در ذهنها و دلها داشته باشد؛ این اعتبار اگر از بین برود، درست کردن آن بسیار سخت و دشوار است. حرف سرهنگی در این مستند را خوب گوش کنید:
ادبیات و هنر، وزیر و وکیل نمیخواهد؛ پدر میخواهد؛ ایشان، [رهبری] پدری میکنند.
پدر دلسوز است. پدر صبور است. پدر غصهدار ایرادات و مشکلات فرزندان خود است. آنها را طرد و نفی نمیکند. مشکلات را در درون خانواده حل میکند. همانطور که پیامبر رحمت و پدر امت اسلامی اینگونه بود.
«به مرحمت خدا بود که با خلق مهربان گشتی و اگر تندخو و سختدل بودی مردم از گرد تو متفرق میشدند؛ پس از [بدی] آنان درگذر و برای آنها طلب آمرزش کن و (برای دلجویی آنها) در کار با آنها مشورت کن.» (آلعمران،159).
🔹بیماری، سیستمی است
✍️محمدسروش محلاتی
پرده اول:
اینجا درمانگاه قرآن و عترت است، چند قدمی حرم حضرت معصومه. همان خانهای که علامه طباطبایی روزگاری به اجاره در آن سکونت داشت، بعدا مرحوم آیت الله فقیهی آن را کتابخانه کرد و بعد درمانگاه خیریه شد.
مراجعه کنندگان غالبا از اقشار محروم جامعه اند. خانم جوان کودک خود را برای جراحی ختنه به درمانگاه آورده و مادر و خواهرش هم او را همراهی میکنند، پس از معطلی کار جراحی تمام شده و مادر خسته و نگران، فرزندش را در آغوش دارد و هر دو دستش در گیر است که شال از سرش میافتد و بقیه ماجرا.....
اینجا درمانگاه است، نه مجلس فساد و عیاشی. اینجا درمانگاه است و یک مادر پریشان، اینجا درمانگاه است و یک کودک مصدوم در آغوش
پرده دوم:
طلبه ای که شاهد این صحنه است از این صحنه عکس میگیرد، مگر عکس گرفتن از صحنه گناه، نهی از منکر است و ما مجاز به این کار هستیم؟
بله، همه ما باید عضو شبکه و سازمان حسبه باشیم و اطلاعاتمان را در اختیار سازمان قرار دهیم و در آنجا ثبت شود! سازمانی که از بدعتهای بنی امیه بود و برای ژست دینی گرفتن، بنی عباس آن را تقویت کردند. باید عکس گرفت و باید پرونده سازی کرد و به استناد آن افراد را تحت تعقیب قضایی قرار داد. چرا این کار را نکنیم؟ مگر پلیس این کار را نمیکند و مگر ما بسیجیان مانند پلیس ضابط حکومت نیستیم و این مسئولیت را برعهده نداریم؟!
حالا، آیا این نهی از منکر، با ضوابط شرعی سازگار است؟ بنظر آنها این سوال هم بیجاست. میگویند : ما امر به معروف را از نظام میگیریم. امر به معروف فقهی پاسخگوی زمان ما نیست و با آن نمیتوان کار کرد و جلوی شیوع فساد را با آن نمیتوان گرفت. آری اگر حساب شرع باشد، کدام شرع اجازه تعرض به چنین زنی در چنین شرایطی را میدهد؟ مگر نهی از منکر با عکس و فیلم گرفتن شروع میشود؟ و مگر شرط احتمال تاثیر با این روشها رعایت میشود؟ و مگر شرط عدم مفسده، مورد توجه قرار میگیرد؟
اگر این مادر در درمانگاه نبود و آن تشنج نیم ساعته در جای دیگری اتفاق افتاده بود و بلافاصله پزشک اقدام نمیکرد، چه بلایی بر سر آن زن میآمد؟ کدام شرع اجازه چنین منکری مخاطره آمیزی به مامور نهی از منکر میدهد؟!
پرده سوم:
زن جوان که نوزاد مجروح در بغل دارد، چرا ناراحت و عصبانی است؟ مساله تذکر لسانی نیست تا بتوان از کنار آن گذشت، مسئله این است که این عکس به عنوان یک سند در اختیار چه نهادهایی قرار میگیرد و بر آینده او و همسر و خانواده اش، چه تاثیری خواهد داشت؟ آیا او یا همسرش را از محل کارش، اخراج نخواهند کرد؟ آیا او میتواند در آینده اتهام تجاهر به فسق و عدم التزام عملی به اسلام را از پرونده خود پاک کند؟ آیا اگر فردا به پست و مقامی پیدا کرد و یا از مردم برای مسئولیتی رای گرفت، رقیبانش این عکس را برای حذف او منتشر نخواهند کرد و او را از کرسی مجلس محروم نخواهند نمود؟! پس او فقط تقاضای پاک کردن عکس را دارد و در برابر پیشنهاد شکایت، آن را نمیپذیرد. چرا از آن طلبه عکاس شکایت کند و پرونده خود را قطورتر نماید و خانواده خود را در معرض بیچارگی قرار دهد؟ آیا چاره ای جز عدم پیگیری دارد؟
پرده چهارم:
حالا میگویند همه چیز عادی است و حادثه غیر مترقبه ای اتفاق نیافتاده، عکس گرفتن مقدمه نهی از منکر برای رساندن به حکومت اسلامی بوده و اعتراض در برابر آن هم، اعتراض به نهی از منکر و گناه دوم است.
پس چه چیزی غیر عادی است؟ مساله مهم و قابل پیگیری این است که فیلم این اتفاق از کجا به بیرون درز پیدا کرده!! این موضوع است که باید همه ماموران را برای کشف آن بسیج کرد! چرا جنایت اسیدپاشی به صورت دختران در اصفهان، مسکوت ماند و هیچ سرنخی از آن کشف نشد و جنایتکاران در کمال امنیت بسر میبرند؟ چون فیلمی از صحنه ها وجود ندارد و راه برای کتمان کردن باز است و دیوار حاشا بلند است. میگویند: ما باید چهره نظام مقدس را پاک نگهداریم. بقیه مسائل چندان مهم نیستند.
حکومت میتواند همه جا بشکل محسوس و نامحسوس از ما تصویر برداری کند. حکومت میتواند بر اساس آن تصویرها افراد را متهم و بلکه مجازات نماید، حکومت میتواند از ارائه آن تصویرها به افراد آسیب دیده برای شکایت در محاکم امتناع کند و حکومت میتواند و میتواند و میتواند.... ولی شهروند چه پناهی دارد؟
اینک در جوار اباعبد الله الحسین ع هستم و زیارت عاشورا از بلندگوها پخش میشود و شیعیان میگویند: لعن و نفرین بر اول ظالمان و بر همه آنان که آن شیوه را در طول تاریخ ادامه داده اند، مبادا ما هم مشمول این لعنها باشیم و لعنها بخودمان برگردد.
پایان
کسینجر، پالانی برای همه فصول
سمیه رستمی
وقتی عزرائیل آخرین ذره از جانِ هنری فورد کسینجر (نظریهپرداز و سیاستمدار مطرح) را در صدسالگیاش بیرون کشید با خوشحالی جیغ زد: Finally, I just did it
هنگامی که دید از فرکانس صدایش پرهای ملائک ریخته، خودش را جمعوجور کرد و با صدایی ملکوتی گفت: به حول و قوه الهی بالأخره جانش درآمد. کسینجر استراتژیست قهار و دیپلمات نابغهای بود که بارها مأموران قبض روح را با پرسشی آچمز کرده بود؛ مثلاً میگفت: میدانید تحمیل عدالت به گروهی، بیعدالتی است؟
اگر جناب عزرائیل میدانست قرار است برای قبض روح وی چه مرارتهایی تحمل کند، زمانی که در خانوادهی یهودی آلمانی به دنیا آمد، زبان باز نکرده، مرجوعش میکرد.
کسینجر پانزدهساله بود که خانوادهاش جلوپلاس خود را جمع کردند و رفتند آمریکا. آنها میدانستند شاید بشود با ملکالموت بر سر زمان مرگ مصالحه کنند؛ اما حرف توی کَت هیتلر نمیرفت. هنری کسینجر همزمان با تحصیل در مدرسه شبانه در کارخانهی فرچهی اصلاح صورت دستبهکار شد. معلوم نیست کدام شیر پالم خوردهای به او گفته بود کارش خدمت بزرگی در جهت اصلاح بشریت است. این جمله آینده کسینجر را به سر زلف فرچهی اصلاح گره کور زد.
