💠 خاطرۀ هشتم: من زندهام
✍🏻 راوی: یک فرشتۀ کوچک بیگناه!
سلام من محمدم. الان چهارماه دارم. این عکس روزهای اول تولدم هست.
من امام رضا را دوست دارم چون اگر حرم امام رضا و پاسخگویی حرم نبود شاید الان من در این دنیا نبودم.
حدود یکسال پیش بود که مامانم فهمید یک مهمان ناخوانده به زندگیشون آمده... نگران و پریشان از آمدن من و اوضاع اقتصادی و ورشکستگی و وجود چهار بچه دیگر، خاطرش را بیشتر آزرده کرده بود.
منم از اینکه منو نمیخواستند ناراحت شدم. دلم گرفته بود. گاهی میشنیدم که بابا و مامان صحبت میکردند که من نباید دنیا بیام و به فکر حذف من از زندگی در این دنیا بودند...
تا اینکه مامانم یک روز به حرم امام رضا و سامانه ۳۲۰۲۰ زنگ زد و کلی گریه کرد. اما خانم پاسخگوی مهربان*، خیلی قشنگ با مامانم صحبت کرد و او را متقاعد کرد که من را توی دلش نگه دارد و بخاطر مشکلات مالی من را نکشد.
به لطف خدا و امام رضا علیه السلام اندکی از مشکلات مادی ما حل شد.
وقتی من بعد از چهارتا دختر بدنیا آمدم پدر و مادرم خوشحال شدند.
هرچند هنوز مشکلات اقتصادی هست اما خدا را شکر که به برکت وجود امام مهربانیها و خادمههای مهربانش جان من نجات پیدا کرد.
من زندگیم را مدیون حرم امام رضا و پاسخگویی آن هستم.
خاله ها و عموهای مهربان پاسخگو! شما فرشتههای نجات جان هزاران هزار نفر مثل من و نسل من هستید!
سایه تان پایدار و راهتان پر رهرو باد...
*سرکار خانم مرضیه روایتی از اساتید پاسخگویی شرعی حرم مطهّر
🌹 خاطرات بیشتر:
💠 یادگار - خاطرات پاسخگویی حرم مطهّر رضوی:
eitaa.com/joinchat/896073891C9d7f326a1a
💠 خاطرۀ نهم: رهاورد
✍🏻 راوی: یکی از زائران حرم رضوی
سالها دچار وسواس شدید بودم به خاطر وسواسی که داشتم فقط یه فرزند آوردم و با وجود اینکه همه شرایط برای فرزندآوری فراهم بود اصلا حاضر نبودم بهش فکر کنم.
راستش من توی خانواده ای به دنیا اومدم که تقریبا همه دچار این وسواس فکری در زمینه نجاسات و مطهرات بودن و به همین دلیل اصلا به خودم به چشم یک بیمار نگاه نمی کردم و فکر می کردم تفکراتم درسته و بقیه اشتباه می کنن.
همین طرز تفکر باعث شده بود مشکلات زیادی با همسرم داشته باشم که زندگی برای هر دو مون سخت شده بود و حالا تحمل این زندگی برای فرزندم هم که دیگه نوجوان شده بود سخت بود.
خدا رو شکر هر سال لطف امام رضا شامل حالمون می شد و برای زیارت میاومدیم مشهد؛ توی یکی از این سفرا یه روز صبح توی صحن مسجد گوهرشاد نشسته بودم و با خودم مشغول راز و نیاز بودم که یه خانوم جوان که از حمایلش مشخص بود پاسخگوی مسایل شرعی هست* با ادب و مهربانی خاصی اومد و گفت عزیزم سوالی دارید من درخدمتم...
نمیدونم چرا ناخودآگاه جذب نگاه محبت آمیزش شدم و خواستم که این مشکلاتم رو با ایشون در میون بذارم
هیچ وقت فراموش نمیکنم با چه دقت و حوصلهای به حرفام گوش کرد و یکی یکی تمام اشتباهاتی که از کودکی در ذهن من نقش بسته بود رو با معیار دین سنجید و به من نشون داد که خیلی از رفتارهای غلط من ریشه در برداشت ناصحیح از احکام شرعی داره...
