صبح جمعه وقتی زهرا صدام کرد از خواب پاشم، هیچ وقت فکر نمی کردم جمله ی بعدی که می شنوم چیه و چقدر برام سخته؟
یعنی به هر چیزی ذهنم می رفت جز همین یه جمله...
حتی اون صبح جمعه که صدام کرد و گفت: "خبر رسیده حاج اکبر تو سوریه شهید شده" این همه تنم داغ نشد
اما امروز صبح وقتی صدام کرد خودش حالش خیلی دگرگون بود
*
مثل سرعت نور از جا پریدم و رفتم سراغ تلویزیون
وقتی شبکه خبر رو گرفتم
زیرنویس شبکه ضربان قلبم رو تندتر کرد:
" در حمله ی بالگردهای آمریکایی به فرودگاه بغداد، سردار حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس(معاون حشد الشعبی) به شهادت رسیدند..."
*
اون روز همه ما ایرانی ها یه روز سخت رو تو زندگی تجربه کردیم که شاید دیگه مثلش نیاد...
اون روز، داغِ تو برای ما خیلی سخت بود
اما از دیدن شکوهت، وقتی می دیدیم چطور رویِ دست ِمردمِ عراق و ایران، دورِ حرمِ اهل بیت طواف داده میشی، سرمون رو بالا می گرفتیم.
هم اشک سوز و گداز داشتیم، هم اشک شوق و عزت.
بعضیا هم بهت حسرت بردند که چقدر بالا رفتی و چطور اوج گرفتی!
*
واقعا چطور میشه این همه بزرگ شد؟!
چطور میشه مثل تو شد حاج قاسم ؟!
تو دست نیافتنی نیستی!
تو مثل همه ما زندگی کردی؛ خوردی، پوشیدی، رفتی، اومدی، کار کردی، گفتی، خندیدی، گریه کردی، غصه خوردی، شاد بودی!
اما یه تفاوت عمیق و مهم بین تو و ما هست!
تو اون تفاوت رو درست پیدا کردی و درست بهش عمل کردی!
نمی دونم چی بود؛ اخلاص بود یا ایثار؛ مجاهدت بود یا عبادت؛ مهربانی بود یا خوش اخلاقی، تقوا بود، یا انسان دوستی!
*
اما هر چی که بود، اونقدر روحت رو بزرگ کرده بود، که وقتی شهادت، روح رو از قفس تنت بیرون کشید، به قدر دل همه مردم بزرگ شدی.
تو مثل آینه ای هزار تکه شدی که نور خورشید رو تو دل تک تک ما تابوند.
تو ما رو احیا کردی؛ قلب ما رو گرم کردی.
زمین دل ما رو که میرفت خشک و بی حاصل بشه، از نو شخم زدی تا بذر ایمان رو توش بکاری.
تو چشمه ای رو در دل هامون جوشان کردی که زلال معنویت و نور رو می بخشید.
*
حالا تک تک ماها یه بخشی از وجود تو رو در دل خودمون به امانت داریم؛ هر کسی به فراخور حال خودش!
همه ماهایی که اون روز و این روزها با دیدن عکس و یا فیلمت، یا شنیدن صدای گرمت، گوشه چشممون خیس میشه و قلبمون برای دوباره دیدنت تنگ!
همه ماهایی که هزار ای کاش به دلمون اومد که با شهادتت بدل به یه داغ بزرگ و یه غبطه بزرگ شده بود!
و کاش بتونیم امانت دار خوبی باشیم
و این روزنه ی نور تو دل ما بشه منبع نور
*
ای شهید!
ای آنکه بر کرانه ی ازلی و ابدی وجود برنشسته ای!
دستی برآر
و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش!
***
پ.ن: دل نوشته ای به تاریخ ١٣ دی ۱۴۰۱؛ به ساعت شهادت ۱:۲۰
#قاسم_سلیمانی
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🌺🌺🌺
🆔 @Baharnarenj_perfe
✳️ سلیمانی اسرائیل را حبس کرد!
🔻 وقتی سردار سلیمانی وارد میدان جنگ با صهیونیستها شد، فلسطینیها با سنگ میجنگیدند. او کاری کرد که امروزه غزه، کرانهی باختری و شمال فلسطین، میدان فوران آتش برضد صهیونیستهاست؛ به طوری که دور خود دیوار کشیدند. سلیمانی، اسرائیل را حبس کرد. او در جنگ لبنان برابر صهیونیستها، مستقیماً در میدان بود. زندگیِ در خطر، هنر او بود. او در مدیترانه ایستاد تا مسلمانان تهدید نشوند. او سیاست آمریکاییها را برای خاورمیانهی جدید شکست داد. سردار سلیمانی آنقدر قدرت ساخت که اگر صهیونیستها بیخ مرزشان کمی گوش شنوا داشته باشند، زبان ایرانیها، حجازیها، لبنانیها و پاکستانیها را خواهند شنید!
📚 از کتاب #سیمای_سلیمانی
📖 ص ۷۵
👤 راوی: سردار حسین سلامی
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#⃣ #جان_فدا #قاسم_سلیمانی
•••✾•┈🍃💐🍃┈•✾•••
🍃🌹پرواز تا بهشت🌹🍃
https://eitaa.com/joinchat/3008823471C469605bbfd
✳ درست نبود لباسم را مرتب کنم!
🔻 بعد از نماز میخواستم حسین آقا را ببینم و دربارهٔ موقعیت منطقه و یک سری مسائل مربوط به اطلاعات و عملیات با هم صحبت کنیم. دنبالش فرستادم و داخل ستاد لشکر منتظرش ماندم. او در حالی که اورکتش را روی شانههایش انداخته بود وارد شد. معلوم بود که از نماز میآید و فرصت اینکه سر و وضعش را مرتب کند پیدا نکرده. در حالی که به او لبخند زدم، نگاه معنیداری به او انداختم. سریع از نگاهم همه چیز را فهمید و قبل از اینکه حرفی بزنم، گفت: وقتی در همین وضعیت مقابل خدای خودم ایستادم و نماز خواندم، درست نبود در مقابل بندهٔ او به سر و وضعم برسم!
📚 از کتاب #حسین_پسر_غلامحسین؛ خاطراتی از #شهید_محمدحسین_یوسف_الهی
👤 راوی: سردار شهید حاج #قاسم_سلیمانی
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
📘 #کتاب_خوب_بخوانیم
#شهدا
•••✾•┈🍃💐🍃┈•✾•••
🍃🌹پرواز تا بهشت🌹🍃
https://eitaa.com/joinchat/3008823471C469605bbfd