eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
404 دنبال‌کننده
25.4هزار عکس
9هزار ویدیو
50 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️همزمان که چشم‌ها برای رسیدن مهمان‌های جدید به آسمان است، نیروی هوایی ‎ارتش یک غافلگیری هم در جای دیگری دارد 🔹امسال، ۱۹ بهمن‌ماه روز نیروی هوایی ارتش با رویدادی مهم و تأثیرگذار در افزایش قدرت دفاعی ‎ایران همراه خواهد شد. حاصل تدبیر و تلاش چندساله بخش دفاعی کشور در روزی نمادین که نقش تعیین‌کننده‌ای در پیروزی انقلاب اسلامی داشت، رونمایی می‌شود. 👇👇 ┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛
🔗 خاطرات انتخاباتی شهدا، شماره 2️⃣ ✅ چند گروه بودیم و هرروز یک گروه آتش به اختیار می رفتیم بازار تهران برای تبلیغ. آرمان برخلاف بقیه طلبه ها هرروز می آمد. انگار که کار و زندگی اش را تعطیل کرده باشد برای انتخابات. آن روز جمعیت زیادی دور آرمان جمع شده بودند. هم خوب حرف می زد، هم تحلیل داشت. به همین راحتی ها هم عصبانی نمی شد. ✅ وسط بحث جوانی از کوره دررفت و شروع کرد به بدوبیراه گفتن: «همتون جیره خورید، جمع کنید این بساط رو، چقدر بهتون دادن؟!» آرمان با لبخند دست جوان را گرفت و کنار کشید، یک لیوان چای برایش ریخت و گفت: «این طوری که شما می گین نیست، این چایی رو هم با پول خودمون گرفتیم، اگه بیداد نمی کنی بیا باهم حرف بزنیم». رفتند و روی سکوی نزدیک آنجا نشستند و چیزی نگذشت صدای خنده شان بلند شد و آن جوان صورت آرمان را بوسید و خداحافظی کرد. 🔰 خاطره ای از شهید آرمان علی وردی به نقل از کتاب اثرانگشت. 📎 📎 📎 📎 📎
💠 حضور پای صندوق های رای میدان دفاع از شهدا است ✌️
✅ خاطرات انتخاباتی شهدا، ✅ چند گروه بودیم و هرروز یک گروه آتش به اختیار می رفتیم بازار تهران برای تبلیغ. آرمان برخلاف بقیه طلبه ها هرروز می آمد. انگار که کار و زندگی اش را تعطیل کرده باشد برای انتخابات. آن روز جمعیت زیادی دور آرمان جمع شده بودند. هم خوب حرف می زد، هم تحلیل داشت. به همین راحتی ها هم عصبانی نمی شد. ✅ وسط بحث جوانی از کوره دررفت و شروع کرد به بدوبیراه گفتن: «همتون جیره خورید، جمع کنید این بساط رو، چقدر بهتون دادن؟!» آرمان با لبخند دست جوان را گرفت و کنار کشید، یک لیوان چای برایش ریخت و گفت: «این طوری که شما می گین نیست، این چایی رو هم با پول خودمون گرفتیم، اگه بیداد نمی کنی بیا باهم حرف بزنیم». رفتند و روی سکوی نزدیک آنجا نشستند و چیزی نگذشت صدای خنده شان بلند شد و آن جوان صورت آرمان را بوسید و خداحافظی کرد. 🔰 خاطره ای از شهید آرمان علی وردی به نقل از کتاب اثرانگشت. 📎 📎 📎 📎 📎