صحبتهای اون خانوم راه روشنی رو برام باز کرد تا از اون روز به بعد آرامش همراه با ایمان واقعی به زندگیم برگرده؛ طوری که حتی تصمیم گرفتم دوباره به فرزنددار شدن هم فکر کنم...
بعد از اینکه با ایشون خداحافظی کردم در حالی از حرم بیرون رفتم که چشم به گنبد طلایی آقا دوخته بودم و از رهاوردی که در این سفر توی دستم گذاشت از عمق وجود تشکر کردم.
* سرکار خانم مرضیه نجفی، از اساتید پاسخگویی شرعی حرم مطهّر
🌹 خاطرات بیشتر:
💠 eitaa.com/joinchat/896073891C9d7f326a1a
🕌 یادگار - خاطرات پاسخگویی حرم مطهّر رضوی
💠 خاطرۀ دهم: احضار روح
✍🏻 راوی: حجتالاسلام والمسلمین حسین سهرابی، از اساتید پاسخگویی شرعی حرم مطهّر
احضار روح
در طرح «طبیب دوار»* فعالیت داشتم. معمولا به دنبال افرادی میگشتم که بیکار گوشهای نشسته و مشغول صحبت یا بازی با موبایل هستند.
در صحن انقلاب اسلامی، جلوی یکی از حجرهها که معمولا افرادی نیز مدفون هستند، کنار یک قبر دیدم چند نفر نشستهاند و یکی که سبیل بلندی داشت و ریشش را با تیغ کاملا صاف کرده بود روی چشمانش را بسته بود.
اول گمان کردم که او چشمانش را عمل کرده و به این دلیل بسته است؛ گفتم بروم هم احوالش را بپرسم هم وظیفهٔ شرعی ایشان را برایش متذکر شوم.
جلو رفتم، بعد از احوالپرسی با افرادی که کنار او بودند و با هم به آنجا آمده بودند و بعد از معرفی خودم گفتم اگر سؤالی در زمینهٔ احکام دارید بفرمایید.
با کمال تعجب و در نهایت اعتماد به نفس یکی از اطرافیانش گفت: شما اگر سؤالی دارید بفرمایید! در محضر امام رضا هستیم تا پاسخ شما را بگویند!
تازه فهمیدم که آقایان در پیشگاه امام رضا علیه السلام دکان راه انداختهاند. 😅 آمدهاند تا نیرو جذب کنند و فضائل خود را بیان کنند.
گفتم: منظور شما چیست؟!
گفت: ایشان که چشمانش بسته است در محضر امام رضا هستند! اگر سؤالی دارید بپرسید تا امام رضا جواب شما را بدهد!
در ادامه گفت: ما نیازی به آنچه این بزرگان شما میگویند (از روایات و مانند اینها) نداریم! ما مستقیم از امام جوابمان را میگیریم. اگر آنها هم میخواهند به واقعیت برسند باید به ما 😳 مراجعه کنند. تا ما آنچه را از امام می گیریم به ایشان بدهیم!
چند دقیقه بحث کردم و پس از بیان اینکه آنچه در قرآن و روایاتِ معتبر و منابع وجود دارد، مانند سنگ محک است که راست بودن و دروغ بودن ادعای شما را ثابت میکند، برخی از فضائل علماء را عنوان کردم.
شخصی که چشمانش را بسته بود و مثلا در محضر امام رضا بود چنان وانمود کرد که متوجه حرفهای ما نشده است! بنابراین به فردی که چشمانش باز بود و با بنده صحبت میکرد گفت آقا سید هست 😳 فکر کرد روح فرد مدفونی که در آنجا کنار قبرش نشسته بودند را احضار کرده و دوستش دارد با او صحبت میکند 😅
بنده خدا به او گفت که نه این آقا اصلا سید نیست! 😅 😅
بنده که قصد داشتم چند سؤال بپرسم تا دروغ بودن ادعاهای ایشان برای دیگران که آنجا نشسته بودند واضح شود، با این سؤال آن فرد و برملا شدن دروغش، نیازی به ادامه بحث ندیدم!
چشمانش را باز کرد و با همدیگر بلند شدند و فرار کردند.
این در حالی بود که داشتند در اعتقادات چندین جوان که همان اطراف بودند نیز تأثیر میگذاشتند و خود را شفا دهندهٔ سرطان و بیماریهای صعبالعلاج معرفی میکردند و بسیاری از احکام از جمله بحث تقلید و... را کاملا انکار میکردند!
--------------
نکته:
باید مراقب افراد شیاد که حتی گاهی در مکانهای مقدسی چون حرم امام رضا علیهالسلام نیز دام پهن میکنند، باشیم.
هر کسی هر ادعایی کرد باید دلیل بر صدق آن ادعا داشته باشد؛ بنابراین هر ادعایی را نمی توان از دیگران قبول کرد.
لازم است که علم را از طریق صحیح و با مراجعه به علمایی که پرچمدار هدایت در زمان غیبت هستند کسب کرد.
* طرحی که اساتید با گردش در میان زائران و مجاوران حاضر در صحنها و رواقهای حرم مطهر، به سوالات آنان پاسخگویی میکنند.
🌹 خاطرات بیشتر:
💠 eitaa.com/joinchat/896073891C9d7f326a1a
🕌 یادگار - خاطرات پاسخگویی حرم مطهّر رضوی
💠 خاطرۀ یازدهم: تشنۀ علم
✍🏻 راوی: سرکار خانم طاهره توکّلیپور، از اساتید پاسخگویی شرعی حرم مطهّر
گاهی اوقات آنقدر غرق در نعمتها میشویم که گویا اصلا نعمتی نبوده است.
یادش بخیر دفتر پاسخگویی رواق دارالحجه علیهالسلام شیفت داشتم و خانمی محجبه وارد اتاق پاسخگویی شد و شروع به سوال کرد.
از لهجه قشنگش فهمیدم پاکستانی است؛با ۳ بچه قد و نیم قد. کلی سوال پرسید. وقتی به تک تک سوالاتش جواب دادم با حالت ملولی گفت الان توی صف نماز جماعت خانمی را دیدم که نشسته نماز میخواند! وقتی فهمیدم وظیفه اش ایستاده نماز خواندن هست به او گفتم؛ اما او اصلا نمیدانست!
سپس ادامه داد واقعا در کشوری که امنیت وجود دارد و به راحتی میتوان احکام الهی را پرسید و به دست آورد، اینها دیگر خودشان مقصر هستند که جاهل ماندند! ما باید با سختی و ترس از پاکستان به ایران بیاییم تا طلبه شده و احکام را یاد بگیریم و با دست پر به پاکستان برگردیم که آنجا اکثراً سنی مذهب هستند و یادگیری علوم دینی برای شیعیان سخت است.
لابهلای صحبتهایش از سختیها و مشکلات مالی و... گفت.
آنقدر مشتاق یادگیری بود که تا پایان شیفت و خروجم از دفتر سوال میپرسید و من هم تا جایی که مطمئن شدم دیگر سؤالی ندارد با او همراهی کردم...
———————
توی راه با خودم فکر میکردم کاش قدر نعمتهایمان را بیشتر بدانیم...
🌹 خاطرات بیشتر:
💠 eitaa.com/joinchat/896073891C9d7f326a1a
🕌 یادگار - خاطرات پاسخگویی حرم مطهّر رضوی
💠 خاطرۀ دوازدهم: رهایی
✍🏻 راوی: سرکار خانم زینت صوفی، از اساتید پاسخگویی شرعی حرم مطهّر
این خاطره مربوط به حدود یک سال پیشه
خانم 23،24 سالهای در حالی که مثل ابر بهار گریه میکرد اومد دفتر
بعد از اینکه نشست و مقداری آروم شد، ازش پرسیدم چی شده؟ چرا اینقدر گریه میکنید؟ اگه کمکی از دستم برمیاد بفرمایید.
گفت: بله خانم، من اومدم راهنماییم کنید که از این مشکل بزرگ که دارم چطور عبور کنم و با دلی آروم از حرم آقا برم بیرون!
اشکاشو پاک کرد و گفت: من تنها اومدم از تهران
حدود ۱۲سال پیش با آقای طلافروشی آشنا شدم که مجرد بود و این دوستی ما ۱۲سال طول کشید و با هم رابطه داشتیم تا جایی که من اون آقا رو شوهر خودم میدونستم
بعد از ۱۲سال به خودم اومدم که این رابطه ما اشکال داره و از خواستم که عقد کنیم
آقا هم موافقت کرد و خانوادهها هم که تا به حال از این رابطه هیچی نمیدونستن، در جریان قرارگرفتن و کارای خواستگاری و... انجام شد.
بعد از انجام کارای مقدّماتی و درست شب قبل از عقد، اون آقا گفت ما به درد هم نمیخوریم و نمیتونیم ازدواج کنیم و گذاشت و رفت!
بعد از رفتنش، من فقط به خودکشی فکر میکردم، چون اونقدر بهش وابسته شده بودم که فکر جدایی دیوونم میکرد...
به مغازهش رفتم و ازش خواهش کردم که برگرده، ولی با کمال خونسردی گفت من نمیخوام با تو ازدواج کنم! برو که دیگه با تو کاری ندارم! دیگه واقعاً داشتم دیوونه میشدم...
به خانوادهم گفتم میخوام برم مشهد پیش امام رضا علیهالسلام تا آروم بشم...
الان هم اومدم که توبه کنم و میخوام راهنماییم کنید که چه جوری نجات پیدا کنم...
بعد از تموم شدن حرفاش، براش کمی از برکات و ثمرات توبه واقعی و از سرگذشت توبهکنندگان تعریف کردم و گفتم برای اینکه توبه واقعی بکنی، باید تصمیم جدی داشته باشی که دیگه به هیچ عنوان سمت گناه نری... پس از همین الان رابطهت رو با اون آدم قطع کن و تصمیم بگیر که خیلی جدی به نماز و روزه و واجبات دیگه پایبند باشی و به جز خدا و آدمهای صالح و خدایی، به هیچکس علاقه و اعتماد نداشته باشی.
همین که پشیمان از کارهای گذشته شدی نور امیدی در دلت روشن میشه انشاءالله...
با تردید گفت: نمیدونم خدا منو میبخشه؟
با لبخند و صحبتهای امیدبخش آرومش کردم.
ازم تشکّر کرد و گفت: از وقتی اومدم حرم آقا احساس خوبی دارم... بعد از صحبت با شما خیلی آروم شدم و از خدا ممنونم که این راه رو نشونم داد... چون هیچ جای دیگه نمیتونستم حرفام رو بزنم...
اشکاش رو پاک کرد و با لبخند و دلی آروم خداحافظی کرد و رفت...
🌹 خاطرات بیشتر:
💠 eitaa.com/joinchat/896073891C9d7f326a1a
🕌 یادگار - خاطرات پاسخگویی حرم مطهّر رضوی
💠 خاطرۀ سیزدهم: دین و دنیا
✍🏻 راوی: سرکار خانم راضیه خاکشور، از اساتید پاسخگویی شرعی حرم مطهّر
سلام بفرمایید... من این جمله رو گفتم و خانوم جوانی که پشت خط بود علیک سلامی گفت و سوالشو مطرح کرد.
صحبتشو اینطور شروع کرد که من مقلد حضرت آقا هستم و انجام درست عبادات و تکالیف شرعی برام مهمه ولی از طرفی زیباییم برام خیلی اهمیت داره و دوست دارم ناخنامو زیبا سازی و لمینت کنم و می خوام حکمشو بدونم
من همینطور که به حرفاش گوش می دادم از اهمیتی که به دانستن وظیفه شرعیش می داد از ته قلبم خوشحال شدم و بهش تبریک گفتم که تماس گرفته تا تکلیفشو بدونه
خانوم جوان اصرار داشت که پاسخ مثبتی برای سوالش از من بگیره و بتونه یه وجه شرعی برای کاری که می خواد انجام بده پیدا کنه
من حکم شرعی لمینت رو براش توضیح دادم و گفتم که اون هم یه مانع هست و ایجاد مانع عمدی در صورتی که نخوای برای وضو و غسل برطرفش کنی حرامه
ایشون بادقت به حرفای من گوش می داد و حتی تایید می کرد ولی حس می کردم قانع نمیشه.
حرفمو اینطور ادامه دادم که ببین خواهر خوبم همه ما خانوما طوری آفریده شدیم که زیبایی رو دوست داریم ولی به این حس زیبا دوستی تا جایی باید توجه کنیم که دینمون از دست نره و شخصیت والای انسانیمون ضعیف نشه،،، ما ابدیت در پیش داریم و ارزش نداره برای عمر کوتاه دنیا که معلوم نیست کی به پایان می رسه از خدا غافل بشیم.
خانوم جوان عمیقا به حرفای من گوش می داد و کم کم انگار از بین این صحبتا به چیزی که می خواست رسید...
اون تونست بین دین و دنیا اونی رو که شایسته وجودش هست انتخاب کنه و حالا من از اینکه تونستم کسی رو از سر دوراهی به سمت خیر هدایت کنم حس خوبی داشتم.
🌹 خاطرات بیشتر:
💠 eitaa.com/joinchat/896073891C9d7f326a1a
🕌 یادگار - خاطرات پاسخگویی حرم مطهّر رضوی
💠 خاطرۀ چهاردهم: پیوند
✍🏻 راوی: حجتالاسلام والمسلمین محمدجعفر چناری، از اساتید پاسخگویی شرعی حرم مطهّر
یک روز در دفتر پاسخگویی به احکام شرعی صحن انقلاب اسلامی توفیق خدمت داشتم؛ آقا و خانم جوانی که یک بچه کوچک همراه آنها بود وارد دفتر شدند.
آقا و خانم در حالی وارد دفتر شدند که چشمهای هر دو پُر اشک بود البته چشمهای آقا علاوه بر اینکه اشکآلود بود از گریه زیاد متورم هم شده بود و حال خوبی نداشت و سر تا پا اضطراب داشت ولی خانم مقداری آرامتر بود، هرچند که چشمان او هم پر اشک بود.
راهنماییشان کردم و آنها روی صندلیهای داخل دفتر نشستند.
گفتم سوالی دارید بفرمایید؟
خانم و آقا که روبروی هم نشسته بودند به هم نگاهی کردند و خانم شروع کرد به بیان سوال:
حاج آقا به ما گفتن که من و شوهرم به هم حرام ابد شدیم و باید از هم جدا بشیم
تکلیف بچهمون چی میشه؟!
ما همو خیلی دوست داریم...
خانم دیگر نتوانست ادامه بدهد.
پرسیدم: چی شده؟ بیشتر توضیح بدین؟!
👈🏻 ادامۀ خاطره
👆🏻 ادامۀ خاطرۀ چهاردهم: پیوند
خانم و آقا که روبروی هم نشسته بودند به هم نگاهی کردند و خانم شروع کرد به بیان سوال:
حاج آقا به ما گفتن که من و شوهرم به هم حرام ابد شدیم و باید از هم جدا بشیم
تکلیف بچهمون چی میشه؟!
ما همو خیلی دوست داریم...
خانم دیگر نتوانست ادامه بدهد.
پرسیدم: چی شده؟ بیشتر توضیح بدین؟!
خانم ادامه داد: من از شوهر سابقم که جدا شدم بعد از مدتی با این آقا که الان شوهرم هست آشنا شدم و با هم رفت و آمد و رابطه داشتیم و بعد از اینکه عدهام تمام شد با هم ازدواج کردیم و این هم بچه ماست؛ تازگی متوجه شدیم که بخاطر اون رابطهای که در زمان عده انجام دادیم به هم حرام ابد شدیم.
آقا که از اول سرش پایین بود و چیزی نمیگفت و فقط آرامآرام اشک میریخت سرش را بلند کرد و به من گفت: حاجآقا از چند نفر سوال کردیم به ما گفتن شما حرام ابد شدین و نمی تونستین با هم ازدواج کنین و این بچه شما هم مشکل داره...
خانم گفت: حالا ما اشتباهی کردیم و گناهی مرتکب شدیم، این بچه چه گناهی کرده؟!
مجددا آقا ادامه داد من و خانمم با هم صحبت کردیم و گفتیم میریم حرم امام رضا علیهالسلام و هرچی گفتن به همون عمل میکنیم حالا حاجآقا هرچی شما بگین ما عمل میکنیم.
پرسیدم مرجع تقلیدتون کیه؟
گفتند مرجع هردومون آیتالله مکارم هستند.
