💠 خاطرۀ اوّل: هدیه الهی
✍🏻 راوی: سرکار خانم مرضیه روایتی از اساتید پاسخگویی شرعی حرم مطهّر
بسم الله الرحمن الرحیم
ممنون از طرح خوبتان برای تبادل تجربیات پاسخگویی من صحبتم را با تماس تلفنی که داشتم شروع می کنم .....
من: سلام علیکم بفرمایید
مخاطب: سلام خانوم. ببخشید من یک سؤال داشتم، از آقای خامنهای هم تقلید میکنم.
من یک بچه سهساله و یکی یکساله دارم و الان فهمیدم باردارم...
بهم گفتن قبل از اینکه روح دمیده بشه اشکال نداره سقطش کنم... ولی گفتم از شما بپرسم
من: چرا سقط عزیزم ؟
مخاطب: خانوم دوتا بچه کوچک داریم... وضع مالیمون خوب نیست... نگران آینده ام. از دیروز که فهمیدم باردارم دنیا به سرم خراب شده!
من: ببین عزیزم؛ شما میدونی همین جنین چندروزه که حتی در مرحله نطفه است فرقی با بچههای دیگهت نداره؟
سقط وکشتن اون حرامه و دیه داره ! حتّی اگر روح دمیده نشده باشه!
اصلا بگو ببینم، در مورد بچه های دیگهت حتی فکر کشتنشون رو هم می کنی؟!
مخاطب: وای نه خانوم!
من: خب عزیزم این مثل اوناست فقط این سنش کمتره!
مخاطب: چکار کنم خانوم ؟
من: شما می دونی حکمت وبرکاتی در این بچههای ناخواسته است که الان آدم متوجهش نیست؟!
میدونی سقط جنین فرقی با زنده به گور کردن دختران در عصر جاهلیت نداره؟
میدونی آثار کشتن چنین بچههای بیگناهی دامان جامعه رو میگیره و بلا نازل میشه؟
توکل بر خدا کن .روزی دهنده خداست!
می دونی الان جامعه شیعی ما وکشور ما چقد نیاز به جمعیت داره ؟
حضرت آقا نگران آیندۀ کشور هستند و توصیه فرمودند در مورد فرزندآوری کار بشه و هرکس در توانش هست کاری انجام بده... الان شما با فرزندآوری به حرف ولی امرت عمل می کنی. خوشحال نیستی؟
مخاطب: چرا خانوم..
من: یه سوال من از شما بپرسم، توی فامیل تون افرادی دارید که بچه دار نمیشن؟
مخاطب: بله دختر خالهم بچهدار نمیشه، خیلی هم دوا دکتر کرده اما فایدهای نداشته...
من: دوست داشتی خدا از طریق بچه نداشتن تو رو امتحان می کرد؟!
مخاطب: نه خانوم خیلی سخته! همین دخترخاله وقتی مهمونی میریم ناراحت یه گوشه میشینه و با حسرت به بچههای ما نگاه میکنه... شوهرشم گفته من بچه میخوام! خیلی نگرانه زندگیش بهم بخوره...
من: پس جای شکر داره که خدا سه تا دسته گل بهت هدیه داده که با تربیت درست بتونی برای یاری امام زمان تربیتشون کنی
مخاطب: بله خانوم... الان که با شما حرف زدم خیلی آروم شدم. دیگه به سقط بچهم حتی فکر هم نمیکنم...
من: آفرین عزیزم! از خدا و ائمه کمک بگیر و مطمئن باش چندسال دیگه هروقت به فرزندت، این هدیۀ خدا نگاه کنی لذّت میبری که خدا چه نعمتی بهت داده...
مخاطب: آره شما راست میگید. ممنون از راهنماییتون. خدا خیرتون بده...
من: خواهش می کنم؛ خدا نگهدار.
———————
گوشی را که قطع می کنم اشک از چشمانم جاری میشود. خدایا شکرت که مرا وسیلهای قرار دادی تا از قتل این انسانهای بیگناه جلوگیری کنم... چرا که بلاهایی که بر اثر سقط جنین وکشتن انسانهای بی گناه نازل میشن، دامنگیر تمام جامعه هستند...
❌ (روزانه ۹۹۰ سقط جنین در اثر غربالگریها و عوامل دیگر در ایران انجام میشود)
اللهم عجل لولیک الفرج
🌹 خاطرات بیشتر:
💠 یادگار - خاطرات پاسخگویی حرم مطهّر رضوی:
https://eitaa.com/joinchat/896073891C9d7f326a1a
💠 خاطرۀ دوم: بازگشت
✍🏻 راوی: حجتالاسلام و المسلمین سید مسعود حسینی دولتآباد، از اساتید پاسخگویی شرعی حرم مطهّر
پسر جوانی به دفتر پاسخگویی مدرسه پریزاد مراجعه کرد
چشمم افتاد به گوشیش که روش نماد آنارشیسم (ضد نظم و ضد حکومت) بود!
