eitaa logo
ستاد یادواره شهدای مشکین دشت
416 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
کانال ستاد یادواره شهدای مشکین دشت به‌منظور ترویج فرهنگ ایثار ،شهادت و بزرگداشت اقدامات ارزنده ۱۰۳ شهید گرانقدر و ۸ شهید گمنام شهر مشکین دشت تاسیس شده است. ادمین کانال: @L_a_110 لینک کانال: @yadvare_shohada_meshkindasht
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴آیت الله مصباح یزدی درگذشت 🔹آیت الله محمدتقی مصباح یزدی پس از مدتی تحمل بیماری، عصر جمعه دارفانی را وداع گفت. 🔹رییس موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، از چند روز پیش در یکی از بیمارستان های تهران بستری شده بود @yadvare_shohada_mishkindasht
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🕊برگزیدگان فراخوان دل نوشته زهرا یگانه پریسا موسوی زینب احمدی امیر محمد معصومی حمید اسدی 🕊برگزیدگان فراخوان عکس و کلیپ آیلین داوودی از زیبادشت فاطمه ایرانی با تشکر از همه شرکت کنندگان محترم فراخوان، برندگان از بین آثار برگزیده انتخاب شده اند. برندگان بزرگوار لطفا برای دریافت هدیه به کانال های ارتباطی ستاد یادواره شهدای مشکین دشت پیام دهند: 📌تلگرام: @setadeyadvareh 📌ایتا: @khadem_yadvare_shohada @yadvare_shohada_mishkindasht 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🎥ضبط برنامه مجازی اولین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی و همرزمان شهیدش‌ پخش از کانال های👇 خبرگزاری بسیج مشکین دشت ستاد یادواره شهدا شهر مشکین دشت موکب شهدای گمنام شهر مشکین دشت و کانال و گروه های خبرگزاری مشکین دشت هم زمان با ظهر شهادت حاج قاسم سلیمانی @yadvare_shohada_mishkindasht
هر سال فاطمیه ده شب روضه داشت. بیشتر کارها با خودش بود، از جارو کشیدن تا چای دادن به منبری و روضه خوان.. سفارش میکرد شب اول و آخر روضه حضرت عباس (ع) باشد. مداح رسیده بود به اوج روضه.. به جایی که امام حسین(ع) آمده بود بالای سر حضرت عباس.. بدن پر از تیر ، بدون دست و فرق شکاف خورده برادر را دیده بود. با سوز میخواند... تا اینکه گفت: وقتی ابی‌عبدالله برگشت خیمه ، اولین کسی که اومد جلو سکینه خاتون بود. گفت:《بابا این عمی العباس..》ناله حاجی بلند شد !《آقا تو رو خدا دیگه نخون》دل نازک روضه بود.. بی تاب میشد و بلند بلند گریه میکرد. خیلی وقت ها کار به جایی میرسید که بچه ها بلند میشدند و میکروفن را از مداح میگرفتند.. میترسیدند حاجی از دست برود با ناله ها و هق هقی که میکرد.. @yadvare_shohada_mishkindasht
سعی ‌کنید ۱:۲۰ امشب ‌رو بیدار باشید🙂💕 حــاجی گره گشایی می‌کنه ... @yadvare_shohada_mishkindasht
یھ روضہ خاطره ایے بہ یاد روزۍ ڪہ تو تشییع حاجےشرڪت ڪردیم💔💔
ڪاش میشد ڪھ بگویند دروغست دروغ اینڪھ اخبار نوشتست سلیمانے ࢪفت…!💔
AUD-20201016-WA0050.mp3
11.83M
🌹قاسم هنوز زنده هست 🌹قاسم هنوز با ماست ♦️غلامرضا صنعتگر @yadvare_shohada_mishkindasht
6146_1578237261_5805352456137213920.mp3
5.63M
شور | این دل وامونده دل تنها مونده 🌹 و ویژه شهادت سردار رشید اسلام @yadvare_shohada_mishkindasht
📸 تصاویری از خودروی حاج قاسم که هنگام شهادت سوار آن بود این خودروها به مناسبت اولین سالگرد سردار دلها برای ساخت یادمان، نزدیک فرودگاه بغداد جای‌گذاری شد. @yadvare_shohada_mishkindasht