کسینجر پس از نوشتن انشای علم بهتر است یا ثروت، برایش واضح و مبرهن شده بود، فقط پدرزن کارخانهدار جواب است؛ پس تصمیم گرفت حسابداری بخواند تا حسابدار کارخانهای بشود و باقی قضایا؛ اما دست تقدیر زد پس کلهاش و گفت: چه غلطا! و برای خدمت سربازی فرستادش آلمان. آنجا مأمور خفتکردن افسران گشتاپو شد. وظیفهاش را جوری خوب انجام داد که ادارهی شهر کوچکی را به او سپردند. بازهم گویا یک شیر پالم خوردهای به او گفته بود: ببینم! چندمَرده حلاجی؟ برایش، حلاجی را هم «زدن پشم» ترجمه کرده بودند. تجربهی کارخانهی فرچهسازی و سربازی موجب شد بعد از جنگ در رشتهی علوم سیاسی دانشگاه هاروارد تا مقطع دکترا تحصیل کند.
با حمایت از نیکسون، کمکم به دنیای زدودن پشم، جهت اصلاح جهان پا گذاشت. صابونِ اصلاح کسینجر در زمان تصدی وزارت امورخارجهی نیکسون و جرالد فورد، به تن مردم ویتنام، لائوس و کامبوج خورد و الحق حسابی کف کرد. وی صابون و تیغ اصلاحش را به پاکستان در نسلکشی مردم بنگلادش امانت داد. از سر خیرخواهی یک هُل ریز هم به پینوشه داد تا سر مردم شیلی را از بیخ حلقشان تروتمیز بتراشد. وسط مسطهای اصلاحاتش بود که نصف جایزهی صلح نوبل را دادند دستش. نصف دیگر جایزه را به «له دوک تو» دادند که نپذیرفت. شاید نیت کمیتهی جایزهی صلح نوبل این بود که کسینجر از روی جایزه خجالت بکشد و دیگر دنبال جنگ نرود؛ اما انگار «جنگ اول به از صلح آخر» برایش بد معنا شده بود. اول جنگ راه میانداخت تا بعد ماچوموچ آشتیکنان راه بیندازد.
وقتی فهمید چطور با پنبه سر ببرد... نه... چیز... اصلاح کند، خیلی نرم آمد سروقت خاورمیانه که گوشهای نشسته بود، نان و نفتش را سق میزد. برای کشیدن نَسَق کشورهای این منطقه نیاز به شاهمهره داشت. محمدرضا پهلوی ملقب به ممل بابا، خرمهرهای بود که میتوانست این نقش را بهخوبی ایفا کند. او که سینهچاک سیاست واقعگرایانه بود، بهشدت باسیاست ماکیاولی صفا میکرد. هِنری با استفاده از ضعفهای اخلاقی شاه افسار او را در دست گرفت.
ابتدا فوت محکمی در مشت شاه کرد؛ یعنی از شیر مرغ تا بمب هستهای که... نه... جیز بود؛ ولی هرچه به دستش رسید فارغ از اینکه اصلاً در جغرافیای ایران کاربرد دارد یا نه برای شاه فرستاد. در ازایش چند بشکه از همین نفتهایی را گرفت که در جنوب فتوفراوان ریخته بود. بعدها با جنگ تحمیلی مشخص شد که بعضی از این تسلیحات را پشت بازار سِد اِسمال با کیسه نمک هم معاوضه نمیکنند. حمایت تمامقد کسینجر از شاه باعث شد او کاملاً در نقشش فرو برود و جدیجدی خیال کند پشمی به کلاهش هست.
ادامه 👇👇
طنز کسینجر👇
بیشتر از اینکه شتر در خواب پنبهدانه ببیند، کسینجر برای ایران خوابهای رنگی دیده بود؛ البته در کتابهایش خیلی از این خوابها و تعبیرهایش حرفی نزده؛ لابد ترسیده ریا بشود. بعضی معتقدند وی برای اینکه نشان دهد انقلاب ایران هیچ درد نداشته، خیلی سوسکی از کنارش گذشته است. حتی وی به وزیر خارجهی شوروی گفته بود: انقلاب ایران باعث شد ما فقط یک پایگاه را از دست بدهیم؛ ولی ایران بعدازاین سردسته حرکتهای آزادیبخش در منطقه خواهد بود. نظریهی توازن و کمربند شیعی که آمریکا در پی آن، مجبور شد داعش و طالبان را بزاید تا این دو، سر مردم را گوشتاگوش و خشکخشک اصلاح کنند هم صرفاً یک شوخی بود جهت خنده.
کسینجر پس از ترک دولت، با تأسیس «مؤسسه مشاوره ژئوپلیتیک کسینجر اسوسییتس» کاسبی کوچکی راه انداخت؛ ولی هر حزبی که کلید کاخ سفید را گرفت، دکترین نظم نوین جهانی او را رونویسی کرد. ناگفته نماند نظم نوین جهانی به روح همه بستگان نسبی، سببی، تنی و ناتنی کسینجر اشارتهایی دارد.
او با کشتار حدود سهمیلیون نفر، عزرائیل و بروبچ ادارهی قبض روح را سرگرم کرده بود تا سراغش نروند. این اواخر خود عزرائیل کشیک میکشید که در یک لحظهی طلایی ریق رحمت را به او بنوشاند. درست زمانی که کسینجر با هوش مصنوعی چت میکرد و از زیر زبانش حرف میکشید، عزرائیل وی را با فلاکت سوار شتر مرگ کرد.
حرفزدن پشت سر مرده خوبیت ندارد؛ ولی امان از حرف مردم که میگفتند: کسینجر تاجر اسلحه بود. دو فرزندش برای پایاندادن به این شایعه، پس از مرگ نابهنگامش اعلام کردند مراسم یادبود خودمانی میگیرند. فکوفامیل و دوستان هزینه تاج گل را خشکه حساب کنند. درباره علت مرگ او هم سکوت کردند؛ انگار که شارژ مرحوم پدر ته کشیده باشد. با گذشت چند ماه از قبض روح کسینجر، عزرائیل در مرخصی استعلاجی به سر میبرد یا دورکاری میکند؛ اما نکیر و منکر در حال مذاکرهاند تا به جناب هنری کسینجر ثابت کنند مفهوم اصلاحات جهانی را بد فهمیده؛ چون مرحوم حاضر نیست به سؤالات آنها پاسخ بدهد و میگوید: لازم نیست سیاستمداران، پاسخگوی مردم باشند.
پایان
بهار طبیعت و عبادت؛ پیوند فرهنگی اقوام ایرانی
فرصتی فراروی اصحاب فرهنگ، هنر و رسانه
جام جم | مهدی توکلیان
۱- زمان حاضررا میتوان دوره گذار از حیات قومی به حیات شهری دانست. امروزه شهرها و کلانشهرها دارای جمعیت متفاوتی از اقوام مختلف هستند. گردهم آوردن افرادی از اقوام گوناگون از چهار گوشه ایران وهمزیستی وهمکاری ایشان بایکدیگر درفضایی واحد بهعنوان نمونهای ازکشور ایران گامی مهم درراه احیای ویژگیهای قومی و فرهنگی است.
هرچند تسلط فرهنگی غرب و جهانبینی خرد انسانگرا، ارزشهای موجود در بسیاری از جوامع را طی چند قرن اخیر دستخوش تغییرات شگرفی قرار داده اما فرهنگهای زنده، همچون انسانهایی که آفریننده آن هستند، همیشه ققنوسوار، توان از نو برخاستن را دارند و به همین دلیل باید از تاریخ و فرهنگ گذشته نیز الهام گرفت.
۲- وجود اقوام ایرانی در مرکز ایران اسلامی فرصتی برای به نمایش گذاشتن ویژگیهای فرهنگی اقوام گوناگون ساکن ایران است تا امکان نمود ارزشهای اقوام ایرانی فراهم آمده و زمینه آشنایی اقوام با یکدیگر مهیا شود؛ فرصتی مناسب و ایامی خاص که در آن همه در تجربه دیدن و شنیدن مشترک هستند و دستکم با ردوبدلکردن چند نگاه یکدیگر را به رسمیت میشناسند. اینگونه گردآوردن اقوام موجبات تعامل را سبب میشود. فرارسیدن بهار طبیعت و همزمانی آن با ماه عبادت و نیایش زمینه برونداد مثبت ارزشهای قومی با هدف نمود اصل کثرت در عین وحدت اقوام ایرانی را فراهم میکند. شریکشدن در تجربه مثبت، انسانها را به یکدیگر نزدیک و در قبول یکدیگر آنچنان که هستند یاری میکند.
