#امام_زمان_عج
#قصیده
سر می کنم بدون تو شب های تار را
هر شب قصیده می شوم این انتظار را
در حسرت بقیه ی خوبان روزگار
سر می کنم بقیه ی لیل و نهار را
هی چنگ می زنم به ِغزل های ناگزیر
هی شعر می شوم کلمات دچار را
خورجین من پر از غزل انتظار شد
هر شب به دوش می کشم این کوله بار را
با گریه گشته ام صد و ده بار بیشتر
دنبال رد پای تو هر شب بحار را
(باز امشب ای ستاره ی تابان نیامدی)
تکرار می کنم غزل شهریار را
از بس که بی تو گل به نظر خار می رسد
ترجیح می دهم که نبینم بهار را
ای آرزوی گم شده باید نگاه کرد
بی تو کدام پنجره ی بی بخار را؟
خشکیده زنده رود من آخر کجا برم؟
عصر سه شنبه گریه ی بی اختیار را
سرشار غربتم به تو آورده ام پناه
دریاب این پرنده ی بی برگ و بار را
من بارها بدون تو در خواب دیده ام
کابوس بی پرندگی این دیار را
سوهان روح من شده قم ای بهار من
سرسبز کن طبیعت این شوره زار را
تا کی بدون روی تو گل های کاغذی
از خود در آورند ادای بهار را
هی جمعه های بی خبر از راه می رسند
باید چه کرد این خبر ناگوار را؟
سبحان آنکه روز ازل عاشقانه ریخت
در چشم مستت این هیجان خمار را
سبحان آنکه در شب گیسوی تو کشید
زیبایی رها شده در آبشار را
ای کاش در مدار خودش زیر و رو شود
منظومه ای که با تو ندارد قرار را
چل شب کشیده ام به هوای تو مثل ابر
تا کوه خضر گریه دنباله دار را
در حسرت نگاه تو بیرون کشید اشک
از چشم من چهل غزل آبدار را
ایاک نعبد دل تسبیح پاره شد
ایاک نستعین چه کنم داغ یار را
ای آبروی هر دو جهان در قنوت من
آبی بریز این جگر داغدار را
کو آننسیم جمعه ی موعود تا سحر
قد قامت الظهور بخواند بهار را
یا ایهاالعزیز مرا کشت این فراق
کوته کن این حکایت دنباله دار را
بعد از هزار و یکصد و هشتاد و چار سال
بر هم بزن معادله ی روزگار را
یک روز می رسد که به خونخواهی حسین
رو می کنی اراده ی پروردگار را
یک روز می رسد که به تاوان مجتبی
سیراب می کنی جگر ذوالفقار را
دنیا نشسته تا بتکانی فقط خودت
از چادر غریبی مادر غبار را
دارد غروب می شود و باز هم ندید
در امتداد جاده کسی آن سوار را
#عباس_شاه_زیدی
#کانال_اشعار_مناجات_امام_زمان_عج