#شهیدانہبگویم
....🌿
«شـــــهدا همیشہآنـــــلاین هستند
ڪافیـــــہ دلتـــــ رو بروزرســـــانے ڪــــــــــنے
اون مـــــوقع مےبینے ڪـــــه در تڪ تڪ
لحظاتـــــ در ڪنـــــارت بودند هســــــــــتند وخواهند بـــــود»
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
....💚@yadeShohada313
♡ سیـّده مِشکٰات ♡:
🌹آی شهداء...
شنیده ام
شب جمعه
زانو به زانو می نشینید
مادر می آید
و خودش برایتان
روضه گودال می خواند...
😭😭😭
#به_یادتان_هستیم☝️🌱
#یادمان_باشید 🤲
یادشهیدان را صلوات🌸
#بسیار_خواندنی❤️
💠اتفاقی جالب در تفحص یک
شهید...🕊
✨?شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....🔹می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.....🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم....🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم....🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه.... 🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم....🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم....
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد....
🔹شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من.... 🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم..... 🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.... 🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.... 🔹"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم.... 🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... » 🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم : 🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟ 🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد.... 🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ 🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات....💔
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟ 🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم.... 🔹شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری...
وسط بازار ازحال رفتم...
🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
#شهدایی
@yadeshohada313
#حرفهای_خودمونی❤️
گفتیم رفیق این دنیا یه طرف، رفیق شهید یه طرف دیگه!
+طرف کیوگرفتیم؟
اصلا راستی راستی شبیه رفیق شهیدمون شدیم؟؟
........ 💚💫
شهیدا به #امام_زمان (عج) راست گفتن...!
مشتی، لوتی به امام زمان(عج) راست بگو!
یکی دیگه داره میبینتت
عند ربهم یرزقون داره میبیننتت...!
..... 💚💫
❤️🍃.....
🕌صلیاللّٰه علیك یااباعبداللهالحسین🕌
👇این کانالی که معرفی میکنم فروشگاهِ خودمون هست که محصولات تبرکی جات کربلای معلی رو داریم و بزودی هم محصولات جدید تر شارژ میشه ان شاءالله ممنون میشم با عضو شدن تون دلگرم مون کنید وحمایت😇😍👇
⏭ @ForoshgaheMeshkat118
باذکر #یٰاحسیـن بزن روی لینک ان شاءالله که اتفاقات قشنگی بیفته برات😉🙃👆
....... ❤️🍃
_او را فراموش کردند و هواپیما عازم مکه شد، اما خـدا فراموش نمی کند._ *یک زن الجزایری به تنهایی در فرودگاه الجزایر گریه می کند* 🇩🇿..
*هواپیما عازم مکه شد و فراموشش کردند، اما «خـدا» از بالای عرش فراموش نمی شود، در نیمه راه بین جده و الجزایر و بین زمین و آسمان، «خلبان» صدایـی در موتور چپ می شنود*!! ! *کارکنان فرودگاه مجبور شدند همزمان با فرود اضطراری به فرودگاه الجزایر بازگردند، به جز سالنی که در آن خانمـی که گریه میکرد. فکر کردم در خواب است*؟! *وقتی مهندسان برای تشخیص نقص آمدند گفتند*هواپیما سالم است و مشکلی ندارد همه چیز متوقف شد*وضعیت اضطراری اعلام شد که هواپیما برگشت*.
*از میانه راه برای او، بیش از 200 مسافر برای او برگشتند*.
*مهندسان حضور داشتند و تعمیرکاران برای آن متحیر بودند کدام اشک را به آسمان بلند کردی*؟! *و کدام دستها، به سوی خـدا دراز شدند؟!*
*اگـر همه چیز تو را رها کرد و درها بسته شد، «خـدا» نمی رود*..
*و دعا همچنان مسیر سرنوشت را تغییر می دهد! سبحان الله🤲😍
@yadeShohadaa
🏴اثر توسل و روضه ماهانه؛
دوستی دارم از سادات ، میگفت مادرم هرماه مجلس روضه میگرفت برای امام جواد و امام حسن مجتبی علیه السلام..
