3.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سالگرد شهادت شهید غیرت
شهید حمید رضا الداغی....
انسان یکی از سه زوایای غیرت را باید داشته باشد؛ یا غیرت دینی، یا غیرت انسانی یا غیرت ملی...
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی...
#شهید_غیرت
شادیروحشهداصلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهمْ
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
┏━━━🌹🍃🌷━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
داشتیم می رفتیم ماموریت که اذان گفتند، از راننده خواست که ترمز کند، با همان لباس های نظامی کنار جاده شروع به نماز خواندن کرد، در کارش خبره بود ولی به این پست و مقام ها دل نبسته بود و همیشه می گفت: این میزها به کسی وفا نمی کنه باید از خودمون خاطره خوب به جا بزاریم.
شب بیست و چهارم ماه رمضان برای دستگیری اشرار مسلح می رفتیم آن ها چون مخبر داشتند حرکات ما را زیر نظر داشتند، با اشرار درگیر شدیم تعدادشان زیاد بود و مثل باران تیر بر سر ما می ریخت، تا صبح این درگیری ادامه داشت تا اینکه اشرار مجبور به تسلیم شدند.در این عملیات منصور به شهادت رسید.
شهید منصور توحیدی از نیروهای مرزبانی ناجا بیستم تیرماه 1394 در میرجاوه برجک 16 دهانه شنزی در درگیری با اشرار مسلح به شهادت رسید.
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#شهید_منصور_توحیدی
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
┏━━━🌹🍃🌷━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
«بعد از شهادت دوستش «سیدکریم حسینی»، کمتر به خانه میآمد. وقتی هم میآمد، فقط از شهادت حرف میزد. زمانی که بچههایم «سجاد و جواد» به سمتش میرفتند، می گفت: کریم دیگر نیست که حسن و حسین خود را بغل کند. من چطور شما را در آغوش بگیرم؟»
راوی همسر شهید
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#شهید_غلامعباس_گلی
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
┏━━━🌹🍃🌷━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
شهدای دو قلوی پرورشگاهی که پدر و مادر نداشتند ولی غیرت داشتند
ثاقب و ثابت شهابی نشاط، دوقلوهایی بودند که سال ۱۳۴۳ داخل سبدی در کنار یک شیرخوارگاه رها میشوند.
دوقلوهای پرورشگاهی بهزیستی در دهه چهل، قصه غریبی دارند که حتی در میانه مستندها و کتابهای مطرح زندگینامه شهدا مهجور ماندهاست.
غریبتر اینکه نام "ثابت" به واسطه پرورشگاهی بودن و قوانین خاص آن زمان، در پیچ و خمهای اداری بنیاد شهید این جانباز شیمیایی دفاع مقدس حتی به عنوان شهید دفاع مقدس ثبت نشده است.
وقتی به آنها گفتند که شما که پدر و مادر ندارید و پرورشگاهی هستید برای چی آمدهاید جبهه؟ گفتند: ما پدر و مادر نداریم؛ شرف که داریم، غیرت که داریم.
این دو برادر تا روز آخر جنگ حضور داشتند و بارها مجروح شدند و سرانجام ثاقب سال ۱۳۷۷ در اثر استنشاق گازهای شیمیایی شهید شده و ثابت هم به همین شکل در سال ۱۳۸۵ بعد از تحمل رنجهای بسیار به شهادت رسید.
جالب بود که این دو بعد از جنگ در پرورشگاه هم حضور داشتند و به بچههای بی سرپرست خدمت میکردند.
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
ارتشی بود و بعد از عقد باید برای گذراندن دوره به اهواز می رفت، بنا بود بعد از دوره اش به تهران بیاید و مراسم عروسی را برگزار کنیم. دلم طاقت نمیآورد گفتم: من میروم اهواز، پدرم قبول نمیکرد؛ میگفت بدون رسم و رسوم؟ جلوی مردم خوبیت ندارد فامیل ها چه میگویند، گفتم: جشن که گرفتیم چند بار لباس عروس وخنچه و چراغایی؟ مادر شوهرم گفت: خودم عروسم را می برم اصلا چه کسی مطمئن تر از مادر شوهر؟ اینطور شد که با اصرار من و حمایت مادر شوهرم زندگیمان بدون عروسی رسمی شروع شد.
