هدایت شده از یاد ایام
⌛️۱۶ شهریور ۱۳۲۳ سالروز تولد #هوشنگ_مرادی_کرمانی ، نویسنده ایرانی
📕«قصههای مجید»، «بچههای قالیبافخانه»، «خمره»، «مهمان مامان»، «مربای شیرین»، «مشت بر پوست»، «قاشق چایخوری» . . . از جمله آثار اوست
🆔 @yade_ayyam
هدایت شده از یاد ایام
⁉️ #هوشنگ_مرادی_کرمانی چگونه نویسنده شد...
. . . . تا این که یکی از داستان هایم را برداشتم رفتم به مجله خوشه که یک مجله ادبی بود و روشنفکران و نویسندگان خوبی مثل غلامحسین ساعدی، کیومرث منشی زاده، جواد مجابی و... در آن قلم می زدند و سردبیرش هم #احمد_شاملو بود. داستانم را دادم به دست احمد شاملو. شاملو گفت داستانت را بگذار روی میز و برو. شروع کرد به امروز و فردا کردن. مرتب به آن جا می رفتم و موی دماغش می شدم تا داستانم را بخواند، ولی نمی خواند. یادش نبود که بخواند. چند بار هم آن را گم کرد. آن وقت ها فتوکپی نبود. بنابراین باید می نشستم از اول می نوشتم.
آن قدر به خوشه رفتم و آمدم تا شاملو بیچاره شد. هر روز می رفتم و جلویش می نشستم، تا این که اعصابش خرد شد و گفت: این نوشته تو کجاست؟ نشانش می دادم که آن جا باید باشد. نگاه می کرد، می گفت نیست! چندبار نوشتم تا این که بعد از مدت ها خواند.
وقتی شاملو داشت داستانم را می خواند به صورتش نگاه می کردم و دقیقا حس می کردم کلمان داستان از روی کاغذ بلند می شوند، بالا می آیند و شاملو با چشمانش به آن ها نگاه می کند. از واکنش صورت و چهره شاملو می دیدم که از داستان خوشش آمده یا نه!
وقتی داستان را شاملو خواند و تمام شد، هیچ وقت از یادم نمی رود، سرش را بلند کرد و گفت: داستان خوبی است، چاپش می کنم.
مرا می گویی بال در آوردم که شاملو گفت چاپش می کنم و قرار است داستان من در یک مجله به اصطلاح باکلاس چاپ شود! آن شب از خوشحالی نخوابیدم. بعد از آن، هر روز می آمدم ببینم که کی چاپ می کند! قبل از چاپ شاملو نشست و با حوصله و مهارت نوشته را ویراستاری کرد. دیدم اصلا چیزی از داستان باقی نماند! گفتم: آقای شاملو! چرا اسم خودت را بالای داستان نمی گذاری، حالا که این قدر عوض کرده ای؟ گفت: نه! اصل این داستان مال توست.
خلاصه، آماده کرد، فرستاد چاپخانه که زیرِ دفتر خوشه بود. حالا می رفتم چاپخانه، تا ببینم کی کار چاپ آن تمام می شود؟ در چاپخانه دیدم مطلبم افتاده دست یکی از کارگرهای چاپ که زیاد هم سیگار می کشید. برای این که داستان را خوب چاپ کند، رفتم یک جعبه سیگار برای آن شخص خریدم و گفتم: خوب چاپش کن! یک صندلی هم برداشتم، آن جا نشستم. او که از کار من تعجب کرده بود، پرسید: مگر تو کار و کاسبی نداری؟
خلاصه داستان چاپ شد و همان گونه که در داستان شهرتِ قصه های مجید نوشته ام، پنج، شش نسخه از مجله را خریدم. در راه، هر کجا که روزنامه فروشی می دیدم، یک نسخه دیگر از آن شماره را می خریدم تا ببینم که آیا در آن هم هست؟ نویسندگی من از اینجا شروع شد.
ص217
🆔 @yade_ayyam
😡 افشای سند بکلی سری از حقوق شاه سابق افغانستان و یونان، از جیب مردم فقیر ایران!!!
دستور شاه به هویدا جهت اختصاص:
۱_ حقوق ماهیانه ۱۰ هزار لیره و ۲۰ هزار دلار برای پادشاه سابق یونان
۲_ حقوق ماهیانه ۱۰ هزار دلار، خرید یک دستگاه اتومبیل ۸ هزار دلاری و خانهی یک و نیم میلیون تومانی برای پادشاه سابق افغانستان
🗞 سند بکلی سری دربار شاهنشاهی، ۱۳۵۳
🔸آغامحمد خان قاجار و سیدعلویه !!
هنگامی که لطفعلیخان زند از کرمان فرار کرد و سپاه قاجار به درون شهر سرازیر شد و غارت را پیشه ساخت، دسته دسته مردم در خانهٔ متولی شیخ سیدعلویه که فردی وارسته و درویشی بنام بود، پناه گرفتند. سید بیچاره نیز قرآن در دست و شال در گردن با پای برهنه، جلو اسب آغا محمدخان قاجار ایستاد و ملتمسانه گفت:
یا به آبروی این مصحف شریف، مردمی را که به خانهٔ من پناه آورده اند ببخش، یا مرا بکُش!!
