گردم!
💠و خودش هم از این
رفتن ترسیده بود که به من دلگرمی میداد تا دلش آرام شود :دیگه تا پیروزی چیزی نمونده، همه دنیا از ارتش آزاد حمایت میکنن! الان ارتش آزاد امکاناتش رو تو ترکیه جمع کرده تا با همه توان به سوریه حمله کنه!یک ماه پیش که خبر جدایی تعدادی از افسران ارتش سوریه و تشکیل ارتش آزاد مستش کرده و رؤیای وزارت در دولت جدید خواب از سرش برده بود، نمیدانستم خودش هم راهی این لشگر میشود که صدایم لرزید :توبرا چی میری؟
💠در این مدت هربار سوالی میکردم، فریاد میکشید و سنگینی این مأموریت، تیزی زبانش را کُند کرده بود که به آرامی پاسخ داد :الان فرماندهی ارتش آزاد تو ترکیه تشکیل شده، اگه بخوام اینجا منتظر اومدن شون بمونم، هیچی نصیبم نمیشه! جریان خون در رگ هایم به لرزه افتاده و نمیدانستم با من چه خواهد کرد که مظلومانه التماسش کردم :بذار برگردم ایران!
💠و فقط
ترس از دست دادن من میتوانست شیشه بغضش را بشکند که صدایش خش افتاد :فکر کردی میمیرم که میخوای بذاری بری؟معصومانه نگاهش میکردم تا دست از سر من بردارد و او نقشه دیگری کشیده بود که قاطعانه دستور داد :ولید یه خونواده تو داریا بهم معرفی کرده، تو میری اونجا تا من برگردم.
💠 سپس از کیفش روبنده و چادری مشکی بیرون کشیدو مقابلم گرفت :این خانواده وهابی هستن، باید اینا رو بپوشی تا شبیه خودشون بشی. و پیش از آنکه نام وهابیت جانم را بگیرد، با لحنی محکم هشدار داد :اگه میخوای مثل دفعه قبل اذیت نشی، نباید بذاری کسی بفهمه ایرانی هستی.
💠 ولید بهشون گفته تو از وهابی های افغانستانی از میزبانان وهابی تنها خاطره سر بریدن برایم مانده و از رفتن به این خانه تا حد مرگ وحشت کرده بودم که با هق هق گریه به پایش افتادم :تورو خدا بذار من برگردم ایران! و همین گریه طاقتش را تمام کرده بود که با هر دو دستش شانه ام را به سمت خودش کشید و صدایش آتش گرفت :چرا نمیفهمی نمیخوام از دستت بدم؟
#ادامه_دارد
رمان دمشق شهر عشق❤️🌿
قسمت_چهاردهم
💠 خودم را از میان دستانش بیرون کشیدم که حرارت احساسش مثل جهنم بود و تنم را میسوزاند. با ضجه التماسش میکردم تا خلاصم کند و این همه باران گریه در دل سنگش اثر نمیکرد که همان شب مرا با خودش برد.
💠 در انتهای کوچه ای تنگ و تاریک، زیر بارش باران، مرا دنبال خودش میکشید و حس میکردم به سمت قبرم میروم که زیر روبنده زار میزدم و او ناامیدانه دلداری ام میداد :خیلی طول نمیکشه، زود برمیگردم و دوباره میبرمت پیش خودم!
💠اونموقع دیگه سوریه آزاد شده و مبارزه مون نتیجه داده! اما خودش هم فاتحه دیدار دوباره ام را خوانده بود که چشمانش خیس و دستش به قدرت قبل نبود و من نمیخواستم به آن خانه بروم که با همه قدرت دستم را کشیدم و تنها چند قدم دویدم که چادرم زیر پایم ماند و
با صورت زمین خوردمتمام چادرم از خاک خیس کوچه گِلی شده بود، ردّ گرم خون را روی صورتم حس میکردم،
💠بدنم از درد به زمین چسبیده و باید فرار میکردم که دوباره بلند شدم و سعد خودش را بالای سرم رسانده بود که بازویم را از پشت سر کشید. طوری بازویم را زیر انگشتانش فشار داد که ناله در گلویم شکست و با صدایی خفه تهدیدم کرد :اگه بخوای تو این خونه از این کارا
بکنی، زنده ات نمیذارن نازنین..