ازش پرسیدم بدترین دشمن شیعه کیست؟
گفت شیطان!
گفتم نه! طبق آیۀ قرآن یهود یعنی صهیونیستهای امروز بدترین دشمن شیعه هستند!
با تعجب گفت عجب! بودجه آنارشیسم را اسرائیل میدهد!
خلاصه کسی که به گفتۀ خودش در فتنه ۹۸ چند جا را آتش زده بود، با چند دقیقه صحبت به برکت امام رضا علیه السلام دگرگون شد و خودش تلفن همراهش را در آورد و گفت همهش تقصیر این است! گوشی و فضای مجازی و اینستاگرام!
و گفت حالا چطور میتوانم توبه کنم و خسارتهایی که به بیت المال زده ام را چگونه باید جبران کنم؟!
و من راهنماییش کردم و با دلی آرام و عزمی جزم برای توبه و جبران، از دفتر خارج شد...
———————
اینطور افراد آیا پای منبر مینشینند یا مسجد و بسیج میروند؟ که بتوانیم مانع آسیبهای اجتماعی آنها شویم؟!
اینها تنها مکان مذهبی که میآیند حرم اهل بیت علیهم السلام است...
🌹 خاطرات بیشتر:
💠 یادگار - خاطرات پاسخگویی حرم مطهّر رضوی:
https://eitaa.com/joinchat/896073891C9d7f326a1a
💠 خاطرۀ سوم: نجات
✍🏻 راوی: حجتالاسلام و المسلمین محمّدعلی بیگی افین، از اساتید پاسخگویی شرعی حرم مطهّر
چند سال قبل در دفتر پاسخگویی صحن انقلاب مشغول پاسخگویی بودم.
خانمی برای استخاره مراجعه کرد، من هم هیچ وقت بدون اینکه موضوع استخاره را بدانم، استخاره نمی گرفتم.
از ایشان پرسیدم که استخاره برای چه میخواهید؟
گفت خودم نیت کردم. شما بگیرید!
من گفتم باید موضوع استخاره را بدانم!
ایشان قبول نمیکرد و من هم بیشتر مشکوک شدم و گفتم تا موضوع را ندانم استخاره نمیگیرم!
با ناراحتی بلند شد و چند قدمی هم به سمت در رفت، ولی برگشت و گفت برای سقط جنین استخاره میخواهم!
به ایشان حکم حرمت سقط جنین و خطرات و خسارات دنیایی و آخرتی آن را گفتم.
ایشان تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: حقیقتش من هم بچه ام را دوست دارم و نمیخواهم سقطش کنم... ولی من و شوهرم عقد موقت هستیم و شوهرم گفته که اگر بچه دنیا بیاید با من ادامه نمیدهد...
قرار گذاشتم شیفت بعدی شوهرش را بیاورد تا باهاش صحبت کنم، با شوهرش صحبت کردم؛ گفت چون ازدواجمان ثبت نشده و برگه نداریم شاید مشکل پیش بیاید....
من همانجا با یکی از همکاران که محضر داشتند تماس گرفتم و ماجرا را گفتم و پس از اطمینان از اینکه امکان ثبت قانونی ازدواج و گرفتن شناسنامه برای آن طفل وجود دارد، آن زوج را برای انجام اقدامات قانونی به محضرهای ازدواج ارجاع دادم.
بدین ترتیب جان یک شیعه حفظ شد و زن و شوهر هم هر دو خوشحال خارج شدند...
———————
۱. بعضی اوقات مردم بخاطر ندانستن مسائل و نکات جزئی مرتکب گناهان بزرگ و غیرقابل جبرانی مثل سقط جنین میشوند!
۲. در استخاره گرفتن دقت کنید... بعضی اوقات مردم عادی برای کار حرام هم استخاره میگیرند!
🌹 خاطرات بیشتر:
💠 یادگار - خاطرات پاسخگویی حرم مطهّر رضوی:
https://eitaa.com/joinchat/896073891C9d7f326a1a
💠 خاطرۀ چهارم: زندگی از نو
✍🏻 راوی: سرکار خانم مرضیه نجفی، از اساتید پاسخگویی شرعی حرم مطهّر
به نام خدا، سلام
عصر روز دوشنبه توی دفتر صحن انقلاب اسلامی نشسته بودم. نور گنبد چشمنوازی می کرد و صدای دلنشین زائرای صحن به گوش میرسید.
