eitaa logo
ستاد یادواره شهدای مشکین دشت
420 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
کانال ستاد یادواره شهدای مشکین دشت به‌منظور ترویج فرهنگ ایثار ،شهادت و بزرگداشت اقدامات ارزنده ۱۰۳ شهید گرانقدر و ۸ شهید گمنام شهر مشکین دشت تاسیس شده است. ادمین کانال: @L_a_110 لینک کانال: @yadvare_shohada_meshkindasht
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 چاڋر یعنۍ"دین دارے"🍃 چــاڋریعنۍ "حیا"‌،🌸 یعنۍ "سادگۍ"🌹 یعنۍ "پوشش"🌼 🌷چـاڋر یعنۍ چـاڋر 🌷 @yadvare_shohada_mishkindasht
تمام ملائک را شرمنده کردی از اعتراضشان و تو همان چیزی بودی که فقط خدا میدانست . . . درک بزرگی واژه شهید کار هرکسی نبود! ابراهیم هادی
⇜🙃❣ ↝ انگشترت هنوز در دستت بود، زمانی که دشمن تو را به شهادت رساند. این انگشتر یادبودی از تو خواهد بود. از دلیری هایت، از شجاعت هایت، از ترس هایی که در دل دشمن نهادی. حالا یک سال از شهادتت گذشته و هنوز یادت در دل هایمان هست💔 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌿 .شـہـدا.بـا.صـلـواتـ🌹 🥀🖤 @yadvare_shohada_mishkindasht
♥️📎 شهدا... نامشان در دنیــا " شهیــد " است  و در آخرت " شفیـع" بہ امیـد شفاعت‌شــان ... 🌹🍃 @yadvare_shohada_mishkindasht
✍️ 💠 آخرین صحنه شهر زیبا و سرسبز ، قبرستانی بود که داغش روی قلب‌مان ماند و این داغ با هیچ آبی خنک نمی‌شد که تا فقط گریه کردیم. مصطفی آدرس را از ابوالفضل گرفته و مستقیم به خیابانی در نزدیکی حرم (علیهاالسلام) رفت. ابوالفضل مقابل در خانه‌ای قدیمی ایستاده و با نگاهش برایم پَرپَر می‌زد که تا از ماشین پیاده شدم، مثل اینکه گمشده‌اش را پیدا کرده باشد، در آغوشم کشید. 💠 در این سه روز بارها در دلم رؤیای دیدارش را به قیامت سپرده بودم و حالا در عطر ملیح لباسش گریه‌هایم را گم می‌کردم تا مصطفی و مادرش نبینند و به‌خوبی می‌دیدند که مصطفی از قدمی عقب‌تر رفت و مادرش عذر تقصیر خواست :«این چند روز خیلی ضعیف شده، می‌خواید ببریمش دکتر؟» و ابوالفضل از حرارت پیشانی‌ام تب تنهایی‌ام را حس می‌کرد که روی لبش لبخندی نشست و با لحنی دلنشین پاسخ داد :«دکترش حضرت زینبه (علیهاالسلام)!» 💠 خانه‌ای دو طبقه برایمان تهیه کرده بود و می‌دانست چه از این خانه نمایان است که در را به رویمان گشود و با همان شرین‌زبانی ادامه داد :«از پشت بام حرم پیداس! تا شما برید تو، من می‌برمش رو ببینه قلبش آروم شه!» نمی‌دانستم پشت این نسخه، رازی پنهان شده که دستم را گرفت و از راه پله باریک خانه، پا به پای قامت شکسته‌ام تا بام آمد. 💠 قدم به بام خانه نهادم و خورشید حرم در آسمان آبی طوری به دلم تابید که نگاهم از حال رفت. حس می‌کردم گنبد حرم به رویم می‌خندد و (علیهاالسلام) نگاهم می‌کند که در آغوش عشقش قلبم را رها کردم. از هر آنچه دیده بودم برای حضرت شکایت می‌کردم و به‌خدا حرف‌هایم را می‌شنید، اشک‌هایم را می‌خرید و ابوالفضل حال دیدنیِ دلم را می‌دید که آهسته زمزمه کرد :«آروم شدی زینب جان؟» 