eitaa logo
اشعارمناجات امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف)
10.5هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
133 فایل
•﴾‌﷽﴿• براي تعجيل در فرج من بسیار زياد دعا کنيد که آن،فَرَج و نجات شما است.(کمال‌الدين، ج ٢،ص ٤٨٥) امام زمان (عج) هدیه محضر امام زمان عج صلوات اللهم عجّل لولیک الفرج #کانال_اشعار_مناجات_با_امام_زمان_عج https://eitaa.com/joinchat/1169883173C0eef1e04a6
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 ﷽ 🍃🌹ملاقات با امام زمان🌹🍃 , در زیر میزاب (ناودان خانه کعبه ), بعد از نماز عشاء, در سجده بودم و دعا و تضرع می نمودم ناگاه شخصی مراحرکت داد و گفت : یا حسن بن وجناء, برخیز. سـر بـرداشتم دیدم زنی زرد و لاغر, به سن چهل سال یا بیشتر بود. زن براه افتاد و من پشت سر او بدون آن که سؤالی کنم , روانه شدم تا آن که به خانه حضرت خدیجه عليها‌السلام رسیدیم خـانـه , اتـاقـی داشـت که در آن وسط دیوار بود و نردبانی گذاشته بودند که به طرف دراتاق بالا می رفت آن زن بالا رفت و صدایی آمد که یا حسن بالا بیا. من هم رفتم و کناردر ایستادم در این موقع حضرت صاحب الزمان عليه‌السلام فرمودند: یا حسن بر من نترسیدی ؟ (کنایه از این که چقدر به فکر من بودی ؟) به خدا قسم در هیچ سالی به حج مشرف نشدی ,مگر آن که من با تو (و همیشه به یاد تو) بودم تا این مطلب را شنیدم , از شدت اضطراب بیهوش شدم و روی زمین افتادم بعد ازدقایقی به خود آمدم و برخاستم فـرمـودنـد: یا حسن در مدینه ملازم خانه جعفر بن محمد عليه‌السلام باش و در خصوص آذوقه و پوشاک نمی خواهد به فکر باشی , بلکه مشغول طاعت و عبادت شو. بعد از آن دفتری که در آن دعای فرج و صلوات بر خودشان بود, عطا کردند وفرمودند: این دعا را بـخـوان و همان طور بر من صلوات فرست و آن را به غیر ازشیعیان و دوستانم نده , زیرا که توفیق در دست خدا است حسن بن وجناء می گوید عرض کردم : مولای من , آیا بعد از این شما را زیارت نخواهم کرد. فـرمـودنـد: یـا حـسن , هر وقت خدا بخواهد, می بینی و در این هنگام مرا مرخص کردندو من هم مراجعت نمودم پس از آن همیشه ملازم خانه امام جعفر صادق عليه‌السلام بودم و از آن جا بیرون نمی رفتم ,مگر برای وضو یـا خـواب یا افطار. وقتی هم برای افطار وارد خانه می شدم , می دیدم کاسه ای گذاشته شده و هر غـذایـی که در روز به آن میل پیدا کرده بودم , با یک نان برایم قرار داده شده بود. از آن غذا به قدر کفایت می خوردم لباس زمستانی و تابستانی هم در وقت خود می رسید. از طـرفـی مردم برای من آب می آوردند و من آب را در میان خانه می پاشیدم غذا هم می آوردند, ولـی چـون احـتـیـاجـی نـداشـتـم , آن را به خاطر این که کسی بر حالم اطلاع پیدانکند, تصدق می نمودم. نویسنده: علی اکبر نهاوندی 🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊 🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)🌹 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@elteja / اِلتجا4_5800872951276374023.mp3
