بسم الله الرحمن الرحیم
چقد شب تا صب پای گهواره موند
واسه خواب بچه ش لالایی می خوند
حواسش اگه جمع نبود آفتاب
تن نازک بچه شو می سوزوند
مادر خیلی حساسه رو بچه هاش
خصوصا اگه بچه کوچیک باشه
بپرسن ازش چی میخوای اون فقط
میخواد که به گهواره نزدیک باشه
خودش حاضره تب کنه جون بده
نزاره ولی بچه تب دار شه
نمی زاره اصلا گلوش و کسی
ببوسه شاید بچه بیدار شه
اگه بچه خواب باشه باید کسی
صداش درنیاد بلکه بد خواب نشه
مرتب بهش شیر میده تا یه وقت
گلوش تشنه ی جرعه ای آب نشه
می خوام قصه ی مادری رو بگم
که شاه بانوی خونه ی شاهشه
که تازه خدا بچه داده بهش
که تازه شاید بچه شیش ماهشه
پسر نه که قرص قمر صورتش
که خورشید می چرخه بدور سرش
قراره بزرگ و بزرگتر بشه
قراره دوماد شه واسه مادرش
قراره بشه پهلوونه حرم
عصا دسته پیری بابا بشه
شبیه عموش و داداش اکبرش
یه پا مرد و یه پاچه آقا بشه
خلاصه رباب بود و دلشوره هاش
خلاصه رباب و هزار آرزو
میخواس که زبون وا کنه زود بگه
یه بار مادر و صد هزار بار عمو
با یه اضطرابی اون و می پوشوند
تا زیر گلوش وقتی معلوم می شد
علی اصغرش وقتی گریه می کرد
می دادش عموش زودی آروم می شد
عموش پهلوون عرب بود ولی
روزا رو با عشق علی شب می کرد
لباسش اگه نا مرتب می شد
لباسش رو واسش مرتب می کرد
نمیدونی زینب چه ذوقی می کرد
همینکه می رفت روی شونه عمو
میخواس زود عمو جون بگه بعد عمو
بگه با یه شوقی که جون عمو
می خوابید توو آغوش بابا حسین
می خوابید روی بازوهای عموش
داداشش علی اکبرم شب به شب
با یه ذوقی بوسه می زد به گلوش
خلاصه رسید قصه تا کربلا
خلاصه رسید لحظه ی قحط آب
رسید قصه اونجا که زینب می گفت
با چه التماسی که بس کن رباب
واسه نو عروس غصه که خوب نیست
واسه نوعروس گریه کردن بده
خدا بشکنه دست اونی رو که
به باغ دلت رنگ آفت زده
اگه گریه کردی غرورت شکست
اگه توو دلت ولوله بود رباب
اگه خونه ی آرزوت شد خراب
همش تقصیر حرمله بود رباب
#علی_کاوند
#شب_هفتم
#علی_اصغر_علیهالسلام
@yaqoote_sorkh
@Alikavand333
بسم الله الرحمن الرحیم
نشست روبرویش روی خاک زانو زد
حسین بابت یک جرعه آب تا رو زد
علی ست وارد میدان شده بدیهی بود
به قصد کشتن او با تمام نیرو زد
صدای زوزه ی تیری بلند شد بعدش
ستاره در بغل آفتاب سوسو زد
تمام دلخوشی اش بعد بچه گهواره ست
رباب آمد و آخر به حرمله رو زد
سه شعبه ای به گلو و سه شعبه ای را هم
کنار علقمه آورد و زیر ابرو زد
مسیر روضه ببخشید اگر عوض گردید
یکی لگد به در و در لگد به پهلو زد
به محض اینکه شلوغی کوچه را حس کرد
رسید و ضرب غلافي به روی بازو زد
#علی_کاوند
#شب_هفتم
#علی_اصغر_علیهالسلام
@yaqoote_sorkh
@Alikavand333
بسم الله الرحمن الرحیم
مثل آن ماهی که توی آب بازی می کند
طفل هم در دامن ارباب بازی می کند
انعکاس چهره ی عباس در چشم علی ست
ماه دارد در شب مهتاب بازی می کند
گاه درآغوش گرم عمه درخواب ست وگاه
روی دستان برادر تاب بازی می کند
قاتلش را طفلکی هم بازی خود فرض کرد
بچه ماهی گاه با قلاب بازی می کند
مرد تیرانداز تا حال پدر را بد کند
با کمانش موقع پرتاب بازی می کند
آنطرف تر با غرور ساقی اهل حرم
در کنار رودخانه ، آب بازی می کند
باخودش می گفت اگر که آب بردم اصغرش
هم ازآن می نوشد و هم آب بازی می کند
عاقبت حسرت به دل شد مادرش اما ندید
که اتاقش را پر از اسباب بازی می کند
#علی_کاوند
#شب_هفتم
#علی_اصغر_علیهالسلام
@yaqoote_sorkh
@Alikavand333
زمزمه شب هفتم
لالالالا عموش اومد
با مشکی روی دوش اومد
صدای خنده ی اصغر
توی خیمه بگوش اومد
ولی انگار که خواب میدید
جای دریا سراب میدید
سه شعبه جای آب خوش
سمت گلوش اومد
لالالالا جوون میشی
دوماد خونمون میشی
تو هم مثل عمو عباس
یه روزی پهلوون میشی
توی رویام چه حالی بود
فقط حیف که خیالی بود
توو این شیش ماهگی داری
توو میدون غرقخون میشی
لالالالا گل پونه
داریم باهم میریم خونه
چیزی واسه غم و غصه
دیگه باقی نمیمونه
توی آغوش باباتی
شدم انگار خیالاتی
یکی بم حق بده اخه
مگه دلکندن آسونه
#علی_کاوند
#شب_هفتم
#علی_اصغر_علیهالسلام
@yaqoote_sorkh
@Alikavand333
هدایت شده از سجاد روان مرد
بسم الله الرحمن الرحیم
#غزل
#شب_هفتم
شبیه هاجرِ دنبالِ آب باگریه
دوید در دل صحرا رباب باگریه
برای مادر اصغر در آسمان آن روز
نشست، روضه گرفت، آفتاب باگریه
به یاد گریهی طفل رباب، ساقی شد...
کنار علقمه از غصّه آب باگریه
شبیه عاشق دلتنگ، تیر از چلّه
دوید سمت علی باشتاب، باگریه
بهگریه گفت: که سیراب شد علیاصغر؟
حسین داد بهزینب جواب؛ باگریه...
حسین گفت: علیجان خدانگهدارت!
رباب گفت: عزیزم بخواب...، باگریه
برای داغ دل مادر علیاصغر
دل زمین و زمان شد کباب باگریه
به روی حنجر او فتح باب شد با تیر
اگر چه بسته شد آخر کتاب با گریه
دلی که سوخت به یاد گلوی نازک او
به روسیاهی خود زد نقاب باگریه
#سجاد_روانمرد
گروه ادبی یاقوت سرخ
@Yaqoote_sorkh
@sajad_ravanmard