eitaa logo
یاد شهدا
52 دنبال‌کننده
31 عکس
54 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 «می خواهیم برویم، زنده بودن ما امروز در گروه رفتن ماست...» 🔹این فیلم کوتاه، آخرین تصویر ثبت شده از قامت و چهره ی شهید مهدی باکری، تنها چند ساعت قبل از شهادت فرمانده است... ◇ در این تصویر آقا مهدی با شهید احمد کاظمی به جمع سایر فرماندهان می پیوندد(ظاهراً حین عملیات بدر می باشد.) ◇◇ ادامه و قسمت دوم فیلم در شرق دجله در عملیات و شرکت در جلسه قرارگاه است؛ ◇ که در این این فیلم فرمانده قرارگاه و سه فرمانده لشکر دیده می شود. ◇ این جلسه در نزدیکی و زیر آتش دشمن برگزارشده است..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💦 📽 فیلم // تصاویر خاطره انگیز از منطقه عملیاتی --- از آبراه های جزایر مجنون و موانع در هم پیچیده عراقی ها و دژ خاکی خندق ⚪️ ، ۱۹ اسفند ماه ۱۳۶۳ در منطقه عملیاتی انجام شد. رزمندگان اسلام در اولین روزهای عملیات موفق به شکست دشمن و تصرف مناطق زیادی شدند ، اما بعداً به دلایلی مهمات و نیروهای پشتیبانی به خطوط نبرد نرسید و باعث پیشروی عراقیها شد. رزمندگان بعد از هفت روز نبرد سنگین و نزدیک و تن به تن به عقب بازگشتند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸دعای روز اول ماه مبارک رمضان 🔺یادمان شهدای بیت المقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺دعای روز سوم ماه مبارک رمضان 🔸یادمان شهدای فتح المبین https://eitaa.com/yade_shohada
🌹این‌ عکسی‌ که‌ مشاهده‌ می‌کنید معروفه به نردبان ... تمام‌ افراد حاضر در عکس شدن .... عکس‌ جالبيه ... جالبتر اینه‌ که‌ نردبان‌ ته‌ نداره ... یعنی‌ میشه‌ یه‌ پله‌ هم‌ واسه‌ ما گذاشته باشن....!! https://eitaa.com/yade_shohada
📸 این عکس معروف را عکاس فرانسوی به نام ژان پاولوفسکی در آستانه‌ی بهار سال ۱۳۶۴ مصادف با ۱۸ مارس ۱۹۸۵ گرفته است. 🔹آن روز استخبارات عراق، خبرنگاران را به منطقه‌ی عملیاتی شرق دجله بُرده بود و این عکس، معروفترین یادگار آن‌ روز شد: یک جوان ایرانیِ شهید شده در جنگ عراق علیه ایران که میان گل‌های بهاری آرمیده بود... https://eitaa.com/yade_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 این یک دعوت فوق العاده خصوصی از شهید آوینی درباره خودشناسی برای شما است. 🔸این دعوت انسان ساز را رد نکنید. اثر بیدار کننده وجدان ها در این کلیپ را با هم ببینیم! https://eitaa.com/yade_shohada
💠 خاطره ای از عملیات خیبر (زمستان ۶۲) راوی: مرتضی رضاییان ▫️پیکر شهید اکبر زجاجی ( معاون حاج همت ) چگونه از خط مقدم به عقب برگشت . به گزارش خبرنگار ويژه‌نامه دفاع مقدس باشگاه خبرنگاران، يادمان هفته دفاع مقدس بهانه‌اي است براي عدد اينکه پاي صحبت يادگاران هشت سال ايثار و از خود گذشتگي بنشينيم و از فرهنگ غني آن سال‌ها بهره‌اي ببريم تا يادمان نرود آنچه نام شهدا را ماندگار کرد، نه چگونه جنگيدنشان، بلکه براي ديگران فدا شدنشان بود. نوشته‌اي که مي‌خوانيد خاطره‌اي از مرتضي رضاييان يکي از رزمندگان حاضر در عمليات غرور‌آفرين "خيبر" است. چند روزي مي‌شد