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#شهید_حسن_آبشناسان
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
┏━━━🌹🍃🌷━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
شهید محسن دریانوش در ۲۲ مهر ۱۳۵۹ به دنیا آمد. خانوادهای مذهبی و ریشهدار که اهل روستای یانچشمه از توابع شهرستان بِن هستند و برای زندگی به شهر نجفآباد اصفهان نقل مکان کردند. پدر نام خانوادگی خود را از بهارلویی به دریانوش تغییر داد، نامی که حکایت از عشق به دریا و آسمان داشت.
شهید دریانوش که از کودکی رویای پرواز در آسمانها را در سر میپروراند، با عزمی راسخ و ارادهای آهنین، به رویای خود جامه عمل پوشاند. او همواره در صدر جدول تحصیلی قرار داشت، پس از اتمام تحصیلات، در سال ۱۳۷۸ وارد خدمت نیروی هوایی ارتش شد. او که شاگرد اول دوره خلبانی بود به دلیل توانایی و مهارت چشمگیر در پرواز، در جمع خلبانان آشیانه جمهوری اسلامی ایران قرار گرفت و در طول خدمت خود ۱۴۵۰ ساعت پرواز را به ثبت رساند.
امیر خلبان محسن دریانوش، پدری جانباز دارد و همسرش فرزند شهید است. عموی او، شهید سیف الله بهارلویی، نیز در زمان جنگ تحمیلی به شهادت رسید. تولد پوریا و پویا دوقلوهای شهید دریانوش در سال ۱۳۸۹ از شیرین ترین اتفاقات زندگیاش بود. نوجوانانی کلاس هفتمی که حالا در اوج بهت و ناباوری پرواز ابدی پدر را نظاره میکنند.
او پس از مدتی خدمت در شیراز به تهران رفت. ولی هیچگاه مردم زادگاهش را فراموش نکرد و پس از اتمام سفر رئیس مجلس به شهرستان فریدن، از او خواست به یانچشمه روستای زادگاهش بروند و اینطور محمدباقر قالیباف را در سفری پیشبینی نشده به روستایی در چهارمحال و بختیاری برد تا صدای مردم روستا را زودتر به گوش مسئولین برساند و مردم ساده و بیتکلف و صمیمانه از دردها و مشکلاتشان برای رئیس مجلس بگویند.
محسن دریانوش، نمادی از اراده، پشتکار، مهربانی و شجاعت بود. در نهایت، این شهید بزرگوار پس از سالها خدمت، در سانحه سقوط بالگرد رئیسجمهور به شهادت رسید. پیکر پاک او پس از تشییع در پایگاه هشتم شکاری اصفهان در گلزار شهدای نجف آباد اصفهان، روی دستان مردم قدرشناس این شهر از میدان امام (باغ ملی) به سمت جنت الشهدای نجفآباد با شکوه خاصی تشییع و در کنار دیگر شهدای راه خدمت آرام گرفت و برای همیشه پرواز کرد و آسمانی شد.
روحش شاد
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#شهید_محسن_دریا_نوش
فکه دیگر جای من نیست!
یکی از روزها ڪه شهید پیدا نکرده بودیم، به طرف «عباس صابری» هجوم بردیم و بنا بر رسمی ڪه داشتیم، دست و پایش را گرفتیم و روی زمین خواباندیم تا بچه ها با بیل مکانیکی #خاک رویش بریزند.
