✍🏻 #امر_خیر
قرارمان برای عرض تبریک بود و کسب اجازه.
همه جمع شدند و رفتیم.
بالاخره #ثمره روزها انتظار را باید میبردیم تقدیم میکردیم.
از قبل با او هماهنگ شده بود. اما مثل همیشه منتظر بود. قبل از ساعت مشخص ۱۴ تماس گرفت کجایید؟ مادر است دیگر... .
با گل و شیرینی و لبخند دوستان وارد خانهاش شدیم. به استقبال آمد و گرم تحویل گرفت.
میوه چیدهبود روی میز و چای هم روی اجاق قل قل میکرد.
اول فضا کمی سکوت بود. علتش را نمیدانستم اما هرچه بود باید بالاخره میشکست.
گفتم بسم الله شروع کنید دیگر... .
+ بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین
خداراشکر که امروز اینجا هستیم. در منزل شهید. دور هم جمع شدیم تا خدمت حاجخانم برسیم، ازشان تشکر کنیم و تبریک ویژه بگوییم... .
#ایذه
#بهزودی
#همنفس_مادران
#پشتیبانی
#مکتبخانه_تاریخشفاهی
📌 تلاشمون اینه که چهرهای واقعیتر از فرهنگ شهرستان ایذه رو به شما نشون بدیم.
https://eitaa.com/hajyadegarizeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسماللهالرحمنالرحیم
از همان اول کوچه که نگاه میکنی، همیشه موجِ پرچمِ سر درِ خانهاش، دلت را میبرد.
عکس شهید نصرتالله هم که سالهاست نور چشم رهگذران کوچه شدهاست.
زنگ میزنم. در را باز میکند و با لبخندش، دل همهمان را نور میدهد.
یکی یکی دخترها را در آغوش میگیرد و همه از ذوق فقط میخندیم. مثل همیشه، بساط چای و میوه و مهماننوازی #بختیاری اش به راه است و در تمام مدت نشستنمان هم، حواسش هست چیزی کم نباشد و چیزی کم نیاید... .
حرفها و تبریکها و سخنها را که بزرگترها میگویند، اما ما... تک تکمان خوشحالیم از این که بالاخره گوشهای از روزهایی که بر بانوان ایذه گذشت، در تاریخ مظلوم این شهر به ثبت رسیدهاست.
و باید بنشینی پای خط به خط روزهای جوانیش تا بفهمی این چروکهای روی صورت و دست های مهربانش، کدام خط از تاریخ این شهر را روایت میکند.
و این تازه شروع رسالت ماست، برای معرفی این #شیرزنان_بختیاری ...
این فیلم، دقایقی از حضور بچههای حاج یادگار، در منزل حاج خانم زیبا کیانی است. حال خوب آنروز، تقدیم به شما 🌹
#همنفس_مادران
#مکتبخانه_تاریخشفاهی
#رونمایی
#انقلاب
#الگوی_سوم_زن
#ظهور
#شعبان
🔊 دیگر اخبار و مراسم رونمایی اطلاعرسانی خواهد شد.
@yadegar_izeh
✍🏻 گنجینه
شهادت هنر مردان خداست. حال آنکه این مردان با مردان غیر خدا چه تفاوتی دارند.
توضیحش بماند برای فرصتی مناسب چرا که توضیح آن کار قرآن است و توصیف آن کار بزرگان.
سه سال است سوالاتی در ذهن می پرورانم، هر که شهید شد، فقط شهید است؟ آن چند صد هزار رزمندهای که مجاهدانه کنار شهدا ایستادند چطور؟
آنها که هستند؟
مدتی بود شب ها کابوس میدیدم که در آن دندانهایم را فرط عصبانیت آنچنان روی هم میفشارم که همهی آنها خرد شده و از آثار تهماندهی آن خون جاری میشود.
یک ماه اول سربازی دائم این کابوس آزارم میداد تا محرم. یک شب پس از عزاداری سیدالشهدا علیه السلام یک سید روحانی را دیدم کنج پادگان، کمی آنطرف تر از شور و حرارت مجلس نشسته بود.
خواب را با جزئیات برایش توضیح دادم. در جواب گفت:«از آنچه نگرانی بگذر! و به خدا اعتماد کن قطعا خیر است.»
