هدایت شده از تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀همسر #شهید_امنیت شهید سلمان امیر احمدی گفتند:
آشنایان خواب شهید دیدند، گفتند مهمان امیرالمؤمنین هستند و امیرالمؤمنین فرمودند: برای جمع شدن این فتنه نماز استغاثه به حضرت زهرا(سلام الله علیها) بخوانید.
📌منبع:
🔰برنامه تلویزیونی (ماجرای امروز))
روایت زندگی شهدای امنیت و اغتشاشات
📆 ۲۴ آبان ساعت ۱۸:۳۰- شبکه افق سیما
@yadeShohada313
عِنایٰاتِ امٰامزَمٰان وَشهدا
🥀همسر #شهید_امنیت شهید سلمان امیر احمدی گفتند: آشنایان خواب شهید دیدند، گفتند مهمان امیرالمؤمنین هس
نحوه خواندن نماز استغاثه حضرت زهرا (س)🌹
دو رکعت نماز بخوانید و بعد از سلام، سه مرتبه تکبیر بگوید، سپس تسبیحات حضرت زهرا(س) را به جای آورید، به سجده بروید و صد مرتبه بگویید:
«یا مَوْلاتی یا فاطِمَةُ اَغیثینی».
ای سرپرستم ای فاطمه به فریادم برس.
بعد طرف راست صورت خود را بر زمین بگذارید و همین ذکر را صد مرتبه بگویید، سپس طرف چپ چهره را بر زمین بگذارید و صد مرتبه بگویید، دوباره به سجده برود و ۱۱۰ مرتبه بگویید؛ بعد از آن حاجت خود را بیان کنید.
التماس دعای فرج🌹
اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها
شیخ طبرسی کتاب مکارم الاخلاق
@yadeShohada313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨مادر شهید آرمان علی وردی:
خواهرم در خواب دیدند که آقای امیر عباسی (کسی که شهید را در قبر گذاشت)
بهشون میگویند:
امام حسین علیه السلام فرمودند: خیال تان راحت باشد، آرمان در آغوش من است...
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهدا_شر_منده_ایم ❤️
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج🤲
هدایت شده از نَمازشَـب بخون رفیـق🤞🏼 🇵🇸
#ختـمِ_قـرآن 📖
#نـذر_ظهور_صاحبالزمان✨
#یـاد_شـهـدا🕊
🕊یٰادِ #شُهدا کمتر ازشهادت نیست
🕊او باسپاهی از شهیدان خواهد آمد
🌸سلام برشما عاشِقان اهلبیت وشهدا..
📣بٰا کسبِ اجازه از اقٰاصٰاحِبَالزّمان«عَجالله» آغاز میکنیم دورِ #صـدُ_سیُوهفتمین ختم قرانکریم را....✨
✅به این نحو :
#لیستِ_نه_شهید برای درخواست کننده ارسال میشود به همراه یک جزء #قرآن که سهم تان هست و از زمان ارسال ختم به شما، تا #هفت_روز مهلت دارید جزء قران رو به نیابت از نه شهید هدیه کنید به #آقاصاحبَالزمان«عَجالله»❤️
لطفا سعی کنید حداقل ده آیه از قرآن را بهمراه معانی آن بخوانید چراکه بدون شک جزء قرانی که سهم تان میشود بدون حکمت نیست وخدا وامامزمان وشهدا حامل پیامی برای شماهستند😍
🕊جهت در خواست ختم قران به ایدی مراجعه بفرمایید👇🏼👇🏼
🆔 @Yamahdiadrekni1397
👈 #توجه: هریک ازشماعزیزان اگر حتی یک جز قران سهمش باشه در ثواب #یکدور_کامل قرآن شریک هست چراکه ختم گروهی هست👌🏼
🌸عزیزانی که در خانواده و نزدیکان #شهید دارند نام شون رو اعلام کنند تا در لیست شهدا ثبت بشه📜
🕊باتشکر از عزیزانی که در ختم قران دورِ قبل شرکت کردند ان شاءالله مشمول دعای اقاصاحب الزمان وشهدا قراربگیرید...
