10.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 روایتی از اخطار عجیب شهید بهشتی به یکی از کارمندان قوه قضائیه.
👆🏼فرازهایی از کتاب «نقش آزادی در تربیت فرزند» شهید آیتالله دکتر سید محمد بهشتی
#فرزندداری
23.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 15 تیر 1365 - درگذشت آیت الله سید جواد خامنه ای
🌿 پدر بزرگوار رهبر انقلاب
یاد ایام
📽 15 تیر 1365 - درگذشت آیت الله سید جواد خامنه ای 🌿 پدر بزرگوار رهبر انقلاب
۱۵ تیر ۱۳۶۵
🏴 سالروز وفات حضرت آيتالله سيد جواد خامنهای؛ پدر گرامی رهبرمعظم انقلاب .
📄 پیام تسلیت امام خمینی به حضرت آیت الله خامنه ای، رئیس جمهور وقت
پايگاه اطلاع رسانی Khamenei.ir به مناسبت سالگرد درگذشت آيت الله سيد جواد خامنهای، پدر رهبرانقلاب، وقايع مهم زندگی ايشان را در اين اطلاع نگاشت مرور ميكند.
7.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببينيد| مروری كوتاه بر زندگی حضرت آیتالله سیدجواد حسینی خامنهای؛ پدر رهبرانقلاب اسلامی
➕ بخشهایی از سخنان رهبرانقلاب و پيام تسليت امام خمينی(ره)
✅خاطره امام خامنه ای در مورد نداشتن شام و بی پولی
✍️رهبر انقلاب: من شبهایی را از کودکی بیاد می آورم که در منزل شام نداشتیم و مادر با پول خوردی که بعضی از وقتها مادربزرگم به من یا یکی از برادران و خواهرم میداد قدری کشمش یا شیر میخرید تا با نان بخوریم.بارها اتفاق می افتاد که وقتی برگشته بودیم خانه، مادرم پول های مارا گرفته بود و کشمش خریده بود و شب نان و کشمش میخوردیم . یا گاهی آن پول هارا میگرفت و شیر میخرید، نان و شیر میخوردیم. خیلی وقتها اتفاق می افتاد که ما شام شب نداشتیم.
📚کتاب شرح اسم صفحه۴۶
⭕️منزل مرحوم آیت الله سیدجوادخامنه ای(پدر مقام معظم رهبری)درمحله قدیمی شهرمشهد به نام(سرشور)قراردارد.
رهبرعالیقدر حضرت آیت الله سید على خامنهای فرزند مرحوم آیت الله حاج سیدجوادحسینى خامنهای در روز ۲۴ تیرماه ۱۳۱۸ برابر با ۲۸ صفر ۱۳۵۸ قمری در مشهد مقدس دیده به جهان گشود.سیدعلی دومین پسر خانواده بود، پدرش آیت الله سید جواد خامنه ای (ره) مانندبیشتر روحانیون و مدرسان علوم دینی، زندگی بسیار سادهای داشت.
همسر و فرزندانش نیز معنای عمیق قناعت و ساده زیستی را ازاو آموخته بودند. رهبر بزرگوار در ضمن بیان نخستین خاطره های زندگی خود از وضع و حال زندگی خانواده شان چنین می گویند:«پدرم روحانی معروفی بود، اما خیلی پارسا و گوشه گیر بودند زندگی ما به سختی می گذشت.
من یادم هست شب هایی اتفاق می افتاد که در منزل ما شام نبود!مادرم با زحمت برای ما شام تهیه می کرد آن شام هم نان و کشمش بود. منزل پدری من که در آن متولد شده ام ، تا چهار، پنج سالگی من یک خانه ۶۰ ـ ۷۰ متری در محله فقیر نشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیر زمین تاریک و خفه ای! هنگامی که برای پدرم میهمان می آمد (و معمولاً پدر بنا بر این که روحانی و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت) همه ما باید به زیر زمین می رفتیم تا مهمان برود. بعد عده ای که به پدر ارادتی داشتند، زمین کوچکی را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما دارای سه اتاق شدیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | منزل مرحوم آیت الله سید جواد خامنه ای (پدر مقام معظم رهبری #امام_خامنه_ای ) در محله قدیمی شهر مشهد به نام "سرشور"
ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
🔹رهبر انقلاب در مورد نخستین خاطره های زندگی خود از وضع و حال زندگی خانواده شان چنین می گویند:
💠 پدرم روحانی معروفی بود، اما خیلی پارسا و گوشه گیر بودند زندگی ما به سختی می گذشت.
من یادم هست شب هایی اتفاق می افتاد که در منزل ما شام نبود!مادرم با زحمت برای ما شام تهیه می کرد آن شام هم نان و کشمش بود. منزل پدری من که در آن متولد شده ام ، تا چهار، پنج سالگی من یک خانه ۶۰ ـ ۷۰ متری در محله فقیر نشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیر زمین تاریک و خفه ای! هنگامی که برای پدرم میهمان می آمد (و معمولاً پدر بنا بر این که روحانی و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت) همه ما باید به زیر زمین می رفتیم تا مهمان برود. بعد عده ای که به پدر ارادتی داشتند، زمین کوچکی را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما دارای سه اتاق شدیم.
