eitaa logo
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
170 دنبال‌کننده
278 عکس
153 ویدیو
4 فایل
🕊او بٰا سپاهی ازشهیدان خواهد آمد🕊 🌹وَلٰا تحسبَن الذیـنَ قُتلوا فـی سبیلِ الله امواتا بَلْ احیـٰاءٌ عندَ ربهم یُرزَقون🌹 📣لطفا شماهم ازعنایات خود توسط شهدا وامام‌زمان برای ما بگید👇 🆔 @A_Sadat313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹اگر خواستی بهت ثابت بشه که شهیدان هستند این کلیپ کوتاه را ببین به خدا شهدا هوای مارو دارن😭 ___________________ 📲کٰانال عِنٰایٰٰاتِ امٰامِ زمٰـان«عج» وشُهـدا🕊❤️ @yadeShohadaa
✅شهید گمنام بودیم. بیل میکانیکی داشت روی زمین کار می کرد که شهید پیدا شد . همراهش یک دفتر قطور اما کوچک بود، مثل دفتری که بیشتر مداح ها دارند. برگ های دفتر ، گل گرفته بود. باز کردنش زحمت زیادی داشت. صفحه اولش را که نگاه کردم بالایش نوشته بود 💔عمه بیا گم شده پیدا شده💔 🎙 راوی: منبع: خط عاشقی 1، خاطرات عشق شهدا به امام حسین و روضه های کربلا، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران. @yadeShohadaa
:🌸 [هَر کی آرِزو داشتِه باشِه خِیلی خِدمَت کُنه میشِه...!❣ یِه گُوشِه دِلِت پا بِدِه؛ بَغَلِت کَردَند...!💕 ما بِه چِشم اینارُو اَز این مَدَد بِگیرید مَدَد گِرفتَن اَز رَسمِه دَست بِذار رُو خاکِ قَبر بِگو: " ! بِه حَقِ این شَهید یِه نِگاه بهِ ما بُکُن...! ]😔💔 •|💚|• •|💛|• 👌
💐 🍃خانوم بدحجابی که توسط شهیدحججی متحول شد ___________________ 📲کٰانال عِنٰایٰٰاتِ امٰامِ زمٰـان«عج» وشُهـدا🕊❤️ @yadeShohadaa
🍃همسرم بی‌غیرت نبود در گذشته ظاهرم به‌ گونه‌ای بود که از ظاهری خوبی برخوردار و می‌توانم بگویم به معنای واقعی یک بودم.در پوششم از رنگ‌بندی‌های متنوع استفاده می‌کردم، به‌ گونه‌ای که جذاب و مورد پسند دیگران باشد، همواره با خود می‌گفتم داشتن حجاب، هنر نیست، اگر این گونه در جامعه حاضر شوند و با وجود نگاه‌های هیز نامحرمان در امان بمانند، این هنر است. همسرم راضی به این پوشش نبود و واقعاً ناراحت بود😞 این من بودم که به او تحمیل می‌کردم که باشم، شوهرم بی‌غیرت نبود اما از درون می‌شکست💔 🍃باحجاب‌ها را به سُخره می‌گرفتم🍃 ۳۲سال سن دارم و خدا را شکر می‌کنم که امروز می‌توانم بگویم که یک هستم؛😊 حالا هم وقتی بد‌حجابی‌ها را می‌بینم به خودم جرأت نمی‌دهم کسی را نصیحت کنم یا عقایدم را به او تحمیل کنم.دو پسر ۱۴ و ۱۶ ساله دارم که حاضر نمی‌شدند در جمع‌ها همراهم باشند و یک دختر ۳ ساله دارم که لباس‌هایش را با خودم سِت می‌کردم و ناخواسته عقایدم به او تحمیل می‌شد.همیشه فکر می‌کردم حجاب و تحجر است😐 و باحجاب‌ها را به سُخره می‌گرفتم؛😔 الان خودم به درد آنها دچار شدم و بعد از باحجاب شدن مورد تمسخر قرار می‌گیرم☺️روزی که می‌خواستم محجبه شوم، حقیقتاً خجالت‌زده بودم که این ناشی از حال و روز گذشته‌ام بود.فروشنده لوازم‌التحریر هستم، بعد از اینکه باحجاب شدم برخی از آشنایان مرا نمی‌شناختند، واقعاً حجاب به سلاحی برای حفظ من تبدیل شد.