یاد یاران
روایاتی از #شهید_مستجاب_الدعوه #سیدمهدی_غزالی از شهدای لشکر ۲۵ کربلا در عملیات والفجر۶ ✅ سروش: https
💠 روایاتی از شهید مستجاب الدعوه سید مهدی غزالی، از شهدای لشکر ۲۵ کربلا در عملیات والفجر۶
🍀 هر سال روز مادر که می شود خواب می بینم سید مهدی روی سرم گلاب می پاشد، هدیه ای به من می دهد و پیشانی ام را می بوسد.
↩️ اشاره: شهید سید مهدی غزالی از شهدای لشکر 25 کربلا در عملیات والفجر شش می باشد، مستجاب الدعوه بود و بسیاری از مردم، متوسل به جدش می شدند و حاجت روا می گشتند، مطالب زیر روایاتی از سیره عملی این شهید بزرگوار می باشد که تقدیم مخاطبان می کنیم؛ ⬇️
مادر شهید می گوید:
نیمه شعبان متولد شد، او را به همین مناسبت "سید مهدی" نامیدیم.
بسیاری از افراد محل اگر حاجتی داشتند و یا اگر گره ای به کارشان بود، جدّ سید مهدی را نذر می کردند و حاجت روا می شدند.
روزی حسابدار کارخانه نساجی به بیماری سختی دچار شده بود، از آنجایی که شنیده احوال سید مهدی را شنیده بود، متوسل به جد سید مهدی شد و نذر کرد که اگر شفا پیدا کند، سید مهدی را در کارخانه استخدام نماید. او شفا گرفت و سید مهدی چندین سال کارگر کارخانه نساجی شد.
✨ در تمامی مراسمات مذهبی و روضه خوانی ها سید مهدی را با خودم می بردم. بسیار به این مراسمات و روضه خوانی ها علاقه مند بود. روزی به من گفت:
- مادرجان! خواب دیدم که دارم به سوی خدا پرواز می کنم.
آن زمان سید مهدی کوچک بود و من زیاد حرفش را جدی نگرفته بودم.
✨ علاقه زیادی به امام (ره) داشت، حتی یک بار هم موفق شد به دیدار امام (ره) برود، بعد از آن دیدار بسیار متحول شده بود و بدجوری عاشق امام (ره) و روحانیت شده بود تا جایی که عکس های امام (ره) را به صورت کلیشه درست می کرد و با اسپری در و دیوار شهر و همچنین دیوار کارخانه را پر از عکس امام (ره) کرده بود.
✨ عاشق و شیفته روحانیت بود، زمانی که شهید دستغیب به شهادت رسید خیلی گریه می کرد و می گفت:
- ای کاش من به جای او تکه تکه می شدم و فدایش می گشتم.
✨ روزی سید مهدی از جبهه آمد و گفت:
- مادرجان! باز هم جدّم به دادم رسید. در حال انجام عملیات بودیم؛ در محوری که ما بودیم تمامی نیروها شهید شدند و من در آنجا تنها ماندم، راه را گم کرده بودم و نمی دانستم به کدام سمت باید بروم. آنقدر جدم حسین(ع) و اربابم ابا الفضل را صدا زدم که به طور تصادفی و غیر ممکن نیروهای خودی مرا پیدا کردند.
#شهیدسیدمهدی_غزالی
#شهیدمستجاب_الدعوه
✅ سروش:
https://sapp.ir/yadeyaran313
✅ ای گپ:
https://iGap.net/yadeyaran313
✅ایتا:
@yadeyaran313
#شهیدی_که_مادرش
#صدایش_را_ازمزارش_میشنود
روزی سید مهدی از جبهه آمد و گفت - #مادرجان! بازهم جدّم به دادم رسید. در حال انجام عملیات بودیم؛ در محوری که ما بودیم تمامی نیروها شهید شدند و من در آنجا تنها ماندم، راه را گم کرده بودم و نمی دانستم به کدام سمت باید بروم. آنقدر #جدم #حسین(ع) و اربابم ابالفضل را صدا زدم که به طور #تصادفی و غیر ممکن نیروهای خودی مرا پیدا کردند.
هر سال روز مادر که می شود خواب می بینم #سیدمهدی روی سرم گلاب می پاشد، هدیه ای به من می دهد و پیشانی ام را می بوسد.
هر هفته پنج شنبه ها بر سر #مزارش می روم و هنگامی که قبرش را می شویم، ناگهان از دِل #قبر سید مهدی مرا #صدا می زند و چند بار می گوید: - #مامان!
سه بار این کار را انجام می دهد. سرم را روی قبر می گذارم و با سیدمهدی دردِ دل می کنم.
سید احمد غزالی (برادرشهید)
آخرین باری که می خواست #اعزام شود. با همه #خداحافظی کرد و من آخرین نفر بودم که باید با سیدمهدی خداحافظی می کردم، با هم روبوسی کردیم و همدیگر را در آغوش گرفتیم. سیدمهدی گفت: - داداش! این آخرین باری ست که می بینیمت و در آغوشت هستم. من دیگر برنمی گردم؛ حلالم کن.
خیلی ناراحت شدم و گریه کردم. هیچ وقت سیدمهدی را اینقدر نورانی ندیده بودم.
شب بعد، خواب دیدم که سید مهدی شهید شده است. دقیقاً یک هفته بعد خبر شهادت سیدمهدی را هم شنیدم.
#شهیدسیدمهدی_غزالی
#یادش_باصلوات
سروش
https://sapp.ir/yadeyaran313
ایتا
http://eitaa.com/yadeyaran313