eitaa logo
‹ یادگاࢪ مادࢪ ›
696 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
452 ویدیو
194 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
[ 🌿] _وارد حرم شدیم... حس عجیبے داشتم سرگردو تو بیـ الحرمیـݧ وایساده بودیم نمیدونستیم اول بریم حرم امام حسیـݧ یا حرم حضرت عباس بہ اصرار اردلا اول رفتیم حرم اما حسیـݧ دست در دست علے وارد شدیم چشمم کہ بہ گبند افتاد بے اختیار اشک از چشمام جارے شد و روزمیـݧ نشستم _علے هم کنار مـ نشست و تو او شلوغے شروع کرد بہ روضہ خوندݧ چادرمو کشیدم رو صورتمو و با تموم وجودم اشک میریختم نمیدونم چرا تمام صحنہ هاے اوݧ ۴ سال ، مث چادرے شدنم ، اوݧ خوابے کہ دیدم پیرزنے کہ منتظر پسرش بود ، نامہ اے کہ پسرش نوشتہ بود ،خواستگارے علے ، شهادت مصطفے ، خانومش و ...حتے رفتـݧ علے بہ سوریہ میومد جلوے چشمم و باعث شدت گریہ ام شده بود _وای اما از روضہ اے کہ علے داشت میخوند روضہ ے بے تابے حضرت زینب بعد از شهادت امام حسیـݧ قلبم داشت از سینم میزد بیروݧ گریہ آرومم نمیکرد داشتم گریہ میکردم اما بازهم بغض داشت خفم میکرد نفسم تنگ شده بودو داشتم از حال میرفتم تو همو حالت چند تا نفس عمیق کشیدم و زیر لب از خدا کمک میخواستم _چادرمو زدم کنار تا راحت تر نفس بکشم مردم دور تا دور ما جمع شده بود با روضہ ے علے اشک میریختـݧ اشکام و پاک کردم کہ واضح تر اطرافمو ببینم بہ علے نگاه کردم توجهے بہ اطرافش نداشت روضہ میخوندو با روضہ ے خودش اشک میریخت یاد غریبے حضرت زینب و روضہ اے کہ خودش براے خودش میخوندو اشک میریخت افتادم _بغضم بیشتر شد و نفسم تنگ تر بہ زهرا کہ کنارم نشستہ بود با اشاره گفتم کہ حالم بده زهرا نگرا بطرے آب و از کیفش درآورد و داد بہ مـ و بعد شونہ هامو ماساژ داد روضہ ے علے تموم شد اطرافمو تقریبا خلوت شده بود علے کہ تازه متوجہ حال مـ شده بود با سرعت اومد سمتم و با نگرانے دستم و گرفت:چیشده اسماء حالت خوبہ؟ _هنوز اشکاش رو صورتش بود دلم میخواست کسے اونجا نبود تا اشکاشو پاک میکردم و براے بودنش ازش تشکر میکردم لبخندے زدم و گفتم:چیزے نیست علے جاݧ یکم فشارم افتاده بود دستات یخہ اسماء مطمعنے خوبے؟ سرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم بهش نزدیک شدم و در گوشش گفتم:علے چہ صدایے دارے تو ، ببیـ منو بہ چہ روزے انداخت _با تعجب بهم نگاه کردو از خجالت سرشو انداخت پاییـݧ چند روزے گذشت ، سخت هم گذشت از طرفے حرم آقا و روضہ هاش از طرف دیگہ اشکهاے علے کہ دلیلش و میدونستم میدونستم کہ بعد از شهادت مصطفے یکے از دوستاش براے ردیف کرد کارهاے علے اومده بود پیشش میدونستم کہ بخاطر مـݧ تا حالا نرفتہ الا هم اومده بود از آقا بخواد کہ دل منو راضے کنہ _با خودم نمیتونستم کنار بیام ، مـ علے و عاشقانہ دوست داشتم ، دورے و نداشتـنشو مرگ خودم میدونستم ، علے تمام امید و انگیزه ے مـݧ بود _اما نباید انقدر خودخواه باشم من وقتے علے و میخوام باید بہ خواستہ هاشم احترام بزارم تصمیم گیرےخیلے سخت بود تو همو حرم بہ خدا توکل کردم و از آقا خواستم بهم صبر بده تا بتونم تصمیم درست بگیرمـ نمیدونم چرا احساس میکردم آخریـݧ کربلایی کہ با علے اومدم همہ جا دستشو محکم میگرفتم و ، ول نمیکردم _دل کند از آقا سخت بود ما برگشتیم اما دلمو هنوز تو بیـݧ الحرمیـݧ مونده بود اشک چشمامو خشک نشده بود و دلموݧ غم داشت رسیدیم خونہ بہ همیـ زودے دلتنگ حرم شدیم حال غریب و بدے بود انگار مارو از مادرمو بہ زور جدا کرده بود _علے بے حوصلہ و ناراحت یہ گوشہ ے اتاق نشستہ بود و با تسبیح بازے میکرد رفتم کنارش نشستم نگاهش نمیکردم تسبیح و ازش گرفتم و گفتم:چرا ناراحتے؟ آهے کشیدو گفت:اسماء خدا کنہ زیارتمو قبول شده باشہ و حاجتامونو بگیریم میدونستم منظورش از حاجت چی؟ با بغض تو چشماش نگاه کردم و گفتم:علے؟ جانم اسماء؟ چشمام پراز اشک شدو گفتم:حاجت تو چیہ؟ با تعجب بهم نگاه کرد _بهم نزدیک شد و اشکامو پاک کرد:اسماء مگہ نگفتم دوست ندارم چشماتو خیس ببینم؟ چشمامو بستم و دوباره سوالمو تکرار کردم ازم فاصلہ گرفت و گفت:خوب مـ خیلے حاجت دارم قابل گفتـݧ نیست چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم:آها قابل گفتـݧ نیست دیگہ باشہ بلند شدم برم کہ دستم و گرفت و کشید سمت خودش و کنارش نشوند بینموݧ سکوت بود _سرمو گذاشتم رو سینش و بہ صداے قلب مهربونش گوش دادم نتونستم طاقت بیارم اشکام سرازیر شد چطورے میتونستم بزارم علے بره ، چطورے در نبودش زندگے میکرم اگہ میرفت کے اشکام و پاک میکردو عاشقانہ تو چشمام زل میزد کے منو درآغوش میگرفت تا تمام غصه هامو فراموش کنم؟ _پنج شنبہ ها باید باکے میرفتم بهشت زهرا؟ دیگہ کے برام گل یاس میخرید سرمو گرفتم و پیشونیمو بوسید تو چشمام زل زدو گفت:اسماء چیشده؟چرا چند وقتہ اینطورے؟ بہ علے نمیخواے بگے؟ میخواے با اشکات قلبمو آتیش بزنے؟ اشکامو پاک کردم و باصداے آرومے گفتم:کے میخواے برے؟ کجا؟ سوریہ..
[ ☘] سوریه... باتعجب نگاهم و کردو گفت:سوریہ؟ نگاهش کردم و گفتم:آره ،مـ میدونم کہ میخواے برے مـݧ میدونم کہ میخواے برے فقط بگو کے؟ چیزے نگفت زدم بہ شونش و گفتم:علے با توام _اشک تو چشماش حلقہ زده و گفت:وقتےکہ دل تو راضے باشہ برگشتم ، پشتمو بهش کردم و گفتم: إجدے؟پس هیچوقت نمیخواے برے دستشو گذاشت رو شونم ومنو چرخوند سمت خودش اومد چیزے بگہ کہ انگشتمو گذاشتم رولباشو گفتم:هیس ، هیچے نگو علے تو کہ میخواستے برے چرا اصلا زن گرفتے؟ چرا موقع خواستگارے بهم نگفتے؟ اصلا چرا مـ؟ علے چرا؟ _دستمو گرفت تو دستشو گفت:اجازه هست حرف بزنم؟ اولا کہ هر مردے باید یروزے ز بگیره دوما کہ اسماء تو کہ خودت میدونے مـݧ عاشقت شدم و هستم باز میپرسے چرا مـ؟ اوݧ موقع خبرے از رفتـݧ نبود کہ بخوام بهت بگم الانش هم اگہ تو راضے نباشے مـݧ جایے نمیرم _آره مـݧ راضے نباشم نمیرے اما همش باید ببینم ناراحتے؟ بادید عکس یہ شهید بغضت میگیره؟ ینے مـݧ مانع رسیدݧ بہ آرزوت بشم؟ مـ خودخواهم علی؟ _اسماء چرا اینطورے میکنے؟ نمیدونم علے ، نمیدونم بس کـݧ اسماء دستم گذاشتم رو سرمو بہ دیوار تکیہ دادم علے از جاش بلند شد رفت سمت در ، یکدفعہ وایساد و برگشت سمت مـݧ بہ حرکاتش نگاه میکردم اومد پیشم نشست و با ناراحتے گفت:!اسماء ینے اگہ موقع خواستگارے بهت میگفتم کہ احتمال داره برم سوریہ قبول نمیکردے؟ _نگاهم و ازش دزدیدم و بہ دستام دوختم قلبم بہ تپش افتاده بود ، نمیدونستم چہ جوابے باید بدم چونم گرفت و سرمو آورد بالا اشک تو چشماش حلقہ زده بود سوالشو دوباره تکرار کرد ایندفعہ یہ بغضے تو صداش بود طاقت نیوردم دستشو گرفتم و گفتم:قبول میکردم علے مثل الاݧ کہ... کہ چے؟ بغضم ترکید ، توهموݧ حالت گفتم ، مثل الاݧ کہ راضے شدم برے _باورم نمیشد ایـݧ حرفو مـݧ زدم؟ کاش میشد حرفمو پس بگیرم کاش زما فقط یکدیقہ بہ عقب برمیگشت علے اشکامو پاک کردو سرمو چسبوند بہ سینش دوباره صداے قلبش میشنیدم پشیمو شدم از حرفے کہ زدم تو دلم گفتم:الا وقت درآغوش گرفتنم نبود علے ، دارے پشیمونم میکنے،چطورے ازت دل بکنم چطورے؟ باصداش بہ خودم اومدم _اسماء اینطورے راضے شدے با گریہ و اشک؟با چشماے غمگیـ؟ فایده اے نداشت مـ حرفمو زده بودم نمیتونستم پسش بگیرم ازش جدا شدم سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم:مـݧ تصمیممو گرفتم فقط بگو کے میخواے برے؟ بگو بہ جوݧ علے راضیم برے؟ إ علے گفتم راضیم دیگہ ایـݧ حرفا ینے چے؟ بگو بہ جوݧ علے علے دارے پشیمونم میکنیا دیگہ چیزے نگفت _علے نمیخواے بگے کے میخواے برے؟ آهے کشید و آروم گفت:جمعہ شب پس واقعیت داشت رفتنش تو ایـݧ یکے دوماه دنبال کاراش بود بہ من چیزی نگفته بود چرا؟ احساس کردم سرم داره گیج میره نشستم رو صندلے و چشمامو بستم زما از دستم خارج شده بود نمیدونستم چند روز تا رفتنش مونده باصداے آروم کہ کمے هم لرزش قاطیش بود پرسیدم:علے امروز چند شنبست چهارشنبہ _فقط سہ روز تا رفتنش زماݧ داشتم.باید چیکار میکردم؟ما هنوز عروسے هم نکرده بودیم قرار بود تولد امام رضا عروسیمونو بگیریم و ماه عسل بریم پابوس آقا _جلوے چشمام سیاه شد از رو صندلے افتادم دیگہ چیزے نفهمیدم چشمامو باز کردم همہ جا سفید بود یادم نمیومد چہ اتفاقے افتاده و کجام از جام بلند شدم اطرافمو نگاه کردم هیچ کسے نبود تازه متوجہ شدم کہ بیمارستانم... با سرعت از تخت اومدم پاییـ و سمت در اتاق حرکت کردم ، متوجہ سرم تو دستم نشده بودم ، سرم کشیده شد ، سوزنش دستم و پاره کردو از دستم خارج شد سوزش شدیدے و تو تمام تنم احساس کردم آخ بلندے گفتم،سرم گیج رفت و افتادم زمیـݧ پرستار با سرعت اومد داخل اتاق رو زمیـݧ افتاده بودم _لباسم و کف اتاق خونے شده بود ترسید و باصداے بلند بقیہ پرستارها ، رو و صدا کرد از زمیـݧ بلندم کرد و لباسامو عوض کردݧ و یہ سرم دیگہ وصل کردݧ از پرستار سراغ علے و گرفتم گفت رفتـݧ دارو هاتونو بگیر الا میاݧ مگہ چم شده؟ افت فشار شدیدو لرزش بد _اگہ یکم دیرتر میاوردنتو میرفتیـ تو کما خدا رحم کرده لبم و گاز گرفتم و یہ قطره اشک از گوشہ ے چشمم روے بالش بیمارستاݧ چکید علے با شتاب وارد اتاق شد چشماش قرمز شده بود و پف کرده بود معلوم بود هم گریہ کرده هم نخوابیده بغضم گرفت خستہ شده بودم از بغض و اشک کہ ایـݧ روزا دست از سرم بر نمیداشت خودمو کنترل کردم کہ اشک نریزم اومد سمتم رو بہ پرستار پرسید:چیشده خانم؟ _چیزے نشده پس همکاراتو پرستار حرفشو قطع کرد وخیلے جدے گفت از خودشوݧ بپرسید آمپول آرام بخشے روداخل سرم زد و از اتاق رفت بیرو علے صندلے آورد و کنارم نشست لبخندے بهم زدو گفت:خوبے اسما؟میدونے چقد منو ترسوندے؟ حالا بگو ببینم چیشده بود مـݧ نبودم؟ لبخند تلخے زدم و گفتم:‌مـݧ چرا اینجام علے؟ازکے؟الا ساعت چنده...
