eitaa logo
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
169 دنبال‌کننده
285 عکس
153 ویدیو
4 فایل
🕊او بٰا سپاهی ازشهیدان خواهد آمد🕊 🌹وَلٰا تحسبَن الذیـنَ قُتلوا فـی سبیلِ الله امواتا بَلْ احیـٰاءٌ عندَ ربهم یُرزَقون🌹 📣لطفا شماهم ازعنایات خود توسط شهدا وامام‌زمان برای ما بگید👇 🆔 @A_Sadat313
مشاهده در ایتا
دانلود
واقعا دیگه گفتم بدبخت شدم هیچ راهی نیس 😔😭 داشتم از دل آشوب میمردم که متوسل شدم به شهیدعلی سیفی مشکلم به طرز معجزه آسایی حل شد شهید علی سیفی 💚 .😍✌️ ❄️ @yadeShohadaa
سلام وتشکر به خاطر کانال خیلی خوبتون🙏🙏 من هم کسی هستم که شهدا مسیر زندگیم و تغییر دادند ،من همیشه توی دینداریم لنگ میزدم یعنی یک حالت شل کن سفت کن داشتم خودم حالم از خودم بهم میخوردتا اینکه چندین مشکل توی زندگیم به وجود اومد هم راه حل نداشتم هم تحملش برام سخت بود یه روز که زانو غم بغل گرفته بودم و فکرهای خیلی ناجوری میکردم که الان خجالت میکشم بگم چه تصمیم هایی😔نمیدونم چرا یاد فیلم مستندی که دو سال پیش در برنامه ماه عسل گذاشته بود افتادم انگار کسی بهم میگفت برو اون رو نگاه کن ،برای همین سریع گوشیم رو برداشتم و توی اینترنت سرچ کردم فقط یادم بود شهید مدافع حرم که مادرلرستانی وپدر عراقی داردو خانواده اش رو در ماه عسل اوردند بالاخره پیداش کردم فیلیم رو که دیدم آبی بود به روی آتش ، تا چشمم به عکس وفیلم شهید جوادحسناوی افتاد همه دنیا پیش چشمم بی ارزش شد و فهمیدم مسیر رو اشتباه میرفتم تا الان سریع شروع کردم به برنامه ریزیهای جدید برای زندگیم که هم خداپسندانه باشه هم شهید رو خوشحال کنه الحمدالله الان بعد از یک سال ونیم از اون ماجرا اونقدر خودم تغییر کردم که حتی اون آدم قبلی که بودم رو دوست دارم فراموش کنم و با لطف خداوند و نظر لطف شهید جواد حسناوی مشکلاتم یکی یکی حل شدند و از اونجا به بعد مدافع سرسخت شهدا شدم و به همه میگم که واقعا شهدا زنده اند و ما رو انتخاب میکنند... دوست_گلمون🌟😍 ❄️ @yadeShohadaa
🌷 به واسطه ختم قرآن: خانومی بودن که به دلیل بی کاری همسرشون خیلی ناراحت بودن و... بهم میگفت سیده هنوز قران رو شروع نکرده بودم ک تلفن زنگ خورد .همسرم گفت کار پیدا کردم اونم توی جهادنصر 🕊شهدا مهربونند 🌷 @yadeShohadaa
بود که مراسم چهلم در روستا برگزار می شد و ما داخل مسجد نشسته بودیم و دعای کمیل می خواندیم 🎤فردی خبر آورد که در مزار شهدا نوری دیده می شود💥به خانة خالة شهید که مشرف به مزار شهدا است رفتیم. دیدیم تا نور از سمت، مزار شهدا بلند شده است😳که یک نور به اول قبرستان و یک نور به آخر قبرستان و یک نور در جای خودش ثابت مانده است. کم کم آن سه نور به نزدیک هم آمدند و در کنار قبرستان به هم پیوستند☄ درست همانند نور چراغ گنبد حضرت رضا (ع) روستا را بقدری روشن کرده بود که یک نفر اگر سوزنی را گم می کرد می توانست پیدا کند😭 اینها به هوا پرتاب می شد. سه تا، شش تا می شد و زمانیکه به زمین می آمد باز سه نور می شد، عدهای تعجب کرده بودند و تا فاصله چند متری نور رفته بودند و جرأت نکردند به آن نزدیک شوند و زنها هم گریه می کردند 😭😭و گریه زنها باعث شده که نور کم نور شده و به قبور شهدا برگشت و اینجا فهمیدیم که راه شهدا، راه انبیاء بوده است انقلاب ما یک انقلاب واقعی و انقلابی است که انشاءالله بدست آقا امام زمان سپرده خواهد شد 🌹 ❄️ @yadeShohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 🕊یک کلیپ کوتاه از حال وهوای شب های گلزارشهدا که هرموقع دلم میگیره راهی اینجا میشم و همیشه هم به یادتون زیارتنامه شهدا رو میخونم... ✨ان شاءالله که خوشتون بیاد.. @yadeShohadaa
