eitaa logo
🌷یا فاطمه الزهرا 🌷
81 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
5.7هزار ویدیو
81 فایل
ارتباط با ادمین آدرس کانال @yafatemealzahra2 ارتباط با مدیر @Sadathosseini12
مشاهده در ایتا
دانلود
: «او جزو ماست! معرفی لازم ندارد»! ✍ نوجوان که بودم، بعضی از برنامه‌های رادیو برایم جذاب بودند! همیشه برایشان نامه می‌نوشتم و شعرها و نوشته‌هایم را می‌فرستادم. • یک روزی نامه‌ای آمد درِ خانه‌مان و دعوتم کردند بعنوان مهمان برای یکی از همان برنامه‌ها. من که اصلاً انتظارش را نداشتم و نمی‎‌دانستم چرا باید یک نوجوانِ الکی شاعر، را به یک برنامه رادیویی دعوت کنند در یک بُهت همراه با خوشحالی، با مامان در روز تعیین شده رفتم به ساختمان رادیو. • در نگهبانی اسمم را پرسیدند و مامان را نگه داشتند و مرا بسمت استودیوی آن برنامه راهنمایی کردند. وقتی رسیدم آنجا هیچ کس انگار غریبه نبود! همه با یک عالمه مهربانی و یک عالمه عشق جلوی پای من بلند شدند. حتی بعضیها هم آمدند بغلم کردند و من با بُهت نگاهشان می‌کردم. • دعوتم کردند نشستم و بعد از چند دقیقه یک آقایی آمد که یک عااالمه نامه در دستش بود. من آن نامه‌ها را می‌شناختم. همه‌شان را خودم با عشق نوشته بودم و روی پاکت همه‌ی آنها کنار نام آن برنامه یک علامت قلب که دو تا چشم و یک لبخند داشت کشیده بودم. • آن آقا، آقای احمدی بود، نویسنده برنامه که اولین نفری بود که نامه‌های مرا می‌خواند. • آقای احمدی نشست کنارم و گفت: چایت را نمی‌خوری؟ گفتم : چشم. ادامه داد: تلفنی که با تو صحبت می‌کردم خیلی شاد و سرزبان‌دار بودی، چرا الآن اینقدر ساکتی؟ نگاهش کردم و هیچ نگفتم! گفت: اینجا ما یک گروهیم که چند سالیست این برنامه را اداره می‌کنیم! شبیه یک خانواده شده‌ایم دیگر... درواقع باهم داریم زندگی می‌کنیم نه کار! گفتم : من این را بمحض ورود فهمیدم. گفت : دیگر چه فهمیدی؟ این را هم فهمیدی که بعضی مخاطبان هم دیگر برای ما مخاطب حساب نمی‌شوند، و جزو این خانواده‌اند؟ مثلاً تو ..! • انگار خجالت کشیده باشم، یا خوشحال شده باشم، یا کمی بغض کرده باشم، نمیدانم شاید هم همه‌ی اینها باهم... به چشمانش نگاه کردم و گفتم: بله فهمیدم و علّت سکوتم هم همین است! گفت : سکوت ندارد که ... آدمها می‌توانند با جانشان باهم اتحاد برقرار کنند حتی اگر هرگز همدیگر را ندیده باشند. نامه‌های تو آنقدر عشق داشت که من آنرا همیشه در جمع بچه های استودیو می‌خوانم برای همین هم حتی آقای خوشرو که راننده سازمان است تو را خوب می‌شناسد. • آنروز تمام شد و .... شاید ۲۰ سال بعد یکروز در حرم حضرت معصومه سلام‌الله علیها داشتم زیارت‌نامه می‌خواندم که رسیدم به عبارت «عرف الله بیننا و بینکم فی الجنه» خیالم رفت به لحظه‌ای که طبق این فراز، خدا می‌خواهد مرا به حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها معرفی کند. یکهو دلم ریخت ... یاد ورودم به آن استودیو رادیویی و نحوه‌ی برخورد آدمهای آنجا با خودم افتادم. نامه‌‌های من بود که مرا برای آنها شاخص کرده بود! و بقول آقای احمدی جزو خودشان بودم دیگر... • با خودم گفتم : باید تا فرصت زندگی داری آنقدر با قلبت نامه بنویسی برای خانوم... که وقتی خواستند معرفی‌ات کنند، بگوید : او جزو ماست! معرفی لازم ندارد! ❣ @yafatemealzahra2