👌 🍃شب چهارم محرم🍃 در محرم امسال، اتفاقی، مسیر زندگی مرا تغییر داد☝️ هیچ شناختی نسبت به شهدای مدافعان حرم نداشتم و بر این باور بودم که آنها خودخواه هستند که از خانواده خود می‌گذرند تا در کشوری دیگر کشته شوند؛ تا اینکه شبی به یکی از شهدای مدافع حرم وقتی در حال ذبح او بودند، کردم😭😭شب چهارم محرم در عالم خواب دیدم چند تا خانم محجبه، را به من هدیه کردند، حیران از خواب برخاستم😳💔دوباره به خواب رفتم، باز هم همان خانم‌ها را دیدم که سرم گذاشتند و پیشانی مرا بوسیدند، نسبت به این کارشان معترض شدم😕 باز هم از خواب بلند شدم، رفتم خواب را برای همسرم تعریف کنم اما شنیده بودم که خواب بد را تعریف نمی‌کنند.خوابیدم تا اینکه صبح از خواب بیدار شدم اما باز هم متقاعد نشدم که این خواب بد را برای کسی تعریف کنم. 🍃* صبح روز پنجم محرم🍃 ساعاتی از صبح نگذشته بود که باز هم خواب به سراغم آمد، این‌بار در خواب، که پرچمی به دستش بود را دیدم، خودش را معرفی کرد و گفت: آرزویم بود، من سرم رفت تا روسری‌ات نرود💔اگر حجابت را رعایت کنی نزد خدا عزیز می‌شوی و … .قبل از این خواب اصلاً شهید حججی را نمی‌شناختم، در فضای مجازی به‌ دنبال نامش رفتم تا اینکه عکس‎های بی‌سر او را دیدم، زندگی‌اش را مطالعه کردم و صحبت‌ها و نگرانی‌هایش را در مورد حجاب شنیدم. پس از شناخت کامل شهید، منقلب شدم و دیگر اشک امانم نمی‌داد😭😭خواب را برای همسرم تعریف کردم و گفتم: «می‌خواهم شوم»❤️همسرم گفت: «اگر می‌خواهی مدت کوتاهی به‌ طور احساسی چادر بگذاری و دوباره از کار خودت پشیمان شوی، این کار را اصلاً انجام نده».همچنان در پی تعبیر کردن خوابم بودم و احساس می‌کردم تعبیر خوابم این است که باید چادری شوم. 🍃* تصمیم نهایی 🍃 همسرم مرا از چادری شدن می‌کرد، بین دو راهی بودم که این‌بار در همان روز مجدداً در عالم رؤیا را دیدم، هدیه‌ای به من داد که با پارچه سبزی آن را پوشانده بود، وقتی که پارچه را کنار زدم، سر بریده او را دیدم، با وحشت از خواب بلند شدم و در همان لحظه تصمیم نهایی‌ام را گرفتم که هر طوری شده باید چادری شوم. بدون اینکه آرایش کنم به فروشگاه حجاب که نزدیک محل کارم بود، رفتم تا چادر و مقنعه بخرم، فروشنده مرا نشناخت، وقتی خودم را معرفی و خوابم را برای او تعریف کردم، خیلی خوشحال شد.بعد از این ماجرا پوستر شهید را به شیشه مغازه‌ام زدم، هر کسی اگر حرف‌ یا طعنه‌ای می‌زد، دلم می‌خواست با تمام وجودم از شهید حججی دفاع کنم.همسرم یک روز از من حمایت می‌کرد و یک روز نیز به‌ دلیل حال و روز گذشته‌ام سکوت می‌کرد، این در حالی بود که دیگر به فرزندان، همسرم و مال دنیا تعلق خاطر گذشته را نداشتم. 🍃* عزم سفر 🍃 یک روز همسرم پیشنهاد داد تا با هم به شهر شهید حججی « » برویم، چند نفر از آشناها هم راغب شدند که با ما بیایند، در خبرها آمده بود که قرار است پیکر شهید حججی را به اصفهان بیاورند.۳۵ نفر آماده رفتن به اصفهان شدیم، همسر و پسرم نیز تصمیم گرفتند به مراسم پیاده‌روی کربلا بروند.عازم سفر شدیم، وقتی رسیدیم، دیگر آرام و قرار نداشتم و بی‌تابانه سراغ مزار شهید حججی را گرفتم، از جمع جدا شدم و دوان دوان به سوی مرادم گام برداشتم، از ورود به بارگاه جلوگیری می‌کردند،