دفتر پاسخگویی مثل همیشه شلوغ و پر رفت و آمد بود با سوالات جور واجور،،،،
در حال پاسخگویی بودم که خانوم جوانی از در وارد شد و از رنگ و روش معلوم بود که حال خوشی نداره،
یه گوشه روی صندلی نشست و منتظر موند تا دفتر خلوت بشه
وقتی همه رفتن به من گفت: «خانوم یه درخواست دارم نه نگید»
گفتم: «بفرمایید اگه از دستم بربیاد در خدمتم.»
گفت: «یه کاغذ بردارید و وصیت نامه منو بنویسید.»
من در حالی که متوجه حال نزارش بودم و میدونستم که توی ذهنش چی می گذره به روی خودم نیاوردم و شروع کردم براش چیزایی که برای نوشتن وصیت نامه لازمه توضیح دادم... وسط حرفام یهو زد زیر گریه و گفت: «خانوم فقط بنویس دوس ندارم کسی بعد از مرگم بیاد سر خاکم» و بلند بلند گریه کرد.
بعد ادامه دادکه: «من 28 سالمه،، از دنیا خسته شدم هیچ روزنه امیدی برای زنده موندن ندارم دوسه روز پیش یه مشت قرص خوردم ولی بردنم بیمارستان و نذاشتن بمیرم،، امروز اومدم حرم که شما وصیتمو بنویسید و برم خودمو بکشم.»
حدود یک ساعت با هم صحبت کردیم دلم نیومد دو تا حکم شرعی بهش بگم و رهاش کنم اصلا حال خوبی نداشت از شدت گریه دو سه بار چادر و روسری از سرش افتاد...
بین صحبتاش زایرای دیگه هم میومدن و سوالشونو می پرسیدن و می رفتن و من دوباره سر حرفو باز می کردم.
مشکلاتشو از نوجوونی برام گفت،،، گفت که چرا دیگه چندساله نماز نمی خونه،،، گفت که از بس مشکلات بهش فشار آورده تمام واجبات دینو کنار گذاشته،،، گفت که چقدر بهش ظلم شده و....
منم تا جایی که تونستم همه داشته های طلبگیمو به کار گرفتم تا صدای فطرت کسی رو که فکر می کرد دیگه هیچ چاره ای براش نمونده از قلبش به گوش وجدانش برسونم تا یه بار دیگه چشم دلشو به خدا بندازه و رو به اون قدرت مطلق بکنه و بگه: «آن را که تویی چاره بیچاره نخواهد شد...»
دیگه نزدیکای غروب بود که به لطف خدا و نگاه خاص علی بن موسی الرضا این زائرِ دلشکسته کم کم اشکشو پاک کرد و لبخندی از سر آرامش و امید روی لباش نشست...
صدای اذان که بلند شد ازش قول گرفتم که نماز رو دوباره از سر بگیره تا جسم و روحش از خدا پر بشه
اذان تمام شده بود و این زائرِ امید وار به رحمت خدا که حالا مصمم بود دین مداری رو به روح و جانِ زندگیش برگردونه اصرار داشت که شماره ای از من داشته باشه تا باهم در تماس باشیم ولی من بهش گفتم هر موقع از شبانه روز که سوال شرعی، اعتقادی، اخلاقی و... داشته باشی با یه تماس یا پیامک می تونی به بهترین ها وصل بشی چون،
اینجا همه خادم الرضاییم...
🌹 خاطرات بیشتر:
💠 یادگار - خاطرات پاسخگویی حرم مطهّر رضوی:
eitaa.com/joinchat/896073891C9d7f326a1a
💠 خاطرۀ پنجم: خیانت نبود...
✍🏻 راوی: سرکار خانم معصومه وحیدیانفر، از اساتید پاسخگویی شرعی حرم مطهّر
سلام علیکم
دفتر پاسخگویی رواق دارالحجه علیهالسلام شیفت بودم، یکی از روزهای گرم تابستان بود
خانمی حدودا چهل ساله اومد و چند سوال شرعی داشت و بسیار هم پریشان احوال بود؛
بعداز چند سوال شرعی، شروع کرد از مشکلاتی ڪه داشت صحبت کردن که من از همسرم خوشم نمیاد و مدتهاست توی ذهنم طلاق را مرور میکنم... منتهی با داشتن بچه و نوه مرددم...
از وقتی به من خیانت کرده هیچ میل و رغبتی به زندگی با او ندارم؛ از طرفی هم درآمدی ندارم و مجبورم بعد از جدایی به خانه پدرم بروم که اونجا هم راحت نیستم! لطفا بگید چکار کنم؟ هر چه شما بگید گوش می کنم...
