eitaa logo
یاوران حضرت مهدی(عج)
102 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.5هزار ویدیو
288 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم مسجد حضرت ابوالفضل(ع)محله خورجستان
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مسیر هشترود
🌼 خجالت از شهیدان 🌼 🌳 می‌گفت می‌خواهم چیزی بگویم فقط به فرمانده مان نگویید. بچه اصفهان و از سربازهای ارتش بود می گفت : «حس کنجکاوی هم باعث شد وارد میدان مین شوم وسط میدان یک جمجمه دیدم از وقتی آن جمجمه را دیده‌ام شبها خواب ندارم فکر می‌کنم از بچه‌های خودمان باشد و الان خانواده‌اش منتظر هستند» 🌳 رفتیم تا کنار جمجمه رسیدیم پیکری همان جا افتاده بود که مقداری خاک روی آن نشسته بود را کنار زدیم و پیکر را روی برانکارد گذاشتیم. 🌳 قصد بازگشت داشتیم که با خود گفتم حالا که موقعیتی پیش آمده خوب است جستجو کنیم شاید پیکر دیگری هم پیدا شد شود. 🌳 جلوتر زیر یک درخت شهیدی افتاده بود با یک بی‌سیم و آن سوتر شهیدی دیگر و.... 🌳 آن روز هفت شهید از شهدای ارتش پیدا شد همان سرباز مثل باران بهاری اشک می‌ریخت. تاب نیاوردم به سمتش رفتم تا دلداریش بدم گفت: «آقا وقتی دیدم هر هفت شهید مهر و تسبیح داشتند از خودم خجالت کشیدم من خیلی وقت‌ها در خواندن کوتاهی می کنم از امروز دیگر همه نمازهایم را سر وقت می خوانم.» 📚 کتاب تفحص ، نوشته رضا مصطفوی ، صفحه ۵۶. @masir8rood
هدایت شده از مسیر هشترود
📹 | نصیحت تمام علما در یک جمله 🔶 توصیه آیت‌الله مجتهدی برای رفع گره‌های زندگی 🔷 برشی از سخنرانی 🔹از مجموعه 💠 اندیشکده راهبردی 🆔 @soada_ir
هدایت شده از مسیر هشترود
💠 زدیم بغل. وقت بود‌ گفتم : «حاجی قبول باشه.» گفت: «خدا قبول کنه ان شاءالله» نگاهم کرد. گفت: «ابراهیم! نماز خوندم که در طول عمرم توی جبهه هم نخوانده بودم» 💠 قصه‌اش این بود: رفته بود کاخ کرملین قرار داشت با پوتین. تا رئیس جمهور روسیه برسد وقت شد. حاجی هم بلند شد اذان و اقامه را گفت صدایش پیچید توی سالن. 💠 بعد هم ایستاد به نماز. همه نگاهش می کردند. می گفت در طول عمرم همچین لذتی از نماز نبرده بودم. پایان نماز پیشانی اش را گذاشت روی مُهر. 💠 به خدای خودش گفت: «خدایا این بود که کرامت تو یه روزی توی کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه می کشیدند حالا منِ قاسم سلیمانی اومدم اینجا نماز خوندم.» 📚 کتاب سلیمانی عزیز، نشر حماسه یاران، صفحه ۱۰۹، راوی ابراهیم شهریاری‌ @masir8rood
هدایت شده از شمیم آشنا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹گفتم آن غیرتی که برای چمدانت داری برای نماز داری؟ 🎙استاد قرائتی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🌐 shamiim.ir 🆔 @Shamimeashena
هدایت شده از شمیم آشنا
◀️برای نمازت غیرت داشته باش 👈گاهی وقت‌ها ما گیر در خودمان است. یه کسی آمد گفت: آقای قرائتی من به راننده گفتم نگه دار نماز بخوانم. نگه نداشت. نماز من قضا شد. گناه کردم؟ گفتم: بله. گفت: من که گفتم نگه‌دار. گفتم: چطور گفتی؟! گفت: رفتم گفتم آقای راننده یک جایی نگه دارید نماز بخوانم. گفت: بنشین صدایت می‌زنم. ما نشستیم صدا نزد. گفتم: اگر چمدانت می‌افتاد چه می‌کردید⁉️ می‌گفتے: آقای راننده لطفاً نگه دارید چمدان من افتاد. نگه دار! نگه دار! چه... چمدانم افتاد. گفتم: آن غیرتی که برای چمدانت داری برای نماز نداری.❗️❌ گیر در خودت است. شما برای چمدانت نعره کشیدی، برای نماز نعره نکشیدی. ⚠️ مقید نماز اول وقت باشیم... 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🌐 shamiim.ir 🆔 @Shamimeashena
هدایت شده از شمیم آشنا