در صف انتظار بودم، از نرده‌ها بالا رفتم تا اینکه قبر او را دیدم. ❤️* وصال یار ❤️ با اشک و ناله از آنها خواستم تا بگذارند به کنار قبر بروم، سنگ قبری که تازه آن را نصب کرده بودند، ابتدا اجازه نمی‌دادند بروم، اما با اصرار نزدیک مزار شهید شدم، به شهید حججی گفتم دیگر حرف‌هایت را عملی کردم، از این پس خودت محافظتم کن. بعد از زیارت او احساس می‌کردم سبکبال شده‌ام و هیچ نگاه بدی دور و برم نیست، در همان اوضاع ناگهان از حال رفتم و بعد از مدتی به هوش آمدم، همه نگران بودند که نکند جانم را از دست داده باشم، بار دیگر در را باز کردند، باز هم با دلی سیر زیارتش کردم.خادم بارگاه از ما برای ماندن دعوت کرد، به خانه‌ای دعوت شدیم که واقعاً حس آرامش خاصی به ما داد، با نهایت عزت و احترام با ما رفتار می‌کردند.پرسیدم چرا ما را دعوت کردید، پاسخ داد یکی از شهید حججی هستم، به این درک رسیده‌ام که اگر محسن کسی را دعوت کند، آبروی او را هم می‌خرد.دیگر پس از این اتفاقات شهدا خیلی برایم عزیز شده‌اند، از حال و روزم خیلی راضی هستم اما از گذشته‌ام اصلاً… منبع:فارس _______________________ 📲کٰانال عِنٰایٰٰاتِ امٰامِ زمٰـان«عج» وشُهـدا🕊❤️ @yadeShohadaa
Roghayeh.mp3
2.91M
از روی سرت نیفته عزیزم 💔 عزیزم دست کسی به نیفته عزیزم 💔عزیزم ✌️ @yadeShohada313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز جاموندم از زیارت مزارت ابراهیم... تو که مهمان نواز بودی!!!! ... شاید علت این جاموندن این باشه که خودت داری کم کم میای.‌‌‌.. یعنی داری میای؟!!!... با حاج قاسم میایی؟!!!... با آقا حضرت ولی عصر عج... دلم به همین خیال خوشه... فقط اینکه خیلی دلم‌تنگه... برای فکه.... کانال کمیل... این روزا شبیهت چقدر زیاد شده بسیجیای جهادگر در لباس خدمت به محرومین، مردم و بیماران... شاید من اشتباه میکنم تو هم اینجایی... آخه خادماتم همه اینجان... اره اینجا خوده فکه است... پر از فداکاری و ایثار ... دعا کن از اینکه منم شبیهت بشم جا نمونم دیگه داداش.... دعام کن ... راستی روزت مبارک 🌷 برای من هر روز، روز توست.... 🌷 🌷 @yadeshohadaa
🕊 🌹نجات توسط امام رضا؛ امشب حرم پیرمردی دیدم سرصحبت باز شد گفت 30 سال مبتلا بودم به بلای خانمان سوز اعتیاد به شیره و تریاک و هروئین و... گفت یکروز پاشدم رفتم مشهد صورتم رو گذاشتم جلوی پنجره فولاد روی زمین.. گفتم آقا من 5تا بچه دارم و 30 ساله راه کج رفتم.. اومدم پیش شما ..یا شفام بده بذارم کنار ، برم بالا سر زن و بچم یا مرگم برسون همه راحت شن.. میگفت برگشتم قم امام رضارو در عالم رویا زیارت کردم فرمود هر مشکلی داری برو پیش خواهرم، گفت هرشب زائر این حرمم.. 12ساله پاکم بدون اینکه کمپ برم یا دارو بخورم.. 10 متریم کسی سیگار بکشه ازش فرار میکنم.. 👈🏽بنده هم که شبها میرم حرم میبینمش.. ✍🏼قاضی زاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊شهیدی که در خواب به مادر قرآن ‼️ +مادر من در بهشتم چه چیزی میخوای؟! _ پسرم من نمیتونم قرآن بخونم میتونی کاری کنی؟؟؟!😔 _______________________ 📲کانال تَـوَسُّل به آقٰاصٰـاحِبَ الزَمٰان وَ شُهـدا🕊🌷 @yadeShohada313
سلام دوستهای خوبم من تو اینستا یک کامنت خوندم درباره ی شهید ابراهیم هادی و شهید حاج سعید سامانلو که خانومی بهشون توسل میکنن و حاجت روا میشن منم توسل کردم و حاجتمو گرفتم و بهرکسی هم معرفی کردم خداروشکر حاجت روا شده ߘʠ چون شهدا پیش خدا آبرو دارن خدا به احترامشون حاجت میده هردو شهید وقتی زنده بودن برای رضای خدا به مردم کمک میکردن شهید ابراهیم هادی پیکرشون تو فکه مونده و پیدا نشده یک کتاب درباش هست به اسم سلام برابراهیم دانلود کنید بخونید خیلی قشنگه و شهید حاج سعید سامانلو هم از مدافعین حرم بودن زمان حیات همیشه دائم الوضو بودن و معلم قرآن بودن و خودشون از امام رضا شفا گرفته بودن اگه هر مشکلی دارین اول بخدا توکل کنید بعدش شهیدارو صدا بزنید و باهاشون صحبت کنید مشکلتون رو بگید و بعدش بگید خدایا به نیت حل مشکلم صلوات و خیرات هدیه میکنم به دو شهید بزرگوار تعدادش مهم نیست هرچقدر که در توانتون هست همون مقدار نیت کنید :ابراهیم هادی و سعید سامانلو🌷 @yadeShohadaa
4_6019409112159225742.mp3
7.56M
«کِی شیعیان من، مانند تو سراغم آمدند و جواب نگرفتند؟!»😭 داستان تشرّف هندوی بت پرست به محضر امام عصر علیه‌السلام و حاجت رواییِ او به عنایت مولای عالم/ «اللَّهُمَّ اكْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدا وَ نَرَاهُ قَرِيبا بِرَحْمَتِکَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ»🤲 «عج» @yadeShohadaa
فرزندم محمد شهيد سوم خانواده ماست که در عمليات خيبر در سال 62 شهيد شد و 14 سال مفقودالجسد بود. وقتي پس از 14 سال جسد را به پيشواي ورامين آوردند موقع دفن شهيد مشاهده کرديم حال خانم جواني که او را نمي شناختيم منقلب شد و از هوش رفت. ديدن اين حالت براي ما عجيب بود. چگونه بدون نسبتي که با محمد دارد اين گونه ناراحت شده که بيهوشي به او دست داده است. يک ماه نگذشت که اين خانم به عروس من، همسر محمد مراجعه کرد و گفت من همان زني هستم که موقع دفن همسرتان از هوش رفتم. علت بيهوشي من اين بود که پس از سال هاي زيادي که از ازدواج من گذشته بود و بچه دار نمي شدم در آن لحظه دفن به دل من الهام شد به اين شهيد متوسل شوم و از او حاجت بخواهم. تا به شهيد متوسل شدم در خودم حالتي احساس کردم که در نتيجه آن از هوش رفتم. الان هم آمده ام به شما بگويم به برکت توسل به شهيد شما و لطف خدا مشکل من برطرف شده و حامله شده ام. راوی: بتول جنيدي مادر شهيد محمد جنيدي منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان(جلد دوم)، غلامعلی رجائی 1389