به او گفتم چند سالگی ازدواج کردید؟
گفت بیست سالگی
گفتم الان بیست ساله خانهداری و داری با این مرد زندگی میکنی با سختی و سستی و داشتن و نداشتن این مرد صبر کردی و حالا ڪه بحمدلله موقع فراغ و راحتیتونه میخواهید جدا شوید؟! حیف نیست حالا همسرتون دانسته یا نادانسته یک کاری کرده و اگر عقد هم کرده باشه چه موقت چه دائم بهش خیانت نمی گن!
گفت حاج خانوم شوهرم یکی از پزشکان معروف مشهده که اگر اسمشو بگم حتما می شناسیدش! به قدری شیک و اتوکشیده راه میره ڪه فکر میکنید چهل سالشه! در حالیکه نزدیک پنجاه سالشه!
من موندم بااین سن ڪه من هیچی براش کم نگذاشتم و نمی گذارم چرا این بلا رو سر من آورده؟!
کلی با خانم حرف زدم، راهنماییش کردم، از مکنت و ثروت و این که کسی که از لحاظ درآمدی توان اداره یک زندگی دیگه رو داره اسلام ڪه راه را نبسته و....
بهش گفتم که به این کار خیانت نمیگویند؛ بلکه با خیل عظیم دختران مانده در خانه و بیوههای جوانی ڪه نیاز به همسر دارند و اگر اشخاصی همچون همسر شما ڪه توان اداره زندگی دیگری را دارد چرا مانع سرپرستی از دختر و زن جوانی میشوید ڪه نیاز به سرپرست و همسر دارند؟ آنهم بااین اوضاع اقتصادی...
از فرهنگهای دیگر هم گفتم که هر کدام چندین زن می گیرند و از هر کدام چندین فرزند میآورند و همگی با خوبی و صلح و آرامش در کنار هم زندگی میکنند...
پرسیدم چند فرزند دارید؟
گفت دوتا و هر دو ازدواج کردند و سر زندگی ه
خودشون هستند...
خلاصه با حدود یک ساعت حرف زدن با این خانم و متقاعد کردنش ڪه این کار خیانت نیست بلکه کمک به زنان و دختران تنهایی است ڪه به هر علت موفق به ازدواج نشدهاند و اشخاصی همچون همسر شما ڪه الحمدلله میفرمایید از نظر مالی هم مکنت دارند و توان برقراری عدالت هم دارند، چه اشکالی دارد زندگی راحتی برای دیگری فراهم کند؟ اگر خودتان را جای آنها قرار دهید خواهید فهمید ڪه آنان هم حقی دارند و سهمی از دنیا دارند و وقتی می شود زیر بال و پر کسی را گرفت چرا باید دریغ ڪرد...
بحمدلله با حرفهای من متقاعد شد و وقتی دفتر را ترک میکرد از پریشانی احوالش و تصمیم برای جدایی خبری نبود و با مساله خیلی راحت کنار آمد و قول گرفت اگر مشکلی داشت بتواند بیاید و باز هم با من در میان بگذارد...
🌹 خاطرات بیشتر:
💠 یادگار - خاطرات پاسخگویی حرم مطهّر رضوی:
https://eitaa.com/joinchat/896073891C9d7f326a1a
💠 خاطرۀ ششم: تردید
✍🏻 راوی: سرکار خانم زهرا رحیمی صادق، از اساتید پاسخگویی شرعی حرم مطهّر
چند سال قبل عصر یکی از روزهای ماه مبارک رمضان در دفتر پاسخگویی صحن آزادی پاسخگویی میکردم.
دختر نوجوانی حدود 14-15 ساله، رنگپریده و ترسان به دفتر آمد و گوشهای نشست تا دفتر کمی خلوت شود.
کمی بعد جلو آمد و گفت میخواهم بدانم روزه من درست است؟خانم فکر نکنی من دختر بدی هستم! من به نماز و روزه و حجاب مقیدم...فقط مدّتی است با پسری دوستم که امروز مرا به خانه برد... کسی در خانه نبود و او به زور به من تجاوز کرد و هر چه مقاومت کردم فایده نداشت... ولی باور کنید من هنوز روزهام و چیزی نخوردم...
گریان ادامه داد: از همانجا فرار کردم و به حرم آمدم ... نمیدانم چه بکنم...
از پدرش خیلی میترسید و قصد بازگشت به خانه را نداشت و دائم میگفت پدرم مرا خواهد کشت...
