eitaa logo
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
170 دنبال‌کننده
278 عکس
153 ویدیو
4 فایل
🕊او بٰا سپاهی ازشهیدان خواهد آمد🕊 🌹وَلٰا تحسبَن الذیـنَ قُتلوا فـی سبیلِ الله امواتا بَلْ احیـٰاءٌ عندَ ربهم یُرزَقون🌹 📣لطفا شماهم ازعنایات خود توسط شهدا وامام‌زمان برای ما بگید👇 🆔 @A_Sadat313
مشاهده در ایتا
دانلود
📝ترم اول را بانمرات خیلی پایین و معدل پایین تراز نمرات به اتمام رساندم! روزهای تعطیلی بین دوترم را نیز با دوستان هم جنس وغیر هم جنس در دانشگاها وبوفه های انواع واقسام دانشکده ها سپری میکردیم درکل همان دانشگاه شده بودم که روزی بایکی هستم و روزبعد با یکی دیگر قدم میرنم.. برای خودم فکر نمیکردم وجه بدی داشته باشه ازین افکار خوشم نمی امد وعین خیلم هم نبود! و شاید مقنعه سرکردن ومانتو پوشیدن در دانشگاهم از سر اجبار قبول کرده بودم ولی این قبول کردن از ته دلم نبود. 💠 💔 یک روزکه وارد دانشگاه شدم چند دانشجوی جوان ریش دار، که مطمئن بودم از بچهای بسیج دانشجویی هستند مشغول نصب پلاکارد بودند هندزفری درگوشم بود وصدایش راتا اخر بلندکرده بودم صدای یک اهنگ خیلی خیلی شاد.. چند قدم از در اصلی دانشگاه که همان بچهای بسیج کنار ان درحال نصب پلاکارد بودند رد شدم ک ناگهان ازجلو، یک دختردانشجو بمن اشاره کرد که ازپشت سر صدایم میکنند. برگشتم وبدون کم کردن صدای اهنگم بااشاره سر و دست پرسیدم بامن اند؟ متوجه شدم بامن کار دارند. کنارشان رفتم وهندزفری را ازگوشم در آوردم ولی صدای آهنگ خیلی واضح شنیده میشد. یکی ازهمان بسیجی ها که به تن داشت، سرش را پایین انداخت وگفت: زیپ کوله پشتی تان بازشده وچند قلم از لوازم تان حین ردشدن افتاده است لطفا برشان دارید. اصلا متوجه نشده بودم ، بدون اینکه چیزی بگویم باطمأنینه انهارا جمع کردم وبه راه افتادم ولی بازهم صدایی ازپشت گفت: ببخشید خانم! برگشتم با قلدری گفتم ،چیه! امرتون😕 بازهم سرش رو پایین انداخت وگفت: شروع شده است همین راگفت وبه سرعت از انجا دورشد! متوجه حرفش نشدم؛ ایام فاطمیه؟ چه ربطی داشت واقعا که بعدها ربطش را فهمیدم🙂... 📝
📝ان روز وقتی از دانشگاه خارج شدم دیدم روی پلاکارد نوشته اند: فرارسیدن ایام شهادت بانوی دوعالم حضرت فاطمه«س» را تسلیت عرض میکنیم. نمیدانم چرا، ولی ! خودم هم متوجه نمی شدم چراباید به خاطر یک پلاکاردمشکی وسالروز شهادتی که هرسال تکرار می شود ومن عین خیالم نیست،دلم بلرزد؟ شب انروز دیدم، خواب دیدم ازهمان دری که هر روز وارد دانشگاه میشدم اجازه ندادند وارد شوم، هرچه اصرار کردم هم چیزی نگفتند، یک چادرمشکی مانع ورود من به دانشگاه شده بود، ان شب اصلا نتوانستم بخوابم.. روزهای بعداز ان خواب گذشت، احساس میکردم ارام شده ام وای درونم ولوله است نمیدانستم چه اتفاقی افتاده است ولی احساس میکردم دارند ذره ذره من را عوض میکنند! ✍جریان سفر به ومناطق عملیاتی را برایمان بگویید چطورشد شخصی مثل شما به ان سفر رفت⁉️ 📝حق میدهم که با اوصافی که ازخودم گفتم بگویید نفری مثل شما؟😊 اواخر اسفند بود که فضای ظاهری دانشگاه عوض شده بود.چندقدم به چندقدم، تبلیغات سفر به کربلا نوشته بودند. ودر برخی نقاط دانشگاه نیز سنگر زده بودن وآهنگ های دفاع مقدس در دانشگاه شنیده میشد. فلش زده بودند که برای ثبت نام کربلا باما همراه باشید! یکی از همان روزها باچندتا از دوستانم عازم سلف سرویس بودیم تاناهار بخوریم .ازشوخی به دوستانم گفتم بیاید اخر اسفندی درس ومشق رو بیخیال شویم وبرویم کربلا! همه زدند زیرخنده که کربلا😂😳؟؟ گفتن که فقط بتو می آید بروی انجا! قلبم شکست💔 📝