آن زمان به این فکر میکردم که سرباز شدهام و در اینجا کار مفیدی وجود ندارد که قادر به انجامش باشم. و الآن جای من اینجا نیست. این فکر باعث آن کابوس ها شده بود. با حرف سید به خود آمدم و گفتم:«به خدا اعتماد نداری؟» این جمله مانند آب سردی روی سرم ریخت و بیدارم کرد. اعتماد به خدا باعث شد در آن غربت و تنهایی از این مرحلهی سخت عبور کنم و با کسانی آشنا شوم که رسالت زینبی، آنها را از خیل شهیدان جدا کرد.
کسانی که تیر و ترکش، بدنشان را به موزهی شناخت شهدا تبدیل کرد. تا وقتی آنها را میبینیم تصور کنیم شهدا چرا و چگونه بدنشان مجروح میشد.
آنزمان که تیزی کنج ترکشِ جدا شده از بدنه موشک، شهید را بی سر میکرد. کنارش ارادهی خدا بود. تا لبهی دیگر ترکش، ردی بر گردن برادرش به جای بگذارد. مبادا ما فراموش کنیم و کثرت اطلاعات و بمباران رسانهها از آن زمان یک روایت افسانه ای بسازد. و ما را از عاملین بقای انسان جدا کند.
نامش رزمنده است. در کار ما که تاریخ شفاهی و خاطرات شفاهی را جستجو میکنیم، به او گنج هم میگویند.
اما تعبیر درستتر آن گنجینه است.
چون گنجینه است که در دل آن گنجها نهفته است.
سال ۱۴۰۰ که آقای حیدری از آن یاد میکند، سال شروع فعالیت ما بود. سالی که در کنار همهی سختیها، رنجها، نادیدهگرفتنها و تلاش برای ناامید کردنمان فقط یک خبر بود که وجودمان را به آتش میکشید:
«مادر شهید اسکندری دعوت حق را لبیک گفت و به فرزند شهیدش پیوست.» آخ! آن زمان اربعین بود. بغضم ترکید. یاد آن همه صفای مادر افتادم. چقدر ننه طلا مهربان بود. صمیمیت چهره اش هنوز هم جگرم را میسوزاند و اشک بر چهرهام جاری میکند.
یا آن زمان که روی طرح شهید جهانگیر مرادی تحقیق میکردیم. ناگهان بخشی از آگاهی ما نسبت به شهید پر کشید. غلام عباس براتپور، رزمندهی دلاوری که خود زندگیای سرشار از مجاهدت داشت.
آن زمان ما فقط به دنبال خاطرات شهدا بودیم که این اخبار تلنگری به ما زد که منظورتان از شهید کیست؟
آن زمان بود که متوجه شدیم شهید را باید در میان کسانی یافت که با او بر زمین سرد و سخت شب را سپری میکردند. با هم به دل اروند میزدند. و خمپاره ای کنار کانال پرورش ماهی یا پنج ضلعی شلمچه، خط سرخ جدایی بینشان میکشید. یکی راهی بیمارستان میشد و دیگری روی دستها تا گلزار شهدا میرفت تا زندهتر شود.
پس چرا سراغ این گنجینه ها نرویم. شاید گناهشان تنها زنده ماندن باشد؟!
در صحبتهایم با رزمنده ها از یک چیز زیاد آشنایی زدایی کردم که مبادا یادم برود در زندگی روزمرهمان با کوچکترین چالش کلی بهمان فشار میآید. آنها نه تنها زن و بچه و پدر و مادر را داشتند. جبهه را هم داشتند. جبهه دفاع مقدس، اوج قله انقلاب اسلامی ایران بود و ما ساده کنارش نگذاریم. پر بود از صحنههای تلخ و وحشتآور که هر انسانی را پیر میکند.
همهی این صحنهها و دردها و زخمها باعث شده تا این گنجینهها، مدت کوتاهتری در کنار ما باشند؛ پس حیف است باید دست جنباند.
🖊 عباس
(صحبتهای سرهنگ حیدری، از گنجینههای شهرستان #ایذه را میشنوید.)
#همنفس_مادران
#دفاع_مقدس
#ایذه
#انقلاب
#جنگ
منتظر رونمایی همنفسمادران باشید.
@yadegar_izeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العالمین
ساعتها و روزها نشستن پای صحبتها و درد دلهایش گذشتهاست. همان کلماتی که از جانش میآمد و مینشست روی #قلب. قلبی #آرام و #سلیم که از همان اول با #سوره_محمد محکمش کرده بود و دیگر اصرار یا ابایی برای نگفتن نبود.
