#تلنگر
#خدا
#انگیزشی
#پیشنهاد_به_خواندن〽️💫💫💫
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
✨⚡️دیدی یه وقتایی خطر⚠️‼️ از بیخ گوشت میگذره🙂⁉️
💥دیدی یه وقتایی فقط یه ذره مونده تا آبروت بریزه🙃⁉️
🔱دیدی یه وقتایی یه وجب تا مرگ فاصله داری اما خون از دماغت نمیاد⁉️
👌🏻دیدی یه وقتایی توو کارات اشتباه میکنی اما بر حسب اتفاق همه چی درست پیش میره😇⁉️
✨🍁همین موقع ها که این خطرها از سرت میگذره بگو خدایا شکرت🤲🏼✨ که #نفس_میکشم،خدایا شکرت🤲🏻🍃 که هوامو داری،😍خدایا ممنون که تنهام نمیذاری،از داده ها و نداده هات شکر،🤩🍃
✨🔥اما #افسوس ما بجای این همه لطف ورحمت الله متعال 💔فقط یه کلمه میگیم
« #شانس آوردم»😱🙂
✔️چیزی بنام شانس نداریم❌
بیاییم کلمه ی شانس را جایگزین حکمت و #آزمایش_الهی یا رحمت و لطف و کرم الهی بدانیم🙂☝️🏻
اشتراک بزارید تا همه بخوانند✨
══❈══₪❅💜❅₪══❈══
⇨|♡@yamahdizahra12 ♡|⇦
══❈══₪❅💚❅₪══❈══
‹💕
-
-
#شهادت_یعنی :
زندگی کن اما؛فقط برای خدا
اگر شهادت میخواهید،
زندگی کنید
فقط برای خدا...
-
-
☁️🌸¦⇢ #شهیدانه
☁️🌸¦⇢ #خدا
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
@yamahdizahra12
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس 💜🌸
قسمت #شصت_و_سه_و_شصت_و_چهار
عاطفه- دیگه بدتر، خواسته با یه تیر دو نشون
بزنه، هم تو رو بدست بیاره هم خدارو😉😌
چشمکی ام چاشنی حرفاش کرد
من - عاطفه جان ول کن این بحث رو، اصلا قضیه اینطور نیست، اون اصلا وقتی از خارج برگشت تازه منو دید، اصلا ول کن
عباس رو😅🙈
باز یاد 🌷عباس 🌷افتاده بودم،
یاد تمام دلتنگیام،
یاد تمام نبودناش،
یاد تمام سهمم که از عباس فقط نداشتنش بود …
نگاهمو به پایین دوختم، درد داشت …😣😔
نداشتن عباس خیلی درد داشت …
عاطفه انگار نگرانی رو تو صورتم دید که دستشو رو دستم گذاشت و گفت:
_انقدر بی تابی نکن براش معصومه😒
نگاهمو بهش دوختم،
عاطفه تنها کسی بود که منو میفهمید،
- سعی کن قوی باشی، این راهی که خودمون خواستیم پس باید #تا_ته_تهش باشیم😊✌️
با بغض گفتم:
_تهش چیه؟! 😢
با صدای لرزون خودم جواب خودمو دادم:
_ #شهادت 😥😢
عاطفه - شهادت یکیشه، ممکنه جانباز بشن، قطع عضو، یا شایدم جاویدالاثر …😊
دلم درد گرفت، جاویدالاثر، یعنی … 😣
یعنی از داشتن پیکرش هم محروم میشدم،
مثل رفیقش حسین که رفت و برنگشت،
وای که چقدر وحشتناک بود،
چقدر دردناک …
قطره ی اشکی خودشو از گوشه ی چشمم روی گونه ام سُر داد😢
دستمو کمی فشار داد و گفت:
_معصومه نباید انقدر زود خودتو ببازی،
به حضرت زینب #اقتدا کن، خودتو برای هر خبری باید #آماده کنی،😒 #صبور باش، تو #رسالتت این نیست که ضعف نشون بدی
اشکمو با پشت دست پاک کردم وگفتم:
_سخته عاطفه، به خدا #خیلی_سخته، همش میترسم…😞😣 میترسم نتونم دیگه #ببینمش … حتی #تصور ندیدنش هم سخته …
بخدا ما خیلی کم کنار هم بودیم .. ما چرا حق زندگی آروم نداریم .. عاطفه سخته، سخته…
چشمای عاطفه هم کمی پر شده بود از بغض،😢 اما تمام سعی اش رو میکرد آروم باشه
- آره منم میدونم چه سخته، ولی باور کن
#به_همه_ی_سختیاش_می_ارزه،
کمی مکث کرد و آروم صدام زد:
_معصومه!😥
با چشمای خیسم به چشمای صبور عاطفه نگاه کردم که گفت:
_تو این مسیر که پر از سختیه، فقط دنبال #خدا باش!👌
💭دنبال خدا!!
مگه گمش کردم؟؟
خدا کجاست؟؟
کجا ایستاده و منو تماشا میکنه، داره #امتحانم میکنه،😣
میخواد ببینه این معصومه پر مُدعا واقعا #توان_صبر تو این راه رو داره ..
خدایا! کجایی؟!😢🙏
کجایی یا ارحم الراحمین …
کجایی یا غیاث المستغیثین …
به فریادِ دلِ بی تابم برس خدا …
~~
خدایا شاید تمام بی قراریام
برای اینه که تو رو گم کردم
~~
#ادامه_دارد...
💚💛💚💛💚💛💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
💚💛💚💛💚💛💚💛💚 ⇨|♡@yamahdizahra12 ♡|⇦
#درگیری_خانوم_امریکایی_با_حاج_آقا_امامی_نژاد
تو را #خدا دست از سر این #مردم بردارید!!😡
خانمی که میگفت من پیش شما #احساس_امنیت نمیکنم!!😳😳
قضیه از آنجایی شروع شد که بنده به همراه چند تن از #روحانیون کنار ساحل مشغول #گفتگو_با_مردم بودیم که ناگهان چشمم به #خانم_میانسالی افتاد که #شال را بر شانه هایش انداخته بود و #موهایش_را_نپوشانده بود.
جلو رفتم و با #احترام و #لبخند با او #احوالپرسی کردم و او با سردی و به سختی جواب سلام و احوالپرسی ام را داد:
– خوبید شما؟
– خوبم مرسی
– میتونم بپرسم از کجا تشریف آوردید؟
– از #آمریکا
– خیلی خوش آمدید.
در همین لحظه #سوالاتی که سالها در ذهنش می گذشت را پرسید و به سرعت و پشت سرهم گفت:
حاج آقا شما اینجا چی کار می کنید؟😱
نمیخواهید بگذارید #مردم راحت باشند؟😡
من دلم برای مردم ایران میسوزه که نمی توانند هیچ جا بدون شما #نفس_راحت بکشند😭
باورکنید که من هم وقتی شما را میبینم احساس امنیت ندارم !!
من همچنان #خندان😂 و با آرامش گفتم: بنده و دوستانمون آمدیم به مسافرین #ساحل خوش آمد بگوییم و تا جایی که توانش را داشتیم اگر مشکلی داشتند و یا نیاز به مشاوره ای خدمتی کنیم و…
اما سوال دوم شما✍
باور کنید ما اینجاییم تا به مردم بگوییم آفرین به شما که دست خانواده تان را گرفتید و آمده اید #تفریح.
و سوال سوم شما✍
فرمودید که دلتان برای مردم #ایران می سوزد و فرمودید کنار ما احساس امنیت نمی کنید درسته؟
او جواب داد: بله😉 اصلا #احساس_امنیت نمیکنم و از این #لباس و #تفکرات شما متنفرم
– اگر امکان داره علتش را بگید؟
– چون خودتون به #قرآنی که #مبلّغش هستید عمل نمیکنید!
– ماعمل نمیکنیم؟😍 به کجای قرآن عمل نکردیم؟😉
– مگر در قرآن ما نیست #لا_اکراه_فی_الدین؟ پس چرا آنقدر سخت میگیرید به این مردم؟
– کجا سخت گرفتیم مگر چه گفتیم؟
– پس برای چی آمدید به سمت من و دو تا پسرای من؟ مگر غیر ازاین هست که الان میخوای بگی شال خودتون را بزارید روی سرتان؟
– برای همین آمدم اما نه با اون تفکر شما!! خیلی خوب شد که این آیه را مطرح کردید اما یه قول میخوام اگر قانع شدید باید اول خودتون حجابتون را درست کنید و بعد برای چند تا از دوستان وبستگانتان این آیه را توضیح دهید قبول میکنید؟
آقایی که کنار ایشان بود گفت حاج آقا قبول ولی اگر قانع نکردی دیگه به ما گیر نده !!😉
گفتم باشه.
