eitaa logo
نـورا✨☁️
222 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
948 ویدیو
90 فایل
🖇❤به‍ نامِ‌خدایِ‌ناممکن‌ها شرایطمون: @hadyahty برایِ بانوان.☁️ @Gomnam_96:خادم✒️ لفت:¹صلوات گردش‌خـۅن‌در‌رگ‌هاےِ‌زندگـٖے ‌شیرین‌است،اماریختن‌آن‌در‌پاےِ محبـٖۅب‌شیرین‌تر‌است ..🔥!'و‌نگو‌شیرین‌تر، بگو: بسے‌بسیار‌شیـرین‌تࢪ ‌. ♥️:) #سیدمرتضی‌آوینی🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹قسـمـت بـیـسـت و چهـارم تا آخرشب،سوار همه وسایل شد ولی من ترن رو که سوار شدم حالت تهوع گرفتم و دیگه نرفتم.همراه زهرا فقط آناهید رفت.لیدا ترسو بود بینشون.هی میومد کنار من و باهام حرف میزد منم به رسم ادب جوابشو میدادم.درسته خیلی سیریش بود اما چهره دلچسبی داشت و مهربون بود. بچه ها رفته بودن کشتی سوار بشن که لیدا اومد کنارم و گفت:چرا نرفتی؟ _ حالت تهوع میگیرم.وسایلا سرگیجه آوره. با ناز خندید و شالش رو فرستاد پشت گوشش. _ای بابا شما مردی دیگه.این حرفا چیه؟ _مرد و غیر مرد نداره که.سرگیجه گرفتم.حالم بدمیشه سوارشم.تو چرا نرفتی؟ خنده قشنگی کرد و گفت:میترسم خو.من مثل زهرا پر دل و جرات نیستم.بعدشم دختر باید ترسو باشه دیگه.دختری که نترسه شلغمه. ازاینکه خواهرش و آناهید رو غیرمستقیم به شلغم تشبیه کرده بود،خنده ام گرفت. وقتی خندیدم نزدیکم شد وگفت:اگه میدونستی وقتی میخندی چقدر خوشگل ترمیشی همیشه میخندیدی. تا متوجه حرفش شدم،سکوت کردم و با اخم گفتم:زیاد صمیمی نشو لیدا خانم.من به هیچ دختری اجازه نزدیک شدن به خودم رو نمیدم. اونم انگار بهش برخورد چون عقب رفت و بااخم ساختگی گفت:هه خیلی ازخود راضی هستی.انقدر دورم پر پسره که نگاهتم برام مهم نیست. _پس چرا برام دلبری میکنی؟ انگار زبونش بند اومد اما کم نیاورد وگفت:لیاقت دلبری هامو نداری.خودتو دست بالا نگیر. ابرو بالا انداختم و پوزخندی زدم که جوابش از صدتا فحش هم برای لیدا بدتربود‌. ازش فاصله گرفتم و سمت قسمتی رفتم که سر مسابقه عروسک میدادن. مسابقه اش شکستن لیوان های چیده شده رو هم بود.مهارت خوبی داشتم دراین زمینه.تیر اندازیم معرکه بود. رفتم جلو و ازش سه تا توپ گرفتم و شروع کردم به پرتاب توپ ها.اولیش ۴تا رو شکست.دومی۵تا و آخریم همه لیوان ها رو پایین انداخت و شکست. همه برام دست زدند و منم با لبخند افتخار آفرینی،عروسک خرس بزرگی که فروشنده بهم داد رو گرفتم و رفتم.خیلی بزرگ بود و جلو دیدم رو گرفته بود‌. یه لحظه باخودم گفتم:اخه تو پسر گنده عروسک میخوای چیکار؟ بعد با غرور لبخندی زدم و گفتم:مدال افتخاره.میخوام نشون همه بدم. از دور دایی اینا رو دیدم که نزدیکم شدن.زهرا بادیدن عروسک جیغ کوتاهی کشید وگفت:ازکجا گرفتینش؟ تو این دو روز رفتارایی از زهرا دیدم که خودم تعجب کرده بودم. جلو دهنش رو گرفته بود و باذوق به عروسک نگاه میکرد. _برنده شدم. اصلا توجهی به من نکرد وگفت:میشه مال من باشه؟ دیدم چی از این بهتر که عروسکو بدم به کسی چون نگه داشتنش زشت بود برام. عروسک خرسی سفید بزرگ رو دادم دست زهرا و گفتم:مال شما. آناهید چیشی گفت و لیدا هم حسودانه گفت:عروسک چیه زهرا مگه بچه ای؟ آناهید پشت سرش گفت:اصلا مگه طلائه که انقدر خوشحال شدی؟ عروسکو بوس کرد وگفت:از طلا هم ارزشش بیشتره. بعدم شروع کرد به قربون صدقه عروسک رفتن. همه خندشون گرفت اما من با بهت به این دختر چادری که باذوق عروسک رو بغل گرفته بود نگاه کردم. ادامه دارد..
