بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
آیت الله میرزا جواد آقای تهرانی انسانی فوق العاده بود. ایشان فقیه، استاد معارف و اعتقادات اسلامی و تفسیر قرآن، از شاگردان میرزا مهدی اصفهانی و از اساتید اخلاق مشهد بودند. این عالم ۸۰ ساله لباس بسیجی میپوشید و میرفت جبهه...
كمرش خم بود از شدت پیری، ولی میگفت اگر من شهید شدم من را همانجا دفن كنید و میخواهم اسمی از من نباشد...
ایشان آنقدر احتیاط میکردند که کسی را اذیت نکنند، دلی را نشکنند، یک شب از مسافرت برگشتند خانه، دیر وقت بود و هوا سرد، این عالم جلیل القدر چون دیر وقت بوده در نمیزند که مبادا همسرش و اهل خانه بیدار شوند، پیرمرد تا صبح در هوای سرد زمستان، پشت در میماند تا همسرش را بیدار نکند...
🔸 ایشان خانهای اجاره كرده بود كه درخت توت داشت ولی از توت آن نمیخورد و میگفت ما خانه اجاره كردهایم نه درخت توت را.
🔸 مسجدی میرفت كه او را نشناسند. جبهه رفت و بر میگشت ولی از غذای سربازها نمیخورد، می پرسیدند چرا؟ میگفت من كه سرباز نیستم كه غذای سربازها را بخورم، و هرچه به ایشان اصرار میكردند نمیپذیرفت و اگر مجبور میشد از غذای جبهه بخورد، پول غذای خود را میداد...
🔸 زمانی ایشان برای کسب فیض از اساتید نجف به آنجا رفته بود، مادرش پیغام داد من از دوری تو مریض شدهام، تا این را شنیدند، فوری برگشتند پیش مادر...
🔸 ایشان عاشق انقلاب و رهبر انقلاب و امام و حامی انقلابیون بود.
❎ برای شادی روح ایشان صلواتی بفرستید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
این روزها مرا به زمانی می برد که مصطفی را درسن چهارسالگی نذر حضرت اباالفضل کردم و خودش از کودکی برای محرم آرام و قرار نداشت ،چقدر بالا و پایین می پرید
زمانی که خیلی کوچک بود و دوست داشت اون رو هم توی دسته عزاداری راه بدن ، یا زمانی که از دسته ثارالله اهواز جاموند وهمش گریه می کرد
و می گفت خواب رفتم جاموندم،
یازمانی که در سن نوجوانی رفت لباس عید بگیره ولی لباس_مشکی گرفت و گفت امسال عید نداریم ، و یا سال 88 در روز عاشورا بی حرمتی دید و مصطفی تاب نیاورد ومجروح شد و...
تمام این خاطرات مرا بی قرار ش
می کند و یقین پیدا میکنم که آمدنش در پنجم محرم و رفتنش در نهم محرم و عاشورایی شدنش در روز تاسوعا از روز ازل ثبت شده بود.
راوی:مادرشهید
مصطفی صدرزاده
در نجف تصمیم گرفت که سه روز آب و غذا کمتر بخوره یا اصلاً نخوره تا حال آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام رو در روز عاشورا درک کنه.
روز سوم وقتی خواست از خانه بیرون بیاد که چشماش سیاهی رفت.
.
می گفت : مثل ارباب همه جا را مثل دود می دیدم. اینقدر حال من بد شد که نمی توانستم روی پای خودم بایستم.
از آن روز بیشتر از قبل مفهوم کربلا و تشنگی و امام حسین علیه السلام را فهمید.
شهیدمحمدهادی ذوالفقاری
✅عشق به ولایت
با دیدن امام اشک شوق از چشمانش جاری شد...
زمانی توفیقی دست داد تا من و مجید و تعدادی دیگر از دوستان به دیدار حضرت امام خمینی(ره) برویم.
آن روز مجید داخل حسینیه جماران کنار من نشسته بود و برای دیدن حضرت امام(ره) پر پر می زد...
مرتب هم سوال می کرد که فکر می کنی ما واقعا امام(ره) را می بینیم؟
بنظرت نگاه امام چطور است؟
از حال و روزش پیدا بود که دل توی دلش نیست. اتفاقا آن روز قبل از ورود کنار در حسینیه یک عکس هم انداختیم.
حتی در عکس هم هیجان و اشتیاق او برای دیدار حضرت امام (ره) پیداست.
آن روز همه وجود مجید از عشق به امام اشباع شده بود. وقتی حضرت امام (ره) وارد شدند مجید شروع کرد به گریه کردن و اشکش سرازیر شد...
خاطره آن روز را هرگز فراموش نمی کنم.
✍راوی: سردار محمدعلی جعفری
خاطره از شهیدمجیدبقایی
حاج اسماعیل دولابی:
از هر چيز تعريف کردند، بگو مال خداست و کار خداست
نکند خدا را بپوشانی و آن را به خودت يا به ديگران نسبت بدهی که ظلمی بزرگتر از اين نيست؛
اگر اين نکته را رعايت کني، از وادی امن سر در میآوری!
تا آن دمی که منتقم تو نیامده ست
سرخی پرچم تو مرا میکشد حسین
#العجلیامولا
یکی از دوستانش می گفت:
در سفر زیارتی به مشهد در منطقه تپه سلام وقتی من از خدا توفیق زیارت کربلا خواستم، از مهدی سوال کردم چه آرزویی دارید، گفت:
«دوست دارم آخر کارم شهادت باشد»، من قبل از او به کربلا رسیدم اما او در سوریه در دفاع از حرم عقیله بنی هاشم(ع) به آرزویش رسید.
▫️تصویری از شهید مدافع حرم مهدی موحدنیا در جوار شهدای گمنام کهف الشهدا
#شهید_مهدی_موحدنیا🌷
#یاد_شهدا_صلوات