eitaa logo
ستاد یادواره شهدای مشکین دشت
420 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
کانال ستاد یادواره شهدای مشکین دشت به‌منظور ترویج فرهنگ ایثار ،شهادت و بزرگداشت اقدامات ارزنده ۱۰۳ شهید گرانقدر و ۸ شهید گمنام شهر مشکین دشت تاسیس شده است. ادمین کانال: @L_a_110 لینک کانال: @yadvare_shohada_meshkindasht
مشاهده در ایتا
دانلود
اندازه ے تمام نَفَـس هاے خسته ات؛ به من نَفَـس بده تا ڪــــــنم 🥀 🥀 @yadvare_shohada_mishkindasht
مداحی_آنلاین_محشور_شدن_با_حضرت_زهرا.mp3
2.63M
🏴 ♨️سه دسته از زنان که در قیامت با حضرت زهرا(س)محشور می شوند 👌 بسیار شنیدنی 🎤 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. ┄┅┅═✧❅💠❅✧═┅┅┄ @yadvare_shohada_mishkindasht
🕊 فراخوان ارسال دل نوشته🕊 ستاد یادواره شهدای مشکین دشت و معاونت فرهنگی و هنری حوزه مقاومت بسیج ۳۲۱ شهید باهنر به مناسبت سالگرد شهادت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی برگزار می کند: ✨حال و هوای خود و اعضای خانواده تان از زمان شنیدن خبر شهادت حاج قاسم را برای ما در قالب متن برای کانال های ارتباطی ستاد یادواره شهدای مشکین دشت ارسال نمایید✨ 📌تلگرام: @setadeyadvareh 📌ایتا: @khadem_yadvare_shohada آثار ارسالی در کانال و پیج ستاد یادواره شهدای مشکین دشت در فضای مجازی اطلاع رسانی خواهد شد. @yadvare_shohada_mishkindasht ✨به دل نوشته های برگزیده هدیه اهدا خواهد شد. ۳۲۱_شهید_باهنر_مشکین_دشت
✦⇠بنده حوائج یڪ ساله خود را در ایام فاطمیه میگرم.. ❃↫« شهادتــ مادرما افسانہ نیستـ »✨↬❃ @yadvare_shohada_mishkindasht
🌷 بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن🌷 🕊 ختم قرآن به نیابت شهید حاج قاسم سلیمانی وتعجیل در ظهور اقا امام زمان (عج) 🕊جهت قرائت ختم قرآن ، فاتحه و صلوات به صفحه یادبود مجازی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی به آدرس زیر مراجعه نمایید: http://iporse.ir/6031698 ستاد یادواره شهدای شهر مشکین دشت
🕊 فراخوان ارسال دل نوشته 🕊 شرکت کننده شماره ۱۴ : سوران امینی @yadvare_shohada_mishkindasht
🕊 فراخوان ارسال دل نوشته 🕊 شرکت کننده شماره ۱۵ : امیرحسین اکبر @yadvare_shohada_mishkindasht
🕊 فراخوان ارسال دل نوشته 🕊 شرکت کننده شماره ۱۶: پارسا اله جانی @yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🖤 آجرک الله یا صاحب الزمان (علیه السلام)😭😭😭 🎬؟!!!😭😭😭 🎤👌👌👌 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 @yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️فیلم تکان دهنده از نماز رزمنده دفاع مقدس در جبهه با پای زخمی وسط توپ تانک 🔹جالبه روح‌الله زم بارها از تخریب قبور شهدای دفاع مقدس در کانال خود پست میزد و حمایت میکرد بعد پدرش میگفت نمازی که میخوند پُر از نور و معنویت بود(!) آقای زم این نماز رو ببین و از پسری که بزرگ کردی و کارهاش دفاع هم کردی خجالت بکش! @yadvare_shohada_mishkindasht
🦋sヅᶻ🦋: آرِزوےِ مَرگـــ ڪردَڹ‌ ماڸ ِهِجدَه سالِہ نیستــــ😔 عَــرشیٰان بـٰـا گِریـہ امٰـا مُسـتجابـَش میڪنند💔 💔 🥀 @yadvare_shohada_mishkindasht
YEKNET.IR - shoor - fatemie 1399.10.03 - mehsi salahshoor.mp3
3.09M
🔳 🌴من آن شاخه گل افسرده بودم 🌴که در نشکفتگی پژمرده بودم 🎤 👌بسیار دلنشین 🔴جدیدترین های روز @yadvare_shohada_mishkindasht
شهادت،به آسمان رفتن نیست به خود آمدن است تاوقتی که راه های رسیدن به خودت راپیدانکنی و درکوچه های نشناختن های خودت سرگردان باشی درراه رسیدن به آسمان باز می مانی @yadvare_shohada_mishkindasht
✍️ 💠 سری به نشانه منفی تکان داد و از چشمانم به شوهرم شک کرده بود که دوباره پی سعد را گرفت :«الان همسرتون کجاست؟ می‌خواید باهاش تماس بگیرید؟» شش ماه پیش سعد موبایلم را گرفته بود و خجالت می‌کشیدم اقرار کنم اکنون عازم و در راه پیوستن به است که باز حرف را به هوای حرم کشیدم :«اونا می‌خواستن همه رو بکشن...» 💠 فهمیده بود پای من هم در میان بوده و نمی‌خواست خودم را پیش رفیقش رسوا کنم که بلافاصله کلامم را شکست :«هیچ غلطی نتونستن بکنن!» جوان از آینه به صورتم نگاهی گذرا کرد، به اینهمه آشفتگی‌ام شک کرده بود و مصطفی می‌خواست آبرویم را بخرد که با متانت ادامه داد :«از چند وقت پیش که به بهانه تظاهرات قاطی مردم شدن، ما خودمون یه گروه تشکیل دادیم تا از حرم (علیهاالسلام) دفاع کنیم. امشب آماده بودیم و تا دست به اسلحه شدن، غلاف‌شون کردیم!» 💠 و هنوز خاری در چشمش مانده بود که دستی به موهایش کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، خبر داد :«فقط اون نامرد و زنش فرار کردن!» یادم مانده بود از است، باورم نمی‌شد برای دفاع از مقدسات وارد میدان شده باشد و از تصور تعرض به حرم، حال رفیقش به هم ریخته بود که با کلماتش قد علم کرد :«درسته ما داریا چارتا خونواده بیشتر نیستیم، اما مگه مرده باشیم که دستشون به برسه!» 💠 و گمان کرده بود من هم از اهل سنت هستم که با شیرین‌زبانی ادامه داد :«خیال کردن می‌تونن با این کارا بین ما و شما اختلاف بندازن! از وقتی می‌بینن برادرای اهل سنت هم اومدن کمک ما ، وحشی‌تر شدن!» اینهمه درد و وحشت جانم را گرفته بود و مصطفی تلخی حالم را با نگاهش می‌چشید که حرف رفیقش را نیمه گذاشت :«یه لحظه نگهدار سیدحسن!» طوری کلاف کلام از دستش پرید که نگاهش میخ صورت مصطفی ماند و بلافاصله ماشین را متوقف کرد، از نگاه سنگین مصطفی فهمید باید تنهایمان بگذارد که در ماشین را باز کرد و با مهربانی بهانه چید :«من میرم یه چیزی بگیرم بخوریم!» 💠 دیگر منتظر پاسخ ما نماند و به سرعت از ماشین پیاده شد. حالا در این خلوت با بلایی که سعد سرش آورده بود بیشتر از حضورش می‌کردم که ساکت در خودم فرو رفتم. از درد سر و پهلو چشمانم را در هم کشیده بودم و دندان‌هایم را به هم فشار می‌دادم تا ناله‌ام بلند نشود که لطافت لحنش پلکم را گشود :«خواهرم!» چشمم را باز کردم و دیدم کمی به سمت عقب چرخیده است، چشمانش همچنان سر به زیر و نگاهش به نرمی می‌لرزید. شالم نامرتب به سرم پیچیده بود، چادر روی شانه‌ام افتاده و لباسم همه غرق گِل بود که از اینهمه درماندگی‌ام کشیدم. 