زمان: حجم: 8.84M
⭕️امتحان یاری 👌دلمان را بتکانیم... ما امام را برای چه میخواهیم 🅾️أحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ... پیشنهاددانلود👌
❇️ تشرف سيد جعفر قزوينى با پدر بزرگوار خود ✅ سيد جليل , آقا سيد جعفر قزوينى مى‌گويد: ▫️بـا پدرم - مرحوم آقاى سيد باقر قزوينى - به مسجد سهله مى‌رفتيم. وقتى نزديك مسجد رسيديم، به او گفتم: 🔹 اين حرفهايى كه از مردم مى شنوم، يعنى هر كس چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله بيايد حضرت مهدى (عجل الله تعالی فرجه) را مى بيند، پايه و اساسى ندارد. ▫️ پدرم غضبناک متوجه من شد و گفت: 🔸 چرا اساسى نداشته باشد؟ فقط به خاطر آن كه تو نديده اى؟ آيـا هـر چيزى كه تو نديده اى اصل ندارد؟ ▫️ و خيلى مرا سرزنش كرد، به طورى كه از گفته خويش پشيمان شدم. داخل مسجد شديم. هيچ كس در آن جا نبود. وقتى پدرم در وسط مسجد، براى خواندن دو ركعت نـمـاز اسـتـجاره ايستاد، شخصى از طرف مقام حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه) متوجه او شد و از كنارش عبور نـمـود. بـه او سلام كرد و با ايشان مصافحه نمود. در اين جا پدرم به من توجه كرد و پرسيد: 🔸 اين آقا كيست؟ ▫️ گفتم: 🔹 آيا او حضرت مهدى (عجل الله تعالی فرجه) است؟ ▫️ فرمود: 🔸 پس كيست؟ ▫️ من به دنبال آن حضرت دويدم، ولى احدى را نه در مسجد و نه در خارج آن نديدم. ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، 🏷 (عجل الله تعالی فرجه)
حجت الاسلام شیخ احمد کافیکمک رسانی امام زمان(عج) - مرحوم کافی.mp3
زمان: حجم: 2.92M
⭕️ کمک رسانی امام زمان(عج) به در راه مانده 🎙مرحوم کافی (ره) 🏷 عجل الله تعالی فرجه أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج.
حجت الاسلام شیخ احمد کافیکمک رسانی امام زمان(عج) - مرحوم کافی.mp3
زمان: حجم: 2.92M
⭕️ کمک رسانی امام زمان(عج) به در راه مانده 🎙مرحوم کافی (ره) 🏷 عجل الله تعالی فرجه أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج.
@zekrroozane ذڪرروزانہ۔(37).mp3
زمان: حجم: 14.86M
🔴داستان تشرفی که (عج) به او فرمودند من در روضه های عمویم عباس (عليه‌السلام) شرکت میکنم 🎙 ابراهیم_افشاری
❇️ تشرف محمد بن عيسى بحرينى 🪧 قسمت اول ✅ جمعى از موثقين نقل كردند: ▫️مـدتـى بـحرين تحت نفوذ خارجيان بود. آنها مردى از مسلمانان را حاكم بحرين كردند تا شايد به علت حكومت كردن شخصى مسلمان، آن جا آبادتر شود و به حالشان مفيدتر واقع گردد. آن حـاكـم از نـاصـبـيان (كسانى كه با اهل بيت پيامبر اكرم (ع) دشمنى مى‌ورزند) بود. 