گفتم به فتوای آیتالله مکارم نیازی نیست از هم جدا بشین و میتونید به زندگیتون ادامه بدین.
با تعجب به من نگاه کردند و پرسیدند: حاج آقا مطمئن هستید؟؟؟
برای اینکه اطمینان بیشتری پیدا کنند مساله را از روی متن برای آنها خواندم و در پایان توصیه کردم که این اتفاق را دیگر برای هیچکس بازگو نکنند تا خدای نکرده شبههای برایشان پیش نیاید و دیگران هم به ایشان بدبین نشوند.
هر دو خوشحال شدند و دعا کردند و بلند شدند که از دفتر بیرون بروند.
--------------
گاهی اوقات، بیاطلاعی از حکم دقیق مسألۀ شرعی، موجب خسارات بسیار بزرگی مثل از هم پاشیدن کانون خانوادهها میشود...
🔴 نکتۀ مهم: در این مسأله، مراجع عظام تقلید نظرات متفاوتی دارند که هرکس باید به نظر مرجع تقلید خودش مراجعه کند. (نظر برخی مراجع را در تصویر پیوستی خاطره ببینید)
🌹 خاطرات بیشتر:
💠 eitaa.com/joinchat/896073891C9d7f326a1a
🕌 یادگار - خاطرات پاسخگویی حرم مطهّر رضوی
💠 خاطرۀ پانزدهم: سنگ صبور
✍🏻 راوی: سرکار خانم عفّت بخشی، از اساتید پاسخگویی شرعی حرم مطهّر
ساعت حدود ۷ شب توی دفتر پاسخگویی مسائل شرعی صحن آزادی نشسته بودم و از پشت پنجره به خیل زائرای امام رئوف چشم دوخته بودم که یک خانوم با شکل و شمایل هموطنان جنوبی وارد شد.
توی نگاهش غم سنگینی بود و درد عمیقی از پس چهره رنج کشیدهش پیدا بود.
روبروی من نشست و بعد از سلام سر صحبت رو باز کرد:
«بیست سالم بود و سه تا فرزند داشتم که همسرم رو از دست دادم، بچههام رو با سختی بزرگ کردم و به خاطرشون هیچ وقت حاضر نشدم ازدواج کنم، توی این مدت خواستگارایی داشتم که همهشون رو رد کردم
ولی یکیشون خیلی پیگیر شده بود و ١٠ سال منتظر جواب من بود.
من ولی حاضر نبودم تا بچههام سر و سامون نگرفتن به ازدواج فکر کنم.
خلاصه مدتها گذشت و بچهها بزرگ شدن و ازدواج کردن تا اینکه سه سال پیش بالاخره به اصرار این آقا جواب مثبت دادم و ایشون منو عقد موقت ۵٠ ساله کرد؛ با این قول که چند روز بعد بریم محضر و ازدواجمون رو ثبت کنیم... ولی از همون روز حتی یک بار هم پیشم نیومده و خبری ازش نیست. زنگ میزنم و پیام میدم ولی جواب نمیده... حالا من که هیچ مدرکی از این ازدواج ندارم از ترس آبروم نمیتونم این موضوع رو به هیچ کسی بگم و الان سه ساله که بلاتکلیف دارم میسوزم و میسازم.»
از قصه زندگی این خانوم میانسال خیلی بههم ریختم و وظیفهٔ خودم دونستم حالا که هیچ پناهی جز حرم امام رئوف علیهالسلام نداره، هر طوری شده آرومش کنم...
بهش گفتم عزیزم ازدواج حق شما بوده و از نظر شرعی هیچ خطایی مرتکب نشدی پس نباید نگران آبروت باشی... بعد براش توضیح دادم که به جای سوختن و ساختن، اول دنبال حکم شرعی مسأله باشه و بعد هم با کمک فکری مشاورین و راهنمایی وکلای متعهد و دلسوز، پیگیر حق و حقوقش باشه و زندگیش رو با توکل و توسل درست کنه...
حالا دیگه غم توی نگاهش کمرنگتر شده بود و برق امید و نور آرامش توی چشمای معصومش پیدا بود...
با تشکر و دعای خیر از جاش بلند شد و از در بیرون رفت و من چقدر خوشحال بودم که سنگ صبور زائر امام مهربانیها شدم...