#امام_زمان
...💚@yadeShohada313
عِنایٰاتِ امٰامزَمٰان وَشهدا
بی گمان "چشم" خبر میدهد از سرّ درون ور نه چشم شهدا این همه آرام نبود.... 🦋🦋🦋🦋🦋
📄 از عنایات شهید بعد از شهادت
بسیار خسته بود و دستانش درد می کرد. با وجود کار زیادی که از صبح تا موقع اذان مغرب انجام داده بود، درد زیادی در دستانش حس می کرد. برای بار دوم قرار بود که دستانش را عمل کنند. با خودش گفت می روم و با میثم درد دل می کنم. لباس هایش را پوشید و از خانه بیرون آمد. همسرش به او گفت: این موقع شب به کجا می روی؟...
گفت ؛ برای درددل پیش میثم می روم تا کمی با او درددل کنم تا آرام بشوم. پیاده به راه افتاد. همسرش همراه فرزندانشان با ماشین پشت سرش، او را همراهی کردند. می دانستند که او احتیاج به تنهایی دارد و باید به حال خودش باشد. به مزار شهدا رسیدند. از دور خیمه گاه میثم پیدا بود و عکس او که بر روی چادر خیمه نمایان بود. با خودش گفت؛ میثم چه اتفاقی افتاد؟ و یک دفعه بی خبر کجا رفتی؟ بچه هایت منتظرت بودند. خانمت هم گفته بود که پنج شنبه برمی گردی!
کنار قبر میثم نشست، دستانش را بر روی قبر گذاشت و شروع کرد به درددل... هرچه قدر خستگی داشت بر زبان آورد، از درد دستش شکایت کرد و از نگهداری بچه ها با وجود درد طاقت فرسای دستانش می گفت و با صدای بلند گریه می کرد. همسرش او را صدا زد و گفت؛ کافیست صدایت بیرون می آید! مردم صدایت را می شوند... آرام باش... اما او دیگر خسته شده بود بعد از چند عمل جراحی دیگر توانی نداشت. درد و دلش را که گفت به خانه شان رفت...
آن شب آرام سر بر بالین گذاشت چون تمام حرف هایش را به میثم، بنده ی مومن و آبرودار خدا گفته بود. آرام شده بود و به خواب رفت.
در خواب میثم را دید، که مقابلش ایستاده بود و خوشحال بود که می تواند با او حرف بزند. زبان باز کرد و گفت... نگفتی چه کار کنیم... درمانده شدیم... میثم مثل همیشه لبخندی زد و گفت... " قرآن بخوان" و به "الهام هم بگو قرآن بخواند"... و از خواب بیدار شد... با دیدن میثم در خواب آرامشی تمام وجودش را فراگرفته بود و با عنایات او مشکلاتش بعد از مدتی سر و سامان یافت... "الا بذکر الله تطمئن القلوب"
📙بر گرفته از کتاب لبخند بزن بسیجی (شهید میثم عبداله زاده)
@yadeShohadaa
#عنایات_شهدا🌸
منم هم تجربه وعنایت شهید شامل حالم شده گرچه این زندگی دین وناموس وهرآنچه داریم مدیون همین عزیزانیم ولی همان طور که میدانیم شهدا زنده اند وعنایتشون هنوز به ما میرسه
لطف بزرگ شهیدی که دستم روگرفت شهید بزرگ حاج قاسم سلیمانی هستند این عزیز بزرگی که بعد از شهادتشون چراغ روشنی شدن وراه رابرای خیلی ها روشن کردن، از جمله بنده حقیر که بعد از شهادت ایشون متحول شدم وبه لطف الله تونستم ازکارهای گذشتم دست بکشم ،وهمیشه یه داغی توی سینم وقتی بیادشون میافتادم احساس میکردم تااینکه یه شب توی خواب حاج قاسم رودیدم وایشون داشتن رفتاری رو که سالها درمن بود وبه اون گناه میشه گفت اعتیاد داشتم رواز وجود من بیرون میکشیدن ودور میکردن وخدا روشکر بعد اون شب من اون گناه روکنار گذاشتم و روح وجسمم آزادشدوتونستم به خداوند نزدیکتر بشم وآرامش زیادی رو در زندگیم احساس کنم
#ارسالی
....... 💚💫
#حتما_بخوانید👇👇
نامه هایی ک به دست شهید حسین پنج شنبه ها مهرمیشه😭💔
🌸یه شب حسین به #خوابم اومد. #مُهری جهت مَمهور کردن نامه های مردم دستش بود.مهر دقیقا شبیه #سنگ مزارش بود.