مینشستم روبهرویش. او میگفت و من گوش بودم. فضا پر میشد از دردها و رنجها تا شادیها و خوشیهایش. #لبخند و #اشک در کنار هم و باهم.
خطهای قصهی زندگیاش از دورانهای #قدیم و کش آوردنش به جلو و تا الان بود. از دست دادنشهایش و دریافتهایش همه و همه ضبط میشد و ثبت.
حرفهایی که اگر کنار هم جمع نمیشد نمیدانم چه بلایی ممکن بود سر #تاریخ شهر و کشورمان بیاید.
زنی زاگرس نشین.
درست عین #کوههای محل زیستش محکم و استوار ایستاده و مثل #چشمههایش محرک و جوشان و #بخشنده.
از جانش گذاشت.
گذشتنی مخلصانه و موحدانه.
او گذشت تا به ما برسد.
گذشتنی برای ایستادن و #قیام کردن.
برای حرکت در راه او و برای رسیدن به #امام این راه...
امامی حاضر و ناظر بر اعمال و کردار ما؛ امامی #منتظر که باید به او لبیک بگوییم...
لبیک یا مهدی
۶اسفند ۱۴٠۲
۱۵ شعبان ۱۴۴۵
حرم مطهر رضوی
#همنفس_مادران
منتظر رونمایی همنفسمادران باشید.
@yadegar_izeh
تازه دفتر تاریخ شفاهی را راه انداختهبودیم و همه دنبال سوژههای جنگ میگشتیم.
سراغ هر کس که میرفتیم، میگفت:« اینها را که من نباید بگویم، بروید سراغ حاجخانم کیانی.»
همه میشناختیمش.
با چند نفری از بچهها سال ۹۲ برای برگزاری یادواره شهدای شهرستان ایذه، دو روزی در کنارشان نفس کشیدیم.
همه جوره پایکار بودند. حواسشان به همه چیز بود و توی خستگیهای کار، هوای همه را داشتند.
توی ستاد خادمین شهدای شهرستان ایذه، همهی خانوادههای شهدا را دور هم جمع کردهبودند و پایگاه پشتیبانی جنگ را دوباره بهراه کردند.
آماده کردن هدایا، بستهبندی پذیراییها، ترتیب خادمین روز برنامه و... حال و هوای همه را به روزهای جنگ پیوند میزد.
حالا باید راضی میشدند تا برایمان از روزهای زندگیشان بگویند. روزهایی که از ما خیلی دور نیست، اما در لابلای روزمرگیهایمان کمرنگ شدهاند.
#همنفس_مادران
@yadegar_izeh
رفتهبودیم برای فیلمبرداری مستند.
کنار قبر همسرش نشست.
چند دقیقهای آرام بود که سر درد دلش باز شد:« اون وقتا میگفتی وقتی جنگه، مرد تو خونه ننگه. بهت افتخار میکنم. من پشت جبهه و دست تنها خیلی اذیت شدم ولی به مردی و غیرت و شجاعتت افتخار می کنم.» با بغض ادامه داد:« خیلی دلم براتون تنگ شده. برای خودت و عبدالله.»
کتاب خاطراتش را در دست گرفت و نجوا کرد:« بهم گفته بودی نبرد تو بیش تر از نبرد منه. من هم، هم نفس مادران شدم. خیالت راحت؛ همه چیزایی که گفتی رو توی کتاب گفتم.»...
#همنفس_مادران
@yadegar_izeh
﷽
🌱 در این روزهای نو شده به دست بهار
مراسم پاسداشت مادران شهدا و آئین رونمایی از کتاب «همنفس مادران»، اولین کتاب از زندگینامه زنان تأثیرگذار شهرستان ایذه، برگزار میگردد.
✨روایت زندگیِ زنی بختیاری
جریان ساز، ایستاده و مقاوم✨
🗓 زمان: شنبه ۲۵ فروردینماه ۱۴۰۳ /
شروع فعالیتهای مراسم ساعت ۱۵
شروع مراسم اصلی ساعت ۱۶:۳۰
📍مکان: سالن سینما شهرداری ایذه
به پاس قدردانی از تمام مادران این دیار، دور هم جمع میشویم.
