eitaa logo
یادحُسین علیه السلام💙یادخدا
179 دنبال‌کننده
19هزار عکس
5.1هزار ویدیو
53 فایل
🔴حُسین (ع) کسی را از کشتی اش پیاده نمی کند مگر اینکه خودمان پیاده شویم! https://eitaa.com/yadehossein خادم الحُسین گمنام
مشاهده در ایتا
دانلود
یا عالی به حق علی❤️ عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آنکه با عشق حسینی❤️ گشته همدم زینب💚 است آنکه بر سّر شهادت بوده مَحرم زینب💚 است آنکه کاخ ظلم و استبداد را با یک خطاب کند و افکند از پی و بن، ریخت بر هم زینب است آنکه اندر مجلس گردنکشان قد کرد عَلم چون حسین❤️ بر دشمنان یکدم نشد خم زینب💚 است وصف زینب را ز من مشنو بیا در کربلا خود ببین چون حامی ناموس عالم زینب💚 است ملجأ اهل حرم تا ظهر اگر عباس بود شب نگهبان در کنار نهر علقم زینب💚 است مدعی هرگز مزن بیهوده لافِ عاشقی این حسین ❤️تنها یک عاشق دارد آن هم زینب💚 است    💠شاعر : مرحوم منزوی
💠 دعای هر روز ماه رجب 💠
9.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مدح زیبای امام علی علیه السلام 🎥 صابر خراسانی تاصورت وپیوند جهان بود علی بود تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود
🍃🌺پنج شنبه های شهدایی پیامی که شهداء💌 آورده اند.... به یاد شهداء 👇👇👇👇
شکر خدا ؛ که زیر لوای شه کرببلا ما را غلامِ حضرت زینب نوشته‌اند جمع رزمندگان🌷 گردان حضرت زینب سلام الله علیها لشکر۱۰ سیدالشهـدا علیه السلام
🌷شهید محمد رضا علیخانی🌷 در سال شصت و یک هجری (علیه السلام) برای دفاع از خیمه حضرت زینب (سلام الله علیها) دو دست و چشمانش را از دست داد، اکنون نوبت من است که برای دفاع از حرم (سلام الله علیها)دست و چشمانم را از دست بدهم." شادی_روح_شهدا_صلوات
🕊🌷 مادرم ؛ هرگاه خواستی شهادتم را به رُخ انقلاب بکشی ؛ زینب را بیاد آور ... 🕊🌷 | ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎
♦️شهید : «یک شب خواب شهید زین الدین را دیدم و هیجان‌زده پرسیدم: آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟ همین چند وقت پیش،‌ توی جاده‌ سردشت؟ 🔸حرفم را نیمه‌تمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانی‌اش افتاد. بعد باخنده گفت: من توی جلسه‌هاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زنده‌ن؟ 🔸عجله داشت. می‌خواست برود. یک بار دیگر چهره‌ درخشانش را كاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: پس حالا كه می‌خوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمنده‌ها برسونم. 🔸رویم را زمین نزد. گفت: قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی می‌گم زود بنویس. هول‌هولكی گشتم دنبال كاغذ. یک برگه‌‌ كوچک پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: بفرما برادر! بگو تا بنویسم. 🔸گفت: بنویس: سلام، ‌من در جمع شما هستم! همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم:‌ بی‌زحمت زیر نوشته رو امضا كن. برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش نوشت: سید مهدی زین‌الدین. 🔸نگاهی بهت‌زده به امضا و نوشته‌ زیرش كردم. با تعجب پرسیدم: چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی! گفت: اینجا بهم مقام سیادت دادند! 🔸از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ سلام، من در جمع شما هستم!» 📚منبع: کتاب «تنها زیر باران» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