۳- مکانهای عمومی بسان مسجدها، حسینیهها و تکیهگاهها در ایام مناسبتی خاصی از سال چون ماه مبارک رمضان و محرم و صفر ابزار از بین بردن احساسات خشونتبار شهری میشوند که در اثر تنهایی و بیتوجهی متوجه شهرنشینان جدید است. در حالی که افراد پس از انجام یک مراسم یا شریکشدن در طعمی برابر ممکن است فقط لحظهای مشترک را تجربه کنند اما همین اشتراک در احساس، خشونت بیگانگی را تلطیف میکند. مکان عمومی لحظهای آرام و گذراست؛ لحظهای است که در عبور و مرور روزمره شهری سکون دارد و تفکر و آموزش در آن رایج است؛ البته این نیز بخش مهمی از زندگی شهری است که انسان در سرعت و بیتفاوتی که هر شهر بزرگ آن را تولید میکند، برای حیات سالم شهری به آن نیاز دارد.
۴- سنتها و آداب و رسوم اقوام مختلف ایرانی در بستر مکانهای عمومی آموزنده، شکلی جدید میگیرند و براساس اعتقادات مردمان همان منطقه، خاستگاه شهروندان همان زیستبوم میشوند؛ هرچند نتیجه یک زندگی مشترک کوتاهمدت است اما واقعیت آن فراتجربهای است. به بیان دیگر بهرهور با پیگیری موضوعاتی مرتبط با اطلاعات کسبکرده و تجربههای نوین حضور در این فضای معنوی، ناخودآگاه، اثراتی بلندمدت از این حضور، تجربه و ادراک را میپذیرد. آنچه میتواند به این تجربه از دیگری کمک کند، موجودیت ارائههای هنرمندانه تصویری و مبتنی بر شناخت از آیین و فرهنگ، تصاویر و نگارگریهای کهنه و مدرن براساس آموزههای دینی، اشیای قدمتدار میراثی و تمدنی سرزمینها و اقوام مختلف، تجربه بهرهمندی از خوراکهای مطبوع و سنتی اقوام هر منطقه و دیدن مراسمها و آیینهای سنتی و رسوم قدیمی است. از این رو، ضرورت توجه به برگزاری مراسمهای آیینی و سنتی با تکیه بر اصل تنوع مکان، از تعریف و تنظیم رخداد فعالیتهای غیرهمسو با آیینهای ایرانی-اسلامی جلوگیری شود.
ادامه👇
۵- واکاوی رویدادهای جمعی برخاسته از اقوام متنوع و متکثر ایرانی یادآور فرصتی مناسب برای اصحاب فرهنگ، هنر و رسانه است تا ضمن بازشناخت موضوعات مربوط به سنتها و آیینهای این رویداد بهارانه، توجهی بیشتر داشته باشند. ارائه مفاهیم و برداشتها و روایتهای هنرمندانه و خلاقانه از بهار عبادت و طبیعت در معرفی بهتر و بیشتر ایران اسلامی به نوجوانان و جوانان علاقهمند به مطالعه و پژوهش درباره سرزمین مادری کمک قابلتوجهی خواد کرد. تصور را باید تصویر کرد و با زبان هنر و رسانه با مخاطب سخن گفت. ایدهها را تا لحظه عملی شدن و ثمر دادن، هرچند درازمدت، باید پی گرفت، برای رسیدن به شکوفائی و خلاقیت نباید شتابزده و با تعجیل اقدام کرد؛ زیرا فرهنگ اسلامی و تمدن اسلامی همواره در مصاف با معضلات جدید و نیز در چالش با مکاتب و تمدنهای دیگر، شکفته است و پاسخ به شبهه بدون شناخت شبهه، ممکن نخواهد شد. با عنایت به اصل کثرت در عین وحدت، ظرفیت مهم مناسبتهای با ریشه اسلامی و رویکردی ایرانی و برگزاری آیینهای سنتی و منطقهای اقوام ایرانی واجد ویژگیهای فعالیتی با الزامات خاص هر منطقه است و این ظرفیت زمانی و مکانی، میتواند امکان نمود و نمایش جنبههای پذیرفته ناشی از تفاوتهای فرهنگی اقوام و ملل را فراهم آورد. اقوام شریف ایرانی، بنابر رسم دیرینه خود برنامههایی انعطافپذیر در ادوار زمانی متفاوت (سالانه/ فصلی/ ماهیانه/ هفتگی/ روزانه و شبانه) و نیز همزمان متعلق به چند قوم در تعریف نظام فعالیتی خود را ضروری میدانند و در برنامهریزی منظم و هدفمند نسبت به اجرایی شدن برنامههای خود اقدام میکنند و همواره نسبت به تنظیم برنامههای جمعی اقوام در زیستبوم منطقه برگزاری برنامهریزی دارند.
۶- ناگفته پیداست که چنین پتانسیلی و باتوجه به جامعه هدف و مخاطب گسترده آن با برنامهریزی شایسته میتوان در کنار ایجاد محملهای هنری برای ترویج باورهای فطری، اخلاقی و انسانی، زمینه ترویج و رشد عرصههای بسیاری از جمله زمینههای اقتصادی و رونقبخشی اقتصاد هنر را فراهم ساخت.هنرمندان و کنشگران در حوزه رسانه با نگاهی نو میتوانند از تبدیل فضای فرهنگی کشور به سکوت مرداب گونه یا تلاطم گرداب وار، وارهند و در بالا بردن سطح تفکر اجتماعی با هدف بالا بردن استفاده از فرصت ملی و معرفی ظرفیتهای اقوام ایرانی ازرواج درگیریهای غلط و منحط قبیلهای یا فرهنگ فاسد بیگانه جلوگیری کنند، چراکه اصحاب فرهنگ، هنر و رسانه فهیم و فرهیخته، صاحبان خرد و احساسند و خردمندان و نخبگان هر جامعهای باعث میشوند تا عزم و بیداری و خودآگاهی در نسلهای بعد از خود نیز بیدار بماندو با روایت صحیح و بهنگام نسلهای بعد از خود را از افراط و تفریط، نجات داده و راه ترقی و تکامل را نه در جمود و تحجر و نه در خودباختگی و تقلید بلکه در نشاط اجتهادی و تولید فکر علمی و دینی ترویج کنند. شناخت و دانایی باعث میشود وفاداری به اصول و اخلاق و منطق در تمام شئون جامعه بیدار بماند و در فضای فناورانه و رشد رسانههای نوظهور سؤالات و شبهات را بیپاسخ نگذارد که خود فینفسه یک پیروزی و دستاورد است و باید آن را گرامی داشت.
۷- هویت ایرانیان، چند بعدی یا ترکیبی است و میان ابعاد یا منابع هویتبخش جامعه ایرانی تناقض، تعارض و ناسازگاری وجود ندارد، بلکه هویت جمعی فرهنگی جامعه ایرانی همزمان از چند منبع مختلف سرچشمه گرفته و بهدلیل خصلت تدریجی، تاریخی و استمراری بودن فرآیند تکوین هویتهای مختلف، آنها در شرایط سازگاری و انطباق با همدیگر قرار دارند. ششگروه عمده قومی (ایرانی) شامل کردها، بلوچها، آذریها، عربها، ترکمنها و لرها است. هویت قومی و هویت ملی هر دو در میان اقوام ایرانی بهطور توأمان، قوت و برجستگی دارند و میان آنها رابطه تعارضآمیز و قطبی وجود ندارد. همچنین میان ابعاد فرهنگی و اجتماعی هویت قومی و ابعاد فرهنگی (و تا حدودی اجتماعی) هویت ملی رابطه مثبت و قوی برقرار است، چراکه به تعبیر مدبرانه مقام معظم رهبری مدظله العالی اقوام ایرانی، فرزندان ایران اسلامی هستند و لذا بهره بردن از هنرهای سنتی ایرانی ـــ اسلامی و استفاده از هنرهای بومی و قومی با توجه به غنا و تنوع عناصر هنرهای پدیدار آمده در فرهنگ و تمدن اسلامی، این امکان را برای فعالان فرهنگ، هنر و رسانه فراهم میکند تا از تمام قابلیتها و توان بصری و بیانی آنها به نحوی صحیح استفاده کنند و با توجه به غنا و تنوع هنرهای بومی و قومی مناطق مختلف ایران اسلامی، میتوانند به نحو شایستهای از عناصر تصویری و تمهیدات بصری هنرهای هر منطقه با معرفی فناورانه و هنرمندانه آیینها و آداب و رسوم هر منطقه در برونداد رسانهای ایران اسلامی به جهانیان استفاده کنند.