💠 خون پیشانی‌ام بند آمده و همین خط خشک خون روی گونه‌ام برای آتش زدن دلش کافی بود که حرارت نفسش را حس کردم :«خواهرم به من بگید چی شده! والله کمک‌تون می‌کنم!» در برابر محبت بی‌ریا و پاکش، دست و پایم را گم کرده و او بی‌کسی‌ام را حس می‌کرد که بی‌پرده پرسید :«امشب جایی رو دارید برید؟» و من امشب از مرگ و کنیزی آن پیرمرد وهابی فرار کرده بودم و دیگر از در و دیوار این شهر می‌ترسیدم که مقابل چشمانش به گریه افتادم. 💠 چانه‌ام از شدت گریه به لرزه افتاده و او از دیدن این حالم طاقتش تمام شده بود که در ماشین را به ضرب باز کرد و پیاده شد. دور خودش می‌چرخید و آتش در خنکای این شب پاییزی خاموش نمی‌شد که کتش را درآورد و دوباره به سمت ماشین برگشت. روی صندلی نشست و اینبار کامل به سمتم چرخید، صورت سفیدش از ناراحتی گل انداخته بود، رگ پیشانی‌اش از خون پُرشده و می‌خواست حرف دلش را بزند که به جای چشمانم به دستان لرزانم خیره ماند و با صدایی گرفته گواهی داد :«وقتی داشتن منو می‌رسوندن بیمارستان، تو همون حالی که حس می‌کردم دارم می‌میرم، فقط به شما فکر می‌کردم! شب پیشش رو از رو گلوتون برداشته بودم و می‌ترسیدم همسرتون...» 💠 و نشد حرفش را تمام کند، یک لحظه نگاهش به سمت چشمانم آمد و دوباره قدم پس کشید، به اندازه یک نفس ساکت ماند و زیر لب زمزمه کرد :« رو شکر می‌کنم هر بلایی سرتون اورده، هنوز زنده‌اید!» هجوم گریه گلویم را پُر کرده و به‌جای هر جوابی نگاهش می‌کردم که جگرش بیشتر آتش گرفت و صورتش خیس عرق شد. 💠 رفیقش به سمت ماشین برگشته و دلش می‌خواست پای دردهای مانده بر دلم بنشیند که با دست اشاره کرد منتظر بماند و رو به صورتم اصرار کرد :«امشب تو چی کار داشتید خواهرم؟ همسرتون خواست بیاید اونجا؟»... @yadvare_shohada_mishkindasht
🕊 ۵روز مانده تا سالگرد آسمانی شدن شهید سرباز حاج قاسم سلیمانی، ابومهدی المهندس و یارانشان🕊 @yadvare_shohada_mishkindasht
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے 55 🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ به روح: 🌸🍃 @yadvare_shohada_mishkindasht
🌷 بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن🌷 🕊 ختم قرآن به نیابت شهید حاج قاسم سلیمانی وتعجیل در ظهور اقا امام زمان (عج) 🕊جهت قرائت ختم قرآن ، فاتحه و صلوات به صفحه یادبود مجازی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی به آدرس زیر مراجعه نمایید: http://iporse.ir/6031698 ستاد یادواره شهدای شهر مشکین دشت @yadvare_shohada_mishkindasht
AUD-20201225-WA0008.mp3
3.16M
یارالی......🥀🥀 تقدیم به آذری زبانها التماس دعا @yadvare_shohada_mishkindasht
هر کدامشان یک بود یک بود و و هر کدامشان یک بود شنیده ای! حالا ببین . . . @yadvare_shohada_mishkindasht