🌹 خاطرات بیشتر:
💠 eitaa.com/joinchat/896073891C9d7f326a1a
🕌 یادگار - خاطرات پاسخگویی حرم مطهّر رضوی
💠 خاطرۀ شانزدهم: تولّد دوباره
✍🏻 راوی: سرکار خانم مرضیه روایتی، از اساتید پاسخگویی شرعی حرم مطهّر
یکی از روزهای تابستان در میز خدمت بست شیخ طوسی رحمهالله، مشغول پاسخگویی بودم؛ خانم جوانی در حالی که نگرانی در چهرهاش موج میزد جلو آمد.
با ترس و احتیاط پرسید: «آیا در حال عادت ماهانه طلاق صحیح است؟!» از حال زارش متوجّه شدم که داستانی پشت این سؤال است...
پس از اینکه جزئیات مسأله را پرسیدم، متوجّه شدم که در 15 سالگی ازدواج ناموفّقی داشته و چون با همسر اوّل رابطه داشته، بایستی طلاقش در ایام پاکی اتفاق میافتاده؛ ولی متأسّفانه به خاطر ناآگاهی و شرم دخترانهاش از یکسو و اصرار و عجلۀ خانواده برای تمام شدن کارها از سوی دیگر، در هنگام طلاق به کسی نگفته که عادت ماهانه است و طلاقش باطل بوده است!
این در حالی بود که بعد از آن طلاق باطل، با پسرخالهاش ازدواج کرده و چهار فرزند هم آورده بود...
👈🏻 ادامۀ خاطره
👆🏻 ادامۀ خاطرۀ شانزدهم: تولّد دوباره
پس از اینکه جزئیات مسأله را پرسیدم، متوجّه شدم که در 15 سالگی ازدواج ناموفّقی داشته و چون با همسر اوّل رابطه داشته، بایستی طلاقش در ایام پاکی اتفاق میافتاده؛ ولی متأسّفانه به خاطر ناآگاهی و شرم دخترانهاش از یکسو و اصرار و عجلۀ خانواده برای تمام شدن کارها از سوی دیگر، در هنگام طلاق به کسی نگفته که عادت ماهانه است و طلاقش باطل بوده است!
این در حالی بود که بعد از آن طلاق باطل، با پسرخالهاش ازدواج کرده و چهار فرزند هم آورده بود!
سعی کردم با بررسی دقیقتر جوانب مسأله، راه گریزی برایش پیدا کنم؛ ولی پاسخ همان بود که از شنیدنش وحشت داشت؛ او به شوهر دومش حرام ابد شده بود و در واقع هنوز همسر شوهر اوّلش بود.
اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: «از ابتدای این ازدواج دوم دلم آشوب بود، اما علّتش را نمیدانستم... حالا چه کنم با این پیوند حرام و با این چهار فرزندی که حلالزاده نیستند؟!»
سعی کردم با گفتگو آرامش کنم؛ با خوشرویی از او تشکّر کردم که برای دانستن مسألۀ شرعی و نجات دنیا و آخرتش به حرم امام رضا علیهالسلام و پاسخگویان شرعی مراجعه کرده... با اشاره به لطف و مرحمت خدا، جوانههای امید را در دلش رویاندم و او را از حلالزاده بودن فرزندانش (به دلیل آنکه ثمرۀ پیوندی بودهاند که به گمان خودشان حلال بوده) آگاه کردم...
خوشبختانه وابستگی چندانی به همسر دومش هم نداشت و به خوبی پذیرفت که مسأله را به او بگوید و او را ترک کند.
همچنین قرار شد با کمک خانواده، مجدّداً به طور صحیح از همسر اوّل طلاق بگیرد و زندگی جدیدی را شروع کند.
از من تشکّر کرد و با وجدانی آسوده و دلی پر از شوق به آینده، خداحافظی کرد و رفت...
خدا را شکر کردم... چند دقیقه گفتگوی من با زائری که از احکام شرعی آگاه نبود، باعث نجات زندگی معنوی او در دنیا و آخرت شد.
🌹 خاطرات بیشتر:
💠 eitaa.com/joinchat/896073891C9d7f326a1a
🕌 یادگار - خاطرات پاسخگویی حرم مطهّر رضوی