شماره مادرش را خواستم تا با او صحبت کنم ولی قبول نمیکرد و میخواست شب را بیرون از خانه باشد و یا به خانۀ دوستش برود.
بدون آنکه متوجه شود که قصد دارم او را به خانوادهاش برگردانم با انتظامات تماس گرفتم و در ضمن سعی کردم با مهربانی و گفتگو، آرامش کنم.
بعد از دقایقی خانمهایی از انتظامات آمدند و دخترک با آنها رفت.
بعد که پیگیر شدم گفتند بعد از صحبت با او راضی شد شمارۀ منزل را بدهد... و بالاخره با وساطت و تدبیر به آغوش گرم خانواده بازگشت...
———————
مردم همیشه حرم را پناهگاه خود میدانند و در سختترین شرایط به آن پناه میآوررند و دفاتر پاسخگویی ملجأ مطمئن برای حلّ مشکلاتشان است...
🌹 خاطرات بیشتر:
💠 یادگار:
eitaa.com/joinchat/896073891C9d7f326a1a
💠 خاطرۀ هفتم: پاک پاک!
✍🏻 راوی: سرکار خانم عفّت عنبری، از اساتید پاسخگویی شرعی حرم مطهّر
رمضان ۱۳۹۶ دفتر صحن آزادی بودم
خانمی جوان حدوداً یکساعت به اذان صبح وارد دفتر شد
چند سوال داشت و طول کشید و داشت وقت تنگ میشد؛ دیدم اذان میشود و هنوز سحری نخوردم
پرسیدم: شما منزل سحری خوردید؟
گفت سحری نمیخورم!
گفتم پس حتما مسافرید؟ گفت نه! گفتم عذر دارید؟ گفت نه!
گفتم حتما خدای نکرده بیمار هستید! گفت نه!
احساس کردم نیازمند راهنمایی است... گفتم پس چرا روزه نمیگیرید؟ گفت چون من همیشه جنبم!
گفتم ازدواج کردید؟ گفت نه!
گفتم پس چطور این فکر را میکنید؟!
گفت من هرجا چشمم به مردی میافتد، چه در کوچه و خیابان، چه برنامههای تلویزیون و... احساس میکنم ناپاک شدم... همین الان هم در حرم چشمم به مردها که افتاد، این احساس به سراغم آمد... برای همین چندسال است روزه نگرفتهام!
همانجا گفتم شما اصلاً جنب نیستی و نیاز به غسل نداری! همین الان نیت روزه کن!
گفت چیزی ندارم برای سحری!
سحری خودم را برداشتم و یک گوشه صحن نشستیم با هم خوردیم و با راهنماییهای من از آن فکر رها شده و حالا روزه میگیرد... ازدواج کرده و مادر شده و با اینکه به شهر دوری مهاجرت کرده، باز هم زنگ میزند و در موضوعات مختلف راهنمایی میگیرد و همیشه میگوید من مدیون شما هستم و من هم میگویم همه به برکت عنایت ولی نعمتمان هست .
———————
نتیجه: ناآگاهی مردم از احکامی که با آن سر و کار دارند موجب ترک عبادت بوده و ترویج احکام در حرم امام رضا علیه السلام یک ضرورت است .
🌹 خاطرات بیشتر:
💠 یادگار:
eitaa.com/joinchat/896073891C9d7f326a1a
💠 خاطرۀ هشتم: من زندهام
✍🏻 راوی: یک فرشتۀ کوچک بیگناه!
سلام من محمدم. الان چهارماه دارم. این عکس روزهای اول تولدم هست.
من امام رضا را دوست دارم چون اگر حرم امام رضا و پاسخگویی حرم نبود شاید الان من در این دنیا نبودم.
حدود یکسال پیش بود که مامانم فهمید یک مهمان ناخوانده به زندگیشون آمده... نگران و پریشان از آمدن من و اوضاع اقتصادی و ورشکستگی و وجود چهار بچه دیگر، خاطرش را بیشتر آزرده کرده بود.
منم از اینکه منو نمیخواستند ناراحت شدم. دلم گرفته بود. گاهی میشنیدم که بابا و مامان صحبت میکردند که من نباید دنیا بیام و به فکر حذف من از زندگی در این دنیا بودند...
تا اینکه مامانم یک روز به حرم امام رضا و سامانه ۳۲۰۲۰ زنگ زد و کلی گریه کرد. اما خانم پاسخگوی مهربان*، خیلی قشنگ با مامانم صحبت کرد و او را متقاعد کرد که من را توی دلش نگه دارد و بخاطر مشکلات مالی من را نکشد.
به لطف خدا و امام رضا علیه السلام اندکی از مشکلات مادی ما حل شد.