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
#گلزارشهدایِ_گمنام🌹 🕊یک کلیپ کوتاه از حال وهوای شب های گلزارشهدا که هرموقع دلم میگیره راهی اینجا می
سلام علیکم☀️ یه شب تو عالم رویا با مامانم تو باغ بودیم که داشتیم برمیگشتیم خونه🚶‍♀🏠 توبین راه بود که دیدم یجا دریاچه مانند هست ک همه جمع شدند... ازسر کنجکاوی رفتم جلو ببینم چیه دیدم یه بچه اس که تو اب افتاده وسعی دارن نجات اش بدن.. داشتم نگاه میکردم یهو دیدم کنار دریاچه یه قبر هست که نصف سنگ قبرشکسته اما اب داخلش نمیره و صورت جنازه داخل قبر هم مشخصه که لبخند قشنگی هم روی لب هاش داره😊 دیدم روی قبر باخط قرمز نوشته 🕊 اما پایین قبر اسمش بود که الان بعداز خواب فراموش کردم.. یهو گفتن بچه مرده... گفتم بیارینش پیش شهیدی که داخل اب هست شاید شفا بگیره اوردنش پیش قبر یهو شهید ک سالم سالم بود لبخند زدو بچه زنده شد😭 خلاصه ازخواب بیدار شدم گفتم عجب خواب عجیبی اما زیاد فکرمو مشغول خواب نکردم گزشته بهو دیدم بین همسایه ها همهمه ای هست گفتن... قراره شهید گمنام دوتا بیارن محله ما💔 شهدا رو اوردن شب رفتیم قدمگاه امام رضا برای وداع چ شبی بود🌟😊💔🕊 فردا رفتیم تشیع همه اومده بودن تابوتای شهید روی دست های مردم تشیع شد... دفن کردن شهدا رو تازه یه تکه از پارچه تابوت هم سهم من شد😭 یهو دیدم میگن قبر سمت راستی شهیدی هست ک از ابهای جزیره مجنون تفحص شده ذهنم جرقه زد💥به خوابی ک دیدم توخوابم شهید داخل اب دریاچه کوچیکی بود.. دلم شکست جلو همه نشستم سر مزار رو اشکامو اجازه دادم خودنمایی کنند..ازاون زمان دو سه سالی میگزره الان واقعا شدن این دوشهید😍🌷 ❄️@yadeShohadaa
✨﷽✨ ✅شهیدان زنده‌اند ✍️پیکرش را با دو شهید دیگر تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه می‌گفت: یکی‌شان آمد به خوابم و گفت: جنازه‌ی من رو فعلاً تحویل خانواده‌ام ندید! از خواب بیدار شدم. هر چه فکر کردم کدام یک از این دو نفر بوده، نفهمیدم؛ گفتم ولش کن خواب بوده دیگه. فردا قرار بود جنازه‌ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت. این‌بار فوراً اسمشو پرسیدم. گفت: امیرناصر سلیمانی. از خواب پریدم، رفتم سراغ جنازه‌ها. روی سینه یکی‌شان نوشته بود «شهید امیر ناصر سلیمانی». بعدها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانواده‌اش در تدارک مراسم ازدواج پسرشان بودند؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخوره. شهید امیرناصر سلیمانی 📚فرمانده، فرمان قهقهه، ص۳۶ و به کسانی که در راه خدا کشته می‌شوند، مرده نگویید بلکه آنها زنده‌اند؛ امّا شما درک نمی‌کنید! سوره بقره، آیه۱۵۴