🌸فقط کوچکتر و در اندازه مُهر بود. حتی #رنگ متن های موجود در مهر شبیه رنگ موجود در سنگ مزارش بود.
رنگ متنِ
پاسدار شهید مدافع حرم در مهر مثل سنگ مزارش به رنگ #قرمز بود.
🌸دیدم بعضی ها #نامه میدن و حسین همون جا پای نامه ها مهر می زنه. حسین گفت من #پنجشنبه ها نامه خیلی ها رو مهر می زنم.
🌸همون پنجشنبه خانمی رو سر مزار حسین دیدم. که خیلی هم #محجبه نبود.داشت #گریه می کرد.
🌸از من پرسید شما خانواده شهید رو نمی شناسید؟ گفتم من #خواهرش هستم. من رو در #آغوش گرفت و گفت، راستش من خیلی #بدحجاب بودم. اصلا اهل دین و مذهب نبودم. یک روز که داشتم در شبکه های مجازی جستجو می کردم، #تصادفا با شهید معز غلامی آشنا شدم.
🌸خیلی منقلب شدم. در مورد شهید #تحقیق کردم. بعدها شهید رو در #خواب دیدم. این شهید در زندگی من تاثیر بسیاری گذاشت.
🌸باعث شد روز به روز حجابم بهتر بشه. سالها بود که اصلا نماز #نمی_خوندم. ولی از وقتی که با شهید آشنا شدم نماز خوون شدم.من هم خوابی رو که دیده بودم برای اون خانم تعریف کردم...
#من_پنجشنبه_ها_نامه_خیلیا_رو_مهر_میزنم😍
📚کتاب سرو قمحانه، ص 132
#شهید_حسین_معزغلامی🌷
#شهید_مدافع_حرم
اللهم ارزقنا شهادت فی سبیل الله💫
اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفرج
@yadeShohadaa
🔴 این شهدا عجیب مردم را حاجت روا میکنند
مادر مهدی طارمی نذر شهدای شاهچراغ کرد فرزندش دو گل به انگلیس در جام جهانی زد. از گوشه و کنار میشنویم از افرادی که نذری برای شهدای فتنه اخیر مانند شهید آرمان علیوردی کردند و سریع حاجت روا شدند.
شهدای این فتنه اخیر بدون تردید جایگاهی عظیم در درگاه الهی دارند و عجیب مردم را حاجت روا میکنند...
..... 💫💚
4_5776173685278773094.mp3
4.49M
🔰امام زمان علیهالسلام، در حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها...
📚 شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام، ج۳، ص۱۴۲.
✳️نمایشگاه تبرکیجات بنام برکات الامامالحسین علیهالسلام واقع در خود کربلای معلی هست، که ما توسط یکی از خدام حرم امام حسین علیه السلام تونستیم با واسطه ای آشنا بشیم که محصولات رو از اونجا برامون خریداری کننـد،البته به مدد خود ارباب مون...
♻️رفقا نمایشگاه حرم بههیچ عنوان محصولات اش بسته بندی و دارای ارم و... نیست ما صرفا محصولات رو به طور خام خریداری میکنیم.....
کانال های مرتبط رو که میبینید وسایل دارای بسته بندی انچنانی هست، اون بسته بندی ها تولید خود ایران هست نه کربلا و اون ارم های فلزی هم تولید خود فروشنده است نه کربلای معلی...
✳️برخی گفتید محصولات فلان کانال فاکتور عتبه داره و... نکته ای که خواستم بگم اینه ببینید دو نظریه هست،، یک اینکه احتمالا واسطه اول هستند، دو فاکتور ها فیک و از نت در اوردن و چاپ کردن....
یه صورت مسئله میگم خودتون فکر کنید: شما میری یک وسیله میخری فاکتور شو هم میگیری و قیمت پرداخت میزنی حالا اگر بخوای اون وسیله رو بفروشی و روی محصول سود بکشی نمیای فاکتور قیمت اصلی رو که در اختیار خریدار بزاری😅پس این فاکتور های دیگر کانال های تبرکیجات کربلا یا واسطه اول هستند که بعید هست، یا کلا فاکتور عتبه شون فیک هست..