👈🏼مدتی گذشت و مادرم سرطان گرفت تحت شیمی درمانی و عمل قرار گرفت..
🟢ایشون میگفت مادرم میگفتند بعد عمل دیدم ۲نفر آمدن داخل اتاق بیمارستان ، یکیشون با لباس سبز ، یکیشون با لباس سفید آمدن کنار تختم..
جوان نورانی سبزپوش بهم فرمود دخترم نترس از این بیماری نمیمیری ولی درد همراهت هست تا آخر عمر..
👈🏼میگفت مادرم ۳۲سال بعد این واقعه زنده بود ، به طوری که همه پزشکان متعجب بودند از زنده بودنش با توجه به شدت پیشرفت سرطان ..
✍🏼قاضی زاده
...... 💚💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ماجرای دعوت از #امام_رضا(ع) برای مراسم جشن عروسی....
..... 💚💫
شهیدان دلهای رنجیده ما را در کنترل عملیاتی امام عصر (عج) قرار میدهند و از طرفی امام در حال یارگیری است.
...... 💚💫
هدایت شده از تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
#بسیار_خواندنی❤️
💠اتفاقی جالب در تفحص یک
شهید...🕊
✨?شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....🔹می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.....🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم....🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم....🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه.... 🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم....🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم....
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد....
🔹شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من.... 🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم..... 🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.... 🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.... 🔹"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم.... 🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... » 🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم : 🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟ 🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد.... 🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ 🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات....💔
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟ 🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم.... 🔹شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری...
وسط بازار ازحال رفتم...
🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
#شهدایی
@yadeshohada313
کسی که عشق به شهادت داشته باشد قطعاً با غسل شهادت از خانه بیرون میرود و کسی که با غسل شهادت بیرون رود نگاه به نامحرم نمیکند، چون دنبال لقاءالله است و شهید به وجه الله نظر میکند.
........... 💚💫
کٰانال هامـون✨✌️😍👇
📲کانال فروشگاهمشکات(ارسال از خود کربلای معلی است)👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2929655930Cbc5b4c0d47
📲کانال نماز شب مون👇
eitaa.com/NamazeShab314
📲کانال عنایات ومعجزات امامزمان وشهدا مون👇👇
eitaa.com/yadeShohadaa
📲کانال اصلیمون، توسل به اقاصاحب الزمان وشهدا مون👇👇
http://eitaa.com/yadeShohada313
📣هر چهار کانال از خودمون هست رفقا حمایت کنید😉
#امام_زمان
#حجاب
...💚💫
💚💫....
هدایت شده از تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
#داستان_تشرفات
💥حضرت آیت اللّه آقای آیت الهی نقل کردهاند: در سفر چهارم که در سال ١٢۵٩ شمسی به اتفاق عدهای از دوستان به حج مشرف شده بودیم، پس از رسیدن به جده، نشسته بودیم که دیدم خانمی صدا میزند: آقای علامه... آقای علامه! نزد او رفتم و پرسیدم: چکار دارید؟ گفت: من از اهالی اطراف کرمانشاه هستم چند سال است که قصد داشتهام به مکه مشرف شوم، آقا امسال به من اجازه داده و توصیه کردهاند که مناسک و اعمال را با شما و به راهنمایی شما انجام دهم. پرسیدم: پدرتان هم همراهتان هستند!؟ گفت: آقا که میگویم منظورم امام زمان ارواحنافداه هستند و مژده دادهاند که ان شاء الله در این سفر خدمتشان میرسیم.