عرض کردم اما توضیح این آیه ( لا اکراه فی الدین)
این آیه میفرماید ( لا اکراه فی انتخاب الدین، لا اکراه فی اصل الدین)
یعنی اینکه اگر شما میخواهید دینی را انتخاب کنید ما به شما زور نمیگوییم ولی اگر دینی را انتخاب کردید باید به #قوانین_آن_دین_پایبند باشید
اینجا بود که برای تبیین این آیه از مثالی استفاده کردم :
اگر شما دنبال #شغلی باشید هیچ اداره و ارگانی نمی تواند به زور شما را #استخدام کند بلکه اختیار انتخاب هر شغلی با شما هست مثلا شما با انتخاب خودتان می توانید #کارمند_بانک شوید
اما بحث اینجاست که حالا شما با انتخاب خودتان کارمند بانک شدید آیا میتوانید بگویید که میخواهم با تیپ اسپرت سرکار بیایم؟💪 یا میخواهم از ساعت ده صبح بیایم تا ده شب؟
خیر نمی توانید!!
چون #بانک #قوانین_خاص خودش را دارد یعنی حتی رنگ کت و شلواری که باید بپوشی را برایت مشخص می کند چه برسد به ساعت کاری!!
حالا اگر کسی نخواست به این قوانین پایبند باشد مشکل از بانک هست یا آن شخصی
به یقین از آن شخص هست چون کسی به زور او را کارمند بانک نکرد.
واین قضیه در #انتخاب_دین هم صادق هست
یعنی میتوانستید بروید #مسیحی شوید ، #کلیمی شوید ، #زرتشتی شوید.
البته این را هم بگویم که در همان ادیان هم قوانینی وجود دارد که باید به آن ها پایبند باشید.😉گفت اگر بخوام دینم را تغییر بدم #جریمه نداره از نظر #دین_اسلام ؟😉
گفتم،پسرتون اگه بخواد از #دانشگاه_انصراف بده جریم نداره ؟☺️
اینجا بود که آن خانم آرام گفت: حاج آقا حالا کی به من پنجاه ساله نگاه میکنه😌
گفتم: بله شاید کسی دیگه به شما نگاه نکنه ولی خیلی از دخترهای جوان وقتی شما را درساحل به این شکل می بینند الگو میگیرند و مثل شما رفتار میکنند آن وقت هست که دو پسر جوان شما و امثال آنها دچار مشکل می شوند.😌
در جواب گفت: خب جلوی چشمانشان را بگیرند😇گفتم: مادر من اگر بنده عطر بزنم میتوانم به شما بگویم خواهشا بو نکنید!!😏یعنی اصلا امکان دارد که بوی عطر به مشام شما نرسد؟حتما بوی عطر به مشام شما میرسد پس بهتره یه مقدار از خودگذشتگی داشته باشیم وقتی حرفهایم را شنید و احساس کرد که دیگر پاسخی برایشان ندارد گفت: عجب #زبونی_داری_ها😋
و در نهایت با لبی خندان حجابش را درست کرد و گفت:تا الان فکرش را نمیکردم که بتوانم با یک #روحانی به این راحتی درد دلم را بگویم و او هم گوش دهد.#این_بود_خلاصه_ای_از_صحبت_های_من_با_یک_خانم_ایرانی_که ۲۵ سال مقیم آمریکابود. به قلم: حجت الاسلام حامد امامی نژاد
@yamahdizahra12
🔺شهید #ابراهیم_هادی در یکی از مغازه ها مشغول کار بود.
یک روز در وضعیتی دیدمش که خیلی تعجب کردم. دوکارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود.
جلوی یک مغازه کارتن ها را روی زمین گذاشت. وقتی کار تحویل تمام شد جلو رفتم و سلام کردم.