❄️یک شب خواب بودم تو خواب دیدم دارن در میزنند، در روکه باز کردم دیدم بایک موتور تریل جلو در خونه وایستاده🛵 میگه سوار شو بریم. ازش پرسیدم کجا؟ گفت: یک نفر به کمک ما احتیـاج داره. سوار شدم ورفتیم.. سرعتش زیاد نبود طوری که بتونم ادرس خیابون هارو ببینم. وقتی رسیدیم از خواب پریدم... ازچندنفر پرسیدم تعبیرخواب چیه گفتن خب معلومه باید بری به اون ادرس ببینی کی به کمک احتیاج داره .. هرجور بود خودم رو به اون ادرس رسوندم. در زدم در روکه باز کردن دیدم یه پسر جوون اومد جلو در نه من اونو میشناختم ونه اون منو گفت:بفرمایید چیکار دارید؟ ازش پرسیدم شما با کارداشتید؟ یهو زد زیرگریه😭😭 گفت چند وقته میخوام کنم .دیروز داشتم تو خیابون راه میرفتم وبه این فکر میکردم که چجوری خودمو خلاص کنم😔 اما یدفعه چشمم افتاد به یک تابلو که روش نوشته شده بود گفتم میگن شماها اید اگه درسته یه نفرو بفیرستید سراغم که من از خودکشی منصرف بشم😔 والان شما اومدید اینجا و میگید ازطرف اومدید😭 ❄️ @yadeShohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌از امام صادق ع روايت شده است: رؤيا و خواب ديدن بر سه قسم است: ترسانيدن شيطان خواب‌هاى پريشان. ___ 🍃 اون روز خیلی حالم خراب بود همش فکراین که آیاشهدابرای ما کاری میکنند!؟ بااین همه گناه چه کنیم. که بازهم روی خوش  و . ازکارتفحص برگشته بودیم گرمای هوا،سختی کار،وزش بادهمراه باخاک رمقی نمانده بود؛که خواب رفتم. دیدم تازه ازماموریت برگشتم خونه. کنارخانواده نشسته ام تلویزیون داره مستندجبهه نشون میده. اعزام نیرو وصحنه های شهادت، مجروحیت بچه ها،یهویی به خانمم همون در  گفتم خانم اینجایی که رزمنده هادارن اعزام میشن همین  روبروی خونه ماست. گفتم بزاربرم ببینم میتونم بچه ها راببینم. توخواب ازجام بلندشدم رفتم سمت مسجد. یکی ازهمون رزمنده ها که توی تلویزیون دیده بودم جلوی درب مسجدایستاده بود.  ازش پرسیدم شماهمان بچه هایی هستیدکه تازه فیلمتون پخش شد؟ گفت اره دیگه مابودیم! گفتم اون حاجی که  شما بودکجاست؟ گفت داخلِ... گفتم میشه ببینمش جواب دادآره الان میرم صداش میزنم.  همین که خواست راه بیافته من هم همراش رفتم برگشت نگاهم کردگفت شماها نمیتونیدوارداینجابشید.😔 حالاتوخواب بخودم میگم خوشابحالتون شما . رفت داخل دیدم درب بازشدیک آقایی قدبلندچهارشونه موهای طلایی ریش طلایی خیلی خوش هیکل وخوش تیپ ازدرب آمد بیرون.  توعالم خواب به خودم گفتم عه،این بنده خداچقدر برام آشناست گفتم آره میشناسم این  هست. رفتم جلوباهاش روبوسی کردم.  بهش گفتم من دارم فلان جاکار میکنم از بچه های .  همین حالا هم ازماموریت برگشتم گفت میدونم.  کلی باهم حرف زدیم. مشغول صحبت بودیم.  یهویی دیدم یکی سراسیمه آمد جلو.  یه نگاهی به آقا  کرد گفت : حاج اقا باز یکی از بچه هاتون خراب کاری کرده.  یک دفعه دیدم رنگ صورت آقا نوید عوض شد.   تنش بود که خونی بود.  دیدم آقا نوید پیراهنش را از تن در آورده داره میره... گفتم حاجی چرا با این پیراهن این لباس حرمت داره.  یه  بهم کرد.  گفت... شما چی فکر میکنید... هروقت رفقای ما اشتباهی ... یا  کنند ما مجبوریم با همین پیراهن خونی  گفت بچه ها بعضی وقتا با کاراشون آبروی ما را میبرن... این را گفت و رفت...!!! از خواب که بیدار شدم دیگه حالم دست خودم نبود.. خدا کمک کنه این قدر مایه  نباشیم @yadeShohada313
