eitaa logo
خاطرات پاسخگویی حرم رضوی
142 دنبال‌کننده
14 عکس
0 ویدیو
0 فایل
❤️ السلام علیک یا عالم آل محمّد، یا علی بن موسی الرضا ... اشفع لنا عندالله! ✍🏻 خاطراتی خواندنی و شنیدنی به همراه نکات آموزنده از پاسخگویی‌ها و راهنمایی‌های «جامعه اساتید و کارشناسان دینی حرم رضوی» ارتباط با ما: eitaa.com/MirMohammad
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 خاطرۀ سیزدهم: دین و دنیا ✍🏻 راوی: سرکار خانم راضیه خاکشور، از اساتید پاسخگویی شرعی حرم مطهّر سلام بفرمایید... من این جمله رو گفتم و خانوم جوانی که پشت خط بود علیک سلامی گفت و سوالشو مطرح کرد. صحبتشو اینطور شروع کرد که من مقلد حضرت آقا هستم و انجام درست عبادات و تکالیف شرعی برام مهمه ولی از طرفی زیباییم برام خیلی اهمیت داره و دوست دارم ناخنامو زیبا سازی و لمینت کنم و می خوام حکمشو بدونم من همینطور که به حرفاش گوش می دادم از اهمیتی که به دانستن وظیفه شرعیش می داد از ته قلبم خوشحال شدم و بهش تبریک گفتم که تماس گرفته تا تکلیفشو بدونه خانوم جوان اصرار داشت که پاسخ مثبتی برای سوالش از من بگیره و بتونه یه وجه شرعی برای کاری که می خواد انجام بده پیدا کنه من حکم شرعی لمینت رو براش توضیح دادم و گفتم که اون هم یه مانع هست و ایجاد مانع عمدی در صورتی که نخوای برای وضو و غسل برطرفش کنی حرامه ایشون بادقت به حرفای من گوش می داد و حتی تایید می کرد ولی حس می کردم قانع نمیشه. حرفمو اینطور ادامه دادم که ببین خواهر خوبم همه ما خانوما طوری آفریده شدیم که زیبایی رو دوست داریم ولی به این حس زیبا دوستی تا جایی باید توجه کنیم که دینمون از دست نره و شخصیت والای انسانیمون ضعیف نشه،،، ما ابدیت در پیش داریم و ارزش نداره برای عمر کوتاه دنیا که معلوم نیست کی به پایان می رسه از خدا غافل بشیم. خانوم جوان عمیقا به حرفای من گوش می داد و کم کم انگار از بین این صحبتا به چیزی که می خواست رسید... اون تونست بین دین و دنیا اونی رو که شایسته وجودش هست انتخاب کنه و حالا من از اینکه تونستم کسی رو از سر دوراهی به سمت خیر هدایت کنم حس خوبی داشتم. 🌹 خاطرات بیشتر: 💠 eitaa.com/joinchat/896073891C9d7f326a1a 🕌 یادگار - خاطرات پاسخگویی حرم مطهّر رضوی
💠 خاطرۀ چهاردهم: پیوند ✍🏻 راوی: حجت‌الاسلام والمسلمین محمدجعفر چناری، از اساتید پاسخگویی شرعی حرم مطهّر یک روز در دفتر پاسخگویی به احکام شرعی صحن انقلاب اسلامی توفیق خدمت داشتم؛ آقا و خانم جوانی که یک بچه کوچک همراه آنها بود وارد دفتر شدند. آقا و خانم در حالی وارد دفتر شدند که چشمهای هر دو پُر اشک بود البته چشمهای آقا علاوه بر اینکه اشک‌آلود بود از گریه زیاد متورم هم شده بود و حال خوبی نداشت و سر تا پا اضطراب داشت ولی خانم مقداری آرام‌تر بود، هرچند که چشمان او هم پر اشک بود. راهنمایی‌شان کردم و آنها روی صندلی‌های داخل دفتر نشستند. گفتم سوالی دارید بفرمایید؟ خانم و آقا که روبروی هم نشسته بودند به هم نگاهی کردند و خانم شروع کرد به بیان سوال: حاج آقا به ما گفتن که من و شوهرم به هم حرام ابد شدیم و باید از هم جدا بشیم تکلیف بچه‌مون چی میشه؟! ما همو خیلی دوست داریم... خانم دیگر نتوانست ادامه بدهد. پرسیدم: چی شده؟ بیشتر توضیح بدین؟! 👈🏻 ادامۀ خاطره
👆🏻 ادامۀ خاطرۀ چهاردهم: پیوند خانم و آقا که روبروی هم نشسته بودند به هم نگاهی کردند و خانم شروع کرد به بیان سوال: حاج آقا به ما گفتن که من و شوهرم به هم حرام ابد شدیم و باید از هم جدا بشیم تکلیف بچه‌مون چی میشه؟! ما همو خیلی دوست داریم... خانم دیگر نتوانست ادامه بدهد. پرسیدم: چی شده؟ بیشتر توضیح بدین؟! خانم ادامه داد: من از شوهر سابقم که جدا شدم بعد از مدتی با این آقا که الان شوهرم هست آشنا شدم و با هم رفت و آمد و رابطه داشتیم و بعد از اینکه عده‌ام تمام شد با هم ازدواج کردیم و این هم بچه ماست؛ تازگی متوجه شدیم که بخاطر اون رابطه‌ای که در زمان عده انجام دادیم به هم حرام ابد شدیم. آقا که از اول سرش پایین بود و چیزی نمی‌گفت و فقط آرام‌آرام اشک می‌ریخت سرش را بلند کرد و به من گفت: حاج‌آقا از چند نفر سوال کردیم به ما گفتن شما حرام ابد شدین و نمی تونستین با هم ازدواج کنین و این بچه شما هم مشکل داره... خانم گفت: حالا ما اشتباهی کردیم و گناهی مرتکب شدیم، این بچه چه گناهی کرده؟! مجددا آقا ادامه داد من و خانمم با هم صحبت کردیم و گفتیم میریم حرم امام رضا علیه‌السلام و هرچی گفتن به همون عمل می‌کنیم حالا حاج‌آقا هرچی شما بگین ما عمل می‌کنیم. پرسیدم مرجع تقلیدتون کیه؟ گفتند مرجع هردومون آیت‌الله مکارم هستند. گفتم به فتوای آیت‌الله مکارم نیازی نیست از هم جدا بشین و می‌تونید به زندگیتون ادامه بدین. با تعجب به من نگاه کردند و پرسیدند: حاج آقا مطمئن هستید؟؟؟ برای اینکه اطمینان بیشتری پیدا کنند مساله را از روی متن برای آنها خواندم و در پایان توصیه کردم که این اتفاق را دیگر برای هیچکس بازگو نکنند تا خدای نکرده شبهه‌ای برایشان پیش نیاید و دیگران هم به ایشان بدبین نشوند. هر دو خوشحال شدند و دعا کردند و بلند شدند که از دفتر بیرون بروند. -------------- گاهی اوقات، بی‌اطلاعی از حکم دقیق مسألۀ شرعی، موجب خسارات بسیار بزرگی مثل از هم پاشیدن کانون خانواده‌ها می‌شود... 🔴 نکتۀ مهم: در این مسأله، مراجع عظام تقلید نظرات متفاوتی دارند که هرکس باید به نظر مرجع تقلید خودش مراجعه کند. (نظر برخی مراجع را در تصویر پیوستی خاطره ببینید) 🌹 خاطرات بیشتر: 💠 eitaa.com/joinchat/896073891C9d7f326a1a 🕌 یادگار - خاطرات پاسخگویی حرم مطهّر رضوی
