#یک_لحظه_تفکر
🔸 کلاف نخ
✍ زمانی که یوسف علیه السلام را در معرض فروش قرار دادند، مشتریان زیادی از جمله عزیز مصر، برای خریداری او آمده بود؛ پیرزنی هم مقداری نخ - که ریسیده بود - آورده بود و با آن می خواست یوسف را بخرد!
به او گفتند: "عزیز مصر و عدّه ای دیگر، نرخ های بالایی برای یوسف پیشنهاد می دهند؛ تو چطور با یک کلاف نخ میخواهی یوسف را بخری؟!
گفت: بله، من هم می دانم که یوسف را به من نمی فروشند؛ امّا می خواهم نام من هم در فهرست مشتری های یوسف نوشته شود و بماند!
🌷🌷🌷
👌حال مَثَل ما، مثَل همان پیرزن است. ما هم باید برویم در صف بایستیم تا انشاءالله نام ما را هم در شمار طالبان #یوسف_فاطمه علیه السلام بنویسند.
☝به کوله بار خود نظر کردم، برای تقدیم به محضر خورشید چیزی نبود،
جستجو نمودم، دریغا!
از خود هیچ ندارم که نثارش کنم.
سر به زیر انداختم و با خودم گفتم:
👈تو که هیچ در بساط نداری، حتّی کلاف نخی، ادّعایت چیست ؟
👈آخر با چه رویی در صف گدایان #یوسف زهرا آمده ای ؟
https://eitaa.com/yaghaamalmohammad