♻️رفقا از اصل بودن محصولات خیالتون راحت باشه بنده خودم و خانوادمم ازهمین محصولات داریم استفاده میکنیم بنده هیچ موقع نمیام از اعتبار جدم امام حسین علیه السلام خدایی ناکرده سواستفاده کنم💔
و بار کج هیچ وقت سالم به مقصد نمیرسه...
حالا اگر دوست داشتی یه سر بزن به کانالمون باعث دلگرمی ماهست👇
https://eitaa.com/joinchat/2929655930Cbc5b4c0d47
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تشکر شھید مدافع حرم از کودک ۳ ساله ای که سر مزارش گل میذاره
بطور اتفاقی داشتم این صحنه که کودکم گل سر مزارها میگذاشت رو فیلمبرداری میکردم که دیدم یچیزی گفت اولش متوجه نشدم ، بعد که ازش که پرسیدم چی گفتی؟ گفت میگه دستت درد نکنه
پرسیدم کی بود؟! چی گفت؟!
گفت مھربون بود،از تو زمین گفت دستت دردنکنه برام گل گذاشتی
و چھره اش معلومه، به محض اینکه از کنار مزار بلند میشه با خجالت و خنده تعریف میکنه
@yadeShohada313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیکر شهیدی که با صحبتهای همسرش اشک ریخت!
همسر شهید مرتضی عطایی میگوید: وقتی بهش گفتم سلام خوبی؟ دلمون برات تنگ شده بود، یهو رَگِ چشمش سبز شد و...
شادی روحشان100شاخه گل صلوات ویک ایه الکرسی قرائت بفرمایید
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴یه ویدئو حال دل خوب کن!
درخواست شهید مدافع حرم سجاد مرادی:
هر کسی اذیت نمیشه و پیام منو می شنوه یک روز برا ما نماز بخونه، ممنون میشیم.
زیباترین قسمتش اونجاست که میگه:
ان شاءالله اونور جبران بکنیم!❤️
✅با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید👇
http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
💐شهیدی که خودش مهمان های مراسم را دعوت می کند...💐
#شهید_سرتیپ_جواد_حاج_خدا_کرم
دختر شهید بزرگوار تعریف می کنند:
به مناسبت سالگرد پدرم یک تعدادی مهمان دعوت کرده بودم منزل و متأسفانه غیر از یک نفر آنها بقیه نیامدند...
من آن شب که مهمان هارا دعوت کردم و تشریف نیاوردند خیلی ناراحت شدم چون مراسم سالگرد پدرم بود و من خیلی دوست داشتم مهمان هایی که دعوت کرده ام تشریف بیاورند...
من به شدت گریه کردم و همان شب پدرم را خواب دیدم که ایشان آمده اند و پای تلفن نشسته اند...یک دفتر تلفن بزرگ جلوشان باز است و دارند تلفن می زنند...
از اتاق بیرون آمدم و بهشان گفتم: بابا چکاری انجام می دهید؟
گفتند: باباجان!چرا ناراحت می شوی؟ این مهمان هایی که برای مراسم من می آیند همه را من خودم دعوت می کنم و اگر نیامدند دعوت نشده اند، شما ناراحت نشو...
از آن سال هر کس را که برای مهمانی ایشان دعوت می کنم و تشریف نمی آورند اصلا ناراحت نمی شوم چون می گویم حتما پدرم ایشان را دعوت نکرده و مطمئنم که بهشت زهرا آمدن هم دعوت شهداست...
ان شالله خداوند توفیق ادامه دادن راه شهدا را به ما عنایت بفرمایند...