✨💫✨
وقتی که بیشتر با ایشان آشنا شدم متوجه شدم خانمی است که ارادت بسیار فراوانی به حضرت دارد و در مسیر رضایت امام زمان ارواحنافداه زندگی میکند و بدلیل علاقه زیاد به آن حضرت به او فاطمه صاحب الزمانی میگفتند. از اینکه حضرت چنین مژدهای دادهاند بسیار خوشحال شدم، لذا تمامی اعمال حج بیاد حضرت بودم، اعمال تمام شد و خبری نشد. باتفاق دوستان و همین خانم به مسجد تنعیم رفتیم و برای عمره مفرده مُحرم شدیم و به مسجدالحرام برگشتیم. پس از طواف و نماز طواف، سعی صفا و مروه، طواف نساء را شروع کردیم. در حین انجام طواف نساء میدیدم که این خانم آرام آرام راه میرود و با حال بسیار خوشی حضرت را صدا میزند و مرتب اشک میریزد، منهم منقلب شده و حضرت را صدا میزدم و اشک میریختم.
✨💫✨
در شوط آخر کنار حجر اسماعیل ناگهان آقایی را دیدم که جلوی من آمد و مرا در بغل گرفت و فرمود: «مرحبا و بک ابغی» احسنت برتو. سپس پیشانی مرا بوسید، منهم او را بوسیدم ولی دقیقا ایشان را نشناختم، در عین حال مواظب بودم که طوافم بهم نخورد. پس از طواف نساء نماز را خواندیم و حرکت کردیم. این خانم به من گفت: حاج آقا! وعده آقا امام زمان امشب تحقق پیدا کرد. گفتم: چطور؟! گفت: از اول طواف نساء تا پایان طواف حضرت همراه ما بودند و من دیدم در شوط هفتم در کنار حجر اسماعیل شما را بغل گرفتند. و در این موقع بود که متوجه شدم آن آقا امام زمان ارواحنافداه بودهاند و از اینکه همان موقع حضرت را نشناخته بودم بسیار متأثر شدم.
📗تشرف بانوان خدمت امام زمان علیهالسلام ص٢٠٩
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
@yadeshohada313
هدایت شده از تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
✅شهیدی که دوست داشت حرّ امام حسین علیه السلام باشد....
#شهید_محمد_تقی_شمس
خواندن #زیارت_عاشورا شده بود کار هر روزش... شلمچه بود که چشماش مجروح شد.😔
کم کم بیناییش رو از دست داد، با این حال زیارت عاشورا خواندنش ترک #نشد.. باضبط صوت هم زیارت عاشورا گوش می داد هم روضه.... توی ماه محرم حالش خراب شد.😔
پدرش می گفت : « هرروز می نشستم کنار تخت برایش زیارت عاشورا می خواندم...
اما روز عاشورا یه جور دیگه زیارت عاشورا خواندیم... 10 صبح بود که از من پرسید: بابا! حرّ چه روزی شهید شد؟گفتم: روزعاشورا...
گفت : دعاکن من هم امروز حٌرّ امام حسین بشم...
ظهرکه شد.گفت: بابا! بی قرارم... بگو مادر بیاد...
بعدهم گفت :برایم سوره ی #فجر بخون، سوره ی امام حسین(علیه السلام)...
شروع کردم به خوندن ... به آیه «یا ایتهاالنفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه» که رسیدم، خیلی گریه کرد..
گفت: دوباره بخوان... 13 یا 14 بار براش خواندم... همین جورگریه می کرد...
هنوز سیر نشده بود، خجالت کشید دوباره اصرار کنه...
گفت: بابا! مادر نیومد؟ گفتم: نه هنوز...
گفت:پس خداحافظ...
قرآن روگذاشتم روی میز برگشتم... انگار سالها بود که جون داده...
تازه ظهرشده بود...ظهرعاشورا...
#معجزات_شهدا✨🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر است دیگر...
🌷جانباز جنگ تحمیلی براثر موج انفجار حافظه اش ازبین میره وبعداز 34 سال بر اثر زمین خوردن در آسایشگاه حافظه اش کامل برمی گرده ومعلوم میشه اهل روستایی در کردستان...
🌴هرزمین خوردنی آسیب نیست، درد داره ولی نتیجه خوبی داره...
این جانباز اواخر جنگ از ناحيه سر مجروح می شود و تمام حافظه اش را از دست میده، حتى نام و نشانىاش را .