#همنفس_مادران
@yadegar_izeh
یک خبر خوب 😍
برای اون دسته از عزیزانی
که ساکن ایذه نیستند🥲
و دوست دارن
برای رونمایی همراهمون باشن.
👇🏻
نشست ویژهی معرفی کتاب #همنفس_مادران
و آئین رونمایی از کتاب
❗️در صورت فراهم بودن شرایط اینترنتی
🔸 به صورت آنلاین (برخط)
از طریق کانال ایتای موسسه شهید اسکندری
پخش خواهد شد😍
🔰 آدرس پخش زنده:
https://eitaa.com/yadegar_izeh
🕠 حوالی ساعت ۱۷:۴۵
﷽
رونمایی از کتابی که با شور و شوق ِ مردم غیور بختیاری انجام شد.
همه بودند. از مرد و زن، تا بزرگ و کوچک.
آمدهبودند تا اثری ماندگار از زنی جریانساز و مقاوم را ببینند.
مادران و همسران شهدایی که در سالهای خیلی دور و نزدیک #همنفس بودند با راوی کتاب.
مجلسِ ما پر از نور بود و نگاه شهدا
پر از لبخند و مبارکی و خیر
خیری که جاری شده در شهر عزیزمان ایذه.
ایذهای که در آن جنگ نبود،
اما بودند زنانی موثر در پیروزی جنگ.
باشد که همیشه پیروز باشیم.
مثل همین شبِ نورانیِ الهی
مثل افتخاری که #وعده_صادق برایمان آفرید.
گزارش بیشتر از رونمایی کتاب #همنفس_مادران، اولین روایت از بانوان تأثیرگذار شهرستان ایذه، بهزودی در کانال موسسه شهید یادگار اسکندری
@yadegar_izeh
🎤 #گزارش_خبر
🎤 #گزارش_رونمایی
♦️ وقتی مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان خوزستان، از ظرفیت مغفول ماندهی شهرستان #ایذه میگوید:
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1403/01/26/3068473/دفاع-مقدس-گنجینه-ارزشمند-تاریخ-ایران-است
#همنفس_مادران
@yadegar_izeh
هدایت شده از ایمــا|ima🛍
🌱 یا علیم
#پیشنهاد_ویژه_فروشگاه_ایما
📚| هم نفس مادران
📍 برای چه این کتاب را بخوانم؟:
هم نفس مادران، اولین کتاب بانوان پشتیبان جنگ شهرستان ایذه، حاصل تحقیق و پژوهش تاریخ شفاهی میباشد. راوی کتاب حاج خانم زیبا کیانی، از قوم بختیاری ایذه است که ثمره ساعت ها مصاحبه و تحقیق با ایشان، کتاب هم نفس مادران را خلق کرد.
🖇کتاب حاضر با خاطرات کودکی خانم زیبا کیانی در دل دشتها و کوههای زاگرس آغاز میشود تا مهاجرت به خرمشهر و حضور در انقلاب و جنگ. فراز و فرودهای روایت زندگی خانم کیانی جذابیت این اثر را دو چندان کرده است. خاطراتی تلخ و شیرین که در همتنیده و خواننده را ناخودآگاه تا پایان کتاب میکشاند. بیان شیوای ایشان نیز بیتاثیر بر این امر نیست.
📖 بخشی از کتاب را با هم بخوانیم:
یک خانم در حیاط خانهاش ایستاده بود. داشت توی کوچه را نگاه میکرد. حامله بود. از خیابان روبهرویی داشتم نگاهش میکردم که یکهو تیر زدند سر دلش. جیغش رفت توی آسمان. زن جوان افتاد. خون پخش شد کف آسفالت داغ خرمشهر. یک لحظه جا خوردم. من هم باردار بودم. خیلی ترسیدم. گفتم : یه روز منم اینطور می شم؟
دلم برای خودم سوخت. از همان طرف راهم را کج کردم سمت خانه. حالم خیلی بد شد. پیاده بودم و تنها. یواش راه میرفتم. دوست داشتم بدوم، اما نمی توانستم. ممکن بود بفهمند که من هم توی تجمع بودم. عادی رفتم که کسی کارم نداشته باشد، اما سخت بود. زمان دیر میگذشت و قلبم تند میزد.
نه نگاه به کسی میکردم نه به پشت سرم ...
🔻 بهاء کتاب : ۸۰ تومان
✍🏻 (همراه با امضای کتاب توسط راوی و نویسنده)
برای سفارش کلیک کنید.
