eitaa logo
مـَـــســیــرِ ظُهـــور
1.4هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
29.7هزار ویدیو
185 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم
مشاهده در ایتا
دانلود
حلاوت خدمت ✏ مدت کوتاهی از عقد ازدواج دخترم می گذشت . من از دامادم راضی نبودم ؛ چون زیاد ، پای بند به معنویات نبود . اصرار دخترم و اینکه برای او هم مهم نبود ؛ که همسرش از نظر معنوی ، چطور باشد ؛ باعث شد ؛ رضایت بدهم ؛ تا مشکلات دیگری به وجود نیاید . خیلی دلم گرفته بود ؛ با همسرم مشورت کردم ؛ و تصمیم گرفتیم ؛ یک شیفت ، برای مشهد ، رزرو کنم . بالاخره ، برای دوازده روز بعد ، شیفتم را رزرو کردم ؛ و قرارشد ؛ پنج روز قبل از شیفتم ، با قطار حرکت کنیم . محل اقامت و همه کارها را برنامه ریزی کردیم ؛ تا شش روز در مشهد ، بمانیم . دامادم که از سفر ما ، با خبر شده بود ؛ با کنایه به من گفت :《 این همه دادار ، دودور ، راه انداختید ؟! زیارت مشهد یه روزش خوبه...،مشهد رفتن ارزش هزینه نداره ؛ آدم پولش را برای دبی ، کیش و...هزینه کنه ؛ پولداری برو ترکیه ، حالشو ببر.》 از این حرفش خیلی ناراحت شدم ؛ چشم غره ای نشون دادم ؛ بدتر اینکه ، دخترم هم تائید می کرد. پنج روز ، به حرکتمان مانده بود ؛ و من برای رفتن لحظه شماری می کردم ؛ که متوجه شدم دخترم خیلی ناراحت است و با خودش حرف می زند . گفتم : 《چی شده؟》 جواب داد :《مامان ، گوشی محسن ، خاموشه ؛ قرار بود؛ بیاد دنبالم ، بریم بیرون ، نگرانشم ؛ سابفه نداشته ؛ خاموش باشه ؛ یا جواب نده》منم گفتم : 《پیش میاد ؛ عزیزم پیداش میشه ؛ نگران نباش 》 ناگهان ، زنگ گوشی خودم به صدا در آمد. خواهر دامادم بود ؛ و خبر داد ؛ که محسن تصادف بدی کرده ؛ با موتور بوده ؛ و زیر کامیون رفته ؛ و پاهاش بد جوری آسیب دیده ؛و له شده الان در اتاق عمل است ادامه دارد..