💠 خاطرۀ پانزدهم: سنگ صبور ✍🏻 راوی: سرکار خانم عفّت بخشی، از اساتید پاسخگویی شرعی حرم مطهّر ساعت حدود ۷ شب توی دفتر پاسخگویی مسائل شرعی صحن آزادی نشسته بودم و از پشت پنجره به خیل زائرای امام رئوف چشم دوخته بودم که یک خانوم با شکل و شمایل هموطنان جنوبی وارد شد. توی نگاهش غم سنگینی بود و درد عمیقی از پس چهره رنج کشیده‌ش پیدا بود. روبروی من نشست و بعد از سلام سر صحبت رو باز کرد: «بیست سالم بود و سه تا فرزند داشتم که همسرم رو از دست دادم، بچه‌هام رو با سختی بزرگ کردم و به خاطرشون هیچ وقت حاضر نشدم ازدواج کنم، توی این مدت خواستگارایی داشتم که همه‌شون رو رد کردم ولی یکیشون خیلی پیگیر شده بود و ١٠ سال منتظر جواب من بود. من ولی حاضر نبودم تا بچه‌هام سر و سامون نگرفتن به ازدواج فکر کنم. خلاصه مدتها گذشت و بچه‌ها بزرگ شدن و ازدواج کردن تا اینکه سه سال پیش بالاخره به اصرار این آقا جواب مثبت دادم و ایشون منو عقد موقت ۵٠ ساله کرد؛ با این قول که چند روز بعد بریم محضر و ازدواجمون رو ثبت کنیم... ولی از همون روز حتی یک بار هم پیشم نیومده و خبری ازش نیست. زنگ می‌زنم و پیام میدم ولی جواب نمیده... حالا من که هیچ مدرکی از این ازدواج ندارم از ترس آبروم نمی‌تونم این موضوع رو به هیچ کسی بگم و الان سه ساله که بلاتکلیف دارم می‌سوزم و می‌سازم.» از قصه زندگی این خانوم میانسال خیلی به‌هم ریختم و وظیفهٔ خودم دونستم حالا که هیچ پناهی جز حرم امام رئوف علیه‌السلام نداره، هر طوری شده آرومش کنم... بهش گفتم عزیزم ازدواج حق شما بوده و از نظر شرعی هیچ خطایی مرتکب نشدی پس نباید نگران آبروت باشی... بعد براش توضیح دادم که به جای سوختن و ساختن، اول دنبال حکم شرعی مسأله باشه و بعد هم با کمک فکری مشاورین و راهنمایی وکلای متعهد و دلسوز، پیگیر حق و حقوقش باشه و زندگیش رو با توکل و توسل درست کنه... حالا دیگه غم توی نگاهش کمرنگ‌تر شده بود و برق امید و نور آرامش توی چشمای معصومش پیدا بود... با تشکر و دعای خیر از جاش بلند شد و از در بیرون رفت و من چقدر خوشحال بودم که سنگ صبور زائر امام مهربانی‌ها شدم... 🌹 خاطرات بیشتر: 💠 eitaa.com/joinchat/896073891C9d7f326a1a 🕌 یادگار - خاطرات پاسخگویی حرم مطهّر رضوی
💠 خاطرۀ شانزدهم: تولّد دوباره ✍🏻 راوی: سرکار خانم مرضیه روایتی، از اساتید پاسخگویی شرعی حرم مطهّر یکی از روزهای تابستان در میز خدمت بست شیخ طوسی رحمه‌الله، مشغول پاسخگویی بودم؛ خانم جوانی در حالی که نگرانی در چهره‌اش موج می‌زد جلو آمد. با ترس و احتیاط پرسید: «آیا در حال عادت ماهانه طلاق صحیح است؟!» از حال زارش متوجّه شدم که داستانی پشت این سؤال است... پس از اینکه جزئیات مسأله را پرسیدم، متوجّه شدم که در 15 سالگی ازدواج ناموفّقی داشته و چون با همسر اوّل رابطه داشته، بایستی طلاقش در ایام پاکی اتفاق می‌افتاده؛ ولی متأسّفانه به خاطر ناآگاهی و شرم دخترانه‌اش از یکسو و اصرار و عجلۀ خانواده برای تمام شدن کارها از سوی دیگر، در هنگام طلاق به کسی نگفته که عادت ماهانه است و طلاقش باطل بوده است! این در حالی بود که بعد از آن طلاق باطل، با پسرخاله‌اش ازدواج کرده و چهار فرزند هم آورده بود... 👈🏻 ادامۀ خاطره