بعد گفتم: آقا ابرام برای شما زشته، این کار باربرهاست نه کار شما!
نگاهی به من کرد و گفت: کار که عیب
نیست، بیکاری عیبه، این کاری هم که
من انجام میدم برای خودم خوبه،
مطمئن میشم که هیچی نیستم.
جلوی غرورم رو می گیره!
گفتم: اگه کسی شما رو اینطوری ببینه
خوب نیست! شما ورزشکاری و...
خیلی ها می شناسنت.
ابراهیم خندید و گفت: ای بابا، همیشه کاری کن که، اگه #خدا تو رو دید خوشش بیاد نه مردم!
🌹🍃🌹🍃
♡ @yamahdizahra12 ♡
#آبرو
#خدا
صبح میشه این شب...
بهار میشه این زمستون...
میگذره این روزا...
ما میمونیم و...
خوب و بدِ کارایی ک انجام دادیم!
این چند صباح...
موندنی نیس!
اون چیزی که مهمه...
اینه که پیشِ صاحبمون...
ولینعمتتون...
امام زمان روُ سفید باشیم!
بقیهش بازیه این دنیاس!
همین.
باختند!
آنها که با غیر تو بستند!
خابَالوافِدُونَ عَلیٰ غَیركْ
•••┈❀🌿🕊🌿❀┈•••
@yamahdizahra12
•••┈❀🌿🕊🌿❀┈•••
🍃حسین، تداعی کننده بسیاری از لغات و تلفظهای سنگین، غلیظ، ملموس و حتی تاثیرگذار است.
🍃همه ما در مدت حیاتمان به عنوان پیرو کلمه #حسین دنبال آن هستیم که با سختی، یکی از آن تلفظها را در خودمان پیدا کنیم و پرورش دهیم.
🍃کار به آدمها و حتی انسانها ندارم؛ کارهایی کردهاند که تداعی کلماتی مثل #عشق، علاقه، دل و... را به سمتی بردهاند که خیالمان به سمت دنیا و سانسورهای صداوسیما خم میشود😓
🍃هر از چند گاهی #خدا دست ربوبیت خود را به همه نشان میدهد و حسینها را جلوی چشم ما راه میبرد و تا میآیند #شناسایی میشوند، اطلاعات پرواز صدایشان میزند و #یاعلی؛ تنها چیزی که از آنها میماند خط سفید رنگ پروازشان در آبی آسمان است🕊
🍃حسین خرازی، نمود حسینهای فشرده تاریخ هشت ساله کورههای #جنگ ماست که تا به خودمان بیاییم و حتی به #دنیا بیاییم پرواز کرده بود و حال، منِ دهه هفتادی فقط خط سفید پروازش را میبینم😔
🍃سیروسلوک تنها یک سکوی پرتاب داشته و خواهد داشت و آن چیزی جز حسین(ع) و همسفرانش نیست♡
🍃باید #عاشق شوی تا بدانی عقل چیست و معنی عشق امثال حسین، ضعف است یا قدرت...
🍃حسین جان #فرمانده لشکر امام حسین، اما حال، ما در کشور #ایران و خاک جمهوریاش بجایی رسیدهایم که خواندهایم تو برای رساندن غذا به سربازانت پریدهای، افسوس که در پشت نقابهایمان به یکدیگر رحم نمی کنیم و با جان سربازان این خاک، که همان مردماند بازیمان گرفته است😪
🍃شنیدهایم #ماسک ها را برداشته و به ضعیف تر از خود میدادید، اما اکنون ما جزء سپاه #محتکران ماسک هستیم و روی به زمین، که آن خط پرواز را نبینیم و رویمان سیاه نشود😞
(وخدا #سرنوشت قومی را تغییر نخواهد داد تا آنها خودشان را تغییر ندهند...)
✍نویسنده : #محمد_صادق_زارع
🍂به مناسبت سالروز شهادت #شهید_حسین_خرازی
📅تاریخ تولد: ۱ شهریور ۱۳۳۶
📅تاریخ شهادت: ۸ اسفند ۱۳۶۵.شلمچه
🥀مزار : اصفهان.گلزار شهدا.قطعه شهدای کربلای۵
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
♡ @yamahdizahra12 ♡
🍃و زمانی که همه ی وجودت را#عشق او فرا میگیرد ؛ دیگر چیزی تحت فرمان تو نیست و تمامِ تمامت را وقفش میکنی.