وقتی من بعد از چهارتا دختر بدنیا آمدم پدر و مادرم خوشحال شدند.
هرچند هنوز مشکلات اقتصادی هست اما خدا را شکر که به برکت وجود امام مهربانیها و خادمههای مهربانش جان من نجات پیدا کرد.
من زندگیم را مدیون حرم امام رضا و پاسخگویی آن هستم.
خاله ها و عموهای مهربان پاسخگو! شما فرشتههای نجات جان هزاران هزار نفر مثل من و نسل من هستید!
سایه تان پایدار و راهتان پر رهرو باد...
*سرکار خانم مرضیه روایتی از اساتید پاسخگویی شرعی حرم مطهّر
🌹 خاطرات بیشتر:
💠 یادگار - خاطرات پاسخگویی حرم مطهّر رضوی:
eitaa.com/joinchat/896073891C9d7f326a1a
💠 خاطرۀ نهم: رهاورد
✍🏻 راوی: یکی از زائران حرم رضوی
سالها دچار وسواس شدید بودم به خاطر وسواسی که داشتم فقط یه فرزند آوردم و با وجود اینکه همه شرایط برای فرزندآوری فراهم بود اصلا حاضر نبودم بهش فکر کنم.
راستش من توی خانواده ای به دنیا اومدم که تقریبا همه دچار این وسواس فکری در زمینه نجاسات و مطهرات بودن و به همین دلیل اصلا به خودم به چشم یک بیمار نگاه نمی کردم و فکر می کردم تفکراتم درسته و بقیه اشتباه می کنن.
همین طرز تفکر باعث شده بود مشکلات زیادی با همسرم داشته باشم که زندگی برای هر دو مون سخت شده بود و حالا تحمل این زندگی برای فرزندم هم که دیگه نوجوان شده بود سخت بود.
خدا رو شکر هر سال لطف امام رضا شامل حالمون می شد و برای زیارت میاومدیم مشهد؛ توی یکی از این سفرا یه روز صبح توی صحن مسجد گوهرشاد نشسته بودم و با خودم مشغول راز و نیاز بودم که یه خانوم جوان که از حمایلش مشخص بود پاسخگوی مسایل شرعی هست* با ادب و مهربانی خاصی اومد و گفت عزیزم سوالی دارید من درخدمتم...
نمیدونم چرا ناخودآگاه جذب نگاه محبت آمیزش شدم و خواستم که این مشکلاتم رو با ایشون در میون بذارم
هیچ وقت فراموش نمیکنم با چه دقت و حوصلهای به حرفام گوش کرد و یکی یکی تمام اشتباهاتی که از کودکی در ذهن من نقش بسته بود رو با معیار دین سنجید و به من نشون داد که خیلی از رفتارهای غلط من ریشه در برداشت ناصحیح از احکام شرعی داره...
صحبتهای اون خانوم راه روشنی رو برام باز کرد تا از اون روز به بعد آرامش همراه با ایمان واقعی به زندگیم برگرده؛ طوری که حتی تصمیم گرفتم دوباره به فرزنددار شدن هم فکر کنم...
بعد از اینکه با ایشون خداحافظی کردم در حالی از حرم بیرون رفتم که چشم به گنبد طلایی آقا دوخته بودم و از رهاوردی که در این سفر توی دستم گذاشت از عمق وجود تشکر کردم.
* سرکار خانم مرضیه نجفی، از اساتید پاسخگویی شرعی حرم مطهّر
🌹 خاطرات بیشتر:
💠 eitaa.com/joinchat/896073891C9d7f326a1a
🕌 یادگار - خاطرات پاسخگویی حرم مطهّر رضوی
💠 خاطرۀ دهم: احضار روح
✍🏻 راوی: حجتالاسلام والمسلمین حسین سهرابی، از اساتید پاسخگویی شرعی حرم مطهّر
احضار روح
در طرح «طبیب دوار»* فعالیت داشتم. معمولا به دنبال افرادی میگشتم که بیکار گوشهای نشسته و مشغول صحبت یا بازی با موبایل هستند.
در صحن انقلاب اسلامی، جلوی یکی از حجرهها که معمولا افرادی نیز مدفون هستند، کنار یک قبر دیدم چند نفر نشستهاند و یکی که سبیل بلندی داشت و ریشش را با تیغ کاملا صاف کرده بود روی چشمانش را بسته بود.
اول گمان کردم که او چشمانش را عمل کرده و به این دلیل بسته است؛ گفتم بروم هم احوالش را بپرسم هم وظیفهٔ شرعی ایشان را برایش متذکر شوم.