٣٠ سال هم در يك آسايشگاه روان درمانى بسترى ميشه تا اینکه يك روز از پله هاى آسايشگاه با سر به پايين پرت میشه و سرش به نبش پله اصابت مى كنه و بعداسمش بخاطرش مياد. توسط بخش نيكوكارى دنبال خانواده اش میگرده و در نهايت درشهرى از توابع كردستان خانواده اش را پيدا مى كنند.
🌴با برادرش تماس مى گيرند، و حالا دراين فیلم لحظه ورود این جانباز را به منزل و ملاقات با مادر و خانوادهاش راببینید.
...... 💔💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ماجرای جالب دستگیری حضرت بقیة الله ارواحنا فداه، از طلبه ای که به فقر و بیماری مبتلا بود
▪️آیت الله ناصری حفظه الله تعالی
طلبهای در کربلا ازدواج میکند و بیمار میشود و بخاطر بیماری قرض میکرده تا اینکه دیگر نمیتواند قرض کند و شرایط بیماری هم خیلی دشوار میشود.
میرود حرم سیدالشهداء سلام الله علیه با حالت اضطرار و میگوید من سرباز فرزند شما حضرت مهدی هستم مرا محل نمیگذارد مرگ مرا از خدا بخواهید...
بعد که به خانه میآید چون مطمئن بوده دعای زیر قبّه مستجاب است؛ میرود بالای پشتبام منتظر جناب عزرائیل که مرگش فرا رسد...
ناگهان صدایی میشنود...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆🏽حکایت یک پیرزن از مجلس سید الشهدا و عنایت حضرت زهرا به ایشان
دو کلیپ به هم مربوط می باشد
🎤استاد بندانی نیشابوری
کسی که دلش دریا باشد کارهایش
بیسر و صداست، توفیقاتش بیسر و
صداست، رفتنش هم بیسر و صداست.
-حاجحسینیکتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کودکی که در حین اجرای سرود سلام فرمانده امام زمان (عج) را دیده بود
از زبان ابوذر روحی
@yadeshohada313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زیارت_عاشورا
🤲طلب شفاعت از امام حسین علیه السلام
👤تجربهگر: آقای ایمان عبدالمالکی
#محرم
..... 💚💫
🖤🕌🖤🕌🖤🕌🖤🕌🖤🕌🖤🕌
#ختـمِ_قـرآن 📖
#نـذر_ظهور_صاحبالزمان✨
#یـاد_شـهـدای_کربلا🕊
یٰادِ #شُهدا کمتر از شهادت نیست🌹
🌸سلام برشما عاشِقان اهلبیت وشهدا..
📣بٰا کسبِ اجازه از اقٰاصٰاحِبَ الزّمان«عَج الله» آغاز میکنیم دورِ #صــدُ_بیستونهُـمین ختم قران کریم را✨
✅به این نحو :
#لیستِ_نه_شهید(همنام شهدای کربلا) برای درخواست کننده ارسال میشود به همراه یک جزء #قرآن که سهم تان هست و از زمان ارسال ختم به شما، تا #هفت_روز مهلت دارید جزء قران رو به نیابت از نه شهید هدیه کنید به #آقاصاحبَ_الزمان«عَج الله» وشهدای کربلا🏴
🕊جهت در خواست ختم قران به این ایدی مراجعه کنید👇🏼👇🏼
🆔 @A_Sadat313
👈 #توجه: هریک ازشماعزیزان اگر حتی یک جز قران سهمش باشه در ثواب #یک_دورکامل قرآن شریک هست چراکه ختم گروهی هست👌🏼
🌸عزیزانی که در خانواده و نزدیکان #شهید دارند نام شون رو اعلام کنند تا در لیست شهدا ثبت بشه📜
🕊باتشکر از عزیزانی که در ختم قران دورِ قبل شرکت کردند ان شاءالله مشمول دعای اقاصاحب الزمان وشهدا قراربگیرید...
#محرم
...💔@yadeShohada313