کلافه شده بودیم. شهیدی پیدا نمی شد. بیل مکانیکی را کار انداختیم. ناخنهای بیل ڪه در زمین فرو رفت تا خاک بر روی عباس بریزد، متوجه #استخوانی شدیم ڪه سر آن پیدا شد. سریع کار را نگه داشتیم.
درست همانجایی ڪه می خواستیم خاکهایش را روی عباس بریزیم تا به شهدا التماس کند که خودشان را نشان بدهند، یک شهید پیدا کردیم.
بچه ها در حالی که می خندیدند به عباس صابری گفتند:
بیچاره شهیده تا دید می خواهیم تو رو کنارش خاک کنیم، گفت: فکه دیگه جای من نیست، باید برم جایی دیگه برای خودم پیدا کنم و مجبور شد خودشو نشون بده... .
عباس در روز۷محرم مصادف با 5/3/1375 همچون مولایش ابوالفضل العباس(علیه السلام) با دست و پاهای قطع شده و صورتی در داغ شقایق سوخته بر اثر انفجار مین در منطقه عملیاتی والفجر یك (فكه) در حین تفحص شهدا به شهادت رسید.
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#همسفر_من
11 شهیدی که منسوب به یک پدر هستند؛ مرحوم «حاج غلام حسین اسحاقی
1 فرزند، 5 نوه و 5 نتیجه
دلم می خواهد بدنم مثل شهید بهشتی بسوزد
شهید حاج حمزه اسحاقی- او در تعاونی سپاه بود. بعد از چند نوبت که به جبهه رفت، یک بار به او گفتند باید شما در قم بمانید و یک گروه دیگر بروند. اما وقتی با اصرار او برای اعزام مواجه شدند، قرعه کشی کردند اما به نامش در نیامد. وی که برای رفتن به جبهه خیلی مصمم بود قرعه را از کسی که به نامش درآمده بود خرید و به این ترتیب عازم جبهه شد.
می گفت دلم می خواهد بدنم مثل شهید بهشتی بسوزد و به آرزویش رسید. در جزیره مجنون هلی کوپترش را زده بودند. هلی کوپترش در نیزار افتاده و در آنجا آتش گرفته بود؛ پیکرش به طور کامل سوخته بود.
شهید اسماعیل صادقی معاون لشکر ۱۷علی ابن ابیطالب بود
شهید اسماعیل صادقی- نوه برادرم بود. از وقتی از روستا آوردنش. برادر بزرگترش حاج علی صادقی آمد و گفت فعلا پیش شما بماند تا جایی برایش پیدا کنیم. آن موقع کار من نصب دار قالی در منازل بود. در آن مدت که پیش ما بود، همراه من برای نصب دار قالی می آمد. یادم هست وقتی جایی نوار مداحی پخش می شد به او میگفتم تو که نمی توانی کار بکنی پس بشین و شعر آنها را بنویس و او آن ها را می نوشت.
وقتی مهدی زین الدین به شهادت رسید از آنجا پیغام داد که خانواده شهید زین الدین در قم غریبند. مردم را خبر کنید تا تشییع جنازه اش خلوت نباشد.
چهلم شهید زین الدین بود که از جبهه برگشت و آمد منزل ما. همسرم به او گفت: «اسماعیل، دیدی زین الدین هم رفت؟» او جواب داد: زن عمو خدا گل ها می چیند
من دیگر آماده شهادت هستم
خاطرم هست یک مرتبه از جبهه برگشته بود. با او سوار موتور بودیم به من می گفت اگر جنگ تمام شود چطور می تونم در این شهر زندگی کنم و از حال و هوای جبهه به حال و هوای شهر بیایم. همه فکر و ذکرش جبهه بود.
ایشان در آخرین اعزامش به دایی اش گفته بوده من دیگر آماده شهادت هستم. چرا که همه کارهایم را کرده ام. همین طور هم شد؛ رفت و دیگر برنگشت.