💠روبنده را از صورتم بالا کشید و تازه دید صورتم از اشک و خون پیشانی ام پُر شده که چشمانش از غصه شعله کشید :چرا با خودت این کارو میکنی نازنین؟ با روبنده خیسم صورتم را پاک کرد و نمیدانست با این زخم پیشانی چه کند که دوباره با گریه تمنا کردم :سعد بذار من برگردم ایران... روبنده را روی
زخم پیشانی ام فشار داد تا کمتر خونریزی کند، با دستدیگرش دستم روی روبنده قرار داد و بی توجه به التماسم نجوا کرد :اینو روش محکم نگه دار!
💠 و باز به راه افتاد و این جنازه را دوباره دنبال خودش میکشید تا به در فلزی
قهوه ای رنگی رسیدیم. او در زد و قلب من در قفسه سینه
میلرزید که مرد مُسنی در خانه را باز کرد. با چشمان ریزش به صورت خیس و خونی ام خیره ماند و سعد
میخواست پای فرارم را پنهان کند که با لحنی به ظاهر مضطرب توضیح داد : تو کوچه خورد زمین سرش
شکست!
💠 صورت بزرگ مرد زیر حجم انبوهی از ریش و سبیل خاکستری در هم رفت و به گریه هایم شک کرده بود که با تندی حساب کشید :چرا گریه میکنی؟ ترسیدی؟ خشونت خوابیده در صدا و صورت این زندان بان جدید جانم را به لبم رسانده بود و حتی نگاهم از ترس میتپید که سعد مرا به سمت خانه هل داد و دوباره بهانه چید :نه ابوجعده! چون من میخوام برمنگرانه!
💠بدنم به قدری میلرزید که از زیر چادر هم پیدا بود و دروغ سعد باورش شده بود که با لحنی بیروح ارشادم کرد :شوهرت داره عازم جهاد میشه، تو باید افتخار کنی! سپس از مقابل در کنار رفت تا داخل شوم و این خانه برایم بوی مرگ میداد که به سمت سعد چرخیدم و با لبهایی که از ترس میلرزید، بیصدا التماسش کردم :توروخدا منو با خودت ببر، من دار
م سکته میکنم!
💠 دستم سُست شده و دیگر نمیتوانستم روی زخمم را بگیرم که روبنده را رها کردم و دوباره خون از گوشه صورتم جاری شد. نفسهایش به تپش افتاده و در سکوتی ساده نگاهم میکرد، خیال کردم دلش به رحم آمده که هر دو دستش را گرفتم در گلویم ضجه زدم :بذار برم، من از این خونه می ترسم...
💠 هنوز نفسم به آخر نرسیده، صدای نکره ابوجعده از پشت سرم بلند شد :اینطوری گریه میکنی،اگه پای شوهرت برای جهاد بلنگه، گناهش پای تو نوشته میشه! نمیدانست سعد به بوی غنیمت به ترکیه میرود و دل سعد هم سختتر از سنگ شده بود که به چشمانم خیره ماند و نجوا کرد :بذارم بری که منو تحویل نیروهای امنیتی بدی؟ شیشه چشمانم از گریه پر شده و به سختی صورتش را میدیدم، با انگشتان سردم به دستش چنگ زدم تا رهایم نکند و با هق هق گریه قسم خوردم :بخدا به هیچکس هیچی نمیگم، فقط بذار برم .
💠اصلا هر جا تو بگی باهات میام، فقط منو از اینجا ببر روی نگاهش را پرده ای از اشک پوشانده و شاید دلش ذره ای نرم شده بود که دستی چادرم را از پشت سر کشید و من از ترس جیغ زدم. بهسرعت به سمت در چرخیدم و دیدم زن جوانی در پاشنه درِ خانهچادرم را گرفته و با اخم توبیخم کرد :از خدا و رسولش خجالت نمیکشی انقدر بیتابی میکنی؟
💠سعد دستانش را از دستانم بیرون کشید تا مرا تحویل دهد و به جای اون زن دستم را گرفت و با یک تکان به داخل خانه کشید. راهرویی تاریک و بلند که در انتهایش چراغی روشن بود و هوای گرفته خانه در همان اولین قدم نفسم را خفه کرد.