سلام ، وقت تون به خیر، می خواستم عنایت دوست شهیدم بهتون بگم، 8 سال بود که مشکل ناباروری داشتیم و بچه دار نمی شدیم دکتر های زیادی داخل و خارج از استان رفتیم اما نتیجه نگرفتیم تا اینکه به دوست شهیدم توسل کردم و ایشون بعد از 8 سال حاجت موتو داد ،الان خانمم باداره😊 ❄️ @yadeShohadaa
سلام خواب شهیدابراهیم هادی را دیدم ناراحت بود میگفت چرا چادرتان را کنار گذاشتین ؟اخه خیلی از چادریهای فامیلمون مانتویی شدن تازه قم هستیم وقتی که شهید هادی بلند شد که بره دوباره گفت چادرتان را کنار نگذارید و از ریل راه اهن رد شد و رفت به طرف بیابونی . 🥀 @yadeShohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣ختـمِ قـرآن یٰادِ کمتر از شهادت نیست🌹 🕊سلام برشما عاشِقان اهلبیت وشهدا.. 📣بٰا کسبِ اجازه از اقٰاصٰاحِبَ الزّمان«عَج الله» آغاز میکنیم دورِ ختم قران کریم را✨ ✅به این نحو : برای درخواست کننده ارسال میشود به همراه یک جزء که از زمان ارسال ختم تا مهلت دارید جزء قران رو به نیابت از نه شهید هدیه کنید به «عَج الله»🌹 🕊جهت در خواست ختم قران به این ایدی مراجعه کنید👇🏼👇🏼 @Sadatbanyfateme313 👈 : هریک ازشماعزیزان اگر حتی یک جز قران سهمش باشه در ثواب قرآن شریک هست چراکه ختم گروهی هست👌🏼 🌸عزیزانی که در خانواده و نزدیکان دارند نام شون رو اعلام کنند تا در لیست شهدا ثبت بشه📜 🕊باتشکر از عزیزانی که در ختم قران دورِ قبل شرکت کردند ان شاءالله مشمول دعای اقاصاحب الزمان وشهدا قراربگیرید... @yadeShohada313
💠داشتم همینجوری فکر می کردم و ناراحت بودم از این که یک ناراحتی فکری هشت سالی هست باهامه اما با اینکه از کشان کشان آمدنش با من ناراحت بودم😔نمی تونستم هیچ کاری کنم که دیگه همراهم نباشه. این دیگه از زندگی منو انداخته بود. کم آورده بودم، حس میکردم این باعث شده خدا هم اگر میخواد رحمتی بفرسته و مشکلی ازم حل شه این مانع میشه و بارها مانع شده چون دیدم. تمرکزم نداشتم نمی تونستم درس بخونم، نمیتونستم کار کنم، سریع عصبانی می شدم. تا اینکه یک روز چشمم به عکس افتاد... می دونستم با اینکه خالکوبی داشته اما یک دفعه متحول شده و حتی رفته سوریه و برای بی بی شدن جانش رو داده و شهید شده. گفتم مجید من چیکار کنم... گریه ام گرفت😔 کاری از دستم بر نمی اومد، فقط با دیدن عکسش یهویی دلم شکست💔و گفتم تو این شکلی شدی و من جاموندم... همون لحظه انگار دیگه برام اون ذهنیت از من شد و الحمدلله خیلی حالم خوبه. اینو مدیون برادر خوبم هستم. +خداروشکر ❤️😍 همگی حاجت روا و رفع گرفتاری اِن شاءالله 🌹 @yadeShohadaa
💫 یکی از همشهریها تعریف میکند که بیماری ای داشتم که خیلی اذیت بودم. 💫 شبی در عالم خواب دیدم که یک نفر آمد و یک حبه قند به من داد و گفت این را بخور خوب میشوی. 🔷 از او سوال کردم که شما که هستی گفت که من فلانی (نجاتعلی زکوی) هستم. از خواب بیدار شدم، جریان را به مادرم گفتم. ایشان هم به نزد مادر شهید رفتن و جریان را به ایشان گفتن، او هم چند حبه قند به مادرم داد؛ من آن را خوردم و بعد خوب شدم. 🍂 ✉️ ارسالی خواهر زاده شهید @yadeShohadaa