🌹قسـمـت بـیـسـت و پنجـم "زهرا" تاوقتی برسیم‌خونه از ذوق عروسک داشتم سکته میکردم.خیلی نرم و بانمک بود.اما وقتی رسیدم خونه،توخلوت شبانه ام کلی پشیمون شدم از اینکه سبک بازی دراوردم و کلی شوق از خودم نشون دادم.باخودم گفتم نکنه عمه و کارن فکر کنن من دختریم که برعکس ظاهرم خیلی سبک و جلفم. کلافه شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم.از خدا کلی طلب بخشش کردم و پشیمون شدم.نباید این کارا رو میکردم.خیلی پشیمون بودم و نمیدونستم چجوری جبران کنم. شب با فکرای درهم خوابیدم و نفهمیدم چجوری خوابم برد. صبح روز بعد موقع صبحانه بابام رفتار دیشبم رو بهم تذکر داد و گفت از دختر خانمی مثل تو بعیده این رفتارا منم کلی شرمنده شدم و قسم خوردم دیگه تکرار نشه. امروز کلاس نداشتم و گفتم درس بخونم برای امتحان فردام.امروز قراربود برن سینما و بعدشم برن رستوران شام بخورن اما من گفتم نمیرم و تو خونه میمونم.برای تنبیه کردن خودم باید میموندم توخونه و از فیلم مورد علاقه ام میزدم. شب موقع رفتن مامانم اینا کلی دپرس بودم و ناراحت اما بازم نرفتم. گوشیم زنگ خورد. _جانم آتی. _سلام گلی خوبی؟ _سلام عزیزم توخوبی چه خبرا؟ _ممنون خوبم واسه فردا گفتم من نمیام کار دارم برام حاضری بزن‌ _امتحانو چیکار میکنی؟میان ترمه ها _نمیتونم بیام واقعا کاردارم.بعدا میگم حالا. _باشه عزیزم برات حاضری میزنم. _مرسی خانمی فعلا _خداحافظ ادامه دارد...
🌹قسـمـت بـیـسـت و شـشـم اون شب مامان اینا خیلی خوشحال و شاد برگشتن و گفتن که کلی بهشون خوش گذشته.تو دلم خودمو لعنت میکردم بخاطر رفتار بچه گانه ام.شاید به ذهن کارن خطور نکنه که به این خاطر نیومدم اما عمه حتما متوجه میشه. باخودم گفتم زهرا تو قرار نیست با حرف مردم زندگی کنی پس خودتو عذاب نده.تو پشیمون شدی و همینم برای خدا بسه.مهم خداست که میبخشه نه بنده خدا. رفتم تو تخت خوابم و با ذکر آروم شدم و خوابیدم. صبح زود بیدارشدم و جزوه به دست از خونه زدم بیرون.تارسیدن به دانشگاه یه دور دیگه ام خوندم و خیالمو راحت کردم.فقط باید زنگ میزدم به آتنا و میپرسیدم ازش که چرا نیومده. وارد دانشگاه که شدم نسترن،یکی از هم کلاسیا اومد جلوم و گفت:مبارکا باشه خانم دوستتون داره عروس میشه. باتعجب گفتم:عروس؟!؟! _بعله مگه خبر نداشتی؟همه دانشگاه میدونن چطور تو نمیدونی؟ با بهت نگاهش کردم وگفتم:نمیدونم. _آی آی آتنا بی معرفت دوست صمیمیش رو خبر نکرده.خلاصه تبریک میگم فعلا وقتی ازم دور شد با قیافه ای وا رفته رو نزدیک ترین نیمکت نشستم.آتنا داشت ازدواج میکرد و من خبر نداشتم؟چرا من باید آخر ازهمه بفهمم؟منی که دوست صمیمیش بودم! ازش دلخور شدم اما باخودم گفتم حتما دلیلی داره بهتره بعد امتحان بهش زنگ بزنم.از قران و ائمه یاد گرفته بودم کسی رو زود قضاوت نکنم. امتحانمو که دادم اومدم بیرون دانشگاه و شماره آتنا رو گرفتم. _جونم دوست جونی؟ _سلام عروس خانم چطوری؟ صداش درنیومد.میدونستم حتما کلی شرمنده شده.برای همین به روش نیاوردم و با شوخی گفتم:ترسیدی ازت شیرینی بخوام نامرد که خبرم نکردی؟ _بخدا آجی اصلا خبری نیست تازه امشب خاستگاریه.برای همین موندم خونه کمک کنم به مامانم.خبر چطوری به گوشت رسید؟ _مثل اینکه یکی کل دانشگاه رو پر کرده.