💠وحشتزده صورتم را به سمت در چرخاندم، سعد با غصه نگاهم میکرد و دیگر فرصتی برای التماس نبود که مقابل چشمانم ابوجعده در
را به هم کوبید. باورم نمیشد سعد به همین راحتی رهایم کرده و تنها در این خانه گرفتار شدم که تنم یخ زد.
#ادامه دارد
نویسنده:فاطمهولینژاد
رمان دمشق شهر ❤️🌿
قسمت_پانزدهم
💠در حصار دستان زن پر و بال میزدم تا خودم را دوباره به در برسانم، و او با قدرت مرا به داخل خانه میکشید و سرسختانه نصیحتم میکرد :اینهمه زن شوهراشون رو فرستادن جهاد! باید محکم باشی تا خدا نصرت خودش رو به دست ما رقم بزنه!
💠 و من بیپروا ضجه میزدم تا رهایم
کند، که نهیب ابوجعده قلبم را پاره کرد :خفه شو! کی به تو اجازه داده جلو نامحرم صداتو بلند کنی؟ با شانهای پهنش روبرویم ایستاد و از دستان درشتش که به هم فشار میداد حس کردم میخواهد کتکم بزند که نفسم در سینه بند آمد و صدایم در گلو خفه شد.
💠زن دوباره دستم را کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، تحقیرمکرد :تو که طاقت دوری شوهرت رو نداری، چطوری
میخوای جهاد کنی؟ میان اتاق رسیده بودیم و دستم هنوز در دستش میلرزید که به سمتم چرخید و بیرحمانه تکلیفم را مشخص کرد :تو نیومدی اینجا که گریه کنیو ما نازت رو بکشیم! تا رسیدن ارتش آزاد به داریا، ما باید
💠ریشه رافضیها رو تو این شهر خشک کنیم! اصالاً نمیدید صورتم غرق اشک و خون شده و از چشمان خیس وسکوت مظلومانهام عصبی شده بود که رو به ابوجعده اعتراض کرد :این اهل کجاست ابوجعده سر تا پای لرزانم را
تماشا کرد و از چشمانش نجاست میبارید که نگاهش روی صورتم چسبید و به زن جواب داد :افغانیه! بلد نیس خیلی عربی صحبت کنه!و انگار زیبایی و تنهاییام قلقلکش میداد که به زخم پیشانی ام اشاره کرد
💠و بیمقدمه پرسید :شوهرت همیشه کتکت میزنه؟ دندانهایم از ترس به هم میخورد و خیال کرد از سرما لرزکردهام کهبههمسرجوانش دستور داد :بسمه! یه لباس براش بیار، خیس شده! و منتظر بود او تنهایمان بگذاردکه قدمی دیگر به سمتم آمد زیرلبپرسید:اگهاذیتت
میکنه،میخوایطلاقبگیریقدمیعقبرفتم ،تیزی نگاه هیزش داشت جانم را میگرفت
💠 کهصدای بسمه در گوشم شکست :پس چرا وایسادی؟ بیا لباساتوعوض کن! و اینبار صدای این زن فرشته نجاتم بود کهبه سمت اتاق فرار کردم او هوس شوهرش را حس کرده بود که در را پشت سرم به هم کوبید و با خشمیسرکش تشر زد :من وقتی شوهرم کشته شد، زنش شدم! تو هم بذار جون شوهرت بالابیاد بعد!
