eitaa logo
«یــــارانِ مهدی زهرا عـــج»³¹³🇵🇸
151 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
17 فایل
بسم‌الله‌رحمان‌الرحیم یوسف‌گمگشته‌باز‌آید‌به،کنعان‌... تشکیل کانال ١۴٠٢/٣/٢۵ https://harfeto.timefriend.net/17200424086309 کانال وقف‌حضرت‌ولی‌عصر‌عج‌‌امامان‌وشهدا _کپی؟حلالهِ‌فقط‌برای‌عاقبت‌بخیریمون‌دعاکنید ازبنر؟ خیر اللهم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
«یــــارانِ مهدی زهرا عـــج»³¹³🇵🇸
#ناشناس‌ها
_سلام علیکم چشم ان شاءالله _علیکم السلام حمایت کنید دوستان گرامی.
دوره اموزشی که در امریکا بودیم ازش خواستم که نوشابه پپسی بخره و میگفت نه. یک روز ازش پرسیدم دلیل اینکه نوشابه پپسی نمیخری چیه؟ گفت چون ساخت کشور اسرائیله.... https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313 برای شادی روح پاک تمام شهدا صلوات
بـــه معرفتهـ! یوسف (علیه السلام) یازده تا برادر داشت حسین (علیه السلام) یه عباس(علیه السلام)…!
⭕️⭕️ یک خبر مهم 📣📣 ⭕️ پیامی در فضای مجازی درحال دست به دست شدن هست با موضوع : قرعه کشی کربلا رایگان برای ۲۰ نفر در سال ۱۴۰۲ با یکی از افراد موثق بحث درباره این (کانال کربلا ) بود ؛ گفتند گویا متاسفانه این کانال متعلق به جریان انحرافی و انگلیسی سید صادق شیرازی هست و در بین راه هم حسابی روی مغز افراد کار می کنند و ...... حتی گفتند باهشون درگیر هم شده بودند گفتند ، گویا دارند از این طریق یارگیری می کنند و علیه نظام کار می کنند... متاسفانه دست روی نقطه ضعف مردم که بحث مالی هست و نقطه احساسات مردم که زیارت هست گذاشتند و دارند بالاترین سوء استفاده ها رو می کنند... اگر عضو کانالشون شدید بهتره سریعتر خارج بشید و به سایر دوستانتون هم اطلاع رسانی کنید 📣📣
شهید بابک نوری هریس از اخر مجلس شهدا را چیدند... https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313 برای شادی روح پاك تمام شهدا صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علـــــــم بزنید به جای منم، توی کربلــــــــــ🌱ــــــــا قــــــــــ✨ـــــدم بزنیــــــــد
https://abzarek.ir/service-p/msg/1248999 صحبتی بود در خدمتیم لطف میکنید درباره عملکرد کانال صحبت کنید سپاسگزاریم.
«یــــارانِ مهدی زهرا عـــــج»: بــــــسم رب الشهدا *🌹🍃‍ سلام به 14معصوم (ع)..* *✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨* *🌹🍃ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️* *🌹🍃ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️* *🌹🍃ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️* *🌹🍃ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️* *🌹🍃ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️* *🌹🍃ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️* *🌹ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️* *🌹🍃ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️* *🌹🍃ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ* *🌹🍃ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️* *🌹ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️* *🌹🍃ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️* *🌹🍃ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️* *🌹🍃السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨* *یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران* *ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان...وﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨ *✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨* أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج والعافيةَ و النَّصر ‍ـه‍ُـمَ‌عَـجِــلْ‌لِـوَلـیـڪْ‌اَلـْـفَــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستی بود که سال ها مارا نوازش کرده بود... 😭🥀 حاج قاســـــــم 🥀💔 برای شادی روح پاك تمام شهدا صلوات. https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
تو بیا مرا مثل رقیه ببـــــــــر😭🥀 https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
بگویم جوونی کردیم به جوانیشان بر میخورد....