اگر این کتاب را مطالعه کردید، تجربه مطالعهی خود را با ما در میان بگذارید.
🚩 فروشگاه کتاب ایما، اولین مرجع فروش کتاب #همنفس_مادران
بله | ایتا
🎤 #مصاحبه
🎤 #گزارش_خبر
🎤 #گزارش_رونمایی
مصاحبه خبرگزاری قرآنی ایکنا،
با خانم پریسا مرادی،
نویسندهی کتاب #همنفس_مادران
✨ نویسندهی کتاب همنفس مادران،
از ظرفیت #ایذه و مسیری که برای کتاب طی کرده، میگوید:
https://khouzestan.iqna.ir/fa/news/4210570/جوانانی-که-از-دل-روستاهای-دورافتاده-راهی-جبهه-شدند
@yadegar_izeh
35.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسمربالقلم
این هم دقایقی از روز رونمایی، که در کنار شما بودیم. 😍
🌱 یکی از قشنگترین جملاتی که پایان رونمایی از یکی از مهمانان شنیدم:
«زیبایی رونماییتون به این بود که هر کسی اینجا داشت کار میکرد، جوون بود.
از مسئول موسسه تا نویسنده،
از مجری تا اتاق فرمان،
از تدارکات و فروش کتاب تا تصویربردارها.
واقعا خدا قوت.»
و خستگیای که از تنمان بیرون رفت...
#سرزمینهنرورسانهجولان
#گزارشرونمایی
#همنفس_مادران
@yadegar_izeh
🎤 #گزارش_خبر
🎤 #گزارش_رونمایی
اهمیت کتاب #همنفس_مادران،
در بیان رئیس حوزه هنری استان خوزستان
♦️ آقای محمد شهباز، از ظرفیت فرهنگی شهرستان #ایذه و تلاش دشمن برای دور ماندن نسل جوان، از این بانوان تأثیر گذار میگوید:
https://www.deyarkaroon.ir/news/111665/
@yadegar_izeh
﷽
برای ما و موسسه، یک روز تاریخی بود.
✨ تاریخی که یک مسیر پر تلاش را به نمایش میگذاشت...
بعد از دو سال تلاش، سختکوشی بچهها ثمر دادهبود. دو سالی که پر جنبوجوش بود. اما چالشهایی داشت که تنها با عنایت خود شهدا، تبدیل به خیر شد.
از صفر شروع کردن و تجربه نداشتن
مکان فعالیت نداشتن و تنها ماندن
راویهای دور و نزدیک و سفر برای مصاحبهها
راویهای سن بالایی که دیگر شرایط مصاحبه نداشتند و غصهی خاطراتی که با آنها از دست میرفت
خسته شدن و کم آوردن، اما از پا ننشستن
اعتماد نکردن مسئولین به یک جمع تماما جوان
🔰 تنها یک قرار بود که بار این سختیها را از دوشمان بر میداشت. اعتقادمان این بود:
«باید باری که بر زمین مانده را برداشت. وگرنه هر جور کارفرهنگی را که همه بلدند انجام دهند.»
🔸 انقلاب کار بر زمین مانده کم ندارد. آنقدر مشغول روزمرگیها و روتینهای فرهنگی شدهایم که خیلی عرصهها را فراموش کردیم.
🔹 شجاعت در این مسیری که مسئول تیمش ۲۰ ساله بود و تقریبا همگی نفراتش دهه هفتادی و دهه هشتادی را خود حاج یادگار به ما داده بود.
🔷 سردار ۲۳ سالهای که ما به شجاعتش نیاز داشتیم.
بیشتر که دقت کردیم، دیدیم هر پنج سردار شهید شهرمان، همگی بین ۲۲ تا ۲۵ سال سن داشتند.
شرم بود که سِنمان از اینها بیشتر شود و کاری نکرده باشیم...
📖 این کتاب،
حاصل تلاش یکی از جوانهای همین شهر
و اعتماد یکی از بانوان بزرگ شهرمان به اوست.
🔺باشد که همگی یادمان بماند،
برای مسیر انقلابمان،
قدمهای کوچک و مستمر برداریم،
تا به نتایج بزرگ برسیم.
رونمایی این کتاب، تازه شروع کار بچههای حاج یادگار و دیگر جوانان شهر با اصالت ایذه است.