👆🏻 ادامۀ خاطرۀ شانزدهم: تولّد دوباره پس از اینکه جزئیات مسأله را پرسیدم، متوجّه شدم که در 15 سالگی ازدواج ناموفّقی داشته و چون با همسر اوّل رابطه داشته، بایستی طلاقش در ایام پاکی اتفاق می‌افتاده؛ ولی متأسّفانه به خاطر ناآگاهی و شرم دخترانه‌اش از یکسو و اصرار و عجلۀ خانواده برای تمام شدن کارها از سوی دیگر، در هنگام طلاق به کسی نگفته که عادت ماهانه است و طلاقش باطل بوده است! این در حالی بود که بعد از آن طلاق باطل، با پسرخاله‌اش ازدواج کرده و چهار فرزند هم آورده بود! سعی کردم با بررسی دقیق‌تر جوانب مسأله، راه گریزی برایش پیدا کنم؛ ولی پاسخ همان بود که از شنیدنش وحشت داشت؛ او به شوهر دومش حرام ابد شده بود و در واقع هنوز همسر شوهر اوّلش بود. اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: «از ابتدای این ازدواج دوم دلم آشوب بود، اما علّتش را نمی‌دانستم... حالا چه کنم با این پیوند حرام و با این چهار فرزندی که حلال‌زاده نیستند؟!» سعی کردم با گفتگو آرامش کنم؛ با خوشرویی از او تشکّر کردم که برای دانستن مسألۀ شرعی و نجات دنیا و آخرتش به حرم امام رضا علیه‌السلام و پاسخگویان شرعی مراجعه کرده... با اشاره به لطف و مرحمت خدا، جوانه‌های امید را در دلش رویاندم و او را از حلال‌زاده بودن فرزندانش (به دلیل آنکه ثمرۀ پیوندی بوده‌اند که به گمان خودشان حلال بوده) آگاه کردم... خوشبختانه وابستگی چندانی به همسر دومش هم نداشت و به خوبی پذیرفت که مسأله را به او بگوید و او را ترک کند. همچنین قرار شد با کمک خانواده‌، مجدّداً به طور صحیح از همسر اوّل طلاق بگیرد و زندگی جدیدی را شروع کند. از من تشکّر کرد و با وجدانی آسوده و دلی پر از شوق به آینده، خداحافظی کرد و رفت... خدا را شکر کردم... چند دقیقه گفتگوی من با زائری که از احکام شرعی آگاه نبود، باعث نجات زندگی معنوی او در دنیا و آخرت شد. 🌹 خاطرات بیشتر: 💠 eitaa.com/joinchat/896073891C9d7f326a1a 🕌 یادگار - خاطرات پاسخگویی حرم مطهّر رضوی
