eitaa logo
یاد یاران
143 دنبال‌کننده
2هزار عکس
3.3هزار ویدیو
20 فایل
⚘⚘بسم رب الشهدا ⚘⚘آی رفقا,بعدازماچه کرده اید!؟ 🌷جهاد،شهادت،ولایت🌷 ارتباط با ادمین: @mansoore60 ایتا https://eitaa.com/yadeyaran313
مشاهده در ایتا
دانلود
یاد یاران
روایاتی از #شهید_مستجاب_الدعوه #سیدمهدی_غزالی از شهدای لشکر ۲۵ کربلا در عملیات والفجر۶ ✅ سروش: https
💠 روایاتی از شهید مستجاب الدعوه سید مهدی غزالی، از شهدای لشکر ۲۵ کربلا در عملیات والفجر۶ 🍀 هر سال روز مادر که می شود خواب می بینم سید مهدی روی سرم گلاب می پاشد، هدیه ای به من می دهد و پیشانی ام را می بوسد. ↩️ اشاره: شهید سید مهدی غزالی از شهدای لشکر 25 کربلا در عملیات والفجر شش می باشد، مستجاب الدعوه بود و بسیاری از مردم، متوسل به جدش می شدند و حاجت روا می گشتند، مطالب زیر روایاتی از سیره عملی این شهید بزرگوار می باشد که تقدیم مخاطبان می کنیم؛ ⬇️ مادر شهید می گوید: نیمه شعبان متولد شد، او را به همین مناسبت "سید مهدی" نامیدیم. بسیاری از افراد محل اگر حاجتی داشتند و یا اگر گره ای به کارشان بود، جدّ سید مهدی را نذر می کردند و حاجت روا می شدند. روزی حسابدار کارخانه نساجی به بیماری سختی دچار شده بود، از آنجایی که شنیده احوال سید مهدی را شنیده بود، متوسل به جد سید مهدی شد و نذر کرد که اگر شفا پیدا کند، سید مهدی را در کارخانه استخدام نماید. او شفا گرفت و سید مهدی چندین سال کارگر کارخانه نساجی شد. ✨ در تمامی مراسمات مذهبی و روضه خوانی ها سید مهدی را با خودم می بردم. بسیار به این مراسمات و روضه خوانی ها علاقه مند بود. روزی به من گفت: - مادرجان! خواب دیدم که دارم به سوی خدا پرواز می کنم. آن زمان سید مهدی کوچک بود و من زیاد حرفش را جدی نگرفته بودم. ✨ علاقه زیادی به امام (ره) داشت، حتی یک بار هم موفق شد به دیدار امام (ره) برود، بعد از آن دیدار بسیار متحول شده بود و بدجوری عاشق امام (ره) و روحانیت شده بود تا جایی که عکس های امام (ره) را به صورت کلیشه درست می کرد و با اسپری در و دیوار شهر و همچنین دیوار کارخانه را پر از عکس امام (ره) کرده بود. ✨ عاشق و شیفته روحانیت بود، زمانی که شهید دستغیب به شهادت رسید خیلی گریه می کرد و می گفت: - ای کاش من به جای او تکه تکه می شدم و فدایش می گشتم. ✨ روزی سید مهدی از جبهه آمد و گفت: - مادرجان! باز هم جدّم به دادم رسید. در حال انجام عملیات بودیم؛ در محوری که ما بودیم تمامی نیروها شهید شدند و من در آنجا تنها ماندم، راه را گم کرده بودم و نمی دانستم به کدام سمت باید بروم. آنقدر جدم حسین(ع) و اربابم ابا الفضل را صدا زدم که به طور تصادفی و غیر ممکن نیروهای خودی مرا پیدا کردند. ‌‌‌‌✅ سروش: https://sapp.ir/yadeyaran313 ✅ ای گپ: https://iGap.net/yadeyaran313 ✅ایتا: @yadeyaran313
روزی سید مهدی از جبهه آمد و گفت - ! بازهم جدّم به دادم رسید. در حال انجام عملیات بودیم؛ در محوری که ما بودیم تمامی نیروها شهید شدند و من در آنجا تنها ماندم، راه را گم کرده بودم و نمی دانستم به کدام سمت باید بروم. آنقدر (ع) و اربابم ابالفضل را صدا زدم که به طور و غیر ممکن نیروهای خودی مرا پیدا کردند. هر سال روز مادر که می شود خواب می بینم روی سرم گلاب می پاشد، هدیه ای به من می دهد و پیشانی ام را می بوسد. هر هفته پنج شنبه ها بر سر می روم و هنگامی که قبرش را می شویم، ناگهان از دِل سید مهدی مرا می زند و چند بار می گوید: - ! سه بار این کار را انجام می دهد. سرم را روی قبر می گذارم و با سیدمهدی دردِ دل می کنم. سید احمد غزالی (برادرشهید) آخرین باری که می خواست شود. با همه کرد و من آخرین نفر بودم که باید با سیدمهدی خداحافظی می کردم، با هم روبوسی کردیم و همدیگر را در آغوش گرفتیم. سیدمهدی گفت: - داداش! این آخرین باری ست که می بینیمت و در آغوشت هستم. من دیگر برنمی گردم؛ حلالم کن. خیلی ناراحت شدم و گریه کردم. هیچ وقت سیدمهدی را اینقدر نورانی ندیده بودم. شب بعد، خواب دیدم که سید مهدی شهید شده است. دقیقاً یک هفته بعد خبر شهادت سیدمهدی را هم شنیدم. سروش https://sapp.ir/yadeyaran313 ایتا http://eitaa.com/yadeyaran313