💠و ای کاهش به جای این هیولا سعد در این خانه بود که مقابل چشمان وحشیاش با همان زبان دست و پا شکسته عربیبهگریهافتادم:شوهرم منو کتک نزده، خودم توکوچهخوردمزمین...اجازه نداد حرفم تمام شود که لباسی را به سمتم پرت کرد و جیغش را در گلو کشید تا صدایش به ابوجعده نرسد :اگه میخوای بازم شوهرت رو ببینی، بپوش بریم بیرون! نفهمیدم چه میگویدودلم خیالبافیکردمیخواهد فراریام دهد که میان گریه خندیدم و او میدانست چه آتشی به جان شوهرش افتاده که با سنگینی زبانش به
گوشم سیلی زد
💠اگه شده شوهرت رو سر میبُره تا به تو
برسه! احساس کردم با پنجه جمالتش دلم را از جا کَند که قفسه سینهام از درددر همشکست و او نه برای نجات من که برای تحقیر شیعیان داریا نقشهای کشیده بود و حکمم را خواند :اگه میخوای حداقل امشب نیاد سراغت با من بیا!
💠 و بهانه خوبی بود تا
عجالتاً این زن جوان را ازمقابل چشمان شوهرش دور کند که شمرده شروع کرد نمیدونم تو چه وهابی هستی که هیچی از جهاد نمی دونی و از رفتن شوهرت اینهمه وحشت کردی! اما اگه اونقدر به خدا و رسولش ایمان داری که نمیخوای رافضی ها داریا رو هم مثل کربلا و نجف و زینبیه به کفر بکشونن، امشب با من بیا!..
💠از گیجی نگاهم میفهمید حرفهایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد :این شهر از اول سُنی نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا میکنن قبر سکینه دختر علی هستش، چندتا خونواده رافضی مهاجرت کردن اینجا!
💠 طوری اسم رافضی را با چندش تلفظ میکرد که فاتحه جانم را خواندم و او بیخبر از حضور این رافضی همچنان میگفت :حالا همین حرم و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن! ما باید مقاومت رافضیها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن ارتش آزاد، رافضی ها این شهر رو اشغال میکنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی میبرن! نمیفهمیدم از من چه میخواهد و در عوض ابوجعده مرا میخواست که از پشت در مستانه صدا رساند :پس چرا نمیاید بیرون؟از وحشت نفسم بند آمد و فرصت زیادی نمانده بود که ...
💠بسمه دستپاچه ادامه داد :الان با هم میریم حرم! سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت :اینجوری هم در راه خدا جهاد میکنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی! تمام تنم از زخم زمین خوردنواینهمه وحشت درد میکردو او نمی فهمید این جنازه جانی برای جهاد ندارد که دوباره دستور داد :برو صورتت....
#ادامه_دارد
✍نویسنده:فاطمهولی نژاد
□ تلنگر
بهقول استادرائفیپور:
این همه روایت درباره مهدویت هست!
آقا توۍ یکیشون نفرمودن
اگر #مردمدنیا بخوان! #ظهور اتفاق میفته..!
توۍهمشونفرمودن:
اگر #شیعیانمــا
اگر #شیعیانمــا...
بابا گره خودِ ماییم....💥
🚩تببین معنای دقیق عقلانیت توسط رهبر انقلاب
🔰ترسوها حق ندارند اسم عقلانیت را بیاوردند
🔻رهبر انقلاب صبح امروز:
🔸️بعضیها اسم عقل و عقلانیت را که میآورند، منظورشان از عقلانیت ترسیدن است؛ وقتی میگویند عاقل باشید، یعنی بترسید، یعنی منفعل باشید، یعنی از مقابل دشمن فرار کنید؛ نه این درست نیست، ترسوها حق ندارند اسم عقلانیت را بیاورند. اسم ترسیدن و فرار کردن و میدان را خالی کردن عقلانیت نیست، اسمش همان ترس و فرار و مانند اینها است. عقلانیت یعنی محاسبهی درست؛ و البته دشمن سعی میکند عقلانیت به آن معنای غلط را تلقین کند، بعضی هم نادانسته گاهی حرفهای دشمن را تکرار میکنند.
🔹️اینکه شما میبینید علیه امکانات موشکی ما، علیه تشکیلات نظامی ما کارهایی میشود، تبلیغاتی میشود و علیه تواناییهای منطقهای ما که برای قدرت دفاعی ما بسیار حائز اهمیت است تبلیغات میشود، حرف میزنند، این یاوهگوهای آمریکایی که ملاحظه میکنید ــ واقعاً اراذل یاوهگو که هر حرفی به دهنشان میآید بیمحابا و بیمحاسبه میزنند ــ هرجا میروند مینشینند علیه جمهوری اسلامی حرف میزنند، اینها بهخاطر همین است که این امکانات اساسی ما با محاسبهی دقیق بهوجود آمده و انشاءاللّه پیش خواهد رفت و تبلیغات دشمنان ناشی از عقبماندگی آنها در این میدان و ناشی از ترس آنها است.