همان زمانی که رضای او برایت میشود همه چیز و تو جان میشوی برایش.
🍃آن چشم ها...
همان هایی که سحر ها با مژه هایش در خانه ی#خدا را جارو میزد و هر چه که پاک تر میشد بارانی تر میشد.چشم هایی که خدا ماهرانه خلق کرده بود و عشق به حسینش را از همان اول در آن ها نهاد♥️
🍃گویا تو همان#بنده ای هستی که خدا تمام وقتش را صرف خلق کردنش نمود و در اخر مَلِکی را به زمین فرستاد تا با نگاهش رنگ ببخشد#زندگی ظلمت زده ی ما زمینیان را😍
🍃#فرمانده ؛سردار خیبر ؛ میدانیم گرد #گناه چشم هایمان را از دیدن شما محروم کرده اما شما را به همان#اشک های سحرگاهیتان ؛ دل هایمان را حسینی کنید🕊
✍نویسنده: #اسماء_همت
🌸به مناسبت سالروز شهادت
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
📅تاریخ تولد : ۱٢ فروردین ۱٣٣۴
📅تاریخ شهادت : ۱٧ اسفند ۱٣۶٢
🥀مزار شهید : شهر رضا _درجوار امام زاده شاهرضا
#استوری_شهدایی #گرافیست_الشهدا
🌹🍃🌹🍃
♡ @yamahdizahra12 ♡
❤️قسمت دوازده❤️ یک هفته از ایوب خبری نشد.
تا اینکه باز، #تلفن اکرم خانم زنگ زد و با ما کار داشت.
گوشی را برداشتم:
+ بفرمایید؟
گفت: سلام
ایوب بود چیزی نگفتم
_ من را به جا نیاوردید؟
محکم گفتم: نخیر
_ بلندی هستم.
+ متأسفانه به جا نمی آورم.
_ حق دارید ناراحت شده باشید، ولی دلیل داشتم.
+ من نمی دانم درباره ی چی حرف می زنید. ولی ناراحت کردن دیگران با دلیل هم کار درستی نیست.
_ اجازه دهید من یک بار دیگه خدمتتان برسم.
+ شما فعلا #صبر کنید تا ببینم #خدا چه می خواهد. خداحافظ.
گوشی را محکم گذاشتم. از اکرم خانم خداحافظی کردم و برگشتم خانه.
از عصبانیت سرخ شده بودم. چادرم را پیچیدم دورم و چمباتمه زدم کنار دیوار.
اکرم خانم باز آمد جلوی در و صدا زد:
شهلا خانم تلفن.
تعجب کردم: با ما کار دارند؟؟
گفت: بله همان آقاست.
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
┄┄•••┄┄•••┄┄•••┄┄
[🌿]#مَِهـٍَـــدٍْیْ_زَهٍْرْاْ ↶
⇨|♡@yamahdizahra12 ♡|⇦
┄┄•••┄┄•••┄┄•••┄┄
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید رحمان بهرامی🌺
🌹🍃🌹🍃
🍃در تلاطم موجی از کلمات دست و پا میزنم ، نفسم بند آمده و خستهام!
میخواهم به ساحل نجات برسم و در کوی عشاق پهلو بگیرم...
🍃جاذبه ای عجیب مرا به این سو میکشاند ، دلم میان این همه#عاشق که آرام خفته بودند، به دنبال#آشنای_غریبی میگشت که نامش رحمان بود."رحمان بهرامی"
🍃میگویم آشنا ، چون برایم در قاب عکسی آشنا شده بود که قامت بلند و #تبسم عاشقانه اش را به رخم میکشید.
و میگویم غریب چون غربت احساساتش گریبان گیر افکارم شده و همین او را برایم غریب تر میساخت.
🍃تضادی عجیب بود که من گرفتارش شدم ، شیرین بود و به همان اندازه هم تلخ.حالا #امواج کلمات کم کم مرا به آن سو که میخواهم هدایت میکنند.
