#احسن_القصص
✨#داستان_های_بحار_الانوار
✨#جلد_چهارم
👈 مقدس اردبیلی در محضر #امام_زمان_عج
🌴عالم فاضل و #پرهیزگار میر علام(که از شاگردان مقدس #اردبیلی بوده است) می گوید: در یکی از شبها در صحن مقدس #امیرالمؤمنین علیه السلام بودم مقدار زیادی از شب گذاشته بود که ناگاه دیدم شخصی به طرف حرم #امیرالمؤمنین می رود. وقتی نزدیک او رفتم، دیدم استاد بزرگ و پرهیزگارم مولانا مقدس #اردبیلی (قدس سره) است.
🌴من خود را از او پنهان کردم، #مقدس به درب #حرم رسید. در بسته بود، ولی به محض رسیدن او، در باز شد و وارد #حرم گردید. در کنار قبر مطهر #امام قرار گرفت. صدای #مقدس را شنیدم مثل این که آهسته با کسی حرف می زند. سپس از حرم بیرون آمد در بسته شد.
🌴من به دنبال او رفتم، از شهر #نجف خارج شد و به طرف #کوفه رهسپار گشت. من هم پشت سر او بودم به طوری که او مرا نمی دید. تا این که داخل مسجد #کوفه شد و به سمت محرابی که #امیرالمؤمنین علیه السلام آنجا شهید شد، رفت و مدتی آنجا توقف کرد، آن گاه برگشت از #مسجد بیرون آمد و به سوی #نجف حرکت کرد.
🌴من همچنان دنبال او بودم تا به دروازه #نجف رسیدیم، در آنجا سرفه ام گرفت، نتوانستم خود داری کنم، چون صدای #سرفه مرا شنید برگشت و نگاهی به من کرد و مرا شناخت، گفت: تو میر علام هستی؟ گفتم: آری! گفت: اینجا چه می کنی؟ گفتم: از لحظه ای که شما وارد صحن مطهر شدید تاکنون همه جا با شما بوده ام. شما را به صاحب این #قبر سوگند می دهم! آنچه در این شب بر تو گذشت از اول تا به آخر برایم بیان فرمایید.
🌴گفت: می گویم، به شرط این که تا زنده ام به کسی نگویی! وقتی اطمینان پیدا کرد به کسی نخواهم گفت، فرمود: #فرزندم! بعضی اوقات مسائل علمی بر من مشکل می شود، به حضور آقا #امیرالمؤمنین رسیده و حل مشکل را از او می خواهم و پاسخ پرسشها را از مقام آن #حضرت می شنوم، امشب نیز برای حل مشکلی به حضورش رفتم و از خداوند خواستم که مولا علی علیه السلام جواب پرسشهایم را بدهد.
🌴ناگاه صدایی از قبر شریف شنیدم که فرمود: برو به مسجد کوفه و از فرزندم #قائم سؤال کن! زیرا او #امام_زمان تو است.
من هم به مسجد کوفه آمدم و به خدمت #حضرت رسیدم و مسأله را پرسیدم و #حضرت پاسخ داد و اینک برگشته به منزل خود می روم.
📚 بحار ج 52
👇👇👇
@yaran_mahdi_313
👆👆👆