خدایا این قربانی را از ما قبول کن
شهید محمد اسحاقی- وقتی جنازه اش را از جبهه آوردند، صورتش بدجوری صدمه دیده بود و ما نگران بودیم از اینکه مادرش او را در با آن وضع ببیند. وقتی قرار شد مادرش را برای ملاقات با جنازه فرزندش ببریم به او گفتم خودداری کنید. نکند بی تابی کنید که دل منافقین شاد شود. باورش برایم مشکل بود؛ این مادر وقتی با جنازه فرزندش مواجه شد حتی یک قطره اشک هم نریخت! با اینکه علاقه بسیار زیادی به او داشت. فقط مدام می گفت: «خدایا این قربانی را از ما قبول کن.»
بابا جان، قرعه نینداز
شهید غلامرضا اسحاقی- وقتی وارد منزل می شدم جلوی پای من می ایستاد و تا زمانی که نمی نشستم همان طور می ایستاد! هرچقدر هم طول می کشید نمی نشست! 16 سالش بود که شهید شد. از 14 سالگی می خواست به جبهه برود اما او را نمی بردند، به همین خاطر شناسنامه اش را دستکاری کرد.
آن موقع ما مزرعه ای داشتیم که همیشه باید یک نفر می ماند و از آن مراقبت می کرد. یک بار به او گفتم این دفعه تو بمان و من به جبهه می روم. قبول نکرد. گفتم پس قرعه می اندازم تا معلوم شود. گفت: «بابا جان، قرعه نینداز؛ چون اگر قرعه به نام من نیفتد باید به آن تن دهم. خواهش می کنم قرعه نکش و بگذار من به جبهه بروم.»
16 رکعت در مقابل 2 رکعت نماز!
از حاج حسن درباره راز این توفیق پرسیدیم. توفیق وجود این همه شهید در خانواده اسحاقی.
سرش را خدا بهتر می داند. مرحوم پدرم نمازشان را با حال و هوای خاصی می خواندند. اهل شب زنده داری بودند. معمولا نماز صبحشان همراه با تعقیباتشان از اذان تا طلوع آفتاب طول می کشید. تا آفتاب طلوع نمی کرد از سر سجاده بلند نمی شدند. یک بار می خواستم ببینم همراه با نماز صبحشان می توانم چند رکعت نماز بخوانم، دیدم با دو رکعت نماز ایشان من 16 رکعت نماز خواندم! خیلی اهل رعایت و مراقبه بودند. خیلی به فکر مردم بودند و به آنها خدمت می کردند.
شادی روحشان الفاتحه مع صلوات التماس دعا فرج آقا امام زمان عجل الله و شفای بیماران ان شاالله زیارت عتبات عالیات و آخر عاقبت به خیری
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
تسبیح زمین و آسمان یا مهدی
ذکر همهی فرشتگان یا مهدی
حالا که رسیده روز بیعت با عشق
لبیک بگو: از دل و جان یا مهدی
🌟تعجیل در ظهورشان #صلوات🌟
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌺
#آغاز_ولایت_امام_زمان(عجل الله)🌺
#مبارڪباد✨🌺✨
#سلام_امام_زمانم
عنقریب است ڪه گویند به یڪ صبح سپید
شیعیان خسته نباشید ڪه ارباب رسید...
دگر اندوه تمام است شما خوش باشید
روح عالم به نفسهاے گل ســرخ دمید .
#اللهــم_عـجل_لولیڪ_الفرج
سلام امام زمانم✋🌸
به تمنای طلوع تو جهان چشم به راه
به امید قدمت کون و مکان چشم به راه...
سالها میرود و حرف دل من این است
تا به کی صبر کنم؟ تا چه زمان چشم به راه؟
🌷#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرج🌷
#سلام_امام_زمانم
عنقریب است ڪه گویند به یڪ صبح سپید
شیعیان خسته نباشید ڪه ارباب رسید...
دگر اندوه تمام است شما خوش باشید
روح عالم به نفسهاے گل ســرخ دمید .
#اللهــم_عـجل_لولیڪ_الفرج