جلو رفتم، بعد از احوالپرسی با افرادی که کنار او بودند و با هم به آنجا آمده بودند و بعد از معرفی خودم گفتم اگر سؤالی در زمینهٔ احکام دارید بفرمایید.
با کمال تعجب و در نهایت اعتماد به نفس یکی از اطرافیانش گفت: شما اگر سؤالی دارید بفرمایید! در محضر امام رضا هستیم تا پاسخ شما را بگویند!
تازه فهمیدم که آقایان در پیشگاه امام رضا علیه السلام دکان راه انداختهاند. 😅 آمدهاند تا نیرو جذب کنند و فضائل خود را بیان کنند.
گفتم: منظور شما چیست؟!
گفت: ایشان که چشمانش بسته است در محضر امام رضا هستند! اگر سؤالی دارید بپرسید تا امام رضا جواب شما را بدهد!
در ادامه گفت: ما نیازی به آنچه این بزرگان شما میگویند (از روایات و مانند اینها) نداریم! ما مستقیم از امام جوابمان را میگیریم. اگر آنها هم میخواهند به واقعیت برسند باید به ما 😳 مراجعه کنند. تا ما آنچه را از امام می گیریم به ایشان بدهیم!
چند دقیقه بحث کردم و پس از بیان اینکه آنچه در قرآن و روایاتِ معتبر و منابع وجود دارد، مانند سنگ محک است که راست بودن و دروغ بودن ادعای شما را ثابت میکند، برخی از فضائل علماء را عنوان کردم.
شخصی که چشمانش را بسته بود و مثلا در محضر امام رضا بود چنان وانمود کرد که متوجه حرفهای ما نشده است! بنابراین به فردی که چشمانش باز بود و با بنده صحبت میکرد گفت آقا سید هست 😳 فکر کرد روح فرد مدفونی که در آنجا کنار قبرش نشسته بودند را احضار کرده و دوستش دارد با او صحبت میکند 😅
بنده خدا به او گفت که نه این آقا اصلا سید نیست! 😅 😅
بنده که قصد داشتم چند سؤال بپرسم تا دروغ بودن ادعاهای ایشان برای دیگران که آنجا نشسته بودند واضح شود، با این سؤال آن فرد و برملا شدن دروغش، نیازی به ادامه بحث ندیدم!
چشمانش را باز کرد و با همدیگر بلند شدند و فرار کردند.
این در حالی بود که داشتند در اعتقادات چندین جوان که همان اطراف بودند نیز تأثیر میگذاشتند و خود را شفا دهندهٔ سرطان و بیماریهای صعبالعلاج معرفی میکردند و بسیاری از احکام از جمله بحث تقلید و... را کاملا انکار میکردند!
--------------
نکته:
باید مراقب افراد شیاد که حتی گاهی در مکانهای مقدسی چون حرم امام رضا علیهالسلام نیز دام پهن میکنند، باشیم.
هر کسی هر ادعایی کرد باید دلیل بر صدق آن ادعا داشته باشد؛ بنابراین هر ادعایی را نمی توان از دیگران قبول کرد.
لازم است که علم را از طریق صحیح و با مراجعه به علمایی که پرچمدار هدایت در زمان غیبت هستند کسب کرد.
* طرحی که اساتید با گردش در میان زائران و مجاوران حاضر در صحنها و رواقهای حرم مطهر، به سوالات آنان پاسخگویی میکنند.
🌹 خاطرات بیشتر:
💠 eitaa.com/joinchat/896073891C9d7f326a1a
🕌 یادگار - خاطرات پاسخگویی حرم مطهّر رضوی
💠 خاطرۀ یازدهم: تشنۀ علم
✍🏻 راوی: سرکار خانم طاهره توکّلیپور، از اساتید پاسخگویی شرعی حرم مطهّر
گاهی اوقات آنقدر غرق در نعمتها میشویم که گویا اصلا نعمتی نبوده است.
یادش بخیر دفتر پاسخگویی رواق دارالحجه علیهالسلام شیفت داشتم و خانمی محجبه وارد اتاق پاسخگویی شد و شروع به سوال کرد.
از لهجه قشنگش فهمیدم پاکستانی است؛با ۳ بچه قد و نیم قد. کلی سوال پرسید. وقتی به تک تک سوالاتش جواب دادم با حالت ملولی گفت الان توی صف نماز جماعت خانمی را دیدم که نشسته نماز میخواند! وقتی فهمیدم وظیفه اش ایستاده نماز خواندن هست به او گفتم؛ اما او اصلا نمیدانست!
