.
با من بخوان غم را غزل امشب ندارد
حالِ خوشی با خویش چون زینب ندارد
در مثنوی با ماتمِ ابیات سر کن
از کربلا تا شام با زینب سفر کن
زینب شُکوهِ ارجمندِ یک پیام است
زینب تکامل بخشِ روحِ یک قیام است
زینب کلامش مثلِ تیغِ ذوالفقار است
زینب مجالِ یک طلوعِ بیقرار است
زینب حضورش مثلِ باغ و آفتاب است
سرمایه ی اندیشه ها در انتخاب است
زینب به نفعِ عشق یعنی لطفِ جاری
زینب به پای عشق یعنی پایداری
زینب برای فصل بیداری ست اکنون
زینب برای دیده ها جاری ست اکنون
با من بخوان از نو به نامِ عشق: زینب
از تار و پودِ انسجامِ عشق: زینب
از او که ایمانش به گُل مثلِ بهار است
از چشمه تا دریا نگاهش بیقرار است
زینب اگر چه جلوه گاهِ اشک و آه است
اما به تنهایی خودش صدها سپاه است
زینب مرامِ زن برایِ زندگانی ست
آزاده ای تابنده هست و جاودانی ست
زن، زندگی، در این حقیقت آشکار است
آزادیِ زن در حجاب اش استوار است
از نو قلم بردار و برگی لاله گون کن
دیباچه ی احساس را مَا یَسطُرُون کن
مَا یَسطُرُون را مینویسد عشق: زینب
فصلِ جنون را مینویسد عشق: زینب
در کربلا زینب اگر وارد نمیشد
دریایِ خون و اشک را شاهد نمیشد
تصویرِ بیداری اسیرِ خاک میشد
اندیشه هایِ کربلایی پاک میشد
باید دوباره گفت از زینب دوباره
از قصه ی پیراهن و از گوشواره
باید بگوییم از سلامِ ماه در شب
از آن عقیله، از پیامِ عشق: زینب
#شعر_جعفرشریفی
#خط_استادآقاجانی
هدایت شده از ظرفیتهای غرب مازندران
روحِ شرف و زلالِ جان است بسیج
اندیشه ی نابِ جاودان است بسیج
عشق و ظفر و حماسه اش مشهور است
هر چند که بی نام و نشان است بسیج
#شعر_جعفرشریفی
#خط_محمد_محمدپورشوئیلی