___________________ 📲کٰانال عِنٰایٰٰاتِ امٰامِ زمٰـان«عج» وشُهـدا🕊❤️ @yadeShohadaa
🕊از مادر و دختر ارمنی که چادری شدند تا ازدواج دو امیرکبیری با توسل به شهید😍✨ :پدرشهید 💠شب هفت شهید خلیلی وارد مجلس می‌شوند و از اطرافیان سراغ مادر شهید را می‌گیرند. وقتی همسرم را می‌بینند به او می‌گویند: ما با پسر شما از طریق عکس و پوسترهای سطح شهر آشنا شدیم. نمی‌دانیم با ما چه کار کرد که با اینکه اعتقادی به نداشتیم، اما چادر سر کرده ایم💔 گفته بودند من و دخترم با شهید شما بستیم. چند وقت پیش 13 اتوبوس برای به بروجرد دعوت کردم. قرار بود من هم برایشان روایتگری کنم. وقتی به تهران برگشتم دیدم یکی از خانم‌های جمع آن سفر به من پیام داد که شهید خیلی .❤️ مادرش به من زنگ زد و تعریف کرد دخترش در راهیان نور از پسر شهید شما کمک خواسته🤲ما چندین سال است از این دادگاه به آن دادگاه می‌رویم حالا نه تنها مشکلش برطرف شده، بلکه نیز گشته است. تا قبل از این اگر نماز می‌خواندیم ما را مسخره می‌کرد، اما حالا او ما را برای نماز صبح بیدار می‌کند😍✨ 💠در دانشگاه امیرکبیر هم خبردار شدیم دو دانشجو به واسطه به یکدیگر رسیده اند💍 آن‌ها برایمان تعریف کردند که هر کدام قراری سر مزار شهید گذاشته اند و از رسول برای امر ازدواج کمک خواسته اند☺️ دختر خانم می‌گوید سر مزار شهید گفتم من به مدافعین حرم اعتقاد دارم و همسری، چون آن‌ها می‌خواهم. چند وقت بعد پسری که به عنوان خواستگار وارد اتاق دختر برای حرف زدن با او می‌شود؛ عکس شهید خلیلی را روی دیوار اتاق می‌بیند و تعجب می‌کند😳 به دختر می‌گوید شما هم شهید خلیلی را می‌شناسید؟ من در امر ازدواج از او کمک خواسته ام. خلاصه برای جاری شدن خطبه عقد ما را دعوت کردند و از من خواستند خطبه را جاری کنم😊 عکس رسول ما وسط خنچه عقد بود و عروس هنگام بله گفتن گفت: ❤️با اجازه آقا امام زمان و با اجازه پدر و مادر معنویم که پدر و مادر شهید خلیلی هستند و پدر و مادر خود بله❤️ اصلا این صحنه روضه شد و همه گریه کردند.😭 ___________________ 📲کٰانال عِنٰایٰٰاتِ امٰامِ زمٰـان«عج» وشُهـدا🕊❤️ @yadeShohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدیه شهید به مادرش ( از خاطرات شهید کاظم رستگار ) مادر من يك كلاس هم سواد ندارد. در عالم خواب برادر شهيدم، شهيد كاظم رستگار را مي‌بيند كه به مادر مي‌گويد: مادر جان! من الان در بهشتم چه چيزي مي‌خواهي كه براي تو از آنجا بياورم؟ مادر به شهيد مي‌گويد: الان كه در بهشت هستي مي‌تواني از خدا بخواهي كه من بتوانم قرآن بخوانم. اين خواهران بسيج و خانم‌هاي جلسه‌اي مي‌آيند و من را به جلسه قرآن مي‌برند. همه كه قرآن مي‌خوانند وقتي نوبت به من مي‌رسد مي‌گويم كه من سواد ندارم و آنها مي‌گويند كه اشكال ندارد، خب سوره حمد يا قل هو الله را بخوان. من ديگر خسته شدم و خجالت مي‌كشم. تا آنجا كه بعضا به اين مجالس به بهانه اينكه حالم مساعد نيست، نمي‌روم. الان كه بهشت هستي مي توني از خدا بخواهي كه من قرآن را ياد بگيرم. شهيد رستگار به مادر مي‌گويد: بعد از نماز صبح بلند شو قرآن را باز كن انشاالله مي‌تواني بخواني." مادر من بعد از نماز صبح بلند مي‌شود و هرجاي قرآن را كه باز مي‌كند، مي‌خواند. ___________________ 📲کٰانال عِنٰایٰٰاتِ امٰامِ زمٰـان«عج» وشُهـدا🕊❤️ @yadeShohadaa
روایت خواب دیدن این دوشهید توسط ....