✅برنامه و مراسمات اولین سالگرد حاج قاسم سلیمانی شنبه ۱۳ دی ماه از ساعت ۱۰ صبح الی۱۷ از سه راه مسجد جامع تا مقابل حوزه مقاومت بسیج شهید باهنر مشکین دشت ۱.ایستگاه عکاسی با ماکت سردار سلیمانی ۲.ایستگاه یادبود و عزای حاج قاسم ۳.ایستگاه خدمت و سلامت ۴.ایستگاه خطاطی جهت قاب عکس ۵.ایستگاه به تصویر کشیدن چهره حاج قاسم ۶.ایستگاه اهدای اقلام فرهنگی و پوستر ۷.ایستگاه اهدای اقلام بهداشتی ۸.ایستگاه کودک با محوریت شهید حاج قاسم سلیمانی ۹.ایستگاه حضور خادمین حرم رضوی و پرچم متبرک حرم امام رضا ع ۱۰.ایستگاه مسابقه با محوریت حاج قاسم سلیمانی 🔸اهدای جوایز برندگان مسابقات راس ساعت ۱۰:۳۰ دفتر ستاد یادواره شهدا مشکین دشت(شنبه ۱۳ دی) 🔸اهتزاز پرچم سرخ شهادت در ورودی شهر مشکین دشت راس ساعت ۱۳ مقابل تالار راد(شنبه ۱۳ دی) 🔸افتتاح جاده فرخ آباد و زیبادشت به نام حاج قاسم سلیمانی راس ساعت ۱۴ در روستای فرخ آباد(شنبه ۱۳ دی) 🔸کاروان خودرویی گرامیداشت سالگرد حاج قاسم ساعت ۱۴:۳۰ از مقابل ناحیه امام رضا شهرستان فردیس به سمت مشکین دشت(شنبه ۱۳ دی) 🔸شام غریبان سردار دلها حاج قاسم سلیمانی و همرزمان شهیدش راس ساعت ۲۰ در جوار گلزار شهدای گمنام با نوای حاج محمد عارفی (شنبه ۱۳ دی) @yadvare_shohada_mishkindasht
ستاد یادواره شهدای مشکین دشت
آماده سازی مزار شهدای گمنام در سالروز شهادت سردار دلها حاج قاسم سلیمانی
با سلام کتاب ها امروز توزیع می شود آن دسته از همشهریان عزیزی که ثبت نام کرده اند برای دریافت کتاب امروز بین ساعت 15تا16 می نامند با مراجعه به غرفه پایگاه شهیدان هدایتکار در جلوی خود ساختمان پایگاه نزدیک مسجد جامع شهر کتاب را دریافت نمایند. @mookeb_shohada_gomnam
نمیدانیم برای دست بریده ات روضه عباس بخوانیم... یا برای پیکر پاره پاره ات روضه علی اکبر... یا برای غم رهبرمان روضه مالک... یا به یاد محاسن سفیدت روضه حبیب... یا از هلهله حرمله ها... یا از شهادتت در غربت... 🏴امروز ۱۳ دی ماه اولین سالگرد شهادت سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی است یکسال از شهادتش گذشت، اما ذره‌ای از داغ شهادتش در دل ما کم نشد... . . . @yadvare_shohada_mishkindasht
⚫️مراسم شام غریبان سردار دلها حاج قاسم سلیمانی و همرزمان شهیدش شنبه ۱۳ دی ماه ساعت ۲۰ در جوار گلزار شهدای گمنام مشکین دشت 🔰ستاد مردمی گرامیداشت اولین سالگرد شهادت سپهپد حاج قاسم سلیمانی شر مشکین دشت @khabarbasiijmeshkindasht 💠خبرگزاری بسیج مشکین دشت💠۰
ستاد یادواره شهدای مشکین دشت
مراسم شام غریبان حاج قاسم سلیمانی •|مزار شهدای گمنام|• @yadvare_shohada_mishkindasht
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 در مڪتب ما مرگی نیست ڪه دشمن بر ما تحمیل ڪند ، مرگ دلخواهی است ڪه مبارز مجاهد و مومن ، با تمام آگاهی و بینش و منطق و شعورش انتخاب می‌ڪند . 🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 @yadvare_shohada_mishkindasht 🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
✍️ 💠 از اینکه با کلماتش رهایم کرد، قلب نگاهم شکست و این قطره اشک نه از وحشت جسد سعد و نه از درد پهلو که از احساس غریب دلتنگی او بود و نشد پنهانش کنم که بی‌اراده اعتراف کردم :«من جایی رو ندارم!» نفهمید دلم می‌خواهد پیشش بمانم که خیره نگاهم کرد و ناباورانه پرسید :«خونواده‌تون چی؟» محرومیت از محبت پدر و مادر و برادر روی شیشه احساسم ناخن می‌کشید و خجالت می‌کشیدم بگویم به هوای همین همسر از همه خانواده‌ام بریدم که پشت پرده اشک پنهان شدم و او نگفته حرفم را شنید و پناهم داد :«تا هر وقت خواستید اینجا بمونید!» 