💠 خاطرۀ هفدهم: سه شفیع در بهشت... ✍🏻 راوی: حجّت‌الاسلام والمسلمین ابوذر ندّافی، از اساتید پاسخگویی شرعی حرم مطهّر بنده پاسخگوی شرعی حرم امام رضا علیه‌السلام هستم و در حال حاضر دو فرزند سالم و برومند دارم. ماجرا از اینجا شروع شد که خداوند در سال 90 فرزندی به ما داد که اسمش را علی گذاشتیم. شش ماهه بود که دچار خونریزی مغزی شد؛ بعد از معاینه و آزمایش و... پزشکان گفتند مشکلی در انعقاد خون دارد؛ چند روز توی کما بود و بعد که به هوش آمد، مشکلات فراوان داشت و چند ماه در مراقبت‌های ویژه نوزادان (NICU) بستری بود تا اینکه پس از یک دورۀ سخت درمان، در 9 ماهگی پیش خدا رفت... دو سال بعد، خداوند فرزند پسر دیگری به ما داد که اسمش را محمّد گذاشتیم؛ پس از تزریق واکسن چهارماهگی، دچار افت حرکتی شد و از شش‌ماهگی هم مشکل تنفّسی پیدا کرد و گاهی حالت خفگی به او دست می‌داد. یک شب نفسش چند ثانیه قطع شد که پس از آمدن اورژانس، نفسش باز شد، ولی پزشک گفت وضعیت تنفس نوزاد طبیعی نیست و باید به بیمارستان برود. در بیمارستان، پس از عکس‌برداری مشخّص شد که کبد طفل تودۀ بزرگی دارد که باعث فشار به ریه و تنگی نفس او شده است و باید فوراً جرّاحی شود. عمل جرّاحی موفّق بود، ولی پس از آن باز هم همان قطع نفس و احساس خفگی در بیمارستان اتّفاق می‌افتاد و طفل مدام احیاء می‌شد... تا اینکه پس از یک هفته و 14 مرتبه احیاء با شوک برقی، در مرتبۀ آخر برنگشت و او هم به آغوش خدا پرکشید... پس از این دو داغ سنگین، احساس خوبی در زندگی نداشتیم. هرچه تلاش می‌کردیم که به رضای خدا راضی باشیم، نمی‌شد... 👈🏻 ادامۀ خاطره
👆🏻 ادامۀ خاطرۀ هفدهم: سه شفیع در بهشت پس از این دو داغ سنگین، احساس خوبی در زندگی نداشتیم. هرچه تلاش می‌کردیم که به رضای خدا راضی باشیم، نمی‌شد و کنار آمدن با این دو مصیبت سخت بود؛ تا اینکه دو سال بعد مجدّداً همسرم باردار شد. می‌گفت این یکی را سقط می‌کنم و طاقت دیدن داغ طفل دیگری را ندارم. هرطور بود قانعش کردم که این آفریدۀ خداست و حقّ نداریم سقطش کنیم. بچه صحیح و سالم به دنیا آمد و اسمش را اسماعیل گذاشتیم؛ تا شش‌ماهگی همه چیز عالی و عادی بود تا اینکه پس از شش‌ماهگی، او هم دچار افت حرکتی شد و هرروز چراغ زندگی و سلامتیش کم‌سوتر می‌شد... ناامید نشدیم و شروع به درمان کردیم؛ ریه‌هایش عفونت کرد و مدام در بیمارستان‌های مختلف بستری می‌شد. آخر کار، این طفل هم در 15 ماهگی به دلیل خطای پزشکی و انتقال اشتباه لولۀ تغذیه با شیر به جای مری به نای، نفسش قطع شد و او هم مهمان ملکوت شد. خلاصه در عرض 6 سال، سه نوزادمان پشت سر هم از دنیا رفتند! ما اسماعیل را هدیۀ خدا می‌دانستیم که به ما عطا کرده تا جای خالی علی و محمّد را پر کند و زخم‌های دلمان را التیام بخشد... ولی با فوت او ضربۀ بدی خوردیم و باورها و اعتقاداتمان به هم ریخت... همسرم به حدّ جنون رسیده بود و چندین ماه با حرم قهر کرده بود؛ خودم هم خیلی داغدار و ناراحت بودم و از امام رئوف علیه‌السلام گلایه داشتم، ولی زیارت و خدمت در حرم را ترک نکردم... روزی در دفتر پاسخگویی صحن آزادی مشغول پاسخگویی بودم که جوانی با چشمان سرخ از شدّت گریه وارد اتاق شد؛ نشست و گفت: حاج آقا یک سؤال دارم. گفتم: جانم بفرما. گفت: حاج آقا من حاجتی داشتم و نذری کردم و امام رضا علیه‌السلام مرا حاجت‌روا کرده... چه باید بکنم؟ گفتم: نذرت چه بوده؟ گفت: فرزندم سرطان خون داشت؛ از همدان برای درمان آوردیمش مشهد... تا اینکه پزشکان دیروز جوابش کردند و گفتند این بچه بیشتر از سه روز دیگر زنده نیست! به خانه ببریدش و بی‌خودی با شیمی‌درمانی و برق و... اذیتش نکنید! من هم بچه را مستقیماً به حرم آوردم. خیلی گریه کردم و از امام رضا علیه‌السلام خواستم تا شفایش بدهد... گفتم آقا جان! اگر شفایش بدهی، دو تا از کبوترهایم را نذر حرمت می‌کنم! پس از چند لحظه، خانمم مرا صدا زد که بیا ببین! بچه خوب شده و دارد تکان می‌خورد و به اطراف واکنش نشان می‌دهد! بدون اینکه سر و صدایی کنیم، آرام از شلوغی بیرون آمدیم و مستقیماً پیش شما آمدیم تا تکلیفمان را بپرسیم... من که خودم سه مرتبه در موقعیّت این جوان قرار گرفته بودم و هرچه راز و نیاز و نذر و التماس کرده بودم، نتیجه نداشت، به خودم آمدم که آقای مهربان، این جوان را با شفای فرزندش مورد عنایت قرار داده و او را مخصوصاً مستقیم به این دفتر و پیش تو فرستاده که بفهمی اگر مصلحت تو بود، فرزندان تو هم به همین راحتی شفا می‌گرفتند! با خودم گفتم آقا به خاطر نذر دو کبوتر، بچه را شفا نداده! بلکه پاکی دل و اخلاص و اعتقاد این جوان موجب عنایت آقا شده است؛ چون او با سادگی و خلوصش، از کبوترهایی گذشته که حتماً عزیزترین و ارزشمندترین داراییش بوده‌اند... به خودم آمدم و از مولای مهربانمان عذرخواهی کردم و با زبان دلم به آقا گفتم که شرمنده‌ام که خودم را طلبکار می‌دانستم... همین که این جوان را نزد من فرستادی، یعنی به این خادم ناچیزت عنایت داری... یعنی فکر و اعتقاد و باور این بندۀ نالایق برایت مهمّ است... یعنی دوست نداری این بندۀ روسیاه، دلش سیاه بماند... تو به من فهماندی که شفای فرزندانم برای تو کاری نداشته و صدای من را هم شنیده‌ای و خادمت را به حال خود رها نکردی... لیکن شفای آنها به مصلحتم نبوده و در رفتنشان خیر بیشتری بوده است... خیر و مصلحت من در این بوده که به همین دو فرزند سالم اکتفا کنم و تمام سعیم را برای تربیت الهی و عاقبت بخیری آنها به کار ببندم و سه دسته‌گل دیگر هم در بهشت خدا داشته باشم که شفیع من و مادرشان باشند ان‌شاءالله... همسرم هم پس از شنیدن این جریان، منقلب شد و با امام رضا علیه‌السلام آشتی کرد و امام مهربانی‌ها با عنایت خاصّ خودش، او را بیشتر از قبل به نور هدایتش مجذوب فرمود. امام علیه‌السلام خیلی مهربان و صبور است... چند ماه بی‌ادبی مارا دید، ولی با رأفت و رحمت مارا متوجّه خطایمان کرد و مثل همیشه دستمان را گرفت... فدای کرم و لطف تو، آقای من... امام مهربانم... 🌹 خاطرات بیشتر: 💠 eitaa.com/joinchat/896073891C9d7f326a1a 🕌 یادگار - خاطرات پاسخگویی حرم مطهّر رضوی