👿 او وزيرى داشـت كـه در عـداوت و دشـمنى از خودش شديدتر بود و پيوسته نسبت به اهل بحرين، به خاطر مـحـبـتشان به اهل بيت رسالت(ع)، دشمنى مى‌نمود و هميشه به فكر حيله و مكر براى كشتن و ضرر رساندن به آنها بود. روزى وزيـر بر حاكم وارد شد و انارى كه در دست داشت به حاكم داد. حاكم وقتى دقت كرد، ديد بر آن انار اين جملات نوشته شده است: لااله الا اللّه محمد رسول اللّه و ابوبكر و عمر و عثمان و على خلفاء رسول اللّه. اين نوشته بر پوست انار بود، نه آن كه كسى با دست نوشته باشد. حاكم از اين امر تعجب كرد و به وزير گفت: 🔸اين انار نشانه اى روشن و دليلى قوى بر ابطال مذهب رافضه (نام شيعيان در نزد اهل سنت) است. حال نظر تو درباره اهل بحرين چيست؟ ▫️وزير گفت: 🔹اينها جمعى متعصب هستند كه دليل و براهين را انكار مى‌كنند، سزاوار است ايشان را حـاضـر كنى و انار را به آنها نشان دهى. اگر قبول كردند و از مذهب خود دست كشيدند، براى تو ثواب و اجر اخروى عظيمى خواهد داشت و اگر از برگشتن سر باز زدند و بر گمراهى خود باقى ماندند، يكى از سه كار را با آنها انجام بده: ⭕️ يا با ذلت جزيه بدهند، ⭕️ يا جوابى بياورند - اگر چه جوابى نـدارنـد - ⭕️ يـا آن كـه مردان ايشان رابكش و زنان و اولادشان را اسير كن و اموال آنها را به غنيمت بردار. ▫️حـاكـم نـظر وزير را تحسين نمود و به دنبال علماء و دانشمندان و نيكان شيعه فرستاد و ايشان را حاضر كرد. انار را به آنها نشان داد و گفت: 🔹اگر جواب كافى در اين زمينه نياورديد، مردان شما را مـى‌كـشم و زنان و فرزندانتان را اسير مى‌كنم و اموال شما را مصادره مى‌كنم و يا آن كه بايد جزيه بدهيد. ▫️وقتى شيعيان اين مطالب را شنيدند، متحير گشته و جوابى نداشتند، لذا رنگ چهره‌هايشان تغيير كـرد و بـدنـشـان به لرزه درآمد، با اين حال گفتند: 🔸اى امير سه روز به ما مهلت بده، شايد جوابى بـياوريم كه تو به آن راضى شوى. اگر نياورديم، آنچه رامى خواهى، انجام بده. ▫️حاكم هم تا سه روز ايشان را مهلت داد. آنها با ترس و تحير از نزد او خارج شدند و در مجلسى جمع شدند تا شايد راه حلى پيدا كنند. در آن مجلس بر اين موضوع نظر دادند كه از صلحاء بحرين ده نفر را انتخاب كنند. اين كار را انجام دادند. آنـگاه از بين ده نفر، سه نفر را انتخاب نمودند. بعد به يكى از آن سه نفر گفتند: 🔸تو امشب به طرف صـحـرا برو و خدا را عبادت كن و به امام زمان حضرت صاحب الامر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف اسـتـغاثه نما، كه او حجت خداوند عالم و امام زمان ماست. شايد آن حضرت راه چاره را به تو نشان دهند. (ادامه دارد) ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم 🏷
@Eltejatales | کانال قصّه‌های مهدوی4_5843708335156628916.mp3
زمان: حجم: 8.85M
بازنشر داستان تشرف یاقوت روغن‌فروش به محضر عجل الله تعالی فرجه الشریف 📚النجم الثاقب، حکایت ۷۶