💠 انگار از نگاهم نغمه احساسم را شنیده بود، با چشمانش روی زمین دنبال جوابی می‌گشت و اینهمه در دلش جا نمی‌شد که قطره‌ای از لب‌هایش چکید :«فعلاً خودم مراقبتونم، بعدش هر طور شما بخواید.» و همین مدت فرصت فراخی به دلم داده بود تا هر آنچه از سعد زخم خورده بودم از مصطفی و مادرش مرهم بگیرم که در خنکای خانه آرام‌شان دردهای دلم کمتر می‌شد و قلبم به حمایت مصطفی گرم‌تر. 💠 در هم‌صحبتی با مادرش لهجه هر روز بهتر می‌شد و او به رخم نمی‌کشید به هوای حضور من و به دستور مصطفی، چقدر اوضاع زندگی‌اش به هم ریخته که دیگر هیچکدام از اقوام‌شان حق ورود به این خانه را نداشتند و هر کدام را به بهانه‌ای رد می‌کرد مبادا کسی از حضور این دختر ایرانی باخبر شود. مصطفی روزها در مغازه پارچه فروشی و شب‌ها به همراه سیدحسن و دیگر جوانان شیعه و در محافظت از حرم (علیهاالسلام) بود و معمولاً وقتی به خانه می‌رسید، ما خوابیده بودیم و فرصت دیدارمان تنها هنگام صبح بود. 💠 لحظاتی که من با چشمانی خواب از اتاق برای بیرون می‌رفتم و چشمان مصطفی خمار از خستگی به رویم سلام می‌کرد و لحن گرم کلامش برایم عادی نمی‌شد که هر سحر دست دلم می‌لرزید و خواب از سرم می‌پرید. مادرش به هوای زانو درد معمولاً از خانه بیرون نمی‌رفت و هر هفته دست به کار می‌شد تا با پارچه جدیدی برایم پیراهنی چین‌دار و بلند بدوزد و هر بار با خنده دست مصطفی را رو می‌کرد :«دیشب این پارچه رو از مغازه اورد که برات لباس بدوزم، میگه چون خودت از خونه بیرون نمیری، یه وقت احساس غریبی نکنی! ولی چون خجالت می‌کشید گفت بهت نگم اون اورده!» 💠 رنگ‌های انتخابی‌اش همه یاسی و سرخابی و صورتی با گل‌های ریز سفید بود و هر سحری که می‌دید پارچه پیشکشی‌اش را پوشیده‌ام کمتر نگاهم می‌کرد و از سرخی گوش و گونه‌هایش می‌چکید. پس از حدود سه ماه دیگر درد پهلویم فروکش کرده و در آخرین عکسی که گرفتیم خبری از شکستگی نبود و می‌دانستم باید زحمتم را کم کنم که یک روز پس از نماز صبح، کنج اتاق نشیمن به انتظار پایان نمازش چمباته زدم. 💠 سحر سردی بود و من بیشتر از حس سرد رفتن از این خانه یخ کرده بودم که روی پیراهن بلندم، ژاکتی سفید پوشیده و از پشت، قامت بلندش را می‌پاییدم تا نمازش تمام شد و ظاهراً حضورم را حس کرده بود که بلافاصله به سمتم چرخید و پرسید :«چیزی شده خواهرم؟» انقدر با گوشه شالم بازی کرده بودم که زیر انگشتانم فِر خورده و نمی‌دانستم از کجا بگویم که خودش پیشنهاد داد :«چیزی لازم دارید امروز براتون بگیرم؟» 💠 صدای تلاوت مادرش از اتاق کناری به جانم آرامش می‌داد و نگاه او دوباره دلم را به هم ریخته بود که بغضم را فرو خوردم و یک جمله گفتم :«من پول ندارم بلیط بگیرم.» سرم پایین بود و ندیدم قلب چشمانش به تپش افتاده و کودکانه ادعا کردم :«البته برسم ، پس میدم!» که سکوت محضش سرم را بالا آورد و دیدم سر به زیر با سرانگشتانش بازی می‌کند. هنوز خیسی آب وضو به ریشه موهایش روی پیشانی مانده و حرفی برای گفتن نمانده بود که از جا بلند شد. دلم بی‌تاب پاسخش پَرپَر می‌زد و او در سکوت، را پیچید و بی‌هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت. اینهمه اضطراب در قلبم جا نمی‌شد که پشت سرش دویدم و از پنجره دیدم دست به کمر دور حوض حیاط می‌چرخد و ترسیدم مرا ببیند که دستپاچه عقب کشیدم. پشتم به دیوار اتاق مانده و آرزو می‌کردم برگردد و بگوید باید بمانم که در را به رویم گشود. انگار دنبال چشمانم می‌گشت که در همان پاشنه در، نگاه‌مان به هم گره خورد و بی‌آنکه حرفی بزند از نقش نگاهش دلم لرزید. از چوب‌لباسی کنار در کاپشنش را پایین کشید و در همین چند لحظه حساب همه چیز را کرده بود که شمرده پاسخ داد :«عصر آماده باشید، میام دنبال‌تون بریم فرودگاه . برا شب بلیط می‌گیرم.»... @yadvare_shohada_mishkindasht