مهدی توکلیان - کارشناس رسانه و عکاس
دکتر فاضلی اخیرا در توئیتی به اندیشه استاد پارسانیا هجوم آورده و با درج تصویری از استاد پارسانیا که برگرفته از خبرگزاری انتخاب و حاوی یک جمله بود نوشته است: «من سی سال است که با ادبیات جامعه شناسی و علوم اجتماعی مأنوسم و این جماعت پرمدعا حرف از جامعه شناسی و علوم اجتماعی اسلامی میزنند، اما دریغ از یک کتاب که بنویسند و ارزش خواندن داشته باشد. حالا دنبال عقبه فلسفی هوش مصنوعی هستند که «تنها» آنها میتوانند ترسیم و تأمین کنند! سراسر توهم است.»
👇نقد این روش توسط یکی از شاگردان استاد پارسانیا👇
پاسخ دکتر موسوی به ادعاهای دکتر فاضلی؛
آیا برچسبزنیهای غیراخلاقی محصول سیسال انس با جامعهشناسی است؟!
دکتر سیدمهدی موسوی
بحران بزرگ در ادبیات جامعهشناسی و علوم اجتماعی ایران این است که استادیار جامعهشناسی، آقای دکتر محمد فاضلی بهجای اینکه به نقد و گفتوگوی علمی اندیشهها و نظریهها روی بیاورند و سعی کنند در یک فضای محترمانۀ علمی و آزاداندیشانه، آن اندیشه را نقد نموده و جوانب مختلف آن اندیشه را مورد بحث و گفتوگو قرار دهند، سعی دارد که با تقطیع یک جمله و جداسازی آن از کل متن و فضای صدور آن، در فضاهای مجازی همچون توئیتر جملاتی خارج از عرف دانش و دانشگاهی بنویسند.
شاید بتوان این رویه را به وضعیت نابالغی بخشی از بدنهی جامعهشناسی در ایران نسبت داد که هنوز به چنین بلوغی نرسیده است که به نقد علمی عمیق بپردازد و آزاداندیشانه اندیشه و طرحی را به چالش بکشاند.
نکتۀ دوم این است که لازمۀ نقد علمی این است که ببینیم گوینده در چه فضای فکری و اجتماعی به این بحث پرداخته است و مقصودش چیست، زمانی که از عقبۀ ادبیات فلسفی هوش مصنوعی سخن میگوید، باید پرسش شود که منظور گوینده از این عقبه چیست، مقصود از ادبیات فلسفی چیست، هوش مصنوعی را چه میداند و حوزههای علمیه چگونه میتوانند این عقبه را تولید کنند؟ چرا سایرین نمیتوانند و دهها پرسشی که از این جملۀ تقطیعشده میتوان بهدست آورد.
کار علمی و کار انتقادی دقیق این است که اول پرسش کنیم تا یک فهم همدلانه و صحیحی از یک اندیشه و یک مدعا بهدست بیاوریم، بعد از اینکه به جوانب مختلف آن اندیشه، علم پیدا کردیم به نقد علمی و عالمانه بپردازیم؛ آیا استادی که پیرامون «جامعه ایرانی و اخلاق اجتماعی» مطلب مینویسد نباید خود به این اخلاق پایبند باشد؟
و نکتۀ بعدی اینکه استاد محترم جامعهشناسی و نویسندهی «جامعه ایرانی و اخلاق اجتماعی» خوب است توضیح دهند که برچسبزدنهایی نظیر «این جماعت پرمدعا»، «کتابی بنویسند که ارزش خواندن داشته باشد»، «سراسر توهم» در یک متن دو سه خطی، برآمده از کدام بخش جامعهشناسی و علوم اجتماعی است که این افراد بدان مأنوسند؛ آیا جامعهشناسی به ایشان آموخته که به برچسبزنیهای غیراخلاقی بپردازد و اندیشهای را چنین تخریب کند یا این هم ناشی از نقص مطالعات جامعهشناسی و علوم اجتماعی این جمعت پرمدعاست.
ادامه👇
مطلب دیگر اینکه اختلاف آقای دکتر محمد فاضلی با حجتالاسلام و المسلمین دکتر حمید پارسانیا، اختلاف سطحی و روبنایی نیست و طبیعی است که آقای دکتر فاضلی آثار متعدد و متکثر استاد پارسانیا در فلسفه علوم اجتماعی، جامعهشناسی انقلاب اسلامی و جامعهشناسی اسلامی را ازجمله کتاب «نماد و اسطوره»، «جهانهای اجتماعی»، «حدیث پیمانه»، «تطورات روشنفکری حوزوی»، «سنت، ایدئولوژی، علم»، «حقیقت و دموکراسی»، «مبانی معرفتی و سیمای اجتماعی سکولاریسم و معنویت»، «جامعهشناسی معرفت و علم»، «پلورالیسم: زمینههای عقیدتی و اجتماعی»، «هفت موج اصلاحات»، «عرفان و سیاست»، «روششناسی انتقادی حکمت صدرایی»، «تحلیل و بررسی سند ۲۰۳۰» و «هستی و هبوط» بخصوص دو کتاب «فلسفه و روش علوم اجتماعی» و «بیست پرسش در باره علم دینی» که به مسئله مورد ادعای ایشان پرداخته است، را بر فرض مطالعه، درک نکند و آنها را نپذیرد؛ زیرا اختلاف ایشان یک اختلاف مبنایی و پایهای و فلسفی است. کسی که دل در گرو علوم غربی و ساینس (Science) و تجربههای غربی دارد و هر اندیشهی فلسفی و دینی را نوعی شبهدانش میانگارد و آن را خارج از دایرۀ علم میبیند، بدین جهت نمیتواند یک اثر فلسفی عمیق را بخواند و از عهدهی هضم آن برآید لذا طبیعی است که خواندن آن را بیارزش بداند.
اما اهل اطلاع میدانند که استاد پارسانیا با همکاری جمعی استادان برجسته علوم اجتماعی در دانشگاه تهران و دانشگاه باقرالعلوم قم و دهها مرکز آموزشی و پژوهشی دیگر، یک جریان پر قدرت در حوزهی فلسفهی علوم اجتماعی و دانشهای علوم اجتماعی و فرهنگی به وجود آوردهاند و صدها رسالهی دکتری و پایاننامهی ارشد تالیف و تدوین شده است که هر کدام به تعمیق و گسترش ادبیات جامعهشناسی و مطالعات فرهنگی انجامیده است و نوید بخش آیندهای روشن در زمینهی تولید علوم اجتماعی است که برخی متخصصان علوم اجتماعی بینالمللی با دیدهی احترام به این حرکت علمی مینگرند.
بنابراین خوانش و فهم آثار استاد پارسانیا متوقف بر آزاداندیشی علمی و خروج از بتهای ذهنی ساخته شده و اطلاع از تلاشهای صورت گرفته در دانشگاه تهران و دانشگاه باقرالعلوم و همچنین آشنایی بنیانهای با فلسفه و حکمت متعالیه است که زیرساخت فلسفی این حرکت علمی است.
استاد پارسانیا بیش از ۴۰ سال است که در حوزه فلسفه و الهیات و عرفان اسلامی و امتداد اجتماعی آن، تلاشهای عمیق و اجتهادی داشته است و در ادامه سنت عمیق و هزار سالهای فلسفه اسلامی تا استادان بزرگی چون امام خمینی، علامه طباطبایی، شهید مطهری و بخصوص آیت الله جوادی آملی کارهای ارزشمندی را تولید کردهاند، تقریر و تنظیم دروس فلسفی آیت الله جوادی و انتشار بخشی از آنها در حدود ۲۰ جلد کتاب رحیق مختوم در شرح اسفار ملاصدرا، ۶ جلد شرح فصوص الحکم ابن عربی و ۳ جلد شرح تمهید القواعد ابن ترکه اصفهانی و دهها اثر فلسفی دیگر، این اجازه را به استاد پارسانیا میدهد که درباره عقبه هوش مصنوعی و فناوریهای جدید اظهار نظر فلسفی کنند اگر ایشان و حوزههای علمیه این اجازه را نداشته باشند پس چه کسی این حق را دارد که ماهیت فلسفی هوش مصنوعی پرسش کند.
بنابراین اگر یک نوع عقلانیت و آزادمنشی اخلاقی و علمی پیشه انسان منصف شود هر اندیشهای قابل احترام قابل استفاده است هرچند اگر با آن هم موافق نباشد. بلکه به نقد عالمانه در یک فضای علمی روی میآورد و به تعالی علم در جامعه و ارتقا عقلانی جامعه کمک میکند.