💠 خاطرۀ هجدهم: مرد پاک... ✍🏻 راوی: حجّت‌الاسلام والمسلمین سید مسعود حسینی دولت‌آبادی، از اساتید پاسخگویی شرعی حرم مطهّر روزی در حرم مطهّر از ایشان پرسیدم: از کدام مرجع تقلید کنیم؟ فرمودند من و همه خانواده و فرزندانم از رهبری تقلید می‌کنیم. در اوج تواضع و بدون هیچ اظهار فضلی! در مورد منبر و اثرگذاری در تبلیغ هم از ایشان راهنمایی خواستم؛ فرمودند: قبل از هر منبر نماز استغاثه به امام زمان علیه‌السلام بخوانید و اگر فرصت نشد ذکر «المستغاث بک یا صاحب الزمان» را با حضور قلب بگویید. بسیار مجرب است و نجات بخش... ایشان خیلی پاک بودند. رحمةالله علیه. -------------- ◾️ شادی روح مطهر امام، شهداء و همهٔ علمای عامل، خصوصاً مرحوم آیت‌الله شیخ حسین گرایلی، از اساتید سطوح عالی حوزه علمیه خراسان و امام جماعت مسجد گوهرشاد که پس از یک دوره بیماری رحلت فرمودند، الفاتحة مع الإخلاص و الصلوات... 🌹 خاطرات بیشتر: 💠 eitaa.com/joinchat/896073891C9d7f326a1a 🕌 یادگار - خاطرات پاسخگویی حرم مطهّر رضوی
💠 خاطرۀ نوزدهم: او هم آدم است... ✍🏻 راوی: حجّت‌الاسلام والمسلمین محمّد معصومی، از اساتید پاسخگویی شرعی حرم مطهّر چادرش را مرتب کرد و رویش را گرفت ولی باز هم سکوت... پرسیدم: «خوب چرا حرفی نمی‌زنین؟ مگه نمی‌خواستین در مورد موضوع مهمی حرف بزنین؟ سراپا گوشم!» مِنّ و مِنّی کرد و باز همان نگاه ملتمسانه به مادرش ... و برای چندمین بار، نگاه شماتت‌بار مادر و غرّ و لند زیر لب که «خودت بگو ملیحه! بگو چه دست گلی می‌خوای آب بدی!» دختر امّا باز سکوت کرد و من هم هیچ جور نتوانستم یخش را باز کنم؛ آخر از سر استیصال، همان نگاه پرالتماس را من به مادرش کردم که اقلاً شما بگو چه شده! بالاخره مادر به حرف آمد و شش‌دانگ حواسم را جمع کردم که مبادا کلمه‌ای نشنیده، روی زمین بیفتد و گم شود: «دخترۀ خیره‌سر، دو ماهه حامله‌ست، عزا گرفته و روز و شب کارش شده نق زدن که مامان! یه دکتر خوب پیدا کن برم بندازمش؛ هرچی هم بهش می‌گم نکن دختر! خدا قهرش میاد... به حرفم نمیکنه!» همین سه چهار جمله، طلسم سکوت دختر را شکست... 👈🏻 ادامۀ خاطره
👆🏻 ادامۀ خاطرۀ نوزدهم: او هم آدم است... مادر به حرف آمد و شش‌دانگ حواسم را جمع کردم که مبادا کلمه‌ای نشنیده، روی زمین بیفتد و گم شود: «دخترۀ خیره‌سر، دو ماهه حامله‌ست، عزا گرفته و روز و شب کارش شده نق زدن که مامان! یه دکتر خوب پیدا کن برم بندازمش؛ هرچی هم بهش می‌گم نکن دختر! خدا قهرش میاد... به حرفم نمیکنه!» همین سه چهار جمله، طلسم سکوت دختر را شکست: «ببینید حاج آقا! من یه پسربچه دو ساله دارم، حالا ناخواسته این اومده و به هیچ وجه آمادگیش رو ندارم! هیچکس نیست