و صد البته آغامحمدخان راه دوم را برگزید و خود شخصاً با شمشیر شکمِ او را دَرید و احشاء او را بیرون ریخت و سپس به سراغ مردم نگون بخت رفت. آنهایی که شاهد موضوع بودند، دو سال بعد دیدند و شنیدند که در قلعه شوشی، پس از کشته شدن خان قاجار برای قاچ خربزه ای و متلاشی شدن اردو، شمشیر صادق خان شقاقی، احشاء و امعاء خان قاجار را بهمان صورت بر روی قالیهای درون چادر نظامی به وضعی وحشت بار، فرا گسترد!
hamid-alimi-del-bordi-az-man(128).mp3
4.91M
❤️ دل بردی از من به یغما
💕 دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من
دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من
عشق تو در دل نهان شد دل زار و تن ناتوان شد
رفتی چو تیر کمان شد از بار غم پیکر من
میسوزم از اشتیاقت در آتشم از فراغت
کانون من سینه من سودای من آذر من
بار غم عشق او را گردون نیارد تحمل
چون میتواند کشیدن این پیکر لاغر من
اول دلم را صفا داد، ایینه ام را جلا داد
آخر به باد فنا داد ، عشق تو خاکستر من
▫️ شعر از صفای اصفهانی✨✨
11.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #موشن_گرافیک | جرقه هفده شهریور ۵۷ را چه کسی روشن کرد؟
20.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #موشن_گرافیک | ماموران اسراییلی، عامل اصلی فاجعه ۱۷شهریور۵۷
6.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انقلابی مانده ایم و اهل کتمان نیستیم
از مسیر آمده هرگز پشیمان نیستیم
درد داریم و به درد خویش می بالیم ما
درد دین داریم پس محتاج درمان نیستیم
روز اول با امام عشق پیمان بسته ایم
اهل کوتاه آمدن از عهد و پیمان نیستیم
یاد ایام
امام خامنه ای عزیز❤️:
خیلی چیز عظیمیه که یه جوان،
حتّی برای یه لحظه،
به دنیا و شیرینی ها و لذّت های دنیا التفات نکنه و جوانی خود، نیرو، نشاط و روحیّه، طراوت و زیبایی خود،
و هرچه داره رو در راه خدا مصرف کنه! این حدّ اعلاست و دیگه از این بالاتر، حقیقتاً نمیشه!
در هر جامعه اى مسأله جوانان یه مسأله بسيار مهمه.
يكى از گرفتاريهاى بزرگ كشورهاى غربى كه گاهى میگن،
گاهى هم كتمان مى كنن،
مسأله جوانان اونهاست.
شما خيال نكنيد كه مسأله جوان چه دختر و چه پسر در جوامع غربى حل شده؛ نه.
در بين هزار نفر جوان در آن جا، شايد نشه یه نفر رو پيدا كرد كه اين همه صفا و نورانيّت و پاكى و طهارت در او مشاهده بشه.
خاصيت نظامهاى مبتنى بر مادّيت و متّكى به ارزش و اهميت سرمايه و پول و آزادى شهوات، جز چیزی كه امروز دارن اونو تجربه مى كنن، چيز ديگه ای نيست. سقوط ملتها هميشه یه امر ناگهانى نيست؛ يك امر تدريجیه.
اين امر تدريجى رو چشمهاى تيزبينِ متفكّران غربى در امريكا و اروپا مشاهده مى كنن.
در آن جوامع، جوان به طور معمول مايل به بى بندوبارى، نابرخوردار از حيا و مايل به ارتكاب جنايت و تجاوز و تعدّى تربيت میشه و در فساد اخلاقى غرقه.
چنين نسل جوانى براى هر جامعه اى،
در هر حدّى از علم و معرفت و ثروت هم كه باشه،
مثل موريانه اى پايه هاى آن جامعه و نظام رو مى جوه و از بين مى بره.
نقطه مقابل اونو شما امروز در كشور خودمون مشاهده مى كنيد؛
شوق جوانى، نورانيّت جوانى، صفاى جوانى، ديندارى و ايمان در جوانان؛ پديده اى كه از اوّل انقلاب تا امروز به طور مستمر مثل یه رودخانه زلال و پُرخروش در جريان بوده.
جوانان و نوجوانان كشور ما، در دوران جنگ و پس از جنگ توانستن پاكى خودشون رو حفظ كنن.
بعضى از آمارهايى كه عكس اينو ادّعا میكنه،
آمارهاى واقعى نيست.
نه اين كه من از وجود جريانها و حركات بدآموز در ميان جوانان بى اطّلاع باشم نه،
من میدونم چه مى گذره،
اما در زير اين كفها و اين گل و لايها،
من جريان عظيم و خروشان نجابت و ديانت و اصالت و نورانيّت رو هم مشاهده مى كنم…