نگاه_شهدا_را_به_خودمان_جلب_کنیم
ان شاءالله
@yadeShohadaa
عِنایٰاتِ امٰامزَمٰان وَشهدا
💐شهیدی که خودش مهمان های مراسم را دعوت می کند...💐 #شهید_سرتیپ_جواد_حاج_خدا_کرم دختر شهید بزرگوار ت
واقعا همینطور هست دقیقا
رفاقت باشهدا
بودن در محافل شهدایی
نه رزق هست و نه قسمت
بلکه فقط و فقط
#دعوت هست وتمام🦋💫
وخوش به سعادت کسانی که دعوت شده خود شهدا هستند💫🦋💚
#شهدا_نگاهیدعایی
🌷《 خاطرات غسال شهدا 》🌷
صفر آزادی نژاد، غسالی است
که در طول ۳۰ سال خدمت
پیکر افراد زیادی را غسل داده است
شهدای زیادی از اول انقلاب و دوران جنگ
از جمله شهید چمران ره
شهید رجایی ره
و شهید صیاد شیرازی ره
۳۰ سال خدمت «صفر آزادی نژاد»
در غسالخانه بهشتزهرا
آن قدر خاطره برایش به جا گذاشته
که اگر ساعتها هم نشینش شوی
باز هم حرف برای گفتن دارد
اما حال دلش با بعضی خاطرهها خوشتر است
مثل روزی که بوی عطر گلاب از پیکر شهید پلارک در غسالخانه پیچید
غسال شهدا خاطره آن روز را روایت میکند :
در غسالخانه مشغول تطهیر بودیم
که نوبت به غسل و کفن کردن یک شهید رسید
هنوز زیپ کاور را باز نکرده بودیم
بوی گلاب همه جا پیچید !!!
به کمک غسالها گفتم چرا به کاور گلاب زدید؟
بگذارید غسل بدهیم آن وقت گلاب میزنیم
کمک غسالها با تعجب نگاه کردند و گفتند :
ما گلاب نزدیم !!!
اسم شهید را خواندم " منوچهر پلارک "
( البته معروف به سید احمد پلارک )
زیپ کاور را که باز کردم و پیکر را بیرون آوردیم
بوی گلاب مشام مان را پر کرد !
فکر کردم قبلاً غسلش دادهاند و اشتباهی شده
دقت کردم دیدم نه ، هنوز خاکی است !!!
این شهید «غسیل الملائکه» بود !!!
انگار ملائک قبل از ما غسلش داده بودند
گریه کردم و او را شستم
حال همه آن روز عوض شده بود !
ما پیکر شهدا را با گلاب میشستیم
چون پیکر خیلی از آن ها
چند وقت بعد از شهید شدن
غسل داده میشد و بو میگرفت
اما این شهید خودش بوی عطر گلاب میداد
و نشان به آن نشان که هنوز هم
محل دفنش در قطعه ۲۶ بهشتزهرا
با عطر گلاب شهید پلارک عطرآگین است !
این آقای غسال ادامه داد :
در این مدت چیزهای عجیب و غریب
از شهیدان زیاد دیده بودم !
مثل جوانی که چند ماه از شهادتش میگذشت
اما بدنش هیچ آسیبی ندیده و تازه بود !
شهیدانی که وقتی آن ها را میشستم
محو لبخند روی صورتهای شان میشدم
اما شهید پلارک چیز دیگری بود !
یک هفته بعد از تشییع پیکرش
یک شب به خوابم آمد و گفت
شما برای من زحمت زیادی کشیدی
میخواهم برایت جبران کنم
اما نمیدانم چه میخواهی !؟
من در عالم خواب گفتم
آرزوی دیرینهام رفتن به کربلاست
باورکنید چند روز بعد از بلندگو
اسمم را صدا زدند و گفتند
صفرآزادی نژاد مدارکت را برای رفتن به کربلا
به مسئول سالن تطهیر تحویل بده !
هاج و واج مانده بودم و اشکم بند نمیآمد
این شهید مرا حاجت روا کرد !
همان روز سرقبرش رفتم
و یک دل سیر با او درد دل کردم
《 من مفتخرم به تطهیر شهدا 》
ایشان ادامه داد :
جنگ که تمام شد
فکر میکردم ...
پرونده غسل و کفن کردن شهدا هم بسته شد
( مثل همان فکری که
بعد از پیروزی انقلاب کردم ! )
اما وقتی مأمور غسل و کفن کردن
شهید صیاد شیرازی شدم
فهمیدم هنوز هم برای سربلندی
و حفظ این آب و خاک باید شهید بدهیم
چهره بعضی شهیدان در زمان تطهیر
تا عمر دارم از یادم نمیرود !