🔸️ بنابراین مهم این است که دستگاه محاسباتی را حفظ کنیم، سالم نگه داریم، نگذاریم دچار اختلال بشود. ۹۹/۷/۲۱
#نشستهای_بصیرتی
#ثامن
#روشنگری
✅یادداشت کوتاه/
🛑 برداشتهای تقلیلی از فرمایشات اخیر مقام معظم رهبری: ترسوها از عقلانیت حرف نزنند
🔻سخنان مقام معظم رهبری در ارتباط تصویری با مراسم مشترک دانشآموختگی دانشجویان دانشگاههای افسری نیروهای مسلح از تعبیر عقلانیت در نفی ترس مقابل دشمن استفاده کردند.
🔸جمله "ترسوها از عقلانیت حرف نزنند" ناظر به مواضعی از سر ضعف بوده که در مقابل تهدیدات غرب مطرح شده که از سوی برخی افراد سیاسی و رسانه ای مسبوق به سابقه است.
🔹اینکه مواضع حکیمانه رهبری را به چالش کلامی بین دو رییس قوه تقلیل دهیم و از آن برداشت هایی متناسب با سلیقه سیاسی و یا ذهنیت خود داشته باشیم، اشتباهی بزرگ است که تبعات بدی خواهد داشت، چرا که هر کس به خود اجازه خواهد داد از مواضع رهبری به نفع اهداف سیاسی خود استفاده کند.
🔺فی الجمله؛ برخلاف برداشتهای صورت گرفته، بیانات مقام معظم رهبری ارتباطی به اظهارنظرهای اخیر رئیسجمهور و رئیس مجلس نداشته و ناظر بر نسخه پیچی عدهای معدود در نشریات زنجیرهای است که راه حل مشکلات کشور را مذاکره و تسلیم در برابر آمریکا می دانند و نام آنرا عقلانیت می گذارند، در حالی که این مواضع برگرفته از ترس آنان می باشد.
#نشستهای_بصیرتی
#ثامن
#روشنگری
🌹 در ۱۰۰ کلمه | هفت خوانِ خانطومان
▪️۱. غروب جمعه ۱۷ اردیبهشت ۹۵ تکفیریها آتشبس را نقض و به خانطومان حمله کردند.
▪️۲. خانطومان روستایی استراتژیک، در ۱۰ کیلومتری حلب و نزدیکی اتوبان حلب-دمشق است.
▪️۳. اگر مقاومت این روستا را میگرفت محاصره تکفیریها کامل میشد.
▪️۴. برای همین دشمن با آتشی که هیچکس نظیرش را ندیده بود به آنجا حمله کرد.
▪️۵. نیروهای مقاومت بهخاطر تمام شدن مهمات مجبور شدند عقبنشینی کنند.
▪️۶. از ۷۰ رزمنده ایرانی ۱۶ نفر شهید و از دو هزار نیروی تکفیری صدها نفر هلاک شدند.
▪️۷. آتش بسیار سنگین بود و چند نفر که برای برگرداندن پیکر شهدا جلو رفتند، توسط تکتیراندازها شهید شدند.
#قهرمانان_وطن
#نشستهای_بصیرتی
#ثامن
#روشنگری
#استاد_علّامه_ما
زمانی که انسان صدای غیبی بشنود یا چیزی به قلبش الهام شود، اگر قلبش آرام و مطئمن باشد، نشانۀ این است که القائی رحمانی بوده است.
همانطور که اضطراب و تشویش نشانۀ شیطانی بودن آن است و مانند آن است حالت شتاب زدگی و بی تابی و سبُک سَری و شبیهِ اینها.
«المیزان فی تفسیر القرآن» ج ۳ ص ۲۲
🔴 فرمان امام علی(ع) برای رسوا کردن یکی از مسئولین #اهواز!