ادامه👇
نکته آخر اینکه ظاهراً دکتر پارسانیا در مرکز تحقیقات اسلامی نور که بزرگترین مرکز تولید نرم افزارهای پژوهشی و آموزشی در ایران بلکه در جهان اسلام، دربارهی عقبهی فلسفی هوش مصنوعی در جمع محققان و متخصصان هوش مصنوعی این مرکز و پژوهشگران علوم اسلامی سخن گفتهاند.
از آنجا که حوزهی علمیه قم از دهه هفتاد وارد استفاده از تکنولوژی و هوش مصنوعی پیشگام بوده است و کارهای ارزشمندی انجام داده است و طرحهای بزرگ دیگری در دستور کار دارد، استاد پارسانیا با توجه به سنت هزارساله حکمت و فلسفه اسلامی که برخلاف خیلی از مجامع علمی همچنان در حوزهها زنده و پویا است و در حال رشد و بالندگی است از عقبههای فلسفی و الهیاتی هوش مصنوعی و تکنولوژی های مرتبط پرسش کردهاند تا بایستههای مسئولیت بزرگ حوزههای علمیه در این زمینه را تذکر بدهند تا موجبات حضور فعال تر آنها در این عرصهی عمیق فراهم شود. ایشان متذکر شدهاند که اگر حوزهها با آن عقبه های فلسفی عمیق خود، این کار را روی زمین بگذارند از مسئولیت بزرگ خود شانه خالی کرده است و عواقب ناگواری برای جامعه و حاکمیت خواهد داشت.
در توضیح بیان آقای پارسانیا میشود اینگونه گفت که هوش مصنوعی همانند هر فناوری و تکنولوژی دیگری، نسبتی با دین، فرهنگ و اخلاق دارد و میتواند به تقویت یا تضعیف دین، فرهنگ و اخلاق بیانجامد. در دل همهی تکنولوژیها سه لایهی معرفتی نهفته است: ۱. لایهی معرفت فنی و مهندسی، ۲. لایهی علوم پایه ، ۳. لایه فلسفه.
کارآمدی یک تکنولوژی در لایه فنی و مهندسی آن لزوما بهمعنای درستی عقبههای نظری، فلسفی و فرهنگی آن نیست. زیرا یک تکنولوژی کارآمد میتواند در قالب چارچوبهای نظری متعدد و متکثری صورتبندی و تبیین شود که گاه میان آن چارچوبهای نظری تعارض باشد. همچنان که تشخیص صحیح خسوف و کسوف براساس فیزیک بطلمیوسی موجب صحت عقبههای نظری آن نبوده است.
براین اساس، هوش مصنوعی نیز دارای بنیانهای فلسفی و الهیاتی است که در تمدن غرب و فلسفههای اومانیستی و فیزیکالیسم تکوّن یافته است و در عین حال از ظرفیتهایی فراوانی برخوردار است و طبق پیشبینی بسیاری از فلاسفه و جامعهسناسان بین المللی، دیر یا زود میتواند جوامع انسانی را دچار مخاطرات بزرگی میکند. لذا همهی مجامع علمی این مسئولیت بزرگ را بر عهده دارند که درباب ظرفیتها و مخاطرات معرفتی و اجتماعی هوش مصنوعی و عقبههای فلسفی و آثار فرهنگی آن بیاندیشند. جامعه اسلامی و متفکران مسلمان نیز نمیتواند نسبت به ظرفیتها و مخاطرات آن بیتفاوت باشند. این مواجهه نیازمند تبیین عقبههای فلسفی و الهیاتی هوش مصنوعی و نسبت سنجی آن با بنیانهای فلسفی و الهیاتی جامعهی اسلامی است. امروز بخشی از حوزۀ ما عهدهدار تبیین این زیربناهای فلسفی و الهیاتی جامعه اسلامی است و اگر امروز ما بخواهیم در جامعۀ اسلامی برای پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی و رساندن انسانها بهسمت کمال و تحقق آرمانهای انبیا و اولیا تلاش کنیم، باید به هوش مصنوعی توجه کنیم و از ظرفیتهای آن به بهترین نحو ممکن استفاده کنیم. بر این اساس اولاً باید هوش مصنوعی را بر اساس بنیانهای فلسفی و الهیاتیاش فهم کنیم و نقاط قوت و ضعف بنیانهای مذکور را بشناسیم و با حوزه فکری، فرهنگی و تاریخی خود نسبتسنجی کنیم. ثانیا عقبۀ فلسفی و الهیاتی این هوش مصنوعی را با بنیانهای فلسفی و الهیاتی انقلاب اسلامی و حکمت متعالیه بسنجیم؛ آن موقع است که میتوانیم درباب استفاده از هوش مصنوعی که گریزی از آن نیست و چگونگی بهرهمندی بهتر از آن، یک برنامهریزی صحیح در تلائم با هویت فرهنگی، تمدنی و تاریخی خود و در راستای تحقق اهداف انقلاب اسلامی و پیشرفت جامعه داشته باشیم. اگر چنین مطالعۀ فلسفی و الهیاتی نداشته باشیم نمیتوانیم با هوش مصنوعی که با یک عقبۀ فلسفی و الهیاتی دیگری است بهدرستی مواجه شویم و از آنها در راستای فرهنگ و تاریخ جامعه اسلامی به درستی استفاده کنیم و نهایتاً دچار بحران در آگاهی و تذبذبهای فکری و معرفتی خواهیم شد. همچنان که در گذشته، همیشه با ورود هر سطح از فناوریهای جدید، جامعهی ما دچار بحرانهای فرهنگی و اجتماعی شده است.
ادامه👇
به احتمال زیاد کلام آقای دکتر پارسانیا در بیان نقش حوزههای علمیه در تبیین عقبههای فلسفی هوش مصنوعی برای چگونگی بهرهمندی از هوش مصنوعی در راستای نیاز جامعۀ اسلامی و حکومت اسلامی قابل توجیه است و طبیعتی است. فلاسفه و حکمای حوزوی که دل در گرو اعتلای حاکمیت اسلامی و پیشرفت جامعهی اسلامی دارند میتوانند در این میدان نقش محوری داشته باشند و زمینه را برای کنشگری علمی و عملی متخصصان هوش مصنوعی و سایر فعالان اجتماعی فراهم کنند. غیر از این مسیر، نميتوان از مسیر دیگری این مسئولیت مهم را متناسب با حوزهی فرهنگی و تمدنی و تاریخی جوامع اسلامی پیگیری کرد.
بنابراین حوزه علمیه باید با استفاده از میراث زندهی حکمت اسلامی و به موازات بهرهمندی از هوش مصنوعی و سایر فناوریهای جدید، دربارهی عقبه های نظری آن بیاندیشد و به بسیاری از پرسشهای فلسفی و الهیاتی شکل گرفته در اطراف هوش مصنوعی و آیندهی بشریت پاسخ گو باشد. البته در این نهضت بزرگ علمی از کمک کارشناسان و متخصصان دانشگاهی در موضوع شناسی دقیق بینیاز نیست بلکه شرط هر پیشرفت علمی در جمهوری اسلامی همکاری علمی و نظری حوزه و دانشگاه با حفظ احترام متقابل است.
در پایان از خداوند متعال طلب میکنم که روزی آزاداندیشی و تفکر انتقادی بر پایهی سه اصل اخلاق، منطق و آزادی در جامعهی علمی و میان استادان و پژوهشگران ایران عزیز به یک رویهی معمول تبدیل شود و همهی افراد و جریانها علیرغم اختلافات مبانی و سلایق با تضارب آراء و ارائه نقدهای کارشناسی در محیطهای علمی به رشد فکر و تولید علم در جامعه کمک کنند.
پایان
عطر عید عبادت و طبیعت
مهدی توکلیان
کوچهها، محلهها، شهرها، عطر عید عبادت، نیایش و طبیعت را میدهند واپسین روزهای آخرین ماه شمسی و در استقبال از بهار، بوی بخشش و مهربانی در محلهها و کوچهها لبریز است و شادی کودکان در طعم نیایشهای عاشقانه مردم در شهرها پراکنده است. اذان و گلدستههای مسجدهای شهر همواره نیایش و بندگی را سر میدهند.
امسال شیرینی خرمای افطار و حلوای معطر به عطر گلاب و زولبیا و بامیه هرکدام سهمی دارند و در سفره هفت سین ایرانی با دعای ربنا، لحنی و طعمی که خود مبارک است. مردمان میهن مادری، مهربانی و محبت؛ مودت و همراهی و همدلی را در جان و دل میگسترانند و مشق عاشقی میکنند و تمرین بندگی بدون منت، مهر ورزیدن و کریمانه زیستن را تکرار میکنند تا هیچ پدری شرمنده به خانه روانه نشود و هیچ دردمندی رها ... .
