eitaa logo
یاد یاران
143 دنبال‌کننده
2هزار عکس
3.3هزار ویدیو
20 فایل
⚘⚘بسم رب الشهدا ⚘⚘آی رفقا,بعدازماچه کرده اید!؟ 🌷جهاد،شهادت،ولایت🌷 ارتباط با ادمین: @mansoore60 ایتا https://eitaa.com/yadeyaran313
مشاهده در ایتا
دانلود
یاد یاران
شهید بالازاده نوجوان، جنگجوی خردسال #کربلای ایران بود🌷 . که با بسیاری از پیشروان انقلاب، همچون #اما
🌷 خم شده صورت خیس از اشک شهید بالازاده را بوسیده و می‌فرمایند: «ما را دعا کن, پسرم را هم فراموش نکن, سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان» و... به اردبیل بازگشت، اما برخلاف دیروز که از اردبیل به تهران رفته بود، دل‌گرفته و غم‌زده نبود؛ از خوشحالی در پوست نمی‌گنجید، دلش برای اینکه زودتر برسد، پر می کشید, شهید بالازاده با نشان دادن ، وارد شد. کمتر از سه روز بعد، فرمانده اردبیل، شهید بالازاده را خوشحال و خندان دید که با حکمی پیشش آمد, می‌توانست باز هم را سر بدواند ولی مطمئن بود که می‌رود و این بار از خود امام خمینی (ره)حکم می‌آورد, گفت اسمش را نوشتند و مرحمت بالا‌زاده رفت درلیست لشکر 31 عاشورا. یک بچه روستایی که فارسی هم درست نمی‌توانست صحبت کند، دستش به کجا می‌رسید مجبور بود بی‌خیال شود اما فقط بعد مرحمت با دستوری از بالا برگشته و با این مجوز وارد تیپ عاشورا شد و در عملیات های بسیار کرد. شهید بالازاده حدود در جبهه‌های جنگ حق علیه باطل با دشمن جنگید و خیلی کم به خانه و نزد خانواده اش می‌آمد و هر وقت هم که چند روزی به مرخصی می‌آمد، در و منابر و مجالس، روز و شب به تبلیغ و داوطلب بسیجی برای اعزام به جبهه می‌پرداخت. وی حتی راضی نبود که پدر و مادرش متوجه و آثار زخم های دشمن بر بدن نحیف و ظریفش شوند شبها در کنار پدر و مادر با می‌خوابید، تا مبادا پدر و مادرش متوجه ناراحتی‌ها و آثار مجروحیت او شوند. شجاعت و درایت را با هم داشت و همه در که این همه در یک نوجوان 13 ساله چگونه جمع شده است؛ بر و بچه های تیپ عاشورا چهره و جدی شهید بالازاده را از یاد نمی برند بیشتر اوقات کنار شهید «مهدی باکری» دیده می شد. سرانجام مرحمت بالازاده روز21 اسفند 1363 در جزیره مجنون در ، با فاصله بسیار کمی از شهادت مرادش یعنی ، بال در بال ملائک گشود و میهمان سفره (ع) شد. @yadeyaran313
یاد یاران
🌹🍃 از زبان مادر شهیده ⬇️ 🌷 زینب بین بچه‌هایم (7 بچه، 4 دختر و سه پسر) از همه بود. از هیچ چیز ایراد نمی‌گرفت.صبور اما فعال بود. از بچه‌گی به من در کارهای خانه کمک می‌کرد. بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن و بازی باشد، دنبال نماز و روزه و قرآن بود. و خیلی مؤمن بود. دوران دبستان به کلاسهای می‌رفت. بعد از شرکت در این کلاس قرآن علاقه شدیدی به پیدا کرد. کلاس با حجاب شد. 🌷 زینب علاقه زیادی به داشت. مرا سر قبر (یکی از شهدای انقلاب) می برد و گفت مامان نگاه کن، فقط مردها شهید نمی‌شوند. زن‌ها هم شهید می‌شوند. همیشه ساعتها سر قبر زهره بنیانیان می‌نشست و قرآن می‌خواند. 🌷 یک شب سر نماز، سجده‌اش خیلی طولانی شد و حسابی گریه کرد. بلندش کردم. گفتم «مامان، تو را به خدا این همه گریه نکن. آخر تو چه ناراحتی داری؟» با چشم‌های مشکی و قشنگش که از شدت گریه سرخ شده بود. گفت: «مامان، برای گریه می‌کنم، امام تنهاست. به امام خیلی فشار می‌آید. به خاطر جنگ، مملکت خیلی مشکل دارد. امام بیشتر از همه غصه می‌خورد.» 🌷 زینب، مورد غضب قرار گرفته بود چونکه با آن سن کم کتابهای را میخوانده و در محافل عمومی و آموزشی با کمونیستها و منافقین بحث میکرده و رسوایشان میساخته . زینب قبل از شهادت توسط منافقین تهدید شده بود. 🌷 در اول فروردین سال 1361 هنگام برگشت از مسجد توسط منافقین ربوده شد و با خفه کردن او با چادرش او را به شهادت رساندند و پیکر پاکش بعد از جستجوی نیروهای امنیتی و خانواده کشف گردید. منافقین در طی ارسال نامه و تماس تلفنی مسئولیت ترور زینب را برعهده گرفتند. زینب و همراه با شهدای عملیات فتح‌المبین (160 شهید) در اصفهان تشییع شد و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. ایتا http://eitaa.com/yadeyaran313 سروش https://sapp.ir/yadeyaran313