✍🏼سلام من یه آدم خیلی حساسی هستم تو امور معنوی .باید به یقین برسم تا به یه ذکری یه نمازی که توصیه شده عمل کنم.چه خوب چه بد دیگه اینطوری ام.تو خیلی از کانالها بودم در رابطه ی رفاقت با شهدا زیاد میگفتن که دوست شهید و این مسئله ها.با خودم گفتم یعنی چی مگه امکان داره آدم دوست شهید داشته باشه.با خودم میگفتم اینا ساخته و پرداخته ی یه خل و چله تو فضای مجازی تا الکی بخان به یه مسئله ای وجهه ی خوبی بدن بقیه مردم هم زود باور.یادمه یه شب با خودم گفتم حالا که انقدر اینا میگن دوست شهید به شهدا گفتم من حال ندارم دنبالتون بگردم دنبال دوست شهید گشتن حوصله میخاد خودتون بگردین دنبال من.قرار نیست که رفاقت رو من شروع کنم.شما شروع کنین اگه بر حق هستین. تا یه شب تو عالم خواب🌙 دیدم شهید جهاد مغنیه اومد تو خوابم و یه حرفایی بهم زدیم و میخندیدم.اونجا فهمیدم چه قدر بامعرفتن اما الان چی ......گرفتار معصیت شدیم نفس که میکشیم خون میکنیم دل آقامون حجت ابن الحسن. ای کاش غربت حجت الحسن که به دوازده قرن داره کشیده میشه تموم شه مردیم از بس کم داریم آغوش امام مون رو.... التماس دعابرای فرج بیابونگرد عالم حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه و سهل مخرجه. ✌️ 🥀
❀بـایدازطایـفہ‌ے؏ـشق‌اطاعٺ‌آموخٺ٬ زدن‌ڪوچہ‌بنآم‌ ღ ڪافۍنیسٺ•••|❀
☎️📲زنگ بزن ببین کجا میری👇 💔1640💔 سلام آقا که الان روبه روتونم حرم سیدالشهدا...💔 ماروهم دعا کنید
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
☎️📲زنگ بزن ببین کجا میری👇 💔1640💔 سلام آقا که الان روبه روتونم حرم سیدالشهدا...💔 م
باورتون میشه اگه بگم کسی که این شماره رو پیدا کرده اصلا قصدش این نبوده؟! میخواست زنگ بزنه به اسنپ، دستش خورد🙂 . . آقا یادت میکنه ها...!!! چقدر به یادش هستی؟!💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊 ✍ازقبل ازاتفاقی که بزرگترین رویداد زندگیتان رقم زد برایمان بگویید⁉️ 📝شاگرد زرنگی بودم ولی خیلی پر جنب وجوش بودم وکنجکاو و درعین حال به گفته خیلی ها شَـر! روز های پایانی دبیرستان را به شوق ورود به را پشت سر گزاشتم، دوست داشتم زودتر ۱۸ساله شوم وبعداز قبولی در کنکور وارد دانشگاه شدم👩🏻‍🎓📚 ارتباط خوبی با داشتم و واقعا خیلی راحت وصمیمی باپسران ارتباط میگرفتم شاید تربیت خانوادگی وراحت بودن در محیط فامیل واشنا نیز براین ویژگی تاثیر گذاشته بود. وقتی وارد دانشگاه شدم ازهمان روز اول بی خیال درس ومشق شدم می دانستم تاوقتی واحدهایم راپاس نکنم همانجا هستم هیچ مشکلی هم ازلحاظ مالی وجود نداشت تا ترس کمبود پول داشته باشم! روزها میگذشت ومن دیگر تمام امال وارزوهای و خود بودم😔گاهی بایکی از پسران دانشجو بودم وماه دیگر بایکی دیگر از انها روزم را سپری میکردم این موارد جز تفریحات من شده بودند وهیچ انگیزه ای برای دانشگاه جز این حرکات و رفتارها نداشتم... 📝 ... @yadeShohadaa
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
#مصاحبه_بادختری_که_توسط_شهدامتحول_شد🌷🕊 ✍ازقبل ازاتفاقی که بزرگترین رویداد زندگیتان رقم زد برایمان ب