۱۴روز مـــــــاندهـ به عید غــــــــــــدیــــــــــــــر🌱✨
✨🥀 تـــــــــو پاره تـــــــن چــــــشـــــم و چــــراغ ایـــــرانی🌱 https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
⁦🗞️⁩🌱⁦🗞️⁩🌱⁦🗞️⁩🌱⁦🗞️⁩🌱 🌱⁦🗞️⁩🌱⁦🗞️⁩🌱⁦🗞️⁩ ⁦🗞️⁩🌱⁦🗞️⁩🌱 🌱⁦🗞️⁩ 💚 #𝙿𝙰𝚁𝚃_26 🛵 💛 نگاه پر از تعجبم به شاخه گل های روی داشبورد افتاد. پژمرده شده بودند. بطری آبم رو از داخل کیف در آوردم و دو شاخه گل را داخلش گذاشتم. علی با دو تا لیوان آب هویج برگشت و سوار ماشین شد. یه لیوان آب هویج رو به سمت من گرفت و گفت: -بفرمایید.! آب هویج رو از دستش گرفتم و گفتم: _ممنون! بعد از یک ربع به ترمینال رسیدیم. از ماشین علی پیاده شدم و به سمت اوتوبوس قدم برداشتم. از پله های اوتوبوس بالا رفتم. لحظه ای برگشتم و نگاهم به نگاه علی گره خورد. مثل همون روزی که داخل ترمینال به هم خیره شده بودیم. دستم را به نشانه خداحافظ بالا بردم و روی صندلی خودم نشستم. از شیشه ماشین نگاهی به بیرون کردم. علی هنوز همانجا ایستاده بود، مثل اینکه قصد رفتن نداشت. من هم قصد چشم برداشتن از او را نداشتم. شانه هایش جفت پیراهن بود، هر چقدر خواستم نگاهم را بچرخانم نشد. ناگهان اوتوبوس حرکت کرد. چشمانم دیگر علی را نمی‌دید. پرده را درست کردم و نگاهم را به داخل اوتوبوس آوردم. دستمال پارچه ای را خیس کردم و روی پیشونی هانیه گذاشتم. از دیشب تا الان طفلک تب داشت. به سختی خوابیده بود. نگاهم رو روی ساعت نگه داشتم. ساعت هفت بود، نیم ساعت دیگه باید دانشگاه باشم. لباس های هانیه را از روی زمین جمع کردم و داخل کمد خودش گذاشتم. لباس هایم رو عوض کردم و دوباره کنار هانیه نشستم. چادرم را در دستم گرفتم و به هانیه خیره شدم. لحظه ای دستش را فشردم و بلند شدم. بازوی مریم رو تکان دادم و گفتم: _مریم؟ مریم؟ مریم در حالت خواب و‌ بیداری گفت: -چیه؟ _من دارم میرم، حواست به هانیه باشه! مریم: باشه خیالت جمع، چهار چشمی مواظبشم. _معلومه! چادرم را سرم کردم و کیفم را برداشتم. از خوابگاه بیرون رفتم و سوار سرویس دانشگاه شدم. طبق معمول جلوی دانشگاه از سرویس پیاده شدم و وارد محوطه دانشگاه شدم. با دیدن دانش که جلوی در راهرو دانشگاه ایستاده بود کمی ترسیدم. بدون حضور هانیه جوابی برای کنایه های دانش نداشتم. نگاهی به اطراف انداختم. ادامـه‌دارد . . . بھ‌قلـم⁦✍🏻⁩"محمد‌محمدي📒" 💚 🌱⁦🗞️⁩ ⁦🗞️⁩🌱⁦🗞️⁩🌱 ⁦🌱⁦🗞️⁩🌱⁦🗞️⁩🌱⁦🗞️⁩ ⁦⁦🗞️⁩🌱⁦🗞️⁩🌱⁦🗞️⁩🌱⁦🗞️⁩ŸŸ
⁦🗞️⁩🌱⁦🗞️⁩🌱⁦🗞️⁩🌱⁦🗞️⁩🌱 🌱⁦🗞️⁩🌱⁦🗞️⁩🌱⁦🗞️⁩ ⁦🗞️⁩🌱⁦🗞️⁩🌱 🌱⁦🗞️⁩ 💚 #𝙿𝙰𝚁𝚃_27 🛵 💛 راهی به غیر از روبرو شدن با دانش نبود. دستانم را به داخل چادرم بردم و چادرم را محکم گرفتم، تا مبادا با دانش دهن به دهن شوم. از پله های دانشگاه بالا رفتم. یکی از بچه های حراست کمی عقب تر از دانش ایستاده بود. تمام ترسم ریخت. محکم قدم برداشتم و از کنار دانش رد شدم. در کلاس را باز کردم و با دیدن مرد جوانی که روی صندلی استاد نشسته بود جا خوردم. آقاهه: شما بلد نیستید در بزنید؟ به بچه ها نگاهی کردم، همه بودند الا من و دانش که بیرون از کلاس بودیم. آقاهه: با شما هستم خانم محترم! _شرمنده، آخه تایم کلاس هنوز نرسیده، فکر کردم اساتید هنوز نیومدند. آقاهه: از این به بعد خواستید وارد جایی بشید که درش بسته است، حتما اول در بزنید، بفرمایید بنشینید. خواستم سر جایم بنشینم که گفت: -فامیلیتون چیه؟ نگاهی بهش کردم و گفتم: _فرهمند هستم. لحظه ای خودکار در دستش ثابت ماند و چیزی ننوشت. با تعجب نگاهی به من کرد و گفت: -خیلی خوب، بفرمایید. سر جایم نشستم و به میزم خیره شدم. آقاهه: یه نفر بره به اون پسره بگه بیاد سر کلاس.! مرادی از جایش بلند شد و از کلاس بیرون رفت. به گمونم رفت دنبال دانش! لحظه ای بعد مرادی و دانش وارد کلاس شدند. آقاهه از جایش بلند شد و گفت: -بنده تابان هستم، طبق حکم جدید، بنده به جای آقای رسولی قراره برای شما تدریس کنم. یکی از خانم ها: ببخشید، استاد رسولی اتفاقی براشون افتاده؟ تابان: به خاطر بعضی از مسائل به دانشگاه دیگه ای رفتند. وقتی گفت مسائل نگاهش به من بود. منظورش رو فهمیدم، یعنی این چرت و پرت هایی که دانش در مورد من گفته به گوش رییس دانشگاه هم رسیده؟ سرم را پایین انداختم. درس را شروع کرد، از پنجره به بیرون نگاهی انداختم. بعد از تموم شدن کلاس وسایلم رو جمع کردم و از کلاس بیرون رفتم. دلم برای هانیه شور میزد، به مریم که اعتباری نبود. می‌ترسیدم تبش بیشتر شده باشه.! از بالای پله های محوطه شاهد رفتن سرویس خوابگاه بودم. نفسم را از عصبانیت بیرون دادم و از دانشگاه بیرون رفتم. به چپ و راست خودم نگاه کردم. تا خط تاکسی ها باید پیاده می‌رفتم. گوشیم رو در آوردم و شماره مریم رو گرفتم. مشترک مورد نظر قادر به پاسخگویی نیست.. حتما خوابه، بهش گفتم مراقب هانیه باشه! با شنیدن صدای دانش سر جام ایستادم. دانش: خانم فرهمند، رنگ سیاه چادرتون عصبیم می‌کنه! برگشتم و به چهره نحس دانش خیره شدم. _چی میخواید؟ دانش: چیزی نمی‌خوام، گفتم یکم باهم اختلاط کنیم بلکه راه کوتاه بشه! _بنده با شما جایی نمیرم که راه کوتاه بشه.! دانش: جدا؟ حیف شد، حواستون باشه یه وقت چادرتون گلی نشه پنگوئن خانم، چادرت رو باز کن ببینم چی داخل چادرت قایم کردی! چند قدمی جلو آمد که از ترس عقب رفتم. بدنم به لرزه افتاده بود. با شنیدن صدای کشیده شدن چرخ ماشین به روی زمین به خیابون نگاه کردم. ماشین علی بود، باورم نمی‌شد، فرشته نجاتم دوباره اومد. علی بدون نگاه کردن به من به سمت دانش رفت. علی: چی گفتی پسر جون؟ دانش از دیدن علی ترسیده بود، قدمی به عقب برداشت و گفت: -چیزی نگفتم. علی: خودم شنیدم یه چیزی گفتی، بگو چی گفتی تا دهنت رو جر ندادم. دانش: به خدا چیزی ن...نگفتم. علی: قسم نخور بچه قرتی، فکر کردی اینجا هر غلطی دلت خواست میتونی بکنی؟ به این خانم چی گفتی؟ برای چی گفتی چادرش رو باز کنه؟ دانش فقط با ترس به چشمان علی خیره شده بود. ادامـه‌دارد . . . بھ‌قلـم⁦✍🏻⁩"محمد‌محمدي📒" 💚 🌱⁦🗞️⁩ ⁦🗞️⁩🌱⁦🗞️⁩🌱 ⁦🌱⁦🗞️⁩🌱⁦🗞️⁩🌱⁦🗞️⁩ ⁦⁦🗞️⁩🌱⁦🗞️⁩🌱⁦🗞️⁩🌱⁦🗞️⁩ŸŸ