🌼قرارمان را شخص ثالثی هماهنگ کرده بود و اولین بار بود که راهی خانه پدر و مادر «سید مهدی و سید صاحب محمدی»🌷 می‌شدیم که از دور فقط روایت این دو شهید را بعد از سال‌های پس از جنگ شنیده بودیم💔👌اما صفا و محبت پدر و مادر شهیدان دیدنی‌تر و دلنشین‌تر از هر خاطره‌ای بود☺️ ❤️روایت‌های پدر و مادر شهیدان محمدی، از اتفاقات این خانه و اتاق فرزندان شهیدشان شنیدنی و دیدنی است. شاید اصلا ابوالشهدا باید خود به تندی و شیرینی لهجه ترکیبی مازنی- عراقی اش از داستان زندگی در و ازدواجش با دختر عمو تا بیرون کردنشان توسط صدام و آمدن به محله نظام آباد و بعد هم ماجراهای و توضیح دهد تا به دل بنشیند اما ما فقط گوشه ای از آن را به قلم می‌آوریم✋ 🦋اتاق های تو در تو و پر ماجرای شهیدان محمدی🦋 🕊ساعت از 8 شب گذشته است که به محله نظام آباد می‌رسیم. ورودی کوچه تنگ، تاریک، بن بست؛ پر از عکس شهدای همان کوچه است و به همین دلیل نام کوچه را« » گذاشته اند. شهیدان، گویی نیم ساعتی است به خاطر مهمان نوازی بسیار خوبش، دم درب خانه منتظر مانده است☺️ قبل از هر چیزی ما را راهنمایی می‌کند تا از پله‌های تنگ، باریک و قدیمی خانه به طبقه بالا برویم. البته در همان حیاط خانه هم یک اتاقکی ساخته شده است. پدر شهید درهای اتاق ها را باز می کند. همه چیز قدیمی است جز چند لوح و قاب عکس که گویی برخی از اشخاص برایشان هدیه آورده اند. پدر شهیدان شروع می‌کند و تند تند به بیان می‌پردازد که در این اتاق‌ها صورت گرفته است. پیش از هر چیز، در باره خالی از سکنه بودن این اتاق‌ها می گوید: ما قدیم اینجا زندگی می‌کردیم و این بزرگ، اتاق «سید مهدی» و «سید صاحب» بود که بعد از در حیاط خانه برای خودم و مادر شهیدان اتاقی ساخته‌ام و اینجا همین‌طور مانده است و مهمانان می‌آیند و می‌خوانند، می‌کنند و می‌گیرند!😍💔 سید صاحب و سید مهدی، دو فرزند کوچک خانه آقای محمدی هستند😊 که سید مهدی، 4 سال و نیم در جبهه بوده و سید صاحب هم با دستکاری شناسنامه اش😄 موفق می‌شود 2 سال در جبهه حضور داشته باشد تا اینکه سید مهدی در عملیات «مرصاد» و سید صاحب در «جاده کوشک» به فاصله 4 روز از هم به « » می‌رسند😔🕊🕊اما این دو فرزند خانه، بعد از شهادت، گویی به خواب رفته‌اند و حاجت بسیاری از نیازمندان را هم داده‌اند!😳😍😍😊❤️👌 🕊پدر شهیدان می‌گوید: سید صاحب، از بچگی حاجت می‌داده و زمانی که سیدصاحب، بچه بود و مسجد می‌رفت برخی نذر می‌کردند و حاجت روا می‌شدند!❤️ 🦋محافظ آقا که خواب سید صاحب را دید🦋 🕊پدر شهید، اول از همه به خواب « » اشاره می‌کند و می‌گوید: یکی از محافظان آقا(اسمشان را هم به یاد نمی آورند) خواب سید صاحب را دیده و آمده بود منزل ما و با هم رفتیم به محل شهادت که گنبد و یادبود ساخته‌اند و مطمئن شد که خواب همین شهید را دیده است و حالا 7 باری می شود که با جمعی به منزل ما می‌آیند و بر‌پا می‌کنند💔 پدر شهید می‌گوید: وقتی سید صاحب، یک ساله بود در مسجد امام حسین (ع) همه برای او نذر می‌کردند و حاجت می‌گرفتند. حتی یک بار در شش سالگی یک به او نذر کرد و شفا گرفت!