《 مثل صورت شهید صیاد شیرازی
که ( غرق در نور و آرامش بود !!! )
آن قدر آرام که ...
وقتی غسلش تمام شد
و پیشانی اش را بوسیدم
دور و بریهایم گفتند مگر مرده را میبوسند؟!
گفتم :
این بوسه بر پیشانی حکایتی دیگر دارد ....
#شهدا
#معجزه
#شهید_احمد_پلارک
@yadeShohadaa
چه قشنگ میگه
#حاج_حسین_یکتا:
تو❤️قلبی که جای #شهید نیست
اون #قلب نیست
#قبره...
#شهداگاهی_نگاهی_دعایی💔
*مکاشفه شهیدعبدالحسین برونسی با حضرت زهرا( س )*
موضوع: شهدائی
🔰شهید برونسی فرمانده است توی عملیات رمضان، تیربار دشمن می گیره تو گردان عده ای شهید میشن گردان زمین گیر میشه. 😞
سید کاظم حسینی میگه :
من معاون شهید برونسی بودم،
اصلا بچه ها نمی تونستن سرشونو بلند کنن،
یه دفه دیدم شهید برونسی بیسیم چی و پیک و
همه رو ول کرد و رفت یه جاافتاد به سجده
رفتم دیدم آروم آروم داره گریه می کنه،
میگه یا زهرا مدد، مادر جان مدد...😭
بهش گفتم: حالا وقت این حرفا نیس ،
پاشو فرماندهی کن !بچه های مردم دارن شهید میشن،
ولی شهید برونسی انگار مرده بود و اصلا توجهی به این خمپاره ها و حرفهای من نداشت.
گفت : بعد از لحظاتی بلند شد و گفت:
سید کاظم ؟ گفتم: بله ؟
گفت: سیدکاظم اینجا که من ایستادم قدم کن،
25 قدم بشمار بچه های گردان رو ببر سمت چپ،
بعد 40 قدم ببر جلو.
گفتم : بچه ها میتونن سرشونو بلند کنن
عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچه ها. چی میگی؟
گفت : خون همه بچه ها گردن من، من میگم همین.
گفت : وقتی این دستورو داد آتیش دشمنم خاموش شد، 25 قدم رفتم به چپ، 40 قدم رفتم جلو،
بعد یه پیرمردی بود توی گردان ما خوب آرپیچی می زد دفه شهید برونسی گفت فلانی آرپیچی بزن،
گفت : آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی
نمی بینم 😳
گفت : بگو یا زهرا و شلیک کن.
می گفت : یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد.
تمام فضا اتیش گرفت و روشن شدفضا،
گفت اون شب 80 تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم 💪
چند روز بعد که پیش روی شد و رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود
و می گفت یا زهرا مدد 😭
نگا کردم دیدم جلومون میدون مین هست.😳
قدم شماری کردم 25 قدم به چپ دیدم معبریه که دشمن توش تردد می کرده
اگر من 30 قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم
40 قدم رفتم جلو دیدم میدان مین دشمن تموم میشه رفتم دیدم اولین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن.
شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچه ی فاطمه ام ، من سیدم،
به جده ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِر اون شب رو بهم بگی،
تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفه بلند شدی گفتی 25 قدم به چپ؟
40 قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن ؟ قصه چیه؟
گفت سید کاظم دست از سرم بردار!
گفتم نه تا این سِر رو نگی رهات نمیکنم،
گفت میگم ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی☝️
گفتم باشه!
گفت : تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد، (توعالم مکاشفه) یه خانومی رو دیدم
به من گفت چی شده؟
گفتم بی بی جان موندم؛😔 اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟😭
گفت : آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، 25 قدم برو به سمت چپ، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچه ها رو 40 قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن آرپیچی رو شلیک کن ایشالا تانک منفجر میشه و
شما ان شاء ا... پیروز میشی😍
#شهید_عبدالله_برونسی
@yadeShohada313
سوار اتوبوس شدم و دیدم یک دختر خانم خوش صورت و خوشگل نشسته و شالش روی شونه هاشه، آروم رفتم کنارش نشستم بعد از چند دقیقه گفتم دختر خشگلم شالت افتاده پایین ها!!!