🔻وقتی از گرداندنِ مفسدین اقتصادی(در کنار اشرار و سارقین خُرد) در خیابانها و معابر و شلاق زدن آنها در نمازجمعهها حرف میزنیم برخی ژست روشنفکری میگیرند که چه نیازی است؟ چرا به چرخاندنِ اشرار اعتراض میکنید؟! ما مخالف چرخاندن اشرار و سارقین خرد در خیابانها نیستیم بلکه معتقدیم اولویت با مفسدین کلان اقتصادی و مسئولین متخلف است!
🔹خوب است نامه حضرت امیرالمومنین به حاکم اهواز را بخوانید. امیرمؤمنان علی علیهالسلام پس از دریافت خبر موثق از خیانت «ابن هَرمَه» مسئول اقتصادی بازار اهواز، به ابن رفاعه، حاکم اهواز، نامهای کوتاه، ولی در نهایت شفافیت و قاطعیت نوشت.
🔻ترجمه نامه این است:
🔹با دریافت نامه من، فوراً ابن هرمه را از مسئولیت بازار عزل کن؛ بهخاطر حقوق مردم، او را زندانى کن و همه مردم را از از عزل و بازداشتش با خبر نما؛ تا اگر شکایتى دارند، اعلام کنند. این حکم را به همه کارکنان دولتی ابلاغ کن تا سیاست مرا بدانند. در این کار، نسبت به ابن هرمه نباید غفلت و کوتاهی شود و الاّ نزد خدا هلاک خواهى شد و من نیز به بدترین وجه تو را از مسئولیت عزل میکنم؛ و تو را به خدا پناه مىدهم از این که در این کار کوتاهى کنى.
🔸اى رفاعه! روزهاى جمعه او را از زندان بیرون آر و پس از نواختن سى و پنج ضربه تازیانه بر او، وی را در بازار بگردان؛ تا اگر کسى از او شکایتى داشت و شاهد آورد، شاکی و شاهدش را سوگند بده؛ آنگاه حق او را از مال ابن هرمه بپرداز؛ سپس دست بسته و با خوارى او را به زندان برگردان و برپایش زنجیر بزن؛ تنها برای اقامه نماز زنجیر را از پایش در آر و اگر براى او خوردنى و نوشیدنى و یا پوشیدنى آوردند، مانع نشو؛ ولی به کسى اجازه ملاقات با او را نده تا راه فرار از تعقیب و مجازات را به او بیاموزد و اگر به تو گزارش رسید که کسى در زندان چیزى به او آموخته که مسلمانى از آن ضرر مىبیند، آنکس را مىزنى و زندانى مىکنى تا توبه کند و از عمل خود پشیمان شود.
🔹اى رفاعه ! همه زندانیان را براى هواخوری به حیاط زندان بیاور، غیر از ابن هرمه را؛ مگر آن که بر جانش بیمناک باشى که تنها در این صورت به او هم با زندانیان دیگر اجازه هواخوری بده. اگر توان بدنی دارد هر سى روز، سى و پنج شلاّق بر بدنش مىزنى؛ جریان امور را گزارش کن و حقوقش را قطع کن. جانشین او را نیز معرفی کن.
🔻در ادامه بخشی از نامه حضرت را به جناب مالک اشتر بخوانید:
"از یاران و یاوران برحذر باش؛ اگر یکى از آنان دست به خیانت دراز کند و مأموران مخفى تو بالاتفاق خیانتش را گزارش نمایند اکتفاى به همین گزارش تو را بس باشد؛ و او را به جرم خیانت کیفربدنى بده؛ و وى را به اندازه عمل ناپسندش عقوبت کن؛ و سپس اورا به مرحله ذلّت و خوارى بنشان؛ و داغ خیانت را بر او بگذار؛ و گردنبند عار و بدنامى را به گردنش بینداز".