😊❤️ آقای محمدی با لهجه مازنی – عراقی تند تند تعریف می‌کند و می‌گوید: وقتی صاحب، 7 سال و 6 ماهش بود رفته بودیم جاده شمال و در مسیر راه به زیارت امامزاده هاشم رفتیم. همان‌جا بی اختیار گفتم: «صاحب آنقدر مردم نذر تو می کنند، فکر می کنم آخر یک روز «امامزاده صاحب» می شوی!»😉❤️ 🦋کارگر خانه شهدا حاجت روا شد!🦋 🕊پدر شهید، به یک ماجرای دیگری هم اشاره می کند و می‌گوید: چند سال پیش دنبال کسی بودیم که بیاید و خانه را قیرگونی کند و بالاخره یک نفر پیدا شد و من اول بهش گفتم: نکند کارت را خوب انجام ندهی، اینجا خانه دو شهید سادات است. آه اینها دامن تو را می گیرد! این را که گفتم کارگر با ناراحتی گفت: 25 روز است که ماشینم را دزدیده اند و پیدا نمی‌شود. من گفتم: بگو «بسم الله الرحمن الرحیم، من کارم را درست انجام می دهم ان‌شاءالله مشکلم حل شود.» بعد از 2 ساعت کار کردن، بهش تلفن زدند و گفتند ماشینش را پیدا کرده اند!😍❤️ 🕊آقای محمدی ادامه می‌دهد و می‌گوید: مادر شهید یک روز رفته بود نماز جمعه و آنجا می بیند که یک خانمی خیلی بی‌تابی می‌کند و می‌گوید مریضی دارد که جانش در خطر است و حاج خانم هم زن بیچاره را با خودش به خانه آورد و برایش دعا کردیم و بعد از 10 روز حال مریضش خوب شد!❤️ پدر شهید از این سبک ماجرا ها بسیار در ذهن دارد که هر کدام را تند تند تعریف می‌کند.
🦋آقا نمی‌تواند خانه ما بیاید اما ما دیدار رفته ایم🦋 🕊پدر شهیدان محمدی، بعد از تعریف خاطرات شیرین ^روا شدن مردم در همان بالای خانه، دوباره پله‌ها را یکی یکی پایین می‌آید و ما را پیش می‌برد❤️ مادری که روزهای متمادی تا ایران را با فرزندان خردسال و به‌خصوص« صاحب» که در شکم داشته به سوی ایران طی کرده و هنوز در حال صدام است که همه چیز زندگی شان را از او گرفت💔 🕊پدر شهیدان، سریع درب کمد خانه را باز می‌کند و یک را بیرون می‌آورد و به سرعت می‌بوسد و می‌گوید: این قرآن است به خانواده ما و مربوط به سال 91است😍? (تا آخرین لحظه ای که در خانه بودیم، قرآن در دست پدر شهیدان محمدی است و دائم به این هدیه ابراز علاقه می کند)💞 🕊وقتی از آقای محمدی، می پرسیم که در میان این همه مهمان و مسئول که خانه‌تان آمده‌اند، آیا آقا هم تشریف آورده‌اند، سریع می‌گوید: خانه ما جای خوبی نیست. چون کوچه تنگ و کنار خیابان اصلی و شلوغ است و امنیت ندارد که آقا تشریف بیاورند!😔 اما من، مادر شهیدان و دختران و پسرم به دیدار آقا رفته‌ایم و از نزدیک آقا را زیارت کرده ایم😍❤️ 🦋سید صاحب را باردار بودم که از عراق بیرونمان کردند🦋 🕊پدر و مادر شهیدان محمدی، دختر عمو و پسر عمو و از سادات بابلی مازندران هستند، اما آقای محمدی، از بچگی با خانواده‌اش در زندگی کرده و بعد دختر عمویش را عقد کرده و با خود به کربلا برده است. مادر شهیدان که مهربانی از صورتش می بارد❤️می‌گوید: 4 تا بچه داشتم و «سید صاحب» را هم باردار بودم که ما را از عراق بیرون کردند و همان موقع آقای محمدی آمده بود ایران و هیچ خبری از ما نداشت و من به همراه مادر شوهر و تعدادی از اقوام به سختی راهی ایران شدیم. در طول راه مصیبت‌های زیادی بر سر ما آمد و فقط که همراه داشتم ما را نجات داد. تمام مسیر اجازه ندادم کسی متوجه بشود من باردار هستم😔و بعد از حدود دو هفته ما به آمدیم و اقوام برای ما این خانه را گرفتند تا در آن زندگی کنیم.