#زندگی_به_سبک_شهدا🌱
#شهید_حسن_ترک🕊
این داستان : " روزه "
خواهرش گفت:
داداش تا حالا هرچی بهم سفارش کردی قبول کردم این که چله بگیرم و یه کاری رو خالصانه برای خدا تا چهل روز انجام بدم .
محاسبه داشته باشم کارهام رو روی یک کاغذ بنویسم به حسابشون برسم.
به ذکر گفتن عادت کنم و فقط هر جا لازم بود حرف بزنم.
جایی که غیبت شروع میشه تذکر بدم و بلند بشم نهج البلاغه و قرآن بخونم .
همش درست ولی شما که تجربیات از من بیشتره و سر کلاس اخلاق نشستی بهم بگو ...
بهم بگو چرا هرکاری می کنم #اراده م قوی نمیشه تا محکم رو در روی گناه وایسم .??😞
حسن خیلی جدی گفت:
" کاری نداره خواهر من ۵ تومن به سوار تاکسی شو و ابرو از داروخانه امام چند تا قرص اراده بخر و #روزی یه دونه بخور .😄
از خونسردی حسن حرصش در آمده بود.
گفت داداش شوخی نکن!🙁
دیگه این بار طوری جواب داد تا برای همیشه آویزه گوش شود :
[ یک راه بیشتر نداری
#روزه_بگیر
... رو.... زه... به.... گیر...]😌
کاری که خودش بیشتر وقت ها انجام می داد.
بیشتر هم دوشنبه ها و پنج شنبه ها به همه میگفت:
" روزه نعمت حیف از عشق غافل نشید."
#تمرین_در_ماه_بندگی🌙
eitaa.com/yadegaranir