🍃به صوت#موج ها گوش میسپارم از او میگویند که در دامان#بهار متولد شد و در آغوش زمستان ابدی🕊
🍃اویی که کوچکترین عضو#خانواده بود ولی منش بزرگ و#قلب رئوفش به او عظمتی دیگر میداد و همین پوششی شده بود بر تهتغاری بودنش که بزرگتر از #خواهر و برادر های خود جلوه مینمود.
🍃از او میگفتند که زندگیاش در #خدا و #اهل_بیت خلاصه میشد وَ چه از این بهتر که زندگیت در ائمه خلاصه شود...
🍃از این بالاتر که#سرباز دختر علی(ع) شوی و آخر سر در منتهیالیه آرزوی خویش غرق شوی؟ پایان کتاب زندگیش جز این اگر بود جای تعجب داشت؛ چرا که #شهادت پایان کار هر#بسیجی ست.
✍نویسنده: #مهدیه_نادعلی
🌸به مناسبت سالروز شهادت
#شهید_رحمان_بهرامی
📅تاریخ تولد: ۲٠ فروردین ۱۳۴۷
📅تاریخ شهادت: ۲٠ اسفند ۱۳۹۴
🥀مزار : گلزار شهدای خرمدره
#استوری_شهدایی
@yamahdizahra12
°| مَهــــدی زهرا |°
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید مرتضی بصیری پور🌹 🌹🍃🌹🍃 ┄┄•••┄┄•••┄┄•••┄┄ [🌿]#مَِهـٍَـــدٍْیْ_زَه
🍃به شوق نور در ظلمت قدم بردار که رمز زندگانی همین شوق و #امید است، آدمی به شوق رسیدن، راه میپیماید و این حکایت آنانی است که قلب هایشان آکنده از مهر و عطوفت خداوندیست، درخت امید در وجودشان ریشه دوانده و طالب نوری در این تاریکی هستند پس به همین دلیل سرسختانه به سمت نور پرواز میکنند.
🍃غل و زنجیر ها را باز میکنند و رها میشوند در آسمان، در #آغوش_خدا!
و ما که در این ظلمات پرواز آنها را نظاره گریم گرفتار تناقضی عجیب شده ایم اینگونه که هجرشان برایمان بس سخت و طاقت فرساست وَ لحظه #پرواز و خدایی شدنشان حسرت برانگیز و به همان اندازه مسرت بخش.
🍃و حالا سالگرد پرواز یکی از همان #مهاجرین را شاهد هستیم! مرتضی بصیری پور، مهاجری که در بهار ابدی شد و به هنگامه شهادت #موسیبنجعفر در دل خاک آرام گرفت. و قصه تناقض زمینیان بار دیگر تکرار شد...
🍃حسرتی در دل هایشان مهمان شد برای نفس او که چگونه در مسلخ #عشق قربانیاش کرد و حج را به جا آورد. حسرت دل کندن از زمین و زمان!
از طاهای #سه_ساله که بعد ها جمله "بابا نان داد" برایش کمی عجیب و غریب شد.
🍃آخر #بابا در خاطرات او نبود که نان بدهد، نبود که آب به دستش بدهد بابا در تابوت خوابیده بود. فارغ از همهمه اطرافش، #طاها تصویر مشخصی هم از بابا نداشت، در رویای سه سالگی بابا پیش #خدا رفت و برای همیشه سنگ مزارش مأمنی شد برای او که #مردانه با پدر درد و دل کند. و اکنون سه سال است که طاها دلگویه هایش را بر سر مزار پدرش میگوید.
✍نویسنده: #مهدیه_نادعلی
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_مرتضی_بصیری_پور
📅تاریخ تولد : ۱٣۶۵
📅تاریخ شهادت : ٢۰ فروردین ۱٣٩٧
🥀مزار شهید : مزار شهدای بیرجند
#استوری_شهدایی #گرافیست_الشهدا
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
@yamahdizahra12
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
من عاشقی را از تو یاد گرفتم!
همان لحظه که گفتی :
صد بار اگر توبه شکستی بازآ 🕊💗
#خُدآ🌼🖇
✻┄┄┄┅┅❋┅┅┄┄┄✻
𓏲🦋● ❰᪥@yamahdizahra12 ᪥❱●