نهجالبلاغه، نامه ۵۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اعتراض شدید آقای رجبی دوانی سخنان اخیر روحانی درمورد توجیه مذاکرات و برجام با صلح امام حسن (ع)
🏴 @Roshangari_ir
🅾 Instagram.com/roshangari
سوالات وارده در کانال های ثامن
✅ سوال پانزدهم
💢آیا اینکه گفته می شود ما میتوانیم مقابل تحریم های آمریکا مقاومت کنیم شعارهای احساسی نیست؟
👈 پاسخ
🔻هرچند مشکلات اقتصادی جامعه ظاهر مهیبی پیدا کرده است و رجزخوانی های تروریست های اقتصادی، برخی مسئولان این حوزه را دچار اختلال محاسباتی نموده، اما صاحبنظران واقعبین معتقدند ظرفیتهای داخلی چنان گسترده است که با چند حرکت مدیریتی می توان بخش زیادی از مشکلات فعلی را برطرف نمود.
🔹۱) کسری بودجه و نقدینگی بالا به عنوان عامل مهم مشکلات اقتصادی است. اکنون ۷۰ درصد بودجه دولت را شرکتهای دولتی می بلعند. عقل سلیم حکم می کند در شرایط سختی، ولخرجی را کنار گذاشت، اگر ۱۰ درصد بودجه این شرکتها و بودجه دولت صرفهجویی شود، (تقریبا برابر با مقدار کسر بودجه) بخش عمده ای از کسری بودجه دولت حل می شود. در حوزه نقدینگی هم اگر بخش مسکن فعال شود و خسارت ملی دوران وزارت مسکن آقای آخوندی جبران شود، نقدینگی فعلی خود اثر مثبت خواهد داشت.
🔸۲) ظرفیت پالایش داخلی روزی ۲ میلیون و ۳۰۰ هزار بشکه است که در حال حاضر یک میلیون و ۷۳۰ هزار بشکه کار می شود. با توجه به ارزش افزوده صادرات فرآوردههای نفتی میتوان با فعال سازی تمام ظرفیت موجود، درآمد کشور را افزایش داد.
◽️3) دولت به خاطر قطع ۳۰۰ میلیون دلار یارانه کودهای کشاورزی، باعث کاهش کشت انواع محصولات راهبردی کشاورزی شده است و پیش بینی ها حاکی از افزایش یک میلیارد دلاری واردات جو در سال آینده خواهد بود.( در محصولات دیگر هم ممکن است این اتفاق بیفتد) باید جلوی این تصمیمات غلط راهبردی گرفته شود.
◾️۴) فعال سازی شرکت های دانش بنیان، فعال سازی شهرک های صنعتی و افزایش تولیدات فرآورده های غذایی حلال که امروزه بازارهای خوب صادراتی دارند و ... ظرفیتهای موجودی است که نیاز به مدیریت های صحیح و البته جهادی دارد.
کشور ایران از نظر ظرفیت و امکانات مشکلی ندارد، مشکل در ضعف مدیریت برخی مدیران است.
🔺حضور یک مدیر جهادی برای کمک به صادرات نفت، صادرات نفت را از ۶۰ هزار بشکه در روز به چندین برابر رساند، _ صادرات به ونزوئلا و ... _ این یعنی اگر مدیران کشور رویکرد جهادی داشته باشند، گذر از وضعیت فعلی بهراحتی و سرافرازی ممکن خواهد بود و فشار حداکثری آمریکا به رسوایی حداکثری آنها تبدیل خواهد شد. ان شاء الله
💯تلخیص یک جلسه تحلیلی
@habib49
#نشستهای_بصیرتی
#ثامن
#روشنگری
6.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦قهرمانهای حقیقی ما باید لای کتابهای تاریخ خاک بخورن، قهرمانهای پوشالی توی آمریکا فیلماشون چند میلیارد بفروشه
🔺یکی میشه «کریس کایل»، یه تکتیرانداز روانی که افتخارش کشتن مردم بیگناه با سلاح پیشرفتس
🔺یکی هم میشه «عبدالرسول زرین»، برترین تکتیرانداز جهان با رکورد چند برابر «کریس کایل» که فرماندهان ارشد بعثی رو با یه دراگانوف به درک واصل کرده
🔹اینکه یه فیلم سینمایی تراز در حد قهرمانی مثل شهید زرین ساخته نشده، واقعا جای تأمل داره ...