دختر خیلی سرد گفت میدونم
گفتم خب نمیخوای درستش کنی؟ فورا گفت نه
گفتم خب موهاتو گردنتو داره نامحرم میبینه، نگاه کن اون پسرای جوون چشماشونو ازتو برنمیدارن دارن از نگاه کردن به تو لذت میبرن، هم تو هم اونا دارین گناه میکنین فدات شم!
هنوز نزدیک حرم امام رضاییم ها!!!
دختر برگشت به من نگاه کرد منتظر بودم هرلحظه شروع کنه به فحاشی و دعوا، اما یهو زد زیر گریه سرشو گذاشت رو شونم و با گریه گفت آخه شما
چی میدونید از زندگی من؟!
صبح تاشب دوشیفت مثل سگ کار میکنم نمیتونم زندگی کنم پدرو مادرم هر دوتا مریضن، پدرم نمیتونه کار کنه و خرج خونه و درمان اونا افتاده گردن منه بدبخت! نه خواهر دارم نه برادر، دیگه نمیتونم بریدم.
۲۱ سالمه ولی مثل ۵۰ ساله ها شدم!
به دختر گفتم عزیزم تو سختی های زندگی به خدا توکل کن برو پیش امام رضا ع بگو به خاطر تو حجابمو درست میکنم، تو هم این خواسته ی منو برآورده کن.
دختر گفت به خدا روم نمیشه چند ساله حرم نرفتم.
همون لحظه یک خانم مانتویی متشخص و موجه سوار اتوبوس شد و روبروی ما نشست.
دختر گفت همون اطراف حرم دو جا فروشندگی میکنم ولی آخرماه کلا پنج شش میلیون بیشتر دستمو نمیگیره واقعاً خسته شدم.
گفتم با امام رضا معامله میکنی یانه؟ با چشمای پر از اشک گفت آره. همینجا جلوی شما به امام رضا ع قول میدم حجابمو درست کنم ایشونم به زندگی سامان بده، الانم میشه شما شالمو برام ببندین؟
منم مشغول بستن شال شدم که یک دختر خانم محجبه همسن خودش اومد جلو و یک گیره ی خوشگل بهش داد و گفت اینم هدیه ی من به شما به خاطر محجبه شدنت.
شالو که بستم، گفت میشه یک عکس ازم بگیری ببینم چطور شدم؟
ازش عکس گرفتم همونطور که نگاه میکرد اون خانم مانتویی گفت دختر گلم اسمت چیه؟ دختر گفت عاطفه
گفت عاطفه جان من پزشکم و منشی مطبم حامله است و دیگه نمیخواد بیاد سرکار. دنبال یک منشی خوبی مثل خودت میگردم بامن کار میکنی؟
دختر همونطور که چشماش پر از ذوق و خوشحالی بود گفت ولی منکه بلد نیستم
خانم گفت اشکال نداره یاد میگیری حقوقتم از ۸ تومان شروع میشه کار که یاد گرفتی تا ۱۰ تومان هم زیاد میشه قبول؟
دختر همونطور که بی اختیار میخندید گفت قبول
برگشت سمت من و محکم بغلم کرد و گفت خدایا شکرت امام رضا ع دمت گرم.
همه خانم های داخل اتوبوس درحال تماشای اون بودن و خوشحال.
من یک کیسه پلاستیکی دستم بود دادم بهش گفت این چیه؟ گفتم این غذای امام رضاست.
من خادمم و این ناهار امروزم بود هرهفته میبرم با پسرم و آقامون میخوریم این هفته روزی شما بود.
دوباره زد زیر گریه ولی از خوشحالی بود نمیدونست چی بگه فقط تشکر میکرد
منکه رسیدم به مقصد و باید پیاده میشدم به سرعت گوشیش رو بیرون آورد و گفت میشه یک سلفی باهم بگیریم؟
عکس گرفتیم و شماره منو گرفت و پیاده شدم...
دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت
جایی ننوشته است گنهکار نیاید💔
خاطره زیبایِ یکی از خادمان حرم امام رضا ع در تاریخ ۹ آذر۱۴۰۱
@yadeShohadaa