💢از ازدواج رهبر انقلاب بدانیم!
✍️مدتی از بازگشت سیدعلی خامنهای از قم به مشهد نمیگذشت. بانو خدیجه که در اندیشه ازدواج پسر دومش بود، دست به کار شد و دختری را که در خانوادهای سنتی و با علائق مذهبی پرورش یافته بود، به او پیشنهاد کرد. همو پا پیش گذاشت و مقدمات خواستگاری را فراهم نمود. همان راهی را که چهار پنج سال پیش برای سید محمد رفته بود، این بار برای سیدعلی پیمود.
حاج محمد اسماعیل خجسته باقرزاده، پدر عروس، از کاسبان دیندار و باسواد مشهد بود. او پذیرفت که دخترش به عقد طلبه تازه از قم برگشتهای درآید که تصمیم دارد در مشهد ساکن شود، آیتالله میلانی و دیگر بزرگان اهل علم مشهد او را میشناسند و تأیید میکنند و به او علاقه دارند. هزینه ازدواج، آن بخشی که طبق توافق به عهده داماد بود، توسط آیتالله حاج سیدجواد خامنهای تأمین شد که مبلغ قابل توجهی نبود. مخارج عقد را گذاشتند به عهده خانواده عروس که حتماً قابل توجه بود. اوایل پاییز ۱۳۴۳ سیدعلی خامنهای و دوشیزه خجسته پیوند زناشویی بستند. خطبه عقد توسط آیتالله میلانی خوانده شد. از این زمان، همدم، همسر و همراهی تازه، که شانزده بهار بیش نداشت، پا به دنیای آقای خامنهای گذاشت.
💥کارت دعوت را سفارش دادند و روز جشن را که در خانه پدر عروس در پایین خیابان برگزار میشد، تعیین کردند. آن شب آقای خامنهای در آستانه ورودی خانه ایستاده بود و از میهمانان استقبال میکرد. مراسم، آن طور که مرسوم خانوادههای مذهبی و مقید آن زمان بود، برگزار شد.
📙 کتاب شرح اسم، صفحه ۲۱۱
ماجرای تراشیدن ریش رهبری در زندان ساواک و جواب جالب ایشان!
شنيده شده بود كه ريش روحانيون را در زندان میتراشند.
از بيرجند كه راه افتاده بودند اين فكر رهايش نمیكرد گاه موهاي نه چندان پرپشت خود را میكشيد تا به دردي كه با كشاندن تيغ بر صورتش برمي خواست، عادت كند.
«وحشت عظيمي از آنچه در بيرجند انتظارش را داشتم و آن عبارت بود از تراشيدن ريش، خشكِ خشك.. منتظرش بودم.»
و آن لحظه از راه رسيد و در انباري سابق باز شد. آرايشگر يك گروهبان در چهارچوب در ظاهر شدند. يك صندلي هم با خود آورده بودند.
به او اشاره كردند كه بيايد و روي صندلي بنشيند. شنيده بود بعضي روحانيون هنگام تراشيدن ريش مقاومت كرده اند. شايد حضور گروهبان براي مقابله با اين مقاومت ها بود.
«مقاومتي نداشتم و نكردم. آماده بودم. چون مي دانستم فايده اي ندارد. دست و پاي من را مي گيرند و بعد مقداري كتك مي زنند و بعد آن كاري كه نبايد بشود… خواهد شد.»
نشست. منتظر بود دست آرايشگر بالا بيايد و لبه تيغ را روي صورت او مماس كند ناگهان ديد آن چه روي صورت او به راه افتاده دستگاه مو زن است. تمام نگرانيها و انتظارهاي موحش غيب شان زد.
«اين قدر خوشحال شده بودم... كه بي اختيار با اين سلماني و آن گروهبان مرتب بنا كردم حرف زدن و خنديدن... تعجب مي كردند اينها كه من چه طور آخوندي هستم كه دارند ريشم را كوتاه مي كنند و من اين قدر خوشحالم... {تمام كه شد} به او گفتم استاد اين آينه را بده چانه ي خودم را چند سال است نديده ام... خنده اش گرفت.
آينه اش را داد. بنا كردم به صورتم نگاه كردن. ديدم بله؛ آدم مثل اين كه خودش را درست نمي شناسد.»
هنگام برگشت آن افسر عبوس آقاي خامنه اي را ديد و با زبان تمسخر از فاصله اي كه دور هم بود صدا بلند كرد:«آشيخ! ريش ات را زدند من هم با همان صداي بلند گفتم: بله و با خنده ادامه دادم الحمدالله مدت ها بود چانه ام را نديده بودم كه ديدم…
احساس كردم من هيچ ناراحتي ندارم. شايد تعجب كرد. دلش مي خواست كه من ناراحت و متاسف و غمگين بودم كه نبودم.
منبع: کتاب شرح اسم