💠 به سمتش چرخیدم، پاسخ سوالش را از آرامش چشمانم گرفت و تیغی در گلویش مانده بود که رو به حرم چرخید تا سوز صدایش را پنهان کند :«این سه روز فقط (علیهاالسلام) می‌دونه من چی کشیدم!» و از همین یک جمله درددل خجالت کشید که دوباره نگاهم کرد و حرف را به هوایی دیگر بُرد :«اونا عکست رو دارن، اون روز تو بیمارستان کسی که اون زن رو پوشش می‌داده، تو رو دیده. همونجا عکست رو گرفتن.» 💠 محو نگاه سنگینش مانده بودم و او می‌دید این حرف‌ها دل کوچکم را چطور ترسانده که برای ادای هر کلمه جان می‌داد :«از رو همون عکس ابوجعده تو رو شناخته!» و نام ابوجعده هم ردیف حماقت و بی‌غیرتی سعد بود که صدایش خش افتاد :«از همون روز دنبالته. نه به خاطر انتقام زنش که تو لو دادی و تا الان حتماً اعدام شده، به خاطر اینکه تو رو با یه ایرانی دیدن و فکر میکنن از همون شبی که سعد تو رو برد تو اون خونه، جاسوس سپاه بودی. حالا می‌خوان گیرت بندازن تا اطلاعات بقیه رو ازت دربیارن.» 💠 گیج این راز شش ماهه زبانم بند آمده بود و او نگاهش بین من و می‌چرخید تا لرزش چشمانم بند زبانش نشود و همچنان شمرده صحبت می‌کرد :«همون روز تو فرودگاه بچه‌ها به من خبر دادن، البته نه از دمشق، از ! ظاهراً آدمای تهران‌شون فعال‌تر بودن و منتظر بودن تا پات برسه تهران!» از تصور بلایی که تهران در انتظارم بود باز هم رنگش پرید و صدایش بیشتر گرفت :«البته ردّ تو رو فقط از و از همون بیمارستان و تو تهران داشتن، اما داریا براشون نقطه کور بود. برا همین حس کردم امن‌ترین جا برات همون داریاست.» 💠 از وحشتی که این مدت به تنهایی تحمل کرده بود، دلم آتش گرفت و او می‌دید نگاهم از نفس افتاده که حال دلم را با حکایت مصطفی خوش کرد :«همون روز از فرودگاه تا بیمارستان آمار مصطفی رو از بچه‌های دمشق گرفتم و اونا تأییدش کردن. منم همه چی رو بهش گفتم و سفارش کردم چشم ازت برنداره. فکر می‌کردم شرایط زودتر از این حرفا عادی میشه و با هم برمی‌گردیم ، ولی نشد.» و سه روز پیش من در یک قدمی همین خطر بودم که خطوط صورتش همه در هم شکست و صدایش در گلو فرو رفت :«از وقتی مصطفی زنگ زد و گفت تو داریا شناسایی‌ات کردن تا امروز که دیدمت، هزار بار مردم و زنده شدم!» 💠 سپس از همان روی بام با چشمش دور حرم چرخید و در پناه (علیهاالسلام) حرف آخرش را زد :«تا امروز این راز بین من و مصطفی بود تا تو آروم باشی و از هیچی نترسی. برا اینکه مطمئن بودیم داریا تو اون خونه جات امنه، اما از امروز هیچ جا برات نیست! شاید از این به بعد حرم هم نتونی بری!»... @yadvare_shohada_mishkindasht
الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم و بصیرمان کن تا از مسیر بر نگردیم و آزادمان کن تا اسیر نگردیم .   🌷شهیدمرد علی اکبری حجت 🌷 📎سلام ، صبـحتون شهــدایـی 🌺 @yadvare_shohada_mishkindasht
🍃🌸 🌸🍃 77 ڪلام حق امروز هدیہ به روح:شهید مردعلی اکبری حجت @yadvare_shohada_mishkindasht
‍ ‍ ؟! که ارزش عاشق شدن رو داشته باشه عشق زمینی نه.... عشق یعنی: تو دل شب آروم زمزمه کنی العفو چشماتو ببندی و بری شب که همه خوابن تو آروم سر سجاده بریزی بگی خدایا روزیم کن حرم اعتراف کنی چقدر ازت دورم منو بکِش سمت خودت ... یاد و کلی حسرت دیدار روی ماهشون هر چیز و هر کجایی که بری یاد معشوق بیفتی و دلگیر شی حسرت یه بار دیدار با عج عشق یعنی روسفیدی پیش (س) ... ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @yadvare_shohada_mishkindasht
♡•• مسیرِ افلاڪ از خاڪ مۍگذرد خاڪۍ شوید تا آسـمانۍ شوید ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @yadvare_shohada_mishkindasht
یکی دست سربازشو میبوسه یکی تودهن سربازش میزنه اینست فرق انقلابی بودن وتظاهر به انقلابی بودن ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @yadvare_shohada_mishkindasht
بـه قـول ↓ اونقدر خودمونُ درگیرِ القاب و عناوین کردیم ؛ که یادمون رفته همه باهم برادریم :) و باید کنارِ هم ، باری از رویِ دوشِ مردم برداریم🌱.. حواسمون کجـاست؟ 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 اللهم عجل لولیک الفرج ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @yadvare_shohada_mishkindasht
بہ یڪے از فرماندهان گُفـت "اگہ توے پادگانت دو تا سربآز رو نـماز و قرآن خوان ڪردے این برایت میمـاند🌻 از این پُست‌ها و درجہ‌ها چـیزے دَر نمـےآید..🍃🖐🏻" ◍"شهیداحمدڪاظمے"
رفیـــق شهیــدم...♥️ بــر آن عــهدے کــہ با تــو بستــم☘ تا... لحظـــۀ شهادتــم باقــــے خواهــم مانـــد...🌹🌿 @yadvare_shohada_mishkindasht
هر انسانی لبخندی از خداوند است سلام بر تو ای شهید که زیباترین لبخند خدایی.   🌷شهید رضابهمنی 🌷 📎سلام ، صبـحتون شهــدایـی 🌺 @yadvare_shohada_mishkindasht
🍃🌸 🌸🍃 78 ڪلام حق امروز هدیہ به روح:شهید رضابهمنی @yadvare_shohada_mishkindasht
[شاید شهادت آرزوی همه باشد اما یقینا جز "مخلصین" کسی بدان نخواهد رسید...!] 🌱❤️ @yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{۱:۲۰} ..🕊 چون سبک زندگی بلد نیستیم..! + لذا را در تمامیِ موارد الگو قرار دهید او فقط الگوی مقاومت نیست! @yadvare_shohada_mishkindasht
🌿ツ¡ پیڪر‌پسرشونو‌ڪه‌آوࢪدند ... چیزِے‌جزدو‌سه‌ڪیلو‌استخوان‌نبود🥀' پدࢪسرشو‌بالاگرفت‌و گفت:"حاج‌خانوم‌غصه‌نخوࢪےها!!! دقیقاوزن‌همون‌ࢪوزے‌ڪه‌ خدا‌بهمون‌هدیه‌دادِش((((: @yadvare_shohada_mishkindasht
🏳️ دلتنگ شهدام . . . بعضی اوقات حسابی قاطی میکنی...اصلا چیزی نمیتونه آرومت کنه... یکپارچه بیقراری میشي... دل تنگ میشی... بی تاب میشی... اصلا یه وضعیه... به هرجا و هر چی، رو میاری میبینی اونیکه آرومت میکنه نیست... بدترین حالته...!!! آهای رفقا...!!!... باشما هستم... شماهایی که آسمانی شدین... شماهایی که یاد و خاطراتتون داره میترکونه مارو... خوشبحالتون... خوشبحالتون که نیستین..، خوشبحالتون که این روزگار رو تجربه نمیکنین... و خوش بحالتون که خوشبحالتون شده... نمیدونم تا کی باید چشم انتظار باشم... چشم انتظار دیدن شما... آخ چه لذتی داره کنارتون نفس کشیدن... باهاتون خندیدن.... و باهاتون هم آوا شدن... و من همچنان چشم براهتونم... شهدا نگاهی ... @yadvare_shohada_mishkindasht
🍂شهادت ! رحمت خاص خداست ؛ و بارانی است که بر هر کس نمیبارد... ❣️عاشق ‌دنیا شده ‌را جام ‌شهادت نمی دهند. @yadvare_shohada_mishkindasht