📝ترم اول را بانمرات خیلی پایین و معدل پایین تراز نمرات به اتمام رساندم! روزهای تعطیلی بین دوترم را نیز با دوستان هم جنس وغیر هم جنس در دانشگاها وبوفه های انواع واقسام دانشکده ها سپری میکردیم درکل همان دانشگاه شده بودم که روزی بایکی هستم و روزبعد با یکی دیگر قدم میرنم.. برای خودم فکر نمیکردم وجه بدی داشته باشه ازین افکار خوشم نمی امد وعین خیلم هم نبود! و شاید مقنعه سرکردن ومانتو پوشیدن در دانشگاهم از سر اجبار قبول کرده بودم ولی این قبول کردن از ته دلم نبود. 💠 💔 یک روزکه وارد دانشگاه شدم چند دانشجوی جوان ریش دار، که مطمئن بودم از بچهای بسیج دانشجویی هستند مشغول نصب پلاکارد بودند هندزفری درگوشم بود وصدایش راتا اخر بلندکرده بودم صدای یک اهنگ خیلی خیلی شاد.. چند قدم از در اصلی دانشگاه که همان بچهای بسیج کنار ان درحال نصب پلاکارد بودند رد شدم ک ناگهان ازجلو، یک دختردانشجو بمن اشاره کرد که ازپشت سر صدایم میکنند. برگشتم وبدون کم کردن صدای اهنگم بااشاره سر و دست پرسیدم بامن اند؟ متوجه شدم بامن کار دارند. کنارشان رفتم وهندزفری را ازگوشم در آوردم ولی صدای آهنگ خیلی واضح شنیده میشد. یکی ازهمان بسیجی ها که به تن داشت، سرش را پایین انداخت وگفت: زیپ کوله پشتی تان بازشده وچند قلم از لوازم تان حین ردشدن افتاده است لطفا برشان دارید. اصلا متوجه نشده بودم ، بدون اینکه چیزی بگویم باطمأنینه انهارا جمع کردم وبه راه افتادم ولی بازهم صدایی ازپشت گفت: ببخشید خانم! برگشتم با قلدری گفتم ،چیه! امرتون😕 بازهم سرش رو پایین انداخت وگفت: شروع شده است همین راگفت وبه سرعت از انجا دورشد! متوجه حرفش نشدم؛ ایام فاطمیه؟ چه ربطی داشت واقعا که بعدها ربطش را فهمیدم🙂... 📝
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
#مصاحبه_بادختری_که_توسط_شهدامتحول_شد 📝ترم اول را بانمرات خیلی پایین و معدل پایین تراز نمرات به اتما
📝ان روز وقتی از دانشگاه خارج شدم دیدم روی پلاکارد نوشته اند: فرارسیدن ایام شهادت بانوی دوعالم حضرت فاطمه«س» را تسلیت عرض میکنیم. نمیدانم چرا، ولی ! خودم هم متوجه نمی شدم چراباید به خاطر یک پلاکاردمشکی وسالروز شهادتی که هرسال تکرار می شود ومن عین خیالم نیست،دلم بلرزد؟ شب انروز دیدم، خواب دیدم ازهمان دری که هر روز وارد دانشگاه میشدم اجازه ندادند وارد شوم، هرچه اصرار کردم هم چیزی نگفتند، یک چادرمشکی مانع ورود من به دانشگاه شده بود، ان شب اصلا نتوانستم بخوابم.. روزهای بعداز ان خواب گذشت، احساس میکردم ارام شده ام وای درونم ولوله است نمیدانستم چه اتفاقی افتاده است ولی احساس میکردم دارند ذره ذره من را عوض میکنند! ✍جریان سفر به ومناطق عملیاتی را برایمان بگویید چطورشد شخصی مثل شما به ان سفر رفت⁉️ 📝حق میدهم که با اوصافی که ازخودم گفتم بگویید نفری مثل شما؟😊 اواخر اسفند بود که فضای ظاهری دانشگاه عوض شده بود.چندقدم به چندقدم، تبلیغات سفر به کربلا نوشته بودند. ودر برخی نقاط دانشگاه نیز سنگر زده بودن وآهنگ های دفاع مقدس در دانشگاه شنیده میشد. فلش زده بودند که برای ثبت نام کربلا باما همراه باشید! یکی از همان روزها باچندتا از دوستانم عازم سلف سرویس بودیم تاناهار بخوریم .ازشوخی به دوستانم گفتم بیاید اخر اسفندی درس ومشق رو بیخیال شویم وبرویم کربلا! همه زدند زیرخنده که کربلا😂😳؟؟ گفتن که فقط بتو می آید بروی انجا! قلبم شکست💔 📝