حسینیه و یادمان شهدای نجف آباد (درجوارمزارشهیدمحسنحججی)
🍃#پـرستوےعاشـق🍃
او درک کرد عشق به دنیا #اسیری است
پشت قفس چقدر تماشا اسیری است
پروانهوار دور حــــرم گشت و گشت و گشت
حج تمامیِ #حججیها اسیری است
تنها اسیر نیست که شرح #شهادتش
تلفیق روضههای عــ🔥ـطش با اسیری است
تنها عطش نه! سر به سر #عشق هم گذاشت
سردار دید یک، دو قدم تا اسیری است
#چه_کردے_کہ_شهادتےعاشــورایےوار_رقم_زدے!؟
@najz_ir
@yadmanshohada
حسینیه و یادمان شهدای نجف آباد (درجوارمزارشهیدمحسنحججی)
سردارشهیدعبدالحسین برونسی تولد:۳ شهریور ۱۳۲۱ڪدڪن تربت حیدریه شهادت:۲۳ اسفند ۱۳۶۳شرق دجله مزار:م
💠 #خاطره شهید عبدالحسین برونسی
🔹همسر شهید برونسی می گوید:
▫️يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقتها هنوز كوی طلاب مینشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد #گرم. فصل #تابستان بود و عرق همينطور شُرشُر از سرو رويمان میريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی از دوستهای عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد میخواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجبتر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچههای شما اينجا خيلي بيشتر گرما میخورند.
🌹كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما #كولر هم تقسيم میكند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه میگويد. خندهای كرد و گفت: اين حرفها چيه شما میزنيد؟ رفيقش گفت: جدی میگويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زنها! الان خانم ما باورش میشود و فكر میكند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. میدانستم كاری كه نبايد بكند، نمیكند. از اتاق آمدم بيرون.
🔺بعد از #شهادتش، همان رفيقش میگفت:
▫️آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: میشود آن خانوادهای كه شهيد دادند، آن #مادر شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را میتوانند تحمل كنند.
📚منبع: کتاب #خاکهای_نرم- کوشک
@yadmanshobada