[ 🌿] _علے؟ازکے؟الا ساعت چنده؟ هیچے یکم فشارت افتاده بود دیروز آوردیمت اینجا ، نگرا نباش چیزے نیست ساعت ۴ بعد از ظهر ، مامانم اینا کجا؟ ایـ جا بود تازه رفتـݧ علے امروز پنج شنبست باید بریم بهشت زهرا تا فردا هم زیاد وقت نیست بریم _با تعجب نگاهم کردو گفت:یعنے چے بریم؟دکتر هنوز اجازه نداده بعدشم مـ جمعہ جایے نمیخوام برم بہ حرفش توجهے نکردم سرمم یکم مونده بود تموم بشہ از جام بلند شدم. سرمو از دستم درآردمو رفتم سمت لباسام اومد سمتم. اسماء دارے چیکار میکنے بیا بخواب _علے مـݧ خوبم ،برو دکترمو صدا کـݧ اجازه بگیریم بریم کجا بریم اسماء؟چرا بچہ بازے در میارے؟بیا برو بخواب سر جات علے تو نمیاے خودم میریم. لباسامو برداشتم و رفتم سمت در ، دستم و گرفت و مانع رفتـنم شد آه از نهادم بلند شد ، دقیقا همو دستم کہ سوزݧ سرم ، زخمش کرده بود و گرفت دستم و از دستش کشیدم و شروع کـردم بہ گریہ کردݧ _گریم از درد نبود از ، حالے کہ داشتم بود درد دستم و بهانہ کردم اصلا منتظر یہ تلنگر بودم واسہ اشک ریختـ علے ترسیده بود و پشت سر هم ازم معذرت خواهے میکرد _دکتر وارد اتاق شد رفتم سمتش ، مثل بچہ ها اشکامو با آستیـ لباسم پاک کردم و رو بہ دکتر گفتم: آقاے دکتر میشہ منو مرخص کنید؟مـݧ خوب شدم دکتر متعجب یہ نگاه بہ سرم نصفہ کرد یہ نگاه بہ مـݧ و گفت: اومده بودم مرخصت کنم اما دختر جا چرا سرمو از دستت درآوردے؟چرا از جات بلند شدے؟ آخہ حالم خوب شده بود _از رنگ و روت مشخصہ با ایـݧ وضع نمیتونم مرخصت کنم ولے مـݧ میخوام برم. تو خونہ بهتر میتونم استراحت کنم با اصرار هاے مـݧ دکتر بالاخره راضے شد کہ مرخصم کنہ علے یک گوشہ وایساده بود و نگاه میکرد اومد سمتم و گفت بالاخره کار خودتو کردے؟ بلخندے از روے پیروزے زدم کمکم کرد تا لباسامو پوشیدم و باهم از بیمارستا رفتیم بیروݧ بخاطر آرام بخشے کہ تو سرم زده بودݧ یکم گیج میزدم سوار ماشیـݧ کہ شدیم بہ علے گفتم برو بهشت زهرا _چیزے نگفت و بہ راهش ادامہ داد. تو ماشیـݧ خوابم برد ، چشمامو کہ باز کردم جلوے خونہ بودیم پوووووفے کردم و گفتم: علے جا گفتم کہ حالم خوبہ ، اذیتم نکـ برو بهشت زهرا خواهش میکنم آهے کشید و سرشو گذاشت رو فرمو و تو همو حالت گفت: اسماء بہ وللہ مـݧ راضے نیستم بہ چے؟ _ایـݧ کہ تو رو ، تو ایـ حالت ببینم. اسماء مـݧ نمیرم کے،گفتہ مـ بخاطر تو اینطورے شدم ، بعدشم اصلا چیزیم نشده کہ ،مگہ نگفتے فقط یکم فشارت افتاده؟ سرشو از فرموݧ بلند کردو و تو چشمام نگاه کرد چشماش کاسہ ے خوݧ بود طاقت نیوردم ، نگاهم و از نگاهش دزدیدم ماشیـ رو روشـݧ کرد و حرکت کرد تمام راه بینموݧ سکوت بود از ماشیـݧ پیاده شدم ، سرم گیج میرفت اما بہ راهم ادامہ دادم جاے همیشگیموݧ قطعہ ے سرداراݧوبے پلاک شونہ بہ شونہ ے علے راه میرفتم شهیدمو پیدا کردم و نشستم کنار قبرش اما ایندفعہ نه از گل یاس خبرے بود نه از گلاب و آب علے میخواست کنارم بشینہ کہ گفتم: علے برو پیش شهید خودت ابروهاشو داد بالا و باتعجب گفت:چرا؟خوب حالا اونجا هم میرم برو اے بابا،باشہ میرم _میخواستم قبل رفتنش بہ درد و دل کردنش باشهیدش نگاه کنم ، یقیـݧ داشتم کہ حاجتشو از اوݧ هم خواستہ و بیشتر از اوݧ بہ ایـݧ یقیـݧ داشتم کہ حاجتشو میگیره رفت و کنار قبر نشست اول آهے کشید ، بعد دستشو گذاشت رو پیشونیش و طورے کہ مـݧ متوجہ نشم اشک میریخت پشتمو بهش کردم کہ راحت باشہ خودمم میخواستم با شهیدم درد و دل کنم سرمو گذاشتم رو قبر. خاک هاے روے قبرشو فوت کردم از کارم خندم گرفت مثل بچہ ها شده بودم .بیـݧ خنده بغضم گرفت لبخند رو لب داشتم اما اشک میریختم حالم و نمیدونستم. از خودش خواستم تو انتخابم کمک کنہ کمکم کرد و علے و انتخاب کردم حالا هم اومده بودم علیمو بسپرم بهش ، بگم مواظبش باشہ _بگم علے کہ بره قلبم و هم با خودش میبره ، کمکش کـݧ خوب ازش نگهدارے کنہ با صداے علے بہ خودم اومدم اسماء بستہ دیگہ پاشو بریم. هوا تاریک شده بلند شدم ، تمام چادرم خاکے شده بود خاک چادرمو با دستش پاک کرد و مـݧ بالبخند تلخے بهش نگاه میکردم چند قدم ک برداشتم سرم گیج رفت ، اگہ علے نگرفتہ بودم با صورت میخوردم زمیـݧ عصبانے شد و با صدایے کہ هم عصبانیت هم قاطیش بود گفت: بیا ، خوبم خوبمت ایـݧ بود؟ چیزے نیست علے از گشنگیہ خیلہ خوب بریم _روبروے یہ رستوراݧ وایساد دیگہ از عصبانیت خبرے نبود نگاهم کردو پرسید:خوب خانمم چے میخورے اوووووووم،فلافل فلافل؟ آره دیگہ علے فلافل میخوام آخہ فلافل کہ حرفشو قطع کردم. إ مگہ ازمـݧ نپرسیدے؟هوس کردم دیگہ خیلہ خب باشہ عزیزم _فلال و خوردیم و رفتیم سمت خونہ ے علے اینا وارد خونہ کہ شدیم ماماݧ علے زد تو صورتشو گفت:خاک بہ سرم اینجا چیکار میکنید؟اسماء جان حالت خوبہ دخترم؟ ادامه دارد.... باما همراه باشید....
💪👊✊ ✊👊💪 👊 بر منکر مـرتضـےٰ عــلـے لــــعــــنــٺ 😡👊 بر دشمن مـرتضــےٰ عـــلــے لـــعـــنـــٺ 👊😡👊 بر دشمن صــاحـب الــزمــاݩ لــــعـــنـــٺ 👊 😇 ❣
نماز اول وقت فراموش نشه هاااا😊خدا منتظره تا به مهدیش اقتدا کنی😍
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام ❤️💚💛💜 اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀 دلم تنگ حرم است😔
••• خودتونُ کسی نڪنید!!! جز «حُسین ؛ عَلَيْهِ السَّلامُ» ...♥️ /ʝסíꪀ➘🙃 |❥
🍃🕊 مَڹ مِیگم بِہ هَمہ عالَم آقا خِیلے مَردے +بَد بٌودم وَلے تٌو اِمام رضایئم ڪَردے❤️••
دلم❤️ تنگ شده 😭برای اون آدم خوبه ای کهـ بودم😊 و دیگه نیستم😱!! خودتون رو اماده کنید برا محرم😭که قافله ایی در حال حرکت است😭 ای نو کران حسین🙃چه زیباست 🙈 اول روز مادر 😍 بعد پدر😘 بعد خواهر😝 بعد برادر بزگتر 😁 بعدش دوباره اجازه پدر ک امضا میکند😃 اربعین امسالمان را❣ پای پیاده تا کربلا را❤️😭
می ترسم از آنڪـــه حســــــــــرت دیــــــــــ😞ــــــــــدارت در دیــــــــــــده بمــــــــــاند ونمــــــــــــاند چشــــــــــــمم 🌱🌙 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💌
YEKNET.IR - Salahshur-Shab 06 Daheye Velayat1398-005.mp3
5.62M
🌸 💐ای خدا را شاهکار خلقت عالم علی 💐ای ز گرمی دمت آدم شده عالم علی 🎤 👏 👌بسیار دلنشین 🌷جدیدترین های روز
YEKNET.IR - Miradamad-Shab 02 Daheye Velayat1398-004.mp3
1.07M
🌸 💐من یار ندارم دلدار ندارم 💐جز با علی و آل علی کار ندارم 🎤 👏 👌بسیار زیبا 🌷جدیدترین های روز
👻•| ︻╦ـωـربآزِحـِـّیـدٰر╤─── ✿[ ‌ــــــــــــــــــ‌پـیـشـنـہادۍ‌ـــــــــــــــ ]✿ •┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈•
دوستان دوست عزیزی دیگه... برا سلامتی اقا ... 500صلوات نذر اقا کردن
دوست عزیز دیگمون ۵۰۰..صلوات نذر اقا کردن
‹ یادگاࢪ مادࢪ ›
یه رمان عالی ...ماجراجویی😋. .مستند..😋 واقعیت...😎 .پلیسی...🤠 ماجرای فتنه۸۸..چه شد و چه نشد...چه واقعیت عجیبی😄 من خودم دوبار خوندمش.❌❌🎺..اگه واقعاا نخونید پشیمون میشیداا❌❌❌❌❌اتفاق های سری که هیچ کی از فتنه ۸۸ نمیدونید این رمان رو بخونید تا متوجه بشید😅😊 👆
این رمان رو از دست ندیدااا😌 شروع تبادل😊👇
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 سلام علیکم 🍃 یه کانال خیلیــــ عالی و البته تازه افتتاح شده 😉 برای شمــا دوستـــان شهــــــدا 😍🌷 هر چقدر ارادت دارین به شهـــ❤️ـــدا بزنین رو لینک 👇👇👇 •|کــانــال قِــطـعـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🌳ْ|• 🎈 @shahidhojajjy🎈•| منتظرتونیم 🌱✨ یه سر بزنین خوشحال میشیم 🌸😁 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
بسم رب زهـღــــرا یه کانال زدیم😍💫 به عشق مادرمون حضرت زهرا✨❤️ http://eitaa.com/joinchat/2703425557C7ea45c7502 اینجا کانال مادرمونه😇🌸 همون مادرپهلو شکسته😖😢 که هرروز با کارامون به پهلو دردشون اضافه میکنیم😥 دعوتت به این کانال اتفاقی نبوده ی یازهرا بگو و عضوش شو❤️ 💜.°{هرکی اینجاست#عاشقه اگه عاشق حضرت زهرایی بیا}.°💜
﷽ گاهے، فاصلہ ما و شهدا ؛ یڪ سیم خاردار است به اسمِ نَفْس! از این ها کہ بگذریم ، مے رسیم... یه کانال ناب، نیای از دستت رفته... به یاد شهید محمد حسین محمد خـــ❤️ــانی لینک👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1750335492Cda14b5cff0 ☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️
👈کانال حقایق بدون سانسور . سروش sapp.ir/haghayeghbedoonesansor . اینستاگرام instagram.com/haghayeghbedoonesansor . تلگرام t.me/haghayeghbedoonesansor . ایتا eitaa.com/haghayeghbedoonesansor 🌹
پایان تبادل🙈تا فردا ظهر