eitaa logo
«کمــی کــافــر...»
3.5هزار دنبال‌کننده
181 عکس
73 ویدیو
0 فایل
یک صبح «کمی کافر» و یک صبح «مسلمان» یک مـــرتبــه زنــدیــقـــم و یک مـــرتبــه درویــــش کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی @MOSAB_YAHYAEI
مشاهده در ایتا
دانلود
مدتی‌ست کم کار شده‌ام. شعر را می‌گویم. من هم مثل خیلی‌های دیگر گاهی مشغله دارم و گاهی مشغول روزمرگی می‌شوم. (روزمرّه‌گی یا روزمرْگی؟! فرقی هم دارند مگر؟!) علی‌ای‌حال واژه‌ها مدام توی ذهنم رژه می‌روند. مغزم به یک پادگان آموزشی شبیه است که سربازها در آن اجازه‌ی راه رفتن ندارند؛ فقط بدو رو و ضربه‌چهار! گاهی هم کلمات خشم شب می‌زنند و خوابم را آشفته‌تر می‌کنند. چه می‌شود کرد؟! بَـــ‌ شریم! امیدوارم و دعا کنید این حال و احوال، خلسه باشد، نه خواب‌زمستانی! فی‌الحال این چند بیت را قبول کنید تا بعد... بی‌چاره شاعر؛ خسته شاعر؛ در‌به‌در شاعر از کولیِ شبگردِ شهر آشفته‌تر، شاعر یک مرد با یک کوله‌بار از حرفِ ناگفته یک ردپای مانده در برفِ گذر، شاعر صحرایی از اندوهِ انسانِ معاصر پُر دریایی از آرایه‌های شعله‌ور، شاعر صبحی به سمت ناکجای قصه خواهد رفت با شروه‌ای پیچیده در کوه و کمر، شاعر باید چه می‌گفتم؟ جواب پرسش‌ات سخت است پرسیدی از من: «کیستی؟» من؟! -مختصر- شاعر! 🟢@yahyaei_m
نشسته‌ام به در نگاه می‌کنم... 😐
طبعی که نپرداخت به نام تو تلف شد بر خاک نوشتند «عـلــی» درّ نجـف شد عیدتون مبارک 🟢@yahyaei_m
🔻 مدتی‌ست که شب‌ها در آینه به خودم خیره می‌شوم و به این فکر می‌کنم که «شام آخر» تابلوی نقاشی داوینچی‌ست یا حکایت یهودا را باید از رد خون‌های ریخته بر زمین و سقف‌های بی‌دیوار شهری در حوالی آسمان جست‌و‌جو کرد که کودکانش شب هنگام (به وقت مهمانی موشک‌ها و رقص نور بمب‌های فسفری که هدیه‌ی کریسمس «بابادوئل» است) درست مثل مسیح -صبور و سخاوتمند- نان‌های خشک سفره‌ و «شام آخر» خود را با مرگ قسمت می‌کنند... و زندگی مگر چیست جز همین بازی و بازیچه کردن مرگ؟! کیست که نداند ما به مرگ آشناتریم تا مرگ به ما؛ و همین است که کوچه‌ پس‌کوچه‌های آخرالزمان را به مقصد رهایی پرسه می‌زنیم. دیروز حوالی میدان رئیس‌علی یک نفر از من پرسید: - «خانه‌ی دوست کجاست؟!» گفتم: امتداد دست رئیس‌علی را بگیر و برو تا آن طرف دریا آن‌جا شهری‌ست که اهالی‌اش زیتون را با نخل پیوند زده‌اند! شهری که در آن فراعنه‌ در لباس بنی‌اسرائیل ظهور کرده‌اند تا اجساد فرزندان قوم موسی را یکی یکی در تابوت عهد بگذارند. آن‌جا کلیم الله را بالای یک تپه می‌بینی که رو به یمن ایستاده است و با کنایه از خدا می‌پرسد: یادم نیست؛ فرعون در نیل غرق شده است یا تنگه‌ی باب‌المندب؟! عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔻@yahyaei_m
از شما می‌پرسم: فرعون در نیل غرق شده است یا تنگه‌ی باب‌المندب؟! 🔻@yahyaei_m
قصه‌های‌مان به سر نمی‌رسند شــهر در تصــرف کــلاغ‌هــاست 🔴@yahyaei_m
Afghan.mp3
4.03M
گُل به جای گِل دارُم تازه تازه دل دارُم در بدل روزنامه دیوان بیدل دارُم... 🟢@yahyaei_m
حضور در انتخابات نه «حقِ محض» است و نه «تکلیفِ صرف»؛ که اساساً «تکلیف» و «حق» لازم و ملزوم هم‌اند. تکلیف، مستلزم وجود حق است؛ و انسانِ مُحق، مکلف به انجام فریضه. حق بار تکلیف را بر دوش بنی‌بشر می‌گذارد و تکلیف، حق را عینیت می‌بخشد. حق و تکلیف عرصه‌های ظهور مختلفی دارند البته. گاه در وجه عبادات شخصی‌اند؛ گاه جنبه حق‌اللهی دارند و وقتی سمت و سوی حق‌الناس می‌گیرند. انتخابات هم به نوعی مظهر همین حق و تکلیفی است که آمیخته با حق‌الناس است. انسانِ اجتماعی از طرفی حق تعیین سرنوشت دارد و از سویی مکلف است به تلاش برای احقاق حقوق خود و هم‌نوع‌هایش. حال پرسش اینجاست که کدام مدل سیاسی ظرفیت و قدرت لازم برای بروز عینی حق و تکلیف را داراست؟ به زعم من از قضا در دنیای مدرن و جهان نوین، مدعیان دموکراسی ناتوان از پاسخ‌اند و این «حق و تکلیفِ توأمان» تنها در سایه‌ی «جمهوری اسلامی‌»ست که قابلیت تحقق دارد. چرا که امت در این حکومت، ناظر به «جمهوریت نظام» حق تعیین سرنوشت دارند و مبتنی بر «اسلامیت» مکلف به اظهار نظر و ثبت رأی. البته ادای تکلیف تنها در کنش و عمل به ظاهرِ مساله نیست؛ و اگرچه انسان حق انتخاب هر گزینه‌ای را داراست، لکن هر انتخابی بر مبنای حقوق شخصی، الزاماً انتخاب صحیح نام‌گذاری نمی‌شود. و اتفاقاً هم‌نشینی حق و تکلیف در اینجاست که نمود معقول پیدا می‌کند. انسان در جامعه‌ی آزاد حق رأی دارد، ولی مکلف به درست اندیشیدن و انتخاب اصلح نیز هست. تاریخ الی‌ ماشاالله از این دست اتفاقات به خود دیده و انقلاب اسلامی هم در برهه‌هایی بسیاری با حق رأی امت پیشرفت کرده و یا کمیتش لنگ شده است. ملت روزی بر پایه‌ی حق تعیین سرنوشت بنی‌صدر مغرور را حاکم بر جمهور کرده‌اند و روزی رجایی خدوم را. دوره‌ای چپ‌ها و دوره‌ای راست. زمانی اصلاح‌طلب و برهه‌ای اصول‌گرا... لکن آن‌چه تغییر نکرده نوع مواجهه‌ی جمهوری اسلامی با خواست امت و حقوق عامه است.... (بخشی از یک یادداشت قدیمی) عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🟢@yahyaei_m
سنگ‌دلا چرا دگر جور و جفا نمی‌کنی؟! 🟢@yahyaei_m
اول صبحی هوس گشت و گذار زده به سرم. کفش‌هایم را می‌پوشم و از خانه پدری می‌زنم بیرون. کمی که از ولایت دور می‌شوم، همایون را پلی می کنم. شجریان را می‌گویم؛ نه آن پسرک، حامد همایون! اصولاً -بجز یکی دوتا- ارتباط خوبی با موسیقی پاپ ندارم. آن قدر هم مثل قارچ رشد کرده‌اند که آدم می‌ماند چه بگوید. یعنی به تعداد حامام‌های مملکت خواننده داریم! و جالب اینجاست که عمر هنر و محبوبیت‌شان به دوش بعدی‌شان نمی‌رسد! القصه؛ تا همایون شروع کند به خواندن به این فکر می‌کنم که چه شد از این صدای ناب و آن ابیات ناب‌تر رسیده‌ایم به چرندیاتی مثل: «هر بار این درو محکم نبند؛ نرو!» هم‌زمان این بیت محمدحسین انصاری‌نژاد توی ذهنم مرور می‌شود: گمنام‌تر از تو کیست؟ ای شعر شهید من/ وقتی هنر افتاده در دست ملیجک‌ها! هفت، هشت دقیقه‌ای گذشته لکن هنوز حضرات دارند می‌نوازند و همایون نمی‌خواند! همان طنز قدیمی! انگار اول نوازنده‌ها جمع می‌شوند، بعد تماس می‌گیرند که: - حاجی کجایی؟! - توی ترافیک موندم! ده دقیقه دیگه اونجام... - خب پس ما شروع می‌کنیم شما خودتو برسون! از کمرکش کوه قدری بالا می‌روم ولی نفسم یاری نمی‌دهد. چاق نیستم‌ها، لکن کمی تو پر شده‌ام! مسیرم را تغییر می‌دهم و می‌روم به سمت باغ متروک ولایت. هنوز کاملاً از کوه پایین نیامده‌ام. چشم می‌اندازم به باغی که دیگر آن نای قبلی را ندارد. تیرهای برقی که از کنار باغ رد شده‌اند را می‌شمارم. تعدادشان دارد تنه می‌زند به تعداد نخل‌های باغ. آخ که چقدر بنی‌بشر بی‌رحم است! یاد خاطره‌های کودکی‌ام می‌افتم. چقدر سنگ زدیم به پَنگ‌های باغ و چقدر با کِیوار زخم انداختیم به تن در و دشت. چقدر راه آب را سد کردیم و شنا کردیم در این استخرهای دست ساز. (زمین تا آسمان فرق است بین استخرهای ما و استخر فرح!) به لطف آب بندهای احمدی‌نژادی هنوز چندتایی نخل سرپا هستند. روی دیواره آب‌بند، مارمولکی گردن کلفت چشم در چشم من لم داده و تکان نمی‌خورد. حسی شبیه فیلم‌های وسترن می‌گیرم. انگاری این رنگو می‌خواهد دوئل کند با من. شبیه لوک خوش‌شانس تکه چوبی را می‌گذارم کنج لبم و پشت به آفتاب می‌ایستم. جوری که سایه‌ام می‌افتد روی مارمولک. یک آن به خودم می‌آیم و می‌پرسم: «چرا لاکی‌لوک؟! مگر چه کم دارد از او؟!». خدایی هفت تیرکش قهاری‌ بود ! قبل از شروع دوئل صدایی می‌پیچد توی باغ و رنگو فرار می‌کند: "سنگ دلا چرا دگر جور و جفا نمی‌کنی...؟!" الحمدلله. همایون بالاخره شروع کرد به خواندن. امیدوارم تا رسیدن به خانه بیت بعدی را هم بخواند... 🟢@yahyaei_m
Homayoon Shajarian - Sange Del.mp3
7.42M
تیر غمم زدی به جان، تا که به خون نشانی‌ام هر چه کنی بکن بتا، زان‌ که خطا نمی‌کنی... 🟢@yahyaei_m