که عمليات شروع شده بود، ما کمي دير رسيده بوديم، اما از حال و هوای دو کوهه معلوم بود که وسعت عملیات و شدت درگیری اونقدر زياده که حالا حالاها مهمونيم. دومین بارم بود که تو این عملیات به خط  مقدم می‌رفتم؛ خيبر عمليات سختي بود و بچه‌ها خيلي خسته و فرسوده شده بودن، يه شب یکی از فرماندهان اومد و گفت تو جزیره نیرو خیلی کمه شما هم اگه خدا بخواد تا فردا منتقل مي‌شيد عقب و نیروی تازه نفس جای شما رو مي‌گيره، بعدشم ادامه داد که می‌دونم خسته هستید، ولی امشب رو بايد یه کانال و جان پناه تو عرض جاده حفر کنید تا نیروی بعدی که مياد راحت‌تر مستقر بشه و از تيررس دشمن در امان باشه. ما که تو اين چند روزه از شدت خمپاره‌های 60 دشمن به تنگ اومده بودیم، خوشحال شدیم که براي استراحت برمي‌گرديم عقب. محل استقرارمون جوري بود که جاده‌های موازی و متقاطع، آب‌های جزیره رو تقسیم می‌کرد و خشکی‌ها رو بهم وصل می‌کرد، آب‌های جزیره عمق زیادی نداشت و منطقه مردابی و هور بود، نمی‌دونم جنس خاک جاده‌ها  از چی بود، ولی مثل سیمان و بتن سفت بود هر چی با بیلچه و کلنگ کوچکش می‌زدیم، زمين کنده نمي‌شد و حفر کانال پيش نمي‌رفت. از طرفي هم به فرماندمون قول داده بوديم تا صبح يه کانال تو عرض جاده برای سنگرگيري و حفاظت یگان بعدی حفر کنيم. خسته و کوفته بوديم چند ساعتی شب از نيمه گذشته بود و ما مشغول کندن زمين بوديم،‌ تو اون تاريکي و سکوت خوف‌آور هور، صدای بیل و کلنگ کمی به بهمون دلداری می‌داد، آخه تعداد نيروهايي که اونجا بوديم به انگشتاي دست هم نمي‌رسيد. یکدفعه با صدایی دست از حفاری برداشتیم و حواسمون رو جمع کردیم، یکی از برادران با علامت‌ شناسایی داد و جلو اومد، چهرش آشنا بود، به نظرم از بچه‌های ستاد لشکر بود، از ما پرسید چه می‌کنید و ما هم توضیح دادیم، خسته نباشید گفت و ازمون خواست تا تو يه کاري کمکش کنیم. وقتی از ماموريتي که به عهدمون گذاشته بودن براش گفتيم، خنده‌ای کرد و گفت، ساده نباشيد تو اين موقعيت جزیره به این آسوني نیرو جابه‌جا نمیشه! پس الان بياين به من کمک کنيد و بقيه کارتون رو فردا انجام بديد. وقتي فکر کرديم ديديم راست مي‌گه خودمون هم با سختي و بدبختي تونسته بوديم براي عمليات وارد اين منطقه بشيم. کاري که اون برادر از ما مي‌خواست اين بود که برای انتقال پيکر يک شهيد که جلوتر از خط مقدم و نزديک عراقيا جا مونده بود، بهش کمک کنیم. ما چند نفر هم که خسته و خواب‌آلوده بوديم از شنيدن اين حرف تعجب کرديم و از پذيرش حرفش امتناع کردیم. اما اون رزمنده با زبون شيرين و نرمش موفق شد من و يک نفر ديگه رو راضي و با خودش همراه کنه، نمی‌دونم چرا باهاش همراه شدیم، آخه موقعيت منطقه طوري بود که امکان داشت اون يه نیروی نفوذی دشمن باشه و بخواد ما رو اسیر کنه یا بکشه، دليلمون هم براي اينکه همراهيش نکنيم قانع کننده بود! ولی در هر حال همراهش رفتیم. کمی تو جاده به سمت عقب(سمت نیروهای خودی) برگشتیم، یه جاده فرعی و کم عرض بود که من تا اون موقع بهش دقت نکرده بودم و مستقیم به جاده دیگری که تقریبا با جاده محل استقرار ما موازی بود رسیدیم، از اونجا هم به سمت محل