eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
403 دنبال‌کننده
25.4هزار عکس
9هزار ویدیو
50 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
نمیخواهد شما خودتان را برای انقلاب فدا کنید انقلاب راه خودش را میرود. شما خودتان را بسازید و اصلاح کنید.. 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
*بسیجی شهید اسفندیار عنایتی*🌹 نام مستعار: محمود / محمودرضا معروف به: محمود طاعتی سمت: معاون دسته ۱، گروهان فتح، گردان علی اکبر، لشکر ۱۰ سیدالشهدا شهادت: ساعت ۷ صبح ۱۹ دیماه ۱۳۶۵ محل شهادت: کنار خاکریز دوم مقطعی ۵ ضلعی شلمچه عملیات: مرحله اول کربلای ۵ یگان: لشکر ۱۰ سیدالشهدا – گردان علی اکبر علیه السلام 🔴خاطرات همرزم شهید: همان شب اول عملیات کربلای ۵، قایق ما در سیم خاردارها گیر کرد. محمود پرید پایین و قایق را هُل داد تا رها شد. همین باعث شد عقب بیفتیم. قرار بود ما نفرات اول باشیم. اما وقتی رسیدیم با یک توپ مستقیم محمود شهید شد. انگار آن گیر کردن یک زمان‌بندی بود برای شهادتش. کنارش حسن کمالی هم شهید شد و همینطور حسن خالق پرست. سه نفر همانجا به شهادت رسیدند. 🌹🌹🌹 این عکس دقیقا مربوط به همانجاست که بچه ها را زدند و محمود هم افتاده. بالای سرش امیرهوشنگ (محسن) علیزاده است که خودش هم همان شب (یا شب بعد) شهید شد. آن دو برادر صیغه ای بودند. گردان حضرت علی اکبر علیه‌السلام 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
تو چہ ڪرده‌ای ڪه خدا همه‌ات را براے خودش خواست؛ و نصیب ما چیزۍ نگذاشت ! حتۍ نامے ، نشانے . .=]💔 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
🌹🍀🥀🌴🥀🍀🌹 کوچه های دلت را به نام کن بدان در کوچه پس کوچه های دنیا وقتی گم می شوی تنهایت نمےگذارد!! با معرفتند رفیقشان باشی می کنند. 🕊 🕊🌹 🕊🌹🕊 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
فرازی از خطبه غدیر: مَعاشِرَ النّاسِ، بی‌ـ وَ اللّه‏ِ ـ بَشَّرَ الاْءَوَّلُونَ مِنَ النَّبِیینَ وَ الْمُرْسَلینَ، وَ أَنَا ـ وَ اللّه‏ِ ـ خاتَمُ الاْءَنْبِیاءِ وَ الْمُرْسَلینَ، وَ الْحُجَّهُ عَلی جَمیعِ الْمَخْلُوقینَ مِنْ أَهْلِ السَّماواتِ وَ الاْءَرَضینَ. فَمَنْ شَکَّ فی ذلِکَ فَقَدْ کَفَرَ کُفْرَ الْجاهِلِیهِ الاُْولی، وَ مَنْ شَکَّ فی شَیءٍ مِنْ قَوْلی هذا فَقَدْ شَکَّ فی کُلِّ ما أُنْزِلَ اءلَی، وَ مَنْ شَکَّ فی واحِدٍ مِنَ الاْءَئِمَّهِ فَقَدْ شَکَّ فِی الْکُلِّ مِنْهُمْ، وَ الشّاکُ فینا فِی النّارِ. ای مردم، به خدا قسم پیامبران و رسولان پیشین به من بشارت داده‏ اند، و من به خدا قسم خاتم پیامبران و مرسلین و حجت بر همه مخلوقین از اهل آسمان‏ها و زمین‏ها هستم. هر کس در این مطالب شک کند مانند کفر جاهلیت اول کافر شده است. و هر کس در چیزی از این گفتار من شک کند در همه آنچه بر من نازل شده شک کرده است، و هر کس در یکی از امامان شک کند در همه آنان شک کرده است، و شک کننده درباره ما در آتش است. 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
"التماس دعا" در ماموریت شرهانی بسر می بردیم. این ماموریت از هر لحاظ ماموریت خاصی شده بود. آتش دشمن، هوای سرد، فضای متفاوت و.... سنگر گرم و نرمی برای خود درست کرده بودیم و در آن هوای یخ زده حکم هتل 5 ستاره را به خود گرفته بود. مخابرات گردان بودم و ضرورت ماندن در کنار بی سیم. دوست هم سنگرم برای خواندن نماز شب از جای خود حرکت کرد تا گرمای لذت بخش سنگر را به آب و هوای سرد زمستان بدهد و وضویی بگیرد. در همان حال که سر را مقداری از زیر پتو بیرون می آوردم به او گفتم:"التماس دعا دارم!" لحظه ای در جای خود ایستاد و سر را به طرفم چرخاند و با کمی اخم 😉 گفت:"دندت نرم! خودت بلند شو و برای خودت دعا کن". مانده بودم در برابر پاسخ تند و غافلگیرانه اش چه بگویم جز مبادله لبخندی😄😄😄 طنز جبهه .👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
*” حر خراسان ” معروف به ” مَندلی طلا ” آبروی پدر را برگرداند* *بخونید موی تنتون سیخ میشه* _از تولید و ساخت عمده شراب تا شهادت در جنگ تحمیلی!_ *محمدعلیِ پورعلی* جوان زیبا و سفیدرویی بود که به خاطر طلائی رنگ بودن موهایش در روستای گُراخک شاندیز به *"مندلی‌طلا"* معروف بود. مندلی‌طلا تا قبل از شهادت، در روستا اقدام به تولید و پخش مشروبات الکلی به صورت بشکه‌ای می‌کرد، تا این‌که توسط کمیته انقلاب اسلامی آن زمان دستگیر و پس از محاکمه به شلاق محکوم شد. وی را جلوی مسجد روستا آورده و روی چهارپایه‌ای خواباندند و در برابر مردم، حدّ شلاق را بر بدنش جاری کردند. بعد از اجرای حد، پدر پیرش به او گفت: *"خیر نبینی که آبروی منو بردی و از نمازِ تو مسجد محرومم کردی".* بعدها مندلی طلا به یکی از دوستانش گفته بود: *"از حرف پدرم خیلی تکون خوردم و دلم خیلی شکست. "* موقعی که زیر بغلامو گرفته بودن و از روی چهارپایه پایین میاوردن، رو به خونه خدا (مسجد) کردم و از خدا طلب بخشش کردم. بعد از چند روز هم دلم هوای جبهه کرد. متوسل به *ابا عبدالله* شدم و تصمیم گرفتم به جبهه برم". اهالی روستا می‌گویند: "مندلی طلا عزم جبهه کرده بود اما بسیج روستا به‌خاطر سابقه خرابش، ثبت‌نامش نکرد!" از پایگاه بسیج شاندیز و اَبَرده هم اقدام کرد، آنها هم ثبت‌نامش نکردند. دوست مندلی‌طلا که از بسیجیان روستای زُشک می‌باشد، او را از طریق پایگاه بسیج روستای زشک ثبت نام کرده و او را به آموزش جبهه اعزام کرد. 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
وی می‌گوید: "مندلی‌طلا بعد از طی دوران آموزش و هنگام اعزام به جبهه به من گفت: *من بیست و هفت روز دیگه شهید می‌شم و بدنم بیست روز تو بیابون می‌مونه!* وقتی بعد از چهل و هفت روز جنازمو تو روستا آوردن، تو همون نقطه‌ای که شلاقم زدن، بدنمو رو زمین بذارین و پدرمو بالا سرم بیارین، بگین پدرم کنار سرم وایسه و جلوی مردم حلالم کنه و بگه: *مندلی‌طلا توبه کرد تا هم خودش خدایی بشه و هم مایهٔ آبروی پدرش بشه".* دقیقا ۴۷ روز پس از اعزام، پیکر مطهر این شهید را به روستا می‌آورند و تشییع می‌کنند! مردم روستا می‌گویند: "با این‌که پیکر این شهید بیست روز تو بیابون رو زمین مونده بود، تو فضای مسیر تشییع جنازه بوی عطری پیچیده بود که همه به هم می‌گفتن تو عطر زدی؟" پدر این شهید می‌گوید: *مندلی من* زمانی که می خواست به جبهه بره، برای خداحافظی پیش من اومد و یک‌ساعت دست و صورتمو می‌بوسید، اما من حاضر نشدم صورتشو ببوسم و الآن تو حسرت یک بوسه‌شَم. من هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم که مندلی من یک روزی طلا بشه. جنازه پسرم بوی خیلی خوشی می‌داد!" تمام اهالی روستای گُراخک در تشییع پیکر این *شهید تواب* شرکت کرده بودند. الانم قدیمی ها روستا گواهی می‌دهند که تمام کوچهٔ مسیر تشییع را بوی عطر خوشی فرا گرفته بود و۸ تا مدت‌ها این بو را حس می‌کردند! تاریخ تولد: ١٣٣٧/٠١/٠٢ تاریخ شهادت: ١٣۶۵/٠۴/١٢ *شادی روح شهدا صلوات* اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و سلام بر او که می گفت: «شرط ورود در این جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را داری چه تفاوتی میکند که نامت چیست و شغلت؟!» | شهید سیدمرتضی آوینی❣| 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹 پرسیدم:‌« تو ؟» گفت: راستش رو بگم؟ گفتم: خب پس جواب مشخص شد. گفت : ناراحت نمی‌شی؟ گفتم : معلوم شد دیگه." گفت: در مقایسه با مردهای دیگه خیلی اما اگه منظورت اون ایده‌آله ، خب اون فقط با به دست می‌آد . دعا کن به اون برسم . می‌دانم من حالا واقعا است . راوی 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
وَ لَا تَحْسَبَنَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِی سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا‌ بَل أَحْيَاءٌ‌ عِنْدَ رَبِّهِم يُرْزَقُونَ هرگز شهیدان راه خدا را مرده مپندار، بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند آل عمران/۱۶۹ 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
هر زمان که فرصت دست می‌داد به می رفت و چند بار هم ما را با خودش همراه کرده بود. می گفت: این گلستان شهدا خیلی جای خوبی است اما حیف که ما شهید نمی شویم. اینجا جای آدم های خوب خدا است. اینجا جای شهداست. شهدا کار بزرگی انجام داده اند، قسمت ما نیست، ما لیاقت نداریم.. همه این ارادت و عشق بهانه ای شد تا پدر هم مزد مجاهدت هایش را از شهدا بگیرد. به روایت فرزند 🕊🌹 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
❤️   🥀✨ شهید سیداحمد متولد روستای زیبای شهیدآباد بهشهر می باشد.او در خانواده‌ای با ایمان و دوستدار اهل بیت علیه ‌السلام متولد شد، مادرش سیده حوا موسوی کنتی و پدرش سید نجیب نام داشت.     🥀✨ سیداحمد در سایه محبت های پدر و مادر پاکدامن و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد و به فراگیری تحصیل پرداخت.    🥀✨ شهید سرباز ارتش جمهوری اسلامی ایران بود و در لشکر ۷۷ ثامن الائمه در رسته توپخانه صحرایی و موشکی به اسلام خدمت می کرد که در ۱۳۶۱/۷/۱۴ هجری شمسی در منطقه اهواز بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ به شهادت رسید.   🌷 🌷 : ۱۳۳۹/۱۰/۰۴ شهیدآباد 🕊 :۱۳۶۱/۰۷/۱۴ اهواز هدیه به ارواح مطهر شهدا 🌷 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
کنکور در جبهه.... یادش بخیر 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️اجرای سرود سلام فرمانده توسط دختر شهیدجمیل‌فقیه از فرماندهانی که در رکاب حاج‌قاسم شهید شد. فرمانده 🌍 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
‍ 📌خاطره خواهر شهید از ملاقات با سردار سلیمانی ✍زهره هادی، خواهر شهید ابراهیم هادی: به مشهد برای زیارت رفته بودم که سردار سلیمانی شهید شد و من واقعا شوکه شدم فکر می‌کردم که ابراهیم را از دست داده‌ام و زمان تشییعش است. به صحن رضوی رفتم، از صبح تا شب آنجا بودم اما چیزی قسمتم نشد یک نفر به من گفت که اگر می گویید شهدا کمک می‌کنند و آقا ابراهیم دستگیر است پس چرا نتوانستی سردار را ببینی و من هم گفتم که هر چه صلاح باشد همان اتفاق می‌افتد. از بین جمعیت گذشتم به یکی از دوستان تماس گرفتم و به منزل آمدم و تصور کردم دیگر راهی برای دیدار با سردار ندارم. ناامید بودم که او را ندیده ام مثل ابراهیمم که سال ها او را ندیدم حتی یک استخوانش را هم ندیدم و لمس نکردم. حال، سردار در یک قدمی‌ام بود و با او خداحافظی نکرده بودم دوست داشتم با او صحبت کنم تا سلام مرا به ابراهیم برساند. نزدیک خانه که شدم یکی از دوستان با من تماس گرفت و گفت اگر دوست داری سردار را ببینی به فرودگاه بیا. سریع به فرودگاه رفتم، وارد که شدم مرا صدا کردند و من هم کلی وسیله همراهم بود، با این حال مرا سوار کردند و اصلا عجیب بود که گیت بازرسی هم رد نشدم، دم هواپیما با ماشین ما را بردند و جلوی پلکان ایستادم سرداران و نیروهای حفاظتی آنجا بودند، قرار بود پیکر را بالا بیاورند و من هم بالا رفتم. یکی از دوستان آقا ابراهیم مرا دید و شناخت. مسئول برنامه‌ها بود، او گفت شما اینجا چه می‌کنی؟ من هم گفتم نمی‌دانم. او گفت کار آقا ابراهیم است، او هم گفت ما به تهران می رویم همراه ما اگر می خواهی بیا اما من بچه ها و وسایل ها همراهم بودند، دلم شکسته بود می خواستم با سردار خداحافظی کنم و سلام مرا به ابراهیم برساند. پیکر سردار را آوردند من هم جلو رفتم، عجب شبی بود با هم نجوا کردیم، حال عجیبی داشتم شهد شیرینی در وجودم نشست که همان آرامم کرد و به او گفتم خوشا به سعادتتان که پیکرتان قطعه قطعه آمد سلام مرا به ابراهیم برسانید فقط خواستم همین را بگویم. بعد فهمیدم وقتی شهدا جایی دعوتت می‌کنند، همینطور کارها درست می‌شود من هم با همان وضع آنجا بودم و بعد دیگر نمی‌توانستم بمانم از پلکان پایین آمدم بچه‌ها را برداشتم و بیرون رفتم، الان اگر این را من تعریف کنم می‌گویند خواهر شهید است اما از دوستان ایشان بپرسید کسانی که هر شب جمعه سر خاک او می‌آیند من هم از دور با روبنده تماشا میکنم اصلا جلو نمی روم که بگویند خودنمایی می کند، دختر و پسرهایی که سر مزار شهید می نشینند، اینها کنار ما هستند مثل ابراهیم که همیشه کنار من است همه جا با من نفس می کشد و کارهایم را تأیید یا رد می کند بالاخره برادر بزرگم است./فارس. 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
خوشا روزگار وصل یاران... از اینجـا تا مقـامِ عشــق رفتیـد .... عملیات بیت‌المقدس 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
✍️دست نوشته ✨ بر سر مزارش: 👇 « هیـچ بدنی درمقـابل آنچہ روح اراده آن را می کند ناتوان نیست، بہ امید آنکه درتمام احوال مراقبت از خود بکنیم..» 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran