#برگی_از_یاد
می دانستم امروز و فردا عازم است.
به فرمانده اش زنگ زدم که بچه کوچک دارد، نبریدش. گفت: " چیکارش کنم؟از در ردش میکنم از پنجره می آید تو؛ از پنجره بیرونش میکنم از دیوار می آید، زورم بهش نمیرسد."
به محسن گفتم: " ایندفعه اگه بری شهید می شی!" با ذوق گفت: " من نیومدم که بمونم ،اومدم که برم."
https://eitaa.com/yadmanshohada
#برگی_از_یاد
در دفتر گردان تابلو اعلاناتی بود که برنامه ها را بر آن نصب می کردیم.
محسن مرتب روی تابلو چندتا کتاب می گذاشت، معمولا کتاب ها کوچک بودند و مربوط به دفاع مقدس، مدام از بچه ها می خواست که در مواقع بیکاری نگاهی به کتاب ها بیندازند.یادم نمی رود اولین کتابی که خواندم شاهرخ حر انقلاب بود.
https://eitaa.com/yadmanshohada
#برگی_از_یاد
در دفتر گردان تابلو اعلاناتی بود که برنامه ها را بر آن نصب می کردیم.
محسن مرتب روی تابلو چندتا کتاب می گذاشت، معمولا کتاب ها کوچک بودند و مربوط به دفاع مقدس، مدام از بچه ها می خواست که در مواقع بیکاری نگاهی به کتاب ها بیندازند.یادم نمی رود اولین کتابی که خواندم شاهرخ حر انقلاب بود.
#شهید_محسݩ_حججے
#شاهرخ_حر_انقلاب
#فرهنگ_کتاب_خوانی
#فروشگاه_سربه_راه(واقع در یادمان شهدا)
🔶@yadmanshohada🔶