استقرار دشمن رفتیم. جاده‌هاي جزیره، جاده‌های خاکی هستند با اختلاف یکی دو متر از سطح آب و با  کناره‌های شیب‌دار و بسیار لیز؛ اینجا هم با عمق بیشتر آب و ارتفاع جاده که حدود 3 متر از سطح آب بالاتر بود همون وضعیت رو داشت. برای اینکه از سوي عراقيا شناسایی نشیم از کنار جاده حرکت می‌کردیم، فکر کنم 2 کیلومتر از خط مقدم جلوتر رفته بودیم که به یک پیکر شهید رسیدیم، که با حالت "چمباتمه"روي زمين افتاده بود و تقریبا بدنش سفت و خشک شده بود، تصورمون اين بود که سنگرش با آرپی‌جی یا 106، هدف گرفته شده بود. 👇👇
ادامه از قبل: یک برانکارد حمل مجروح با خودمان آورده بودیم، شهید رو روی اون گذاشتیم و سه نفری شروع  به حرکت کردیم، قبلا گفتم که حرکت تو عرض شیبدار کنار ازجاده و آب خیلی سخت بود، مجبور بودیم  یک نفر جلو و یه نفر پشت برانکارد رو بگيره، نفر سوم هم هواي پيکر شهيد رو داشت تا با غلط خوردن از روي برانکارد نيفته، وقتي هم که اون دو نفر خسته مي‌شدن نفر سوم جاشو با يکيشون عوض مي‌کرد. تو اون خستگي، تاريکي و شیب‌ جاده يا شهید روی برانکارد می‌غلطید یا خودمون سُر و زمین می‌خوردیم، من هم که فقط یک نوجون دبیرستانی لاغر و ضعیف بودم و اين کار خیلی برام سخت بود. پانصد يا هزار متر برگشته بودیم سمت نيروهاي خودي که از فرط خستگی گفتم ديگه شهيد رو همينجا بذاريم و بريم کمک بياريم، اما با کمي فکر فهميدم کمکي در کار نيست! بریده بودیم و نمی‌تونستیم با شهید برگردیم، تصمیم گرفتيم جنازه رو همونجا بذاريم، اما اون رزمنده به ما گفت که اين شهيد به هر نحوي شده بايد برگرده عقب و براي اينکه ما رو متقاعد کنه مجبور شد مهر سکوتشو بشکنه؛ اونجا بود که فهميديم جنازه‌اي رو که حمل مي‌کنيم متعلق به "شهید اکبر زجاجی" قائم مقام لشکر 27 محمد رسول الله و معاون حاج ابراهيم همته و نباید پیکرش به دست دشمن بیفته. با شنيدن اين اسم از تعجب میخکوب شده بودیم، موقع استراحت بین راه از اون برادر سوال کردیم، شهید زجاجی اونجا چه کار داشته اونم تنهايي؛ البته من قبلا حاج همت رو هم تو خط عملیات طلاییه ديده بودم، اما برام جالب بود که شهيد زجاجي اون موقع اونجا چه کار مي‌کرده؟ جريان اين بود که حاج اکبر برای شناسایی منطقه جلو رفته بود که متوجه میشه، تانک‌های عراقی قصد دارن نيروهاي ما رو دور بزنن و قیچی کنن، حاجی که براي شناسايي رفته بود جلو موضوع رو اطلاع مي‌ده، نيروي پشتيبان چند تانک رو تو محل ورودی جاده منهدم مي‌کنه و مسیر بسته مي‌شه، عراقی‌ها از همينجا متوجه حضور گشت شناسایی میشن و با زير آتيش گرفتن منطقه حاج اکبر رو به شهادت مي‌رسونن و اينطوري ميشه که منطقه عملياتي خيبر سکوي پرواز حاج اکبر زجاجي به معراج شد. روحش شاد. https://eitaa.com/yade_shohada