شهرها و روستاهای ایران زیبا، عطرآگین از عطر ولایت و عبادت است و شهد شیرین یک ماه شوق و شور عبادت را به شهروندان بشارت میدهد. در نخستین ماه از فصل بهار، بهار صلوات بر لبها شکوفه باران است؛ هلال نعمت و احسان سر بر آسمان صاف و پاک بهاری میگذارد و بیعت با روزهای فصل بندگی را با شکوفههای بهارانه طبیعت گره میزند.بندگان خدا عید بندگی را به شادمانی بهاری نو رسیده نشستهاند، عیدی که نگاههای مهرآمیز و لبخندهای دلانگیز دلجویی انسان دوستانه و خداپرستانه را هبه میدهد.روزهای روزهداری روز مردمانی است که فراتر از فرازها و فرودهای زندگی بشری و معیارهای ظاهری انسانی خاکی در یک ماه بندگی خداوند بیهمتا، همراه همیشگی مردمان محروم میشوند. نوروز، روز اراستن و زینت کردن و گشادهرویی میان مردمان وابراز شادمانی دردیدارهاست.نوروز، روز مهر ورزیدن است نوروز، روز بخشش و ارمغانی از خوبیهایی است که در دل پروراندیم.دیدههای مشتاق ودلهای بی قراریکدیگر رانگاه وبه سرور و نور شادمانی میکنند. کودکان در میان دستها و دیدهها؛ بوسهها و شادمانیها، گم میشوند و دلهاشان به شادی و لبهاشان به لبخند پیوند میخورد و در صفهای نماز عیدانه شادی میکنند. عطر قنوتهای نماز افطار و سحر در شهر میپیچد.
دستهایمان را در مقام سپاس به آسمان بلند میکنیم و فریاد میزنیم.
اللهمَّ اَهْلَ الکبْریاءِ وَالعَظَمَة، وَ اَهْلَ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوتِ.... …
خدایا رحمیکه جز ولای توام هیچ دستاویزی نیست.
خداوندا تو سزاوار بزرگی، سرفرازی، بخشندگی، توانایی، بخشایش و رحمتی. سزاوار آنی که به خاطر تو پرهیز کنیم و مرا بدان چه نیکی و سعادت است و به محمد (صلیا... علیهوآلهوسلم) و خاندانش ارزانی داشتهای بهرهمند سازی و از هر بدی که محمد (صلیا...علیهوآلهوسلم) و خاندانش را خارج ساختی، رهایی دهی، درود تو بر محمد (صلیا...علیهوآلهوسلم) و خاندانش باد.
خداوندا! از تو میخواهم بهترین چیزی را که بندگان شایستهات از تو میخواهند، و به تو رو میآورم بدان گونه که بندگان شایستهات از بدیها پناه آوردهاند.
پروردگارا ما را آنگونه قرار ده که برای ولی تو با هرکسی که با او علم دشمنی بر افروخته دشمن باشیم و هر که او را دوست دارد، دوست بداریم. و با این شیوه اطاعات و فرمانبرداری تو را آرزومندیم ای مهربانترین مهربانان!
خداوندا عذاب و خشمت را بر کسی قرار ده که با ولی تو ستیزد، امامت او را آگاهانه نپذیرد و سرپرستی ولایت و سبقت او را گردن ننهد. خدایا ما را توفیق ده تا به حرمت روزههای رمضان، در روز غمزدایی از دلهای به درد نشسته نگاههای به در بسته و جانهای از اندوه خسته شده را شاد سازیم؛ تا غمی از چهرهای بزداییم و نگاهی را به آرامش برسانیم و جان از اندوه خسته شدهای را آرام کنیم.
خداوندابه ما لیاقت عطا کن تا بدون درخواست برادران مومن ازآنها دلجویی وگرهگشایی کنیم.بااشتیاق به آنها نیکی برسانیم و توفیق تقرب به سوی خودت رابا نیکی کردن دراین روزعطا فرما! وکرامت کردن را کرم کن تا درعیدکریم وسعیدفطرکرم ورزیم.
پایان
❇️ ده ویژگی کاسبان عدالتخواهی
محسن مهدیان | همشهری
این روزها با پدیده جدیدی به نام "کاسبان عدالتخواهی" مواجهیم. "سوپرمن های دست ساز" و "بتمن های تخیلی" که تلاش می کنند قهرمان مبارزه با فساد باشند و از این دکان کاسبی کنند.
هرکس تخلف کرده است طبیعی است که باید در عدلیه پاسخگو باشد و البته نقش ما #مطالبه_مومنانه است. لذا سوال اصلی اینست که ما حق داریم افراد را بدون محاکمه وشنیدن ودیدن همه مستندات قضاوت کنیم و بدتر از آن حکم صادر کنیم و آبرو ببریم؟
با این مقدمه کوتاه لازمست مختصری درباره کاسبان اینروزهای عدالتخواهی بدانیم.
شناخت کاسبان عدالتخواهی کمک می کند مطالبه گری مومنانه را فدای خدعه خناسان نکنیم و زمین بازی آنها نشویم.
🔻کاسبان عدالتخواهی چند دسته اند.
1️⃣گروه اول پروژه بگیرهای افشاگری اند که برای دادزن از دست کارفرما صله می گیرند.
🔸نحوه شناسایی اینها چیست؟ این افراد اساسا هیچ معیار و مبنای مشخصی ندارند و اگر سابقه اینها را چک کنید مملو از رفتارهای متناقض است.
2️⃣دسته دوم کاسبان لایک و فالور و دیده شدن هستند. اینها پول نمی گیرند اما گدایی توجه می کنند.
🔸نحوه شناسایی اینها چیست؟ تولیدات اینها بدون هرگونه محتوای عمیق است. اغلب احساسی و هیجان زده اند. بیش از دو خط توئیت نمی توانند بنویسند و برای خط سوم دچار لکنت می شوند.
3️⃣دسته سوم کاسبان سیاسی اند که دو دسته اول را به خدمت می گیرند تا به قدرت و مکنت برسند.
🔸نحوه شناسایی اینها چیست؟ شناسائی این افراد مشکل تر از بقیه است. اما اجمالا این افراد را بیشتر در ایام انتخابات و بزنگاه های سیاسی بشناسید.
✅اما کاسبان عدالتخواهی چه ویژگی هایی دارند؟
شاخص کلان همان است که رهبری انقلاب درباره مطالبه گری فرمودند؛ اینکه مطالبه گری مذموم آنست که با دشمن مخرج مشترک پیدا کند.
🔻با این اصل کلیدی چند مورد قابل فهرست است:
1️⃣یکم. عدالتخواهی غیر اخلاقی:
این جریان برای کاسبی در عدالتخواهی هیچ حد و مرزی نمی شناسند. آبروی افراد برای آنها از بی ارزش ترین هاست و هیچ مرزی برای حریم شخصی و عمومی افراد قائل نیستند. هتک و تهمت و دروغ و غیره بماند.
2️⃣دوم. عدالتخواهی شتابزده:
هر چه دیدند و دست شان رسید، بدون تحقیق و بررسی به سرعت منتشر می کنند و به همین دلیل در اغلب موارد مورد سوء استفاده کارفرماهای سیاسی و ابرپروژه بگیرها قرار می گیرند.
3️⃣سوم. عدالتخواهی سوپرمنی:
عدالتخواهی این افراد اغلب برای ایجاد قهرمان های دست ساز است. برای همین مهمترین هدف شان دیده شدن است و جائیکه عدلیه ورود کند و بخواهد عالمانه و منصفانه قضاوت کند، زیست عدالتخواهی آنها نیست و نابود می شود.
4️⃣چهارم. عدالتخواهی فریبنده:
در این سبک عدالتخواهی یک مصداق را در فرد یا نهاد پیدا می کنند و آن مصداق را به کل تعمیم می دهند. این خطای شیطانی مهمترین ابزار برای تخطئه و حذف کامل افراد و بدتر از آن ایجاد تلقی فساد سیستمی است.
5️⃣پنجم. عدالتخواهی کاریکاتوری:
مهمترین ویژگی این گروه جابجا کردن اصل و فرع است. یک حاشیه را تبدیل به اصل می کنند تا مخاطب از ظاهر فرعیات منکر اصول شود.
6️⃣ششم. عدالتخواهی در بن بست:
پروژه نهایی این افراد القای بن بست است. اینکه عدلیه تعطیل است و نهادهای نظارتی خوابند و هیچ اراده ای برای مبارزه با فساد نیست، جز همین افشاگری های توئیتری.
7️⃣ هفتم عدالتخواهی تخیلی:
این جریان هیچ اعتنایی به واقعیت های زمانه ندارد و در یک رویای خیالی و توهمی هر نوع عقلانیتی را مصلحت اندیشی می دانند. برای این جریان، آرمان ابزار ظاهرسازی در عدالتخواهی کاسبکارانه است.