(قسمت اول) در کتاب برکات حضرت ولیعصر علیه السلام قضایایی از کسانی که به حضور خادمان یا ملازمان رکاب حضرت ولی عصر رسیده اند نقل شده که قضیه یکی از آن قضایا می باشد. باید توجه داشت که آن شخصی که مرحوم ملاقاسم رشتی به محضر او مشرف شده حضرت ولیعصر نبوده‌اند بلکه یکی از بندگان خاص خدا بوده‌اند و اصل قضیه این است: ✨💫✨ مرحوم آخوند ملاقاسم رشتی می فرمود: در زمان فتحعلیشاه قاجار برای اصلاح بین حاجی محمد ابراهیم کلباسی و آقا میرمحمدمهدی بر سر مسجد حکیم، به مناسبت رفاقت قدیمی من با مرحوم حاجی کلباسی مأمور شدم به اصفهان بروم و اصلاح ذات‌البین کنم. در وسط هفته تفرج کنان از شهر رو به قبرستان تخت فولاد که زمین متبرکی است بیرون رفتم و چون در آن دیار غریب بودم نمی دانستم جز شب جمعه که مردم به زیارت اهل قبور می روند و شلوغ می شود در سایر ایام خلوت است و جز زارع یا مسافر آن هم بطور اتفاقی کس دیگری عبور نمی کند و چیزی یافت نمی شود. ✨💫✨ به آنجا که رسیدیم من به سمت تکیه ای که قبر مرحوم میرمحمد باقر داماد است رفتم، مقبره ایشان همان دم در است، وارد شدم و فاتحه ای خواندم. ضمنا یک نفر را دیدم که در گوشه حیاط تکیه، نشسته است. او مرا خطاب کرد و گفت: ملاقاسم چرا وقتی وارد اینجا شدی به سنت پیغمبر ارواح العالمین له الفداء سلام نکردی؟! از این حرف خجل شدم و عذر آوردم و گفتم: چون دور بودم خواستم نزدیک شوم آن وقت سلام کنم. فرمود: «نه! شماها ندارید!» من از آن شخص هیبتی عظیم بر دلم نشست لذا پیش رفتم و سلام کردم. ادامه دارد... https://eitaa.com/yaemamzamanadrekni
(قسمت دوم) من از آن شخص هیبتی عظیم بر دلم نشست لذا پیش رفتم و سلام کردم. ایشان جواب دادند و اسم پدر و مادرم را بردند که فلان و فلان نام داشتند و گفتند: «چون والدینت هرچه پسردار می شدند هیچکدام زنده نمی ماندند، پدرت نذر کرد اگر خدا ولد ذکوری به او عنایت فرماید او را به حوزه علمیه بفرستد تا اهل حدیث و خبر شود. خدا هم تو را به او کرامت فرمود، پدرت هم به نذر خود وفا کرد» عرض کردم: بلی این قضیه را شنیده‌ام. ✨💫✨ فرمودند: چند روز است به این مکان آمده‌ام و از اهل این شهر خوشم نیامده است، لذا میل نکردم وارد شهر بشوم. الان قصد مازندران دارم و می خواهم به دیدن دوستی در آنجا بروم. در این قبرستان چند پیغمبر مدفون است که کسی اطلاع ندارد، بیا آنها را با من زیارت کن. و برخاستند و کیسه ای که همراه داشتند به دست گرفتند و روانه شدند. مقداری که در قبرستان رفتیم به جایی رسیدیم، ایشان فرمودند: قبور آن انبیا اینجاست. و زیارتی خواندند که مثل آن عبارات را در کتابها ندیده بودم، من هم همراهی کردم، آنگاه از قبرها دور شدند و فرمودند: عازم مازندران شده ام از من چیزی بعنوان یادگاری بخواه. ✨💫✨ عرض کردم: به من زاد المسافرین بدهید. (زاد المسافرین یعنی توشه مسافران و منظور از آن تعلیم دادن ذکر یا دعا برای روزی یا آموزش علمِ تبدیل مس به طلا می باشد) فرمودند: نمی‌آموزم! اصرار کردم. فرمودند: روزی مقدر است تا هستی، روزی تو می رسد. گفتم: چطور می شود که بدون دردسر برسد. فرمودند: دنیا اینقدر ارزش ندارد. عرض کردم: این تقاضای من بخاطر دنیا دوستی نیست. فرمود: پس چرا از چیزهای دنیایی خواستی باز استدعای خود را تکرار کردم! فرمودند:... ادامه دارد... https://eitaa.com/yaemamzamanadrekni