🔷 صاحب این عکس شهید ابراهیم حسامی است. اما ماجرا چه بود؟ 🔹معاون فرمانده گردان میثم لشکر محمد رسول الله بود که سال قبل از شهادت پای راستش بر اثر ترکش خمپاره از ران قطع و حتی امکان استفاده از پای مصنوعی هم برایش فراهم نشد اما دوباره به منطقه بازگشت و در تمام عملیات‌ها شرکت کرد و حتی در کوهستان های غرب نیز پا به پای دیگر رزمندگان از کوه بالا می‌رفت و می جنگید! 🔹در عملیات خیبر قصد داشت به خط مقدم طلائیه برود اما فرماندهان شهید جزمانی و نوزاد از او خواستند که عقب بماند. دلش شکست و با بغض گفت: «حالا ما شدیم وبال گردن گردان؟» 🔹فردا صبح درحالی که عصا زنان تلاش می‌کرد که خود را به خط برساند، عکاس قصد عکس گرفتن از او را داشت که با عصا وی را دور کرد و گفت: «من سوژه نیستم، بروید از رزمندگان عکس بگیرید!» 🔹با فاصله گرفتنش از دوربین، این عکس به عنوان آخرین تصویر زندگی اش ثبت شد. دقایقی بعد هواپیماهای دشمن خط را بمباران کردند و او نیز نیز به کاروان عاشورا پیوست. ♦️شهید آوینی: «انسان كافر روح را در خدمت اهوای تن می خواهد، اما مؤ‌من تن خویش را به مثابه مركَبی برای تعالی روح می بیند و اینچنین، با پاهای بریده نیز از راه باز نمی ماند؛ می رود و پاهای بریده‌اش را نیز عصاكشان به دنبال خود تا قله‌های فتح می كشاند. ♦️ای كاش می شد تا تو را در مأمن گمنامی ات رها كنیم و بگذریم، كه تو اینچنین می خواستی. اما ای عزیز، اجر تو در كتمان كردن است و اجر ما در افشا كردن، تا تاریخ در افق وجود تو قله‌های بلند تكامل انسانی را ببیند.» 🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی» https://eitaa.com/yade_shohada
📄 شهید ابوالفضل رفیعی، به روایت محمدباقر قالیباف: 🔹ابوالفضل یک طلبه رزمنده و عملیاتی بود. چندین بار مجروح شده بود، در جبهه‌های کردستان تا جنوب. در یکی از مجروحیت‌ها پشت ابوالفضل پر شده بود از ترکش‌های ریز که در سطح پوست متوقف شده بودند. گفتم ابوالفضل شانس آوردی که ترکش‌های عمیق نیست وگرنه آبکش شده بودی. برگشت و گفت من اینطور شهید نمی‌شوم. من «ابوالفضل» هستم و قراری با خدا دارم. من باید برسم به فرات و علقمه. گذشت تا شب عملیات خیبر. دم غروب در آب‌راه «شط علی» آماده حرکت شده بودیم که صدایم کرد و گفت ببین باقر، امشب شب رفتن من است. من امشب به فرات می‌رسم و موعد قرارم با خدا امشب است. گفتم شوخی نکن. گفت مطمئنم که ما دیگر همدیگر را در این دنیا نخواهیم دید. همدیگر را محکم در آغوش گرفتیم. با لبخند گفت من بچه دارم اما خیلی دوست داشتم پسر دیگری می‌داشتم و نامش را الیاس می‌گذاشتم. به من قول بده که اگر بچه اولت پسر بود، نامش را الیاس بگذاری. قول دادم و رفت. 🔸ابوالفضل درست می گفت. آن شب آخرین دیدار ما در این دنیا بود. تا فرات رفت و برنگشت. من به قولم عمل کردم و نام پسر اولم را الیاس گذاشتم. سالها گذشت تا دوباره پیدایش کردیم. شهید ابوالفضل رفیعی معاون فرمانده لشکر ۵ نصر، که پیکرش به عنوان شهید گمنام در دانشگاه فردوسی مشهد به خاک سپرده شده بود، شناسایی شد . 🌷سردار شهید ابوالفضل رفیعی جانشین لشکر ۵ نصر تولد: ۱۱ فروردین ۱۳۳۴ در روستای سیج از توابع شهرستان کلات 🕊شهادت: ۱۲ اسفند ۶۲ عملیات خیبر، جزیره مجنون پیکر مطهر این پاسدار شهید در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۰در دانشگاه فردوسی مشهد به عنوان شهید گمنام به خاک سپرده شد که هویت پیکر مطهر او پس از گذشت ۳۴ سال از شهادتش و گذشت ۶ سال از تدفینش توسط آزمایش DNA شناسایی شد.