8️⃣هشتم. عدالتخواهی کور:
این جریان اساسا به ثمره اقدامش در مخاطب توجه ندارد. اینکه مخاطب دچار تلقی فساد سیستمی شود یا از اصلاح ناامید شود اصلا و ابدا برایش مهم نیست. این جریان کور است چون حتی برایش مهم نیست با دشمن مخرج مشترک پیدا می کند و ابزار دشمنی می شود.
9️⃣نهم: عدالتخواهی متناقض:
این جریان را باید در فرآیندها و در طول زمان تحلیل کرد نه در یک مصداق مشخص. این جریان اغلب نسبت به کارفرمای خود ساکت اند و هیچ سطحی از مطالبه را نمی پذیرند. بدتر اینکه درباره خودشان نیز حاضر نیستند پاسخگو باشند. از سوابق عدالتخواهی شان و دروغ ها و تهمت هایی که زدند تا سوابق کیفری و محکومیت هایی که داشتند و تا سوال هایی که اول از همه خودشان باید پاسخگو باشند.
🔟دهم. عدالت خواهی فصلی:
این گروه ها اغلب در بزنگاه ها فعال می شوند. حالا این بزنگاه یا زمان انتخابات است یا زمانیکه یک مجموعه خوب می درخشد و باید تخطئه شود یا شرایطی که فرد باید تمام و کمال حذف شود تا پروژه ای که دست گرفته است ناتمام بماند یا چه و چه. خلاصه اینکه برای اینها عدالتخواهی پوسته ای برای پروژه های مهمتر است.
این ده ویژگی باعث میشود بیشترین خوراک دشمنی ضدانقلاب را فراهم کنند و عملا آلت دست دشمن شوند.
پایان
مهارت تولید نفرت
مجتبی عادلپور
در حالت خواب و بیداری بودم که نگاهم به نوشته احمد زیدآبادی درباره حد ترخص افتاد و چشمانم هماندم گرد شد. بیاختیار به مهارت سوژهیابی این بشر آفرین گفتم! در عجبم این سوژهها چطور به ذهن این جماعت خطور میکند. تولید نفرت از یک مفهوم خنثی و یا حتی مثبت، هنر میخواهد؛ گاهی فکر میکنم خود شیطان این سوژهها را به آنها وحی میکند! راستش را بخواهید هیچچیز مثل این احتمال وجدانم را قانع نمیکند. او میگوید نصب تابلوهای حد ترخص در اطراف شهرها و روستاها، کشاندن امور حاشیهای به متن است و پشت این قضایا ریاکاری معطوف به سوءاستفاده نهفته است. در اینباره سه نکته عرض میکنم؛ یکی درباره مهارت کاریاش، یکی محتوای حرفش و نیز توصیهای به خودش.
زیدآبادی روزنامهنگار است و خاک راه خبر را خورده. ویژگی امثال او این است که نسبت به اطرافشان بیتفاوت نیستند؛ میبینند، میشنوند، بو میکشند و.... ابراهیم بن مالک اشتر در فیلم مختار در هنگام آموزش نیروهایش گفتوگوی جالبی داشت: «گردان ضربت از همهچیزش اسلحه میسازد؛ حتی از شال کمرش، دستار سرش و یا افسار خرش!» توجه به همه ظرفیتها کاری است که خبرنگار کارکشتهای مانند او خوب آموخته. در حقیقت برای او و امثالش حد ترخصی برای انتخاب سوژه وجود ندارد؛ سوژه قابلیت ضربه زدن به طرف مقابل را داشته باشد، حالا هرچه میخواهد باشد. این همان دندان سفید این جماعت است؛ یعنی جزئینگری در کشف و پرداخت سوژهها.
تابلوهای حد ترخص با فاصلهای مشخص در حاشیه هر شهر و روستا نصب میشوند. حالا فرض کنید شخصی شبانه یکی از این تابلوهای سبز را مخفیانه جابهجا کرده و در میدان اصلی شهر نصب کند. مردم چه واکنشی نشان میدهند؟ عابران چه قضاوتی درباره مسئولان شهر میکنند؟ کاری که زیدآبادی کرده و میکند موبهمو همین است. ایجاد گسل و به دنبال آن آشوب در ذهن مخاطب و قرار دادن رقیب در سیبل حملات. او به رقیبش این برچسب را میزند که حاشیهها را به متن میکشاند، این در حالی است که خود او خداوندگار این کار است. کسی که تابلوهای حد ترخص را به میدان خبر آورده خود اوست! روزانه هزاران نفر از کنار تابلوهای حد ترخص عبور میکنند و گاه هم زیر سایه آن چترتی میزنند؛ اما اندکی هم به نوشته روی تابلو چشم نمیاندازند. با این نگاه، سوءاستفاده، عملی است که بنان و بیان زیدآبادی انجام داده، نه فکر و دست نصاب تابلو! القصه اینکه او، متولیان کار را متهم به ریا میکند؛ در حالی که خودش با غرض و مرض در تنور حاشیه میدمد.
معنا و مفهوم خودمانی حد ترخص یعنی حفظ حد و مرزها و دست نینداختن به رخصتها. با این وصف، هر چیزی حد ترخصی دارد؛ حتی دشمنیها و کینهها.
اندازه نگهدار که اندازه نکوست
هم لایق دشمن است و هم لایق دوست
وقتی محمود افغان به ایران حمله کرد، یکی از اقوام خود به نام مگسخان را حاکم شیراز قرار داد. او قصد داشت قبر حافظ را خراب کند. دیگران او را از این کار نهی کردند. در نهایت تفألی به دیوان حافظ زد. این بیت آمد:
ای مگس! عرصه سیمرغ نه جولانگه تو است
عِرض خود میبری و زحمت ما میداری
پایان
🔷کم و کیف انتقام از صهیونیستها
سید یاسر جبرائیلی
🔹 برخلاف تصورات برخی افراد، صهیونیست ها به هیچ وجه بنای کشاندن پای ایران به یک درگیری کامل را ندارند؛ چون ورود ایران به یک جنگ تمام عیار(All-out War)، شاید برای ایران هزینه سنگینی ایجاد کند، اما در مقابل به معنی پایان موجودیتی به نام اسرائیل خواهد بود.
🔹در چنین شرایطی، بهترین گزینه، عملیات در محدودهای است که ایران آسیب ببیند، اما این آسیب به اندازهای نباشد که تهران را تحریک به ورود به یک جنگ تمام عیار کند. این محدوده، در ادبیات استراتژیک با مفاهیمی نظیر Gary Zone یا Measures Short of War توضیح داده میشود.
🔹از اوایل دوره ترامپ، مفهومی در ادبیات اندیشکدههای امنیتی آمریکا پردازش شد که برخی آن را Measures Short of War یا اقداماتی پایینتر از آستانه جنگ خواندند و برخی دیگر Gray Zone Strategy یا استراتژی منطقه خاکستری. موسسه رند در گزارشی مدعی شد که سه کشور ایران، چین و روسیه در حال وارد آوردن آسیبهایی به منافع آمریکا هستند که پایین تر از آستانه لازم برای آغاز یک جنگ تمام عیار (All-out War) توسط واشنگتن است. اما چون آمریکا سیاستش این است که یا دست به حمله تمام عیار نظامی بزند، یا از درگیری پرهیز کند، در برابر این ضربات منفعل شده است. لذا پیشنهاد کردند که واشنگتن شان و شئون ابرقدرتی را کنار بگذارد و دست به وارد آوردن ضربات نقطهای در سطحی پائین تر از آستانه جنگ بزند. پس از شهادت حاج قاسم، موسسسه واشنگتن (Washington Insttute) این ترور را در چارچوب این سیاست جدید، یک عملیات موفق ارزیابی کرد و توصیه به تداوم آن نمود.
🔹به نظر میرسد امروز جمعبندی رژیم صهیونیستی این است که میتواند در منطقه خاکستری، اقداماتی پائینتر از آستانه جنگ علیه جمهوری اسلامی ایران انجام دهد، اما از یک جنگ تمام عیار نیز در امان بماند.
🔹در چنین شرایطی، اقتضای عقلانیت، اقدام متقابل در سطح مشابه است: فَمَنِ اعتَدی عَلَیکُم فَاعتَدُوا عَلَیهِ بِمِثلِ مَا اعتَدی عَلَیکُم. این سطح از پاسخ، این پیام را مخابره خواهد کرد که سیاست ایران برای پرهیز از ورود به جنگ تمام عیار، به معنی عدم تلافی اقداماتی پائین تر از آستانه جنگ نیست و ضربه بعدی، ضربه متقابل بعدی را در پی خواهد داشت.