همه زندگی ما در کربلا بود و حتی نتوانستیم سر سوزنی از وسایلمان را بیاوریم. 🦋خادم زائران کربلا بودیم🦋 🕊پدر شهیدان محمدی، می‌گوید: در کربلا مغازه داشته و کارش قاب سازی بوده و عمده وقتش را صرف خدمت به زائران امام حسین (ع) می کرده است. او هنوز هم می‌گوید: این کار افتخار من بود✋❤️ و هنوز هم برای مراسم‌های مذهبی از مردم پذیرایی می‌کنم. می‌گوید: نمی‌خواستیم به ایران بیائیم، صدام ما را بیرون کرد😔 🦋از سید صاحب فقط دو تا پا در بهشت زهرا(س) است🦋 🕊پدر شهیدان محمدی، می‌گوید: وقتی خبر شهادت بچه ها را آرودند، یکی یکی اطلاع دادند. را گفتم در راه اسلام بوده است ناراحت نیستم! و‌ وقتی گفتند « » مجروح شده است، گفتم؛ بگویید شده است! مکث کردند، گفتم، اشکالی ندارد برای اسلام بوده ناراحت نیستم! چون پیکر « » و همراهانش در کوشک منفجر شده بود.امروز در همان کوشک برایشان بارگاه ساخته اند و در ضمن از پیکر سید صاحب فقط دو تا پا آورده اند که در کنار مزار برادرش «سید مهدی» دفن شده است💔 🦋خانم «احمدی نژاد» در خانه ما حاجت روا شد🦋 🕊مادر شهیدان می‌گوید: چند سال قبل روز شهادت حضرت ام البنین (س)، خانم آقای به همراه خانم و چند نفر دیگر به منزل ما آمدند و رفتند در اتاق شهدا مغرب و عشایشان را خواندند. گفتم اگر کسی کند حاجت نمی گیرد. و بعد از چند دقیقه آقای احمدی نژاد به خانمش زنگ زد و دیدم خانم خوشحال شدند و گفتند حاجت را گرفتم!😍❤️ 🦋سید صاحب 15 ساله بود که «نماز شب» می‌خواند🦋 🕊مادر شهدا می‌گوید: سید صاحب دوست نداشت کسی بداند که « » می‌خواند اما من فهمیده بودم. ما آن موقع طبقه بالا زندگی می‌کردیم و آنجا آب نداشتیم. یک شب دیدم در اتاق باز است و سید صاحب بیدار شد و از اتاق بیرون رفت. اجازه ندادم متوجه شود که من بیدارم. اما حواسم بود دقت کردم ببینم سید صاحب چه کار می کند. دیدم در حال خواندن است. سید مهدی هم همین‌طور بود. این دو برادر در همان اتاق همیشه می‌خواندند❤️ : ماهنامه شهدای اسلام @yadeShohadaa
سیره -معجزه اشک-کاجی.mp3
1.89M
🎧معجزه اشک ، روایت رزمنده ای که در کربلای ۴ اسیر می شود. 👌👌پیشنهاد ویژه! ⬇️اینو که گوش کردی حتما عکس پایین رو هم ببین،ضرر نمیکنی...! ••••••••****🌷🕊****•••••••• 📲کٰانال عِنٰایٰٰاتِ امٰامِ زمٰـان«عج» وشُهـدا🕊❤️ @yadeShohadaa
👆معجزه اشک ،رزمنده ای که در کربلای۴ اسیر شد و بعد از ۱۶ سال... ••••••••****🌷🕊****•••••••• 📲کٰانال عِنٰایٰٰاتِ امٰامِ زمٰـان«عج» وشُهـدا🕊❤️ @yadeShohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍✨ ــــ این قسمت:تحول خانم مهرانگیز اشرفی🦋💙 ••••••••****🌷🕊****•••••••• 📲کٰانال عِنٰایٰٰاتِ امٰامِ زمٰـان«عج» وشُهـدا🕊❤️ @yadeShohadaa