#همنفس_مادران
#رونمایی_کتاب
@yadegar_izeh
هدایت شده از ایمــا|ima🛍
﷽
✍ امروز میز کتابمان یک مهمان ویژه داشت.
هر جمعه در مصلای #ایذه جمع میشویم، تا همراه مردم بختیاری شهر همه با هم قامت ببندیم برای اقامهی سیاسیترین فریضهی دینمان.
در کنارش برای شارش آگاهی و معرفت بین مردم شهرمان، فروش کتاب را داریم.
اما امروز برایمان فرق میکرد.
یک مهمان ویژه هم داشتیم.
کتابی که همنفس سایر کتابها شدهبود.
کتابی که خیلی به او نزدیک بودیم و دوستش داشتیم.
حاصل سالها تلاش جوانی از همین دیار بوده برای معرفی قهرمانی از قهرمانان ایذه.
ایذهای قوی
با مردمانی صاف
و الگوهایی که جریانساز بودند و مقاوم.
اثر گذار بودند و جاری.
و همشهری هایی که با خرید کتاب «همنفس مادران» لبخندی هم چاشنیاش میکردند.
خوشحال میشدند و متعجب، از این اولین کتاب از روایت بانوان تأثیرگذار شهر ایذه.
حالا دیگر میز کتابمان رنگ و لعاب دیگری داشت.
کتابی زنده، شفاهی، واقعی و روان
از همین دیار.
#همنفس_مادران
شما نیز برای تهیهی کتاب با امضای نویسنده، کلیک کنید.
#روایت
🚩 فروشگاه کتاب ایما، اولین مرجع فروش کتاب #همنفس_مادران
بله | ایتا
✍🏻این رسم ما ایرانیهاست...
چشم چرخاندم تا شاید میانِ جمعیت پیدایشان کنم. ضربهای که به پهلویم خورد نگاهم را از جمعیت گرفت.
«_چیه؟
+روبهروت رو نگاه کن، حاجخانم اونجا نشسته.داره نگامون میکنه.
_دیدمش.»
غمِ نهفته در چشمانشان از فاصله دور مشخص بود. جلو رفتم. به رسم ادب سرشانهشان را بوسیدم و تسلیت گفتم.
چهرهشان را از نظر گذراندم و به چشمانی که از شدت گریه سرخ شده بودند خیره شدم و گفتم:
_حاج خانم اجازه هست چندتا سؤال ازتون بپرسم!؟
+بپرس عزیزم.
_چطور متوجه این اتفاق شدین؟
+از تلویزیون. مراسم تشییع برادرشوهرم بود که اخبار تکمیلی رو متوجه شدیم.
از همون دیروز برای سلامتیشان هزاروشصت تا «یا حجت بن الحسن» نذر کردم. زیارت عاشورا، دعای توسل، حدیث کساء، جامعه کبیره را هم با حرم امام رضا(ع) خواندم ولی...
با بغض سرشان را پایین انداختند و ادامه دادند: خبر شهادتشان را که شنیدم کمی ناامید شدم، ولی نه، آقای رئیسی شهید راه خدمت شد. این باعث افتخارِ، ما هنوز افراد دیگری داریم که راهشان را ادامه بدهند.
_حاجخانم آقای رئیسی میگفتند: خدمتگزار مردم هستم.
نگذاشت حرفم تمام بشود. جواب داد: درست گفت. واقعا خدمتگزار بود. ایشون در دل مردم جا داشت، از دیروز همه عزادار هستند.
_چرا حاجخانم؟ چکار کردند که اینطور محبوب شدند؟
+ برای اینکه مردمی بود. در ميان مردم و محرومین حضور داشت. در هر سِمَتی، میانِ مردم بود و مشکلاتشان را از نزدیک لمس کرد. رئيسجمهوری که در میان مردم باشد در غمشان باشد باید بهش افتخار کرد.
«آقا فرمودند: دلواپس نباشید، هیچ اختلالی در کار کشور بوجود نمیآید.»
بله پیش نمیآید. ایران چنان قوی هست که کارش لنگ نماند.
این رسم ما ایرانیهاست که اگر سلاح از دست کسی بیافتند شخص دیگری سلاح را برمیدارد.
🎙#مصاحبه_مردمی
#روایت_جمهور
👤#حاجخانمزیباکیانی
#همنفس_مادران
🕊#شهیدجمهور
@yadegar_izeh