🔹راقم این سطور معتقد است به همان دلیلی که صهیونیستها نمیخواهند با ایران وارد یک جنگ تمام عیار شوند، پاسخ ایران در سطحی مشابه با عملیات نظامی آنها، منجر به یک درگیری کامل نخواهد شد. اگر در چارچوب این ایده و این مفروضات تصمیمگیری میشد، شاید پاسخ به ترور حاج قاسم، نه موشک باران عین الاسد، که به هلاکت رساندن یک شخصیت نظامی همرده بود. آمریکا اگر توان و اراده و امکان حمله به ایران را داشت، نیازی به بهانه نداشت. رژیم صهیونیستی نیز چنین است.
🔹لذا نظر نگارنده آن است که در اسرع وقت، یک عملیات مشابه در سطح مشابه علیه صهیونیستها صورت گیرد. عدم اقدام در برابر این اقدامات پائین تر از آستانه جنگ، یک خطر جدی دارد و آن، تغییر پیوسته آستانه تحمل ایران است. اگر صهیونیست ها پاسخ جدی دریافت نکنند، نه تنها عملیات در منطقه خاکستری را ادامه خواهند داد، بلکه بر وسعت این منطقه نیز خواهند افزود.
#سیاست
🔻اشراق آوینی
مجید رنگی
«قسم نمیخواهد که کشیدن هر بار سنگینی _ خوب و بدش به کنار _ بسی رنج را در رکاب خود دارد. یکی میتواند آن را به منزل برساند، یکی نمیتواند.» و نادر ابراهیمی چه خوب به ما میآموخت.
شهید آوینی یک تفکر بود و اهل تأملات عمیق معرفتی. هر چند او در ظرف فرهنگ و هنر هم نخبه بوده است و با «روایت فتح» یک اثر هنری بیبدیل و فاخر و مرزشکن را آفرید؛ ولی آوینی فقط روایت فتح نیست گرچه عقبه این روایت هم معرفتی است؛ اما آنچه در نگاه آوینی قابل توجه است، تأمل و دریافت اشراقی او از جنگ و از انقلاب است.
او به دنبال صراحت بیان و دوری از سیاستبازی خرد و کلان بود. در جایی میگوید: «در زمان ما صراحت کمیاب و سیاستبازی باب شده است» در اندیشه سیدمرتضی دو رویی، ریا و نفاق در جامعه مانع شفافیت در عرصه معرفت و تفکر، و صراحت یک اصل است.
جامعهای میتواند اندیشهورز و غایتاندیش باشد که دور از نقابسازی و حیلهبازی، منویات خود را بیان کرده و آنچه در دل دارد بر زبان جاری کند. جمعیت سیاستزده در اندیشه شهید آوینی، مبتلا به بیماری دورویی، مصلحتاندیشی با رفتارهای مضحک ریاکارانه است.
آنچه در تفکر آوینی و در کتابها و نوشتههایش به چشم میخورد این است که «غرب و اندیشه غربی، یک مسأله است و ما باید نسبتمان را با غرب مشخص کنیم.» مصلحتاندیشی و دورویی در معرکه رو در رویی با غرب جایی ندارد و در طول تاریخ آزاد اندیشانی چون «اقبال لاهوری» و «سید جمالدین اسدآبادی» به مشخص شدن نسبت نگاه اشراقی، بخصوص مسلمانان با غرب تاکید کردهاند.
آوینی معتقد بود: یک نظام ارزش در غرب تشکیل شده است و ما خواسته یا ناخواسته با آن مواجه خواهیم شد. متأسفانه در طول عمر انقلاب اسلامی، اندیشه سیاسی برخی از سیاستمداران، غرب را امری مغفول تلقی کرده و نسبت ما با عالم تجدد را هیچ انگاشته است. اینکه هندسه و صورتبندی انقلاب اسلامی در مواجه با تجددمداری غرب چگونه است؟
برخی از متفکران که نسبت به مواجهه با غرب کنشی ندارند، در نگاه آوینی، «متفکرانی بی تاریخاند» یکی از رگههای تاریخی_اندیشهای، رقیب را یافتن و در نسبت با او کنش خود را تعریف کردن است آنچه در ادبیات رهبری هم بعنوان دشمنشناسی مطرح است یعنی ضمن آگاهی از وجوه خود به دیگری نیز توجه داشتن.
معرفتشناسی از یک سو ودیدهبانی مقتدر سید مرتضی نسبت به غرب و آشنایی با زوایای فلسفی و اندیشهای هنر، از این شهید شخصیتی چند وجهی را ساخته است.
شهید آوینی، همواره به هنر متعهد و هنرمند مسئولیتشناس میاندیشید و از رواج پیدا کردن ویژگیهای هنر غربی و اصول آن در بین برخی هنرمندان داخلی، در رنج بود و در این باره این گونه درد دل میکرد: «هنرمندان با رغبت فراوان حاضرند در خدمت تبلیغ صابون و پودر لباسشویی و... و آفیش فیلمهای سینمایی کار کنند، اما چون سخن از صدور انقلاب و یا پشتیبانی از رزم آوران میدان مبارزه با استکبار جهانی به میان میآید، روی ترش میکنند که: نه آقا قبول سفارشْ هنر را میخشکاند! این کدام هنر است که برای پروپاگاند تجارتی فوران میکند، اما برای عشق به خدا، نه؟ آیا هنرمند با این انتخاب، نوع تعهد خویش را مشخص نکرده است؟ حال آنکه آزادی حقیقی، تنها در عشق به خداست و هنر آن گاه حقیقتا آزاد میشود که غایتش وصول به حق باشد.... هنر اگر برای هنر نباشد، برای هیچ چیز دیگری هم نباید باشد، جز عشق به خدا؛ چرا که هر تعلقی جز این، وزر و وبال و غل و زنجیری است بر گرده روح که او را به زمین میچسباند»
شهید آوینی طرح شعار هنر برای هنر را که از سوی برخی هنرمندان که اسم مسلمانی را یدک میکشند، برای گریز از تعهد دینی و انقلابی میداند و مینویسد: «هنر برای هنر، عنوان توصیفی تلاشی است که سعی دارد هنر را بی نیاز از دین و حکمت و تعهد در خود هنر معنا کند. اما مگر این کار ممکن است؟ هنرمند امروز، از تعهد و پیام میگریزد و یا تعهد خویش را در انکار تعهد و پیام میجوید، بی آنکه بداند و در این معنا اندیشه کند که آیا گریز از پیام و تعهد و انکار آن ممکن است یا خیر. هنر، عین پیام و تعهد است و انتزاع این دو از یکدیگر و انکار نسبتی که مابینشان وجود دارد، از اصلْ بی معناست و محال.... هنر برای هنر، نقابی است فریبکارانه بر چهره این معنا: هنر در خدمت خودپرستی هنرمند.... هنر برای مردم و مردم برای هنر، دو وجه از یک ابتذال واحد است.»
#شهید_آوینی
ادامه👇👇
ادبیات، شأنی از شئون است که انسان در آن محقق میشود؛ بنابراین، همه تحولاتی که برای بشر روی خواهد کرد، خواه ناخواه در ادبیات ظهور خواهد کرد. او میگفت: «با انقلاب اسلامی، انسانی دیگر پای به عالم ظهور نهاده است که این انسان، طرحی نو در خواهد انداخت و عالمی دیگر بنا خواهد کرد و از مقتضیات این عالم جدید، یکی هم آن است که ادبیات و هنر دیگری پای به عرصه تحقق خواهد نهاد. از نظر ما، هنر انقلاب ماهیتا متمایز از آن مفهومی است که در دنیای غرب و غرب زدگان به نام هنرخوانده میشود.... هنر انقلاب، قالب و ماده هنر غربی را میگیرد و اما بدان روح و صورتی تازه خواهد بخشید و در نهایت، از لحاظ ماده و قالب کار نیز از هنر غربی تمایز خواهد یافت و در مراحل بعدی سعی خواهند کرد که در ماده هنر و قالبهای آن نیز، تغییراتی متناسب با روح و عهد خاص خویش ایجاد کنند.»
امروز بیش از پیش اندیشه و تفکر سید شهیدان اهل قلم آقا سید مرتضی آوینی در دانشگاهها و حوزهها و مدارس و مساجد جای خوانش، بررسی و تحلیل دارد. آوینی سرباز وطن بود و از دل و جان موجودیت انقلاب اسلامی ایران را درک کرد و تا پای جان، پایبند بود. درودش باد.
پایان