eitaa logo
یاران انقلاب عمومی🇵🇸🇮🇷
98 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
42 فایل
عمومی
مشاهده در ایتا
دانلود
بریم بیمارستان؟ماه‌ها بودکسی با اینهمه‌محبت نگران حالم نشده و عادت کرده بودم دردهایم‌را پنهان کنم که صدایم در گلو گم شد.. 💠:نه‌به سمتم برنمیگشت وازان‌نیمرخ‌صورتش خجالت میکشیدم که ناله‌ا‌ش در گوشم مانده و او به رخم نمیکشید همسرم به قصد کشتنش به قلبش خنجر زد و باز برایم بیقراری‌میکرد:خواهرم الان‌کجا میخواید برسونیمتون؟خبر نداشت‌ شش ماه در این شهر زندانی‌ام و امشب دیگر زندانی هم برای زندگی ندارم و شاید میدانست هر بلایی سرم آمده از دیوانگی سعد آمده که زیرلب پرسید:همسرتون خبر داره اینجایید؟ 💠در سکوتی سنگین به شیشه مقابلش خیره مانده و نفسی هم نمیکشید تا پاسخم را بشنود و من دلواپس‌شیعیان حرم بودم که به‌جای جواب معصومانه پرسیدم :تو حرم کسی‌کشته شد؟سری به نشانه منفی تکان داد و از وحشت چشمانم به شوهرم شک کرده بود که دوباره پی سعد را گرفت 💠:الان همسرتون کجاست‌میخواید باهاش تماس بگیرید؟شش ماه پیش سعدموبایلم‌را گرفته بود و خجالت میکشیدم اقرار کنم اکنون عازم ترکیه و در راه پیوستن به ارتش آزاد است که باز حرف را به هوای حرم کشیدم :اونا میخواستن همه رو بکشن فهمیده بود پای من هم در میان‌بوده‌نمیخواست خودم را پیش رفیقش رسوا کنم که بالفاصله کالامم را شکست 💠:هیچ غلطی نتونستن بکنن! جوان از آینه به صورتم نگاهی گذرا کرد، به اینهمه آشفتگی ام‌شک کرده بود و مصطفی میخواست آبرویم را بخرد که.با متانت ادامه داد :از چند وقت پیش که وهابیها به بهانه تظاهرات قاطی مردم شدن ما خودمون یه گروه تشکیل دادیم تا از حرم سیده سکینه دفاع کنیم. 💠 امشب آماده بودیم و تا دست به اسلحه شدن، غالفشون کردیم!و هنوز خاری در چشمش مانده بود که دستی به موهایش کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، خبرداد: فقط اون نامرد و زنش فرار کردن! یادم مانده بود از اهل سنت است، باورم نمیشد برای دفاع از مقدسات شیعیان وارد میدان شده باشد و از تصور تعرض به حرم، حال رفیقش به هم ریخته بود که با کلماتش قد علم کرد 💠 :درسته ما شیعه‌های داریا چارتا خونواده بیشتر نیستیم اما مگه مرده باشیم‌که دستشون به حرم برسه!و گمان کرده بود من هم از اهل سنت هستم که با شیرین‌زبانی ادامه داد :خیال کردن میتونن با این کارا بین ما و شما سُنیها اختالف بندازن! از وقتی میبینن برادرای اهل سنت هم اومدن کمک ما شیعه‌ها، وحشی‌تر شدن! 💠اینهمه درد و وحشت جانم را گرفته بود و مصطفی تلخی حالم را با نگاهش میچشید که حرف رفیقش رانیمه گذاشت:یه لحظه نگهدار‌سیدحسن!طوری کلاف کلام از دستش پرید که نگاهش میخ صورت مصطفی ماند و باالافاصله ماشین را متوقف‌ کرد،ازنگاه‌ سنگین‌ مصطفی فهمید باید تنهایمان بگذارد که در ماشین را باز کرد و با مهربانی بهانه چید 💠:من میرم یه چیزی بگیرم بخوریم!دیگر منتظر پاسخ ما نماند و به سرعت از ماشین پیاده شد. حالا در این خلوت با بلایی که سعد سرشآورده بود بیشتر از حضورش شرم‌میکردم که ساکت در خودم فرو رفتم. از درد سر و پهلو چشمانم را در هم کشیده بودم و دندانهایم را به هم فشار میدادم تاناله‌ام بلند نشودکه‌لطافت لحنش پلکم را گشود:خواهرم! 💠چشمم‌را باز کردم و دیدم کمی به سمت عقب چرخیده است، چشمانش همچنان سر به زیر و نگاهش به نرمی میلرزید. شالم نامرتب به سرم پیچیده بود، چادر روی شانهام افتاده و لباسم همه‌غرق‌گِل بود که‌از این‌همه‌درماندگی‌ام خجالت کشیدم. خون پیشانیام بند آمده‌وهمین خط خشک خون روی گونه‌ام برای آتش زدن دلش کافی بود که حرارت نفسش را حس کردم 💠:خواهرم به من بگید چی شده! والله کمکتون میکنم!در برابر محبت بی‌ریا و پاکش، دست و پایم را گم کرده و او بی‌کسی‌ام راحس میکرد که بی‌پرده پرسید :امشب جایی رو دارید برید؟و من امشب از جهنم مرگ و کنیزی آن پیرمرد وهابی فرار کرده بودم و دیگر از در و دیوار این شهر میترسیدم که مقابل‌چشمانش به گریه افتادم 💠. چانهام از شدت گریه به لرزه افتاده و او از دیدن این حالم طاقتش تمام شده بود که در ماشین را به ضرب باز کرد و پیاده شد. دور خودش میچرخید و آتش غیرتش در خنکای این شب پاییزی خاموش نمیشد که کتش را درآورد و دوباره به سمت ماشین برگشت. روی صندلی نشست و اینبار کامل به سمتم چرخید، 💠صورت سفیدش از ناراحتی گل انداخته بود،رگ پیشانیاش از خون پرشده و میخواست حرف دلش را بزند که به جای چشمانم به دستان لرزانم خیره ماند و با صدایی گرفته گواهی داد :وقتی داشتن منو می‌رسوندن بیمارستان، تو همون حالی که حس میکردم دارم میمیرم، فقط‌به شما فکر میکردم! نویسنده :فاطمه ونژاد رمان دمشق شهرعشق‌❤️🌿 💠شب پیشش خنجر رو از رو گلوتون‌برداشته بودم و میترسیدم همسرتون...و نشد حرفش را تمام کند،یک لحظه نگاهش‌به سمت چشمانم‌آمد و دوباره نجیبانه قدم پس کشیدبه اندازه یک نفس ساکت ماند و زیر لب زمزمه کرد :خدا رو شکر میکنم هر بلایی سرتون اورده،هنز زنده‌اید هجوم‌گریه‌گلویم