سپس ادامه داد واقعا در کشوری که امنیت وجود دارد و به راحتی میتوان احکام الهی را پرسید و به دست آورد، اینها دیگر خودشان مقصر هستند که جاهل ماندند! ما باید با سختی و ترس از پاکستان به ایران بیاییم تا طلبه شده و احکام را یاد بگیریم و با دست پر به پاکستان برگردیم که آنجا اکثراً سنی مذهب هستند و یادگیری علوم دینی برای شیعیان سخت است.
لابهلای صحبتهایش از سختیها و مشکلات مالی و... گفت.
آنقدر مشتاق یادگیری بود که تا پایان شیفت و خروجم از دفتر سوال میپرسید و من هم تا جایی که مطمئن شدم دیگر سؤالی ندارد با او همراهی کردم...
———————
توی راه با خودم فکر میکردم کاش قدر نعمتهایمان را بیشتر بدانیم...
🌹 خاطرات بیشتر:
💠 eitaa.com/joinchat/896073891C9d7f326a1a
🕌 یادگار - خاطرات پاسخگویی حرم مطهّر رضوی
💠 خاطرۀ دوازدهم: رهایی
✍🏻 راوی: سرکار خانم زینت صوفی، از اساتید پاسخگویی شرعی حرم مطهّر
این خاطره مربوط به حدود یک سال پیشه
خانم 23،24 سالهای در حالی که مثل ابر بهار گریه میکرد اومد دفتر
بعد از اینکه نشست و مقداری آروم شد، ازش پرسیدم چی شده؟ چرا اینقدر گریه میکنید؟ اگه کمکی از دستم برمیاد بفرمایید.
گفت: بله خانم، من اومدم راهنماییم کنید که از این مشکل بزرگ که دارم چطور عبور کنم و با دلی آروم از حرم آقا برم بیرون!
اشکاشو پاک کرد و گفت: من تنها اومدم از تهران
حدود ۱۲سال پیش با آقای طلافروشی آشنا شدم که مجرد بود و این دوستی ما ۱۲سال طول کشید و با هم رابطه داشتیم تا جایی که من اون آقا رو شوهر خودم میدونستم
بعد از ۱۲سال به خودم اومدم که این رابطه ما اشکال داره و از خواستم که عقد کنیم
آقا هم موافقت کرد و خانوادهها هم که تا به حال از این رابطه هیچی نمیدونستن، در جریان قرارگرفتن و کارای خواستگاری و... انجام شد.
بعد از انجام کارای مقدّماتی و درست شب قبل از عقد، اون آقا گفت ما به درد هم نمیخوریم و نمیتونیم ازدواج کنیم و گذاشت و رفت!
بعد از رفتنش، من فقط به خودکشی فکر میکردم، چون اونقدر بهش وابسته شده بودم که فکر جدایی دیوونم میکرد...
به مغازهش رفتم و ازش خواهش کردم که برگرده، ولی با کمال خونسردی گفت من نمیخوام با تو ازدواج کنم! برو که دیگه با تو کاری ندارم! دیگه واقعاً داشتم دیوونه میشدم...
به خانوادهم گفتم میخوام برم مشهد پیش امام رضا علیهالسلام تا آروم بشم...
الان هم اومدم که توبه کنم و میخوام راهنماییم کنید که چه جوری نجات پیدا کنم...
بعد از تموم شدن حرفاش، براش کمی از برکات و ثمرات توبه واقعی و از سرگذشت توبهکنندگان تعریف کردم و گفتم برای اینکه توبه واقعی بکنی، باید تصمیم جدی داشته باشی که دیگه به هیچ عنوان سمت گناه نری... پس از همین الان رابطهت رو با اون آدم قطع کن و تصمیم بگیر که خیلی جدی به نماز و روزه و واجبات دیگه پایبند باشی و به جز خدا و آدمهای صالح و خدایی، به هیچکس علاقه و اعتماد نداشته باشی.
همین که پشیمان از کارهای گذشته شدی نور امیدی در دلت روشن میشه انشاءالله...
با تردید گفت: نمیدونم خدا منو میبخشه؟
با لبخند و صحبتهای امیدبخش آرومش کردم.
ازم تشکّر کرد و گفت: از وقتی اومدم حرم آقا احساس خوبی دارم... بعد از صحبت با شما خیلی آروم شدم و از خدا ممنونم که این راه رو نشونم داد... چون هیچ جای دیگه نمیتونستم حرفام رو بزنم...
اشکاش رو پاک کرد و با لبخند و دلی آروم خداحافظی کرد و رفت...
🌹 خاطرات بیشتر:
💠 eitaa.com/joinchat/896073891C9d7f326a1a
🕌 یادگار - خاطرات پاسخگویی حرم مطهّر رضوی