ازدواج دانشجویی همینه دیگه. بعدم خندیدم. _بخدا شرمندتم زهراجون اصلا هیچی نشده بود که بهت بگم.میخواستم امشب بعد رفتنشون بگم که خبردار شدی.مسبب این اتفاقو میکشم بخدا _حرص نخور تپلی من فداسرت فعلا به علیرضا خان برس که بدجور خرابته. بعدم زدم زیر خنده اما کنترل کردم خودمو.یکم دیگه که حرف زدیم،خداحافظی کردم و اومدم برم داخل دانشگاه که یکی جلوم سبز شد. _به به خانم باقری.احوال شما؟ از پسرای دانشکده بود و خیلی پاپیچ میشد. با چادر رومو گرفتم و گفتم:ممنون خوبم.امرتون؟ _منم خوبم مرسی ممنون لطف دارین. فکر میکرد به این ادا اصولاش میخندم. خیلی جدی گفتم:حالتونو نپرسیدم گفتم امرتون؟ _عرضی نیست بانو.خواستم احوالی بپرسم. اگه بحث آبرو و احترام نبود جواب دندون شکنی بهش میدادم. ازجلوش رد شدم و وارد دانشگاه شدم. ادامه دارد...
🌹قسـمـت بـیـسـت و هفـتـم از کلاسای اون روز هیچی نفهمیدم از بس هواسم پیش آتنا بود.خوشبختیش آرزوم بود اونم با کسی که لیاقتش رو داره.میدونستم علیرضا پسر فوق العاده خوبیه و دوستم رو خوشبخت میکنه.خداروشکر که یکی پیدا شد این تپل مارو بگیره‌. کلاس که تموم شد سریع رفتم خونه و به مامان اینا هم گفتم که واسه آتنا خاستگار اومده‌.اوناهم کلی خوشحال شدن.فقط محدثه مثل همیشه هیچ عکس العمل خاصی نشون نداد.اصلا دو روز بود باهام لج شده بود و محلم نمیداد.نمیدونم چرا اما خیلی رو اعصاب بود.تاشب بیکار بودم برنامه ای هم نداشتیم برای بیرون رفتن برای همین پای لب تابم کانالای مذهبی رو چک میکردم و مداحی گوش میدادم که مثل همیشه محدثه خانم سرزده وارد اتاق شد. با غر غر گفت:اه خسته نشدی از بس خدا و پیامبر خوندی؟آدم حالش بد میشه دیگه یک آهنگی چیزی!خسته نشدی از بس غم و غصه گوش دادی؟چیه هی حسین و حسن؟ میدونستم از یک چیزی ناراحته و دق و دلیش رو داره سر من خالی میکنه. _محدثه خانم اینایی که میگی همشون اعتقاد منن.این حسین و حسن نوه های پیغمبر منن.حق توهین نداری بهشون. _خب بابا تو ام وقت گیر آوردی نصیحت دینی میکنی. _اینا نصیحت نبود تذکر بود.خب حالا کارتو بگو.از چی ناراحتی باز انقدر غرغر میکنی؟ _زهرا شد یه بار مثل ادم باهات درد ودل کنم؟ _نه چون خودت نمیخوای؟اصلا چند روزه باز باهام لجی نمیدونم چه گناهی کردم؟! کمی این دست و اون دست کرد و گفت:زهرا من...من.. _توچی؟ _من برای اولین بار...حس میکنم.. ازاینکه حرفشو نمیزد اعصابم بیشتر خورد میشد. _خب بگو دیگهههه. _حس میکنم عاشق شدم. لبخند محوی زدم.عشق؟!مگه میدونی عشق چیه خواهر من؟عشق به این هوسای زود گذر امروزه نمیگن.عشق مثل زیارته،مقدسه،باید طلبیده بشی. بایک نگاه عاشق شدن،با یک رفتن فارق شدن رو میاره‌. _عاشق؟ _آره..حالا چیکارکنم؟ _لابد تو نگاه اول عاشق شدی؟ _خب...آره خندم گرفت.اصلا مگه میشه تو یک نگاه عاشق شد. _لابد عاشق کارن شدی!؟ دستاشو بهم مالوند و گفت:آره‌. از استرس و دلشوره رنگش پریده بود.شایدم واقعا دوسش داشت کسی چه میدونه!؟ رفتم جلو دستای یخ زده اش رو گرفتم و گفتم:امشبو استراحت کن فردا حرف میزنیم زیاد حالت خوب نیست عزیزم. بایک قرص مسکن راهی اتاقش کردم و تا وقتی بخوابه پشت در اتاقش موندم. وقتی هم خوابید باخیال راحت برگشتم تو اتاقم‌. ادامه دارد...
سلام واحترام☺🤗 عذر خواهی برای تاخیر 😓🍂 چند پارت اضافه تر گذاشتم 😉😉😉
🌿 مي فرمايند :هرگاه بنده اي مرا مي خواند،آن چنان به سخنان او گوش مي دهم كه انگار بنده و آفريده ای جز او ندارم اما شگفتا!!!✨ ام همه را طوري مي خواند كه انگار همه خداي او هستند جز من.😔 اَللّٰــــھُҐَ عَجَّل لِوَلیِــڪَـ اَلْᓅَرَجْ @yamahdifatemeh3131
هدایت شده از حنین🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『🖤🏴••• اماااا دهه هشتادی های ما کسایی نیستن که برای یک سلبریتی اشک تمساح می‌ریزنن دهه هشتادی های ما امثال علی اقا هستند. 😎😍 حنین •••🖤🏴』
😌⃟🌱 میتونین‌براےآقاسه‌ڪارانجام‌بدین؟✋😍 ¹-براشون‌دوبارصلوات‌بفرستین🕊✨ ²-سه‌باربراشون‌اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج‌بگین🌼🌈 ³-این‌پیام‌وحداقل‌به1کانال،گروه یابیشتر(هرچےڪرمتونه‌دیگه😉) بفرستین😊🌱 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از حنین🌙
😈خانوووووووووم......شماره بدم؟ 🚗خانوم خوشگله برسونمت؟؟ 💁♂ ‌چن لحظه از وقتتو به ما میدی؟؟ ☝️اینها جملاتی بود که دخترک در طول مسیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!‼️ بیچاره اصلا” اهل این حرفها نبود… این قضیه به شدت آزارش می داد😔 🎋 تا جایی که چند بار تصمیم گرفت بی خیال درس و مدرک شود و به محل زندگیش بازگردد... 🌸روزی به امامزاده ی نزدیک رفت… 👈شاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….!‼️ 🍁دخترک وارد حیاط امامزاده شد خسته… انگار فقط آمده بود کند… دردش گفتنی نبود…!!! 🍃رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد‌‌‌ وارد شد و کنار ضریح نشست🌸 😔زیر لب چیزی می گفت انگار!!! ‼️ 😭خدایا کمکم کن… ☝️چند ساعت بعد،دختر که کنار خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد… 👩💼خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان کنن!!!‼️ 😧دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت 8 خود را به خوابگاه برساند… 💃به سرعت از آنجا خارج شد… وارد شد… اما… اما انگار چیزی شده بود… دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..! 😯 انگار محترم شده بود… تعقیبش نمی کرد!‼️ 🌼احساس کرد…با خود گفت: مگه میشه انقد زود دعام شده باشه!!!! 🙎فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! ‼️اما اینطور نبود! 🌿یک لحظه به خود آمد… 🌸دید را سر جایش نگذاشته…!☺️ 👌🏻 🌹 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید @Haneeen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتشهـ ڪرڪره هاے ڪانال و بڪشیم🌙🌼 وضو یادتونـ نرهـ🌝 ¹صݪوات از تهـ دݪ براے اقاے یاس🍃🌸 در پناه یگانهـ الله🖇♥️
🧡بسم الرب العالمین🧡
🐣🍓 السلام علیڪَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ المجتبی💙🌱 السݪام علیکَ یا حسینَ بنَ علیٍ سیدَ الشهداءِ💚 السلام علیکَ یا علیَّ بنَ الحسینِ زینَ العابدینَ💛 ♥️🖇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴿علیہ‌السلام﴾فرمودند: هركه اطمينان داشته باشد كه آنچه برايش مقدّر كرده است به او مى رسد ﴿🤲🏻﴾ دلش آرام گيرد{♥️} 📖 ‌غرر‌الحڪم ، حدیث 8763 •°{@yamahdifatemeh3131}°•💜
🔴از رياكارى به خدا پناه بريم 🌟اللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِکَ مِنْ أَنْ تُحَسِّنَ فِي لاَمِعَةِ الْعُيُونِ عَلاَنِيَتي، وَتُقَبِّحَ فِيَما أُبْطِنُ لَکَ سَرِيرَتِي 💠بارپروردگارا! به تو پناه مى برم از اينكه ظاهرم را در چشمها نيكو جلوه دهى و باطنم را در پيشگاهت زشت سازى» 📚 •°{@yamahdifatemeh3131}°•💜
【• 💡 •】 جمهورے اسلامے جاے فـتـح کشـورهـا قـلبـ مردمـانـشـ را فـتح می کنـد این اسـتـ رسـم ما...🦋🍃 •°{@yamahdifatemeh3131}°•💜
𝓼𝓪𝓱𝓲𝓭𝓮𝓱: چندباربه‌آقامحمدگفتم : برایِ‌خودمون‌کفن‌بخریم وببریم‌حرم‌‌امام‌حسین(؏)برای‌ِ‌طواف ؛ ولۍایشون‌هی‌طفره‌میرفت ..🚶🏽‍♂ بعدِچندبارکه‌اصرارکردم ناراحت‌‌شدوگفت : دوتاکفن‌میخوای‌ببری‌پیش‌بی‌کفن؟💔(: 🌱 •°{@yamahdifatemeh3131}°•
🌿| گمنامے! تنها‌ براۍ"شهدا"‌نیست میتونے زنده‌باشے‌ وسرباز‌‌ حضرت‌زهرا‌ ۜ باشے اما‌ یہ‌شرط‌ داره! باید‌ فقط‌ براۍ‌خدا کار‌کنے نہ‌ خلق‌ خدا وچہ‌قشنگ‌ است‌ گمنامے...🍃 [ .دِلرُباۍِ‌مَھدےعَج‌صلواٺ📿] •°{@yamahdifatemeh3131}°•💜
⌈🧢⃟ ⃟❄️⌋ مهدی اگر از دلشدگانت بوديم چون ديده ی نرگس نگرانت بوديم با اين همه روسياهی و بارگناه(: ای ڪاش ڪہ از منتظرانت بوديم · · · • • • • • 🦋 • • • • • · · 「💙🚙」⇜ •°{@yamahdifatemeh3131}°•💜
🌱 🔰 اعتدال در دوستی ⚠️ مراقب صمیمی شدن بیش از اندازه با دوستات باش چون ممکنه یه روز با هم مشکل پیدا کنید درحالی که همه اسرار و دردلهای تو رو میدونه. 📒 ، برگرفته از حکمت ²⁶⁸ •°{@yamahdifatemeh3131}°•
https://harfeto.timefriend.net/16312925649346 پیشــــنهاد هاتون رو میشنویم😍❤️
هدایت شده از سنگیجاتۍ‌ِ‌تُ^^
سروقامتان‌ایران‌باعبورازسامورایی‌هابر بام‌آسیا‌ایستادند.... 🏐ایران۳ـ۰ژاپن پ‌ن:اقا‌شیرینۍ‌این‌قهرمانۍ‌نوش‌جون ایرانو‌ایرانی‌ها😁🌿 قهرمان‌شدن‌تیم‌والیبال‌ایرانو‌تبریک‌میگم دمتون‌گرم‌باغیرتایی‌پارسایی❤️ 🌱|@Dameshghe_man
هدایت شده از حنین🌙
『🖤🏴••• _لا تُخَيِّبْ راجيكَ كسي كه به تو اميد بسته است نااميدش مگردان... ما هنوز امید داریم! _خوش میکنم دلي به امید ِخبر هنوز... 💔 حنین •••🖤🏴』