✍️ داستانی بسیار زیبا از مهندس کرواتی 👌 👈به عیادت دوستی رفته بودم، پیرمرد شیک و کراوات زده‌ای هم آنجا حضور داشت. چند دقیقه بعد از ورود ما مغرب گفتند آقای پیرکراواتی، با شنیدن اذان، در کیف چرم گران‌قیمتش را باز کرد و سجاده‌اش را درآورد و زودتر از سایرین مشغول خواندن نماز شد.!!برای من جالب بود که پیرمردی صورت تراشیده این‌طور مقید به نماز اول وقت باشد. از او دلیل نماز خواندن اول وقتش را پرسیدم؟ در جوانی مدتی از طرف مسئول اجرای طرح تونل کندوان در جاده چالوس بودم. از طرفی پسرم مبتلا به خون شده بود و دکترهای فرنگ هم جوابش کرده بودند و خلاصه هرلحظه منتظر مرگ بچه‌ام بودم... روزی خانمم گفت که برای شفای بچه، 🕌 برویم و دست به دامن امام رضا(علیه‌السلام) بشویم. آن موقع من این حرف‌ها را قبول نداشتم اما چون مادر بچه خیلی مضطرب و دل‌شکسته بود قبول کردم. رسیدیم مشهد و بچه را بغل کردم و رفتیم وارد صحن حرم که شدیم خانمم خیلی گریه می‌کرد . گفت برویم داخل حرم که من امتناع کردم بچه را گرفت و گریه‌کنان داخل آقا رفت. پیرمردی توجه‌ام را به خودش جلب کرد که روی زمین نشسته بود و سفره کوچکی که مقداری انجیر و نبات خرد شده در آن بود. هرکسی مشکلش را به پیرمرد می‌گفت و او چند انجیر یا مقداری نبات درون دستش می‌گذاشت و طرف خوشحال و خندان می‌رفت! ❤️به خود گفتم عجب مردم ساده‌ای داریم؛ پیرمرد چطور همه را دل‌خوش كرده آن‌هم با انجیر و تکه‌ای نبات! پيرمرد نگاهی به من انداخت و پرسید: حاضری باهم شرطی بگذاریم؟⁉️ گفتم:چه شرطی و برای چی؟ 👈شیخ گفت: قول بده در ازای سلامت و شفای پسرت یک‌سال نمازهای یومیه را اذان بخوانی! متعجب شدم که او قضيه مرا ازکجا می‌دانست!؟ كمی فکر کردم دیدم اگر راست بگوید ارزشش را دارد... ✅ خلاصه گفتم: باشه قبوله و با اینکه تا آن زمان نماز نخوانده بودم و اصلا قبول نداشتم گفتم: قبول! 💚همین‌که گفتم قبوله آقا، دیدم سر و صدای مردم بلند شد و در ازدحام جمعیت یک‌دفعه دیدم پسرم از لابه‌لای جمعیت بیرون دوید و مردم هم به دنبالش چون گرفته و خوب شده بود. من هم از آن موقع طبق قول و قرارم با مرحوم «شیخ حسنعلی نخودکی» نمازم را سر وقت می‌خوانم. 💂‍♂️روزی محل اجرای تونل کندوان مشغول کار بودیم که گفتند رضاشاه جهت آمده. درحال تماشای حرکت کاروان شاه بودیم که اذان ظهر شد. مردد بودم بروم نمازم را بخوانم یا صبرکنم بعداز بازدید شاه نمازم را بخوانم. چون به خودم قول داده بودم وضو گرفتم و ایستادم به . رکعت سوم نمازم سایه رضاشاه را کنارم دیدم و خیلی ترسیده بودم. نمازم که تمام شد بلند شدم دیدم درست پشت سرم ایستاده. 👈 گفتم: قربان در خدمت‌گذاری حاضرم. رضاشاه هم پرسید : مهندس همیشه نماز اول وقت می‌خوانی!؟ گفتم : قربان از وقتی پسرم شفا گرفت،نماز می‌خوانم چون در حرم امام رضا(علیه السلام) شرط کردم. رضاشاه نگاهی به همراهانش کرد و با چوب تعلیمی محکم به یکی زد و گفت: مردیکه پدرسوخته! کسی‌که بچه مریضشو امام رضا شفابده، و نماز اول وقت بخوانه دزد و نمیشه.! اونیکه دزده توی پدرسوخته هستی نه این مرد! ♨️بعدها متوجه شدم، آن شخص زیرآب منو زده بود و رضاشاه آمده بود همانجا کارم را یکسره کند اما من، نظرش راعوض کرده بود و جانم را خریده بود. از آن تاریخ دیگر هرجا که باشم اول‌وقت نمازم را می‌خوانم و به روح مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی فاتحه و درود می‌فرستم. ✍️خاطره‌ای از مرحوم مهندس گرایلی از سازندگان تونل کندوان 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🌐 shamiim.ir 🆔 @Shamimeashena
هدایت شده از سراج اندیشه
🔰 شیرودی در کنار هیلکوپتر جنگی اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سوال می‌کردند. 🔸خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: "ما برای خاک نمی جنگیم ما برای اسلام می جنگیم. تا هر زمان که اسلام در خطر باشد." این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند. 🔸شیرودی آستین‌هایش را بالا زد. چند نفر به زبانهای مختلف از هم پرسیدند: کجا؟ خلبان شیرودی کجا می‌رود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده! شیرودی همانطور که می رفت برگشت. لبخندی زد و بلند گفت: " نماز! صدای اذان می آید وقت است." ۸ اردیبهشت سالروز شهادت 🌸 شهدا را یاد کنیم حتی با یک صلوات ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 🌐 www.serajnet.org 🆔 @serajnet