🔻 دستِ داوود بصائری (شهید سمت راست) را گرفتم و در دست رفیق دیگرمان اکبر قهرمانی گذاشتم؛ به اکبر هـم سفارش کردم مراقب داوود باشد.از نقطه ی رهایی باید عازم خط میشدیم؛ خداحافظی کردیم و از یکدیگر قول شفاعت گرفتیم. 🌷 صبح روز بعد، پاتک سنگین دشمن روی کانال ۱۱۲ آغاز شد. حجم آتش به قدری شدید بود که از گرمای انفجارهای مداوم در داخل کانال، احساس میکردیم پوست بدنمان دارد میسوزد و ریه هایمان داغ شده است. 🌹 زیر آن آتش باران شدید، ناگهان داوود و اکبر را دیدم که کنار هم به دیوار کانال تکیه داده بودند. با دیدن این دو بچه محل در آن وادی آتش و خون، کلی خوشحال شدم؛ آنها هم با دیدن من خیلی ذوق کردند. دستی برایشان تکان دادم که به یکباره گلوله ی توپ ۱۲۰ نزدیک آنها به زمین خورد. گرد و خاک که فرو نشست،دیدم سر داوود به روی شانه اکبر افتاده و همینطور کنار هم به شهادت رسیده اند. قلبم داشت از حرکت می ایستاد با حسرت نگاهشان کردم و در دل از خدا خواستم شفاعتشان را شامل حال من گرداند. 📚 زمینهای مسلح / گلعلی بابایی "روایتی از حمـاسـه والفـجر ۱" 🌷 پیکر مطهرشان تا سال ۷۳ به همین شکل در منطقه فکه، زیارتگاه ملائکة الله بوده. https://eitaa.com/yade_shohada
🇮🇷🇮🇷 شهادت هنر مردان خداست . شهادت سردار سرلشگر زاهدی و سردار حاجی رحیمی را به امام زمان عج ، رهبر انقلاب و مردم شهیدپرور ایران اسلامی تبریک و تسلیت عرض می کنم . این خاک شهید پرور است و قطعا هر سرداری که بر زمین می افتد ، سردار دیگری راه اسلام را ادامه می دهد ‌ آمریکا ، انگلیس و اسرائیل آرزوی خود برای خسته کردن ملت ایران را به گور خواهند برد . https://eitaa.com/yade_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رجز خوانی حماسی شهید محسن حسین نیا در پایگاه دریابانی چابهار 🔹وی در جریان درگیری بامداد امروز با تروریست ها و بعد از به درک واصل کردن چند عنصر تروریستی در دریابانی چابهار به فیض شهادت رسید https://eitaa.com/yade_shohada
✅ به‌خاطر نمازهای اول وقتم، این‌جا هم فرمانده‌ام! ✍جاده‌های کردستان آن‌قدر ناامن بود که وقتی می‌خواستی از شهری به شهر دیگر بروی، مخصوصاً توی تاریکی، باید گاز ماشین را می‌گرفتی، پشت سرت را هم نگاه نمی‌کردی؛ اما زین الدین که همراهت بود، موقع اذان، باید می‌ایستادی کنار جاده تا نمازش را بخواند. اصلاً راه نداشت. بعد از شهادتش، یکی از بچه‌ها خوابش را دیده بود؛ توی مکه داشته زیارت می‌کرده. یک عده هم همراهش بوده‌اند. گفته بود «تو این‌جا چی کار می‌کنی؟» جواب داده بوده «به‌خاطر نمازهای اول وقتم، این‌جا هم فرمانده‌ام.» https://eitaa.com/yade_shohada ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
در فتح المبین مجروح شد. به یک بیمارستان در تهران منتقل شد. روزی که می خواست مرخص شود و به جبهه بازگردد، هیچ پولی نداشت! هیچ آشنایی در تهران پیدا نکرد بجز امام زمان عج الله روز جمعه بود. به آقا متوسل شد‌... جمعیت برای ملاقات با جانبازان و مجروحین از نمازجمعه به بیمارستان آمده بودند. یک سید روحانی از لابه لای جمعیت خودش را به مصطفی رساند و یک کتاب دعا به او هدیه داد و گفت: این شما را تا جبهه می رساند و بلافاصله رفت! مصطفی هرچه تلاش کرد نتوانست آن سید را ببیند. وقتی مردم رفتند، کتاب دعا را باز کرد. چند اسکناس نو داخل آن بود. وقتی به جبهه رسید، پول ها هم تمام شده بود! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/yade_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶️ ناله و بی تابی سردار مرتضی قربانی، فرمانده لشگر، بر سر نعش خونین فرمانده خاکی دلیرمردان مازندران 🗓دوم اردیبهشت ۱۳۶۶ - سالروز شهادت سردار بی ادعای لشگر ۲۵ کربلا، حاج حسین بصیر - عملیات کربلای ۱۰ - منطقه ماووت عراق https://eitaa.com/yade_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تو را است معجزه در کف... عصا بیفکن! ☝ نسخه تصویری - سروده‌ی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای که در آستانه‌ی عملیات وعده صادق علیه رژیم صهیونیستی، یک بیت از آن در جلسه‌ای توسط ایشان خوانده شد. ➕ تصاویر کمتر دیده شده از قرائت دعای توسل قبل از عملیات تا نوشتن نام شهدای اخیر سفارت ایران در دمشق روی موشک‌ هایی که به سرزمین‌های اشغالی رژیم صهیونیستی اصابت کرد. ‌‌‌https://eitaa.com/yade_shohada