به این مامان من حالی کنه که اگه اومدنِ اون بچۀ ناخواسته باعث بشه من به شوهرم و «امیرعلی» کمتر برسم که بدتره! بابا! من نمی‌تونم با وجود یه بچه‌ای که تازه از شیر گرفتمش، یکی دیگه داشته باشم ... به خدا قوز بالا قوزه! سخته! خیلی سخت! می‌فهمین؟» من: «آره، می‌فهمم، واقعا سخته!» «خوب! همین! شما درک می‌کنی و می‌فهمی! ولی اینا نمی‌فهمن! من نه بنیه دارم،‌ نه حوصله! میرم میندازمش، بعدشم فوقش دیه و استغفار و خلاص! خدا می‌بخشه دیگه! نمی‌بخشه؟!» من: «نمی‌دونم! آره! شاید ببخشه!» «خدا خیرتون بده که تأیید می‌کنین! من که هرچی به اینا می‌گم،‌ گوش نمی‌کنن!» من: «ممنون! حق با شماست!» مادر، نگاهی از سر تأسّف به من انداخت و ناامید از این که از دست من هم برای متقاعد کردن دخترش کاری بربیاید، آه عمیقی کشید و عزم رفتن کرد، دختر هم شادمان از این که برای اقناع مادرش، حجّت دیگری هم پیدا کرده، نگاه شادمانه‌ای به من کرد و نیم‌خیز شد ... توی چشمهای مادر نگاهی کردم و گفتم: «ببخشید، میشه یه داستانی رو بگم، بشنوین و برین؟» لحن و نگاهم طوری بود که مادر، به خیال این که می‌خواهم به سقط بچه، متقاعدترش کنم، نگاه پرسرزنش دیگری به من کرد و دختر با گفتن «البته! بفرمایید!» استقبال کرد. ... «دو سال پیش، خدای مهربون، اراده کرد به یکی از بنده‌های خوبش دو تا دسته‌گل قشنگ بده، فرشته مأمور بچه‌رسانی که حوصله رفت و آمد نداشت، نی‌نی‌ها رو برداشت و راهی شد که هر دوتا رو یک دفعه، دوقلو، بذاره توی دامن اون بنده! امّا بنده خوب خدا، بنیه ضعیف و حوصله کمی داشت! پس خدای مهربون -مهربونتر از هر مادر- به حقّ بنده خوبش رحمت بیشتری کرد و به فرشته‌ مأمور بچه‌رسانی امر کرد دست نگه داره! و چیزی در گوشش گفت: فرشته جان! هر دو را یک باره نبر! یکی یکی! تو که نمی‌دانی بزرگ کردن هم‌زمان دو نوزاد، چقدر سخت است! یکی را ببر، و وقتی آن یکی کمی از آب و گل درآمد، دومی را ...» ... قطره اشکی که ملیحه با گوشه چادرش پاک کرد و لبخند رضایت مادرش، علامت خوبی بود برای موفقیّت من در نجات جان یک «انسان» ——————— اشتباه من و شما این است که لحظه به دنیا آمدن بچه را، لحظه‌ای می‌دانیم که از بدن مادر جدا می‌شود ... امّا واقعیت این است که به مجرّد انعقاد نطفه، آن بچه به دنیا آمده و اراده خالق مهربان به "بودنش" تعلّق گرفته! فقط چون بیش از حد کوچک و ناتوان و بی‌دفاع است، نُه ماهی میهمان رحم گرم مادر است تا اندکی رشدش کاملتر شود و اقلا بتواند برای بیان احساسش گریه کند ... جنین، همان نوزاد است ... و البتّه مظلوم‌تر و بی‌دفاع‌تر ... چون عرضه همان گریه کردن را هم برای ابراز دردش و گرفتن حقّش ندارد ... . 🌹 خاطرات بیشتر: 💠 eitaa.com/joinchat/896073891C9d